philosophy-social-sciencesفلسفه علوم اجتماعي، موضوعي با اهميت اما نه چندان شناخته شده است. اين گرايش، بنيادي‌ترين پرسش‌ها را درباره امكان نگرش علمي به جهان اجتماعي مطرح مي‌كند: گستره و مرزهاي نگرش علمي به جامه كدام است؟

دستيابي به شناخت علمي از جامعه چه مولفه‌هايي را شامل مي‌شود؟ براي داوري ميان تبيين‌هاي گوناگون اجتماعي، چه معيارهايي مناسب‌تر است؟ فلسفه، هم مي‌تواند ما را در برساختن شاخه‌اي از دانش رهنمون شود و هم مي‌تواند به مثابه يك معيار در مسير پيشبرد و گسترش آن شاخه، به خدمتمان درآيد. فلسفه طي يكی دو قرن گذشته، در حوزه روشنفكري در هر دو كار وي‍ژه بالا خدمت كرده است.اهميت فلسفه علوم اجتماعي از دوچيز ريشه مي‌گيرد: نخست، اضطرار و پيچيدگي چالش‌هايي كه فرايندهاي اجتماعي به درستي درك نشده پيش رويمان نهاده‌اند و در جامعه قرن و بيست و يكمي ما را احاطه كرده‌اند؛ و دوم، وضعيت بي‌سامان درك ما از منطق حاكم بر دانش علوم اجتماعي. انگار، مسافري باشيم سوار بر سفينه‌اي با فناوري پيچيده كه نيرو محركه و ابزارهاي امداد و نجاتش را به درستي نمي‌فهميم. فراتر از آن، از پايه‌هاي علمي و مهندسي كه مبناي طراحي و عملكرد اين فناوري بوده‌اند سر در نمي‌آوريم.در چنين شرايطي، به يادگيري دانشي كه طرز كار اين فناوري و همچنين محدوديت‌ها و عدم قطعيت‌هاي آن را برايمان توضيح دهد علاقه خودجوشي نشان خواهيم داد. به همين سان است كه‌ درك بهتر و استوارتر پديده‌هاي رفتاري، سياسي و اجتماعي كه جهان مدرن اجتماعي را برمي‌سازند برايمان مهم است. منطق بنيادي دانش علوم اجتماعي، هنوز مسائل فلسفي بزرگ و حل نشده‌اي درخود دارد كه تنها بر اساس آنها مي‌توان به آن درك استوار دست يافت. فلسفيدن درباره طبيعت علوم اجتماعي تاثير عمده‌اي بر تلاش‌هاي ابتدايي محققان اوليه نظير وبر، دوركيم يا اسپنسر، در فرموله كردن رده بالاترين فرضياتشان درباره فرايندهاي اجتماعي و چيستي رويكرد علمي به جامعه گذاشته است و از همين رو همواره يك رفت و آمد مهم بين فلسفه و علوم اجتماعي حضور داشته است. تلاش براي بازسازي فرضيات بنيانگذاران چارچوب‌هاي علوم اجتماعي و نسل‌هاي متعددي از فيلسوفان كه بخش بزرگي از درك كنوني ما از علوم اجتماعي را شكل داده‌اند، در مطالعه علمي جامعه كنوني بسيار مفيد خواهد بود و برخي از مسائل عمده تعاريف و جستارهاي علوم اجتماعي امروز را نمايان خواهد كرد. اين تلاش‌ها همچنين نشانمان مي‌دهد كه چگونه برخي راه‌هاي تازه براي انديشيدن درباره پژوهش‌ها و نظريه پردازي‌هاي علوم اجتماعي در خط سير پيشرفت انديشه بر ما آشكار مي‌شود. آن چه مورد نظر است، رويكرد به فلسفه علوم اجتماعي به مثابه يك زيرمجموعه ساده فلسفه نيست، بلكه هدف، فلسفه علوم اجتماعي به مثابه يك حوزه فعال و راهبردي انديشه و يك جزء تفكيك ناپذير در توسعه علوم اجتماعي است. فلسفه قرن نوزدهم و ابتداي قرن بيستم، نقش فعالي در تلاش براي پيكربندي يك «علم اجتماعي»‌ توسط بنيانگذاران جامعه‌شناسي مانند دوركيم، وبر، ماركس، مكتب جامعه‌شناسي شيكاگو و نخستين نسل قوم‌نگاري بازي كرد. به باور نگارنده، با معين كردن فرضيات اصلي بنيانگذاران علوم اجتماعي، مي‌توانيم به شكلي كم‌نظير چگونگي درك جهان معاصر را بياموزيم.مثلا چه فرضياتي درباره دانش علوم اجتماعي، در ذهن فيلسوفاني چون كنته، ميل، اسپنسر و ديگران كه اين گرايش را راه‌انداختند بود؟ توسعه نظريات علوم انساني در سنت هرمنوتيك اروپاي قاره، چگونه از طريق پوپر، همپل و ناگل، با نظريات پوزيتيويستي علوم اجتماعي در حلقه وين مرتبط شد؟ «فلسفه كنش» مكتب فرانكفورت چگونه نحوه‌انديشيدن ما درباره علوم اجتماعي را دگرگون كرد؟انديشه‌هاي فلسفي اصلي كه توسط علوم اجتماعي براي درك عقلاني از جهان اجتماعي به كاربسته شد در تلاش‌هاي نخستين مانند اثبات گرايي،‌ فلسفه طبیعی، واقع گرايي، دانش تاويل، فردگرايي، كل نگری، تقليل گرايي، ابطال‌پذيري، اصالت ماده، روش‌شناسي ادراك، معرفت‌شناسي فمینیستی ‌و علي گرايي پديد آمد. بررسي انديشه‌هاي ابتدايي درباره چيستي و چگونگي دانش علوم اجتماعي،‌ايده‌هايي نيز براي بازنگري در جريان انديشيدنمان به علوم اجتماعي جهان مدرن به ما مي‌دهد. درك بهتر طبيعت و منطق علوم اجتماعي، اهميت كاربردي سترگي دارد. فقط به پيچيدگي و اندازه فرايندهاي جاري در 50 سال گذشته بيانديشيد:‌ تغييرات تند و تيز فرهنگ جوانان، تنفر و درگيري‌هاي قوم گرايانه، ادغام بيشتر كشورها در اقتصاد جهاني، ‌تروريسم، شكوفايي آسياي شرقي به عنوان يك ابرقدرت صنعتي، جابه‌جايي‌هاي جمعيتي، نابرابري‌هاي عيان اجتماعي در هر كشور و در مقايسه ميان كشورها، ‌شبكه‌هاي اجتماعي كه اينترنت آفريده است، و امثال آن؛ همان طور که مشخص است، اين فرايند‌ها به درستي درك نشده‌اند. نظريه‌هاي مفهومي كه فرايندهاي ياد شده، پرونده ويژه شان باشند نداريم. چه نظريه مدرنيزاسيون، نظريه سيستم‌هاي جهاني، نظريه انتخاب عقلاني و چه نظريه استثمار.در واقع اگر تصور كنيم چنين نظريه‌اي مي‌تواند وجود داشته باشد، دچار كژ فهمي بزرگي از طبيعت جامعه شده ايم؛ چرا كه دگرگوني‌هاي اجتماعي، انباشتي از رفتارهاي كاتوره‌اي و نهادها و رخدادهاي در هم و برهم است و از هيچ گروه نظريه‌هاي مفهومي نمي‌توان انتظار داشت اين پديده‌ها را توضيح دهند. اين دگرگوني‌ها همان قدر عميق، ‌تندوتيز و پيچيده هستند كه دگرگوني‌هاي مرتبط با فرايند صنعتي شدن در انگلستان قرن نوزدهم. پيچيدگي و ايهام جهان اجتماعي كنوني،‌ درك بهتري از منطق و روش‌هاي علوم اجتماعي مي‌طلبد.

 

مترجم: مسعود بُربُر

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *