history-of-americaرهبران آمریکا از دو حزب اصلی و حامیان مالی پشت پرده آنها برای این کشور در هر گوشه‌ای از جهان منافع تعریف کرده و خود را مجاز می‌دانند در هر حادثه کوچک و بزرگ در سایر کشورها دخالت کنند.

این میزان از مداخله‌جویی آمریکایی‌ها که در دو دهه اخیر و پس از سقوط اردوگاه کمونیسم به اوج رسیده است،‌ عموما با پرسش‌ها و مقاومت‌های مردم سایر کشورها مواجه می‌شود. دخالت‌های همه‌سویه آمریکایی‌ها در هر موضوع و در هر کشور با کدام پشتوانه تاریخی و فلسفه زندگی آمریکایی‌ سازگاری دارد؟ این سرزمین چه تاریخی را پشت سر گذاشته است. منابع رسمی آمریکایی برای این سرزمین تاریخی تهیه کرده‌اند که در چند شماره تقدیم می‌شود. بدیهی است هر تاریخ‌نگاری تلاش می‌کند، زشتی‌های کشورش را نبیند و ننویسد و نوشته حاضر نیز از این قاعده خارج نیست.

اولین انسان‌هایی که به آمریکای شمالی رسیدند به طور قطع هیچ اطلاعی از اینکه از یک قاره دیگر عبور کرده‌اند، نداشتند. آنها هم درست مثل پدرانشان متجاوز از‌هزاران سال، به دنبال شکار در سواحل سیبری و بعد هم آنطرف پل خشکی به این کار ادامه دادند.

در ابتدا‌هزاران سال طول کشیده تا ساکنین آمریکای شمالی راهشان را از طریق دهانه باز کوه‌های یخی جنوب تا به جایی که امروز ایالات متحده است، برسانند. کشف آثار باقیمانده از آن زمان‌ها که اثبات حیات اولیه در آمریکای شمالی است، پیوسته تا امروز ادامه دارد؛ ولی فقط تعداد کمی از آنها را می‌شود به یقین به 12هزار سال قبل از میلاد مسیح نسبت داد؛ البته اخیرا، کشف یک دیده‌بان شکار در آلاسکا، نیزه سرتیزی که با ظرافت و مهارت بسیار ساخته شد و آلات مشابه دیگری هم در نزدیکی کلوویس، در نیومکزیکو پیدا شده است، شاید بتوانند به زمانی عقب‌تر هم برسند.

آثار عتیقه هنری مشابه که درسرتاسر آمریکای شمالی و جنوبی در مناطقی پیدا شده حاکی از این است که حیات کامل به یقین در بیشتر نیمکره غربی زمانی قبل از 10هزار سال قبل از میلاد مسیح وجود داشته است.

به تدریج جست‌وجو برای تهیه علوفه و اولین تلاش برای کشاورزی ابتدایی آغاز شد. سرخپوستان آمریکا در محلی که امروز قسمت مرکزی مکزیک است، اولین کسانی بودند که حدود 8هزار سال قبل از میلاد مسیح شروع به پرورش ذرت، کدو و انواع حبوبات کردند و تدریجا این علم به طرف شمال رواج پیدا کرد.

در 30هزار سال قبل از میلاد مسیح یک نوع ذرت وحشی در کنار رودخانه‌ها در عمق دریاهای نیومکزیکو از آریزونا به طور طبیعی می‌روییده، سپس اولین آثار آبیاری ظاهر می‌شود و بالاخره 300 سال قبل از میلاد مسیح علایمی از زندگی دهکده‌نشین‌ها پیدا می‌شود.

خشت پشته سازان و دهکده‌ها
آدنانزها، اولین گروه سرخپوستانی بودند که شروع به ساختن پشته‌های خشتی در محلی که امروز ایالات متحده آمریکا است، کردند. آنها در حدود 600 سال قبل از میلاد مسیح شروع به ساختن قبرستان‌های خشتی حصار دار کردند. بعضی از این پشته‌ها به شکل پرنده یا مار بزرگ از آن دوره هنوز باقی‌مانده که به احتمال زیاد برای اجرای مراسم مذهبی که هنوز شکل تکاملی نداشته، استفاده می‌شده است.

آدنانزها، ظاهرا به وسیله گروه‌های مختلفی معروف به هوپ ویلیانزها، جذب یا از هم پاشیده شده اند. یکی از مهم‌ترین مراکز فرهنگی آنها در جنوب ایالت اوهایو، جایی که هنوز‌هزاران تپه باقیمانده پیدا شده است. به نظر می‌رسد اینها معامله گران بسیار فعال و در ناحیه‌ای که صدها کیلومتر وسعت داشته به دادوستد ابزار و مواد اولیه مشغول بوده‌اند.

در حدود 500 سال قبل از میلاد مسیح، زمانی که هوپ ویلیانزها از بین رفتند، جای خود را به گروه وسیعی از قبایل مختلف که در مجموع میسیسیپیان یا فرهنگ تمپل ماند معروف بودند، دادند. تصور می‌رود شهری به نام کاهوکیا، نزدیک کالینز ویل در ایالت ایلینویز، حدود 20‌هزار نفر در قرن دوازدهم جمعیت داشته است.

در مرکز این شهر تپه عظیمی وجود داشت که 30 متر ارتفاع و در قسمت جنوبی عرضی معادل 37 هکتار داشت. حدود 80 تپه دیگر در نزدیکی این محل کشف شده است. شهرهایی نظیر کاهوکیا برای تامین غذا و مواد ضروری دیگر متکی به ترکیبی از شکار، جست‌وجوی علوفه، مبادله پایاپای و کشاورزی بوده‌اند. تحت تاثیر جوامع در حال پیشرفت جنوبی، این شهرها هم تغییرات و رشد زیادی به طرف جوامع پیچیده و وابسته به سلسله مراتب سپس شروع به برده داری و قربانی کردن انسان‌ها کردند.

در حوالی سال 900 در جایی که امروز جنوب غربی ایالات متحده است، آناسازی‌ها، اجداد و قبایل مدرن سرخپوست‌های هوپی شروع به ساختن ساختمان‌های سنگی و دهکده کردند. این ساختمان‌ها که شبیه آپارتمان ولی در نوع خود بی نظیر و استثنایی بودند، اغلب در کنار بدنه صخره ساخته شده بودند.

معروف‌ترین آنها «قصر صخره‌ای» به نام مِسا وِرده در ایالت کلورادو است که بیش از 200 اتاق داشته است. یک محل دیگر به نام پابلو بونتیو که بقایایش در کنار رود چاکو در نیومکزیکو کشف شده، زمانی شامل بیش از 800 اتاق بوده است.

شاید، دولتمندترین سرخپوستان که متعلق به دوره قبل از کولومبیان می‌باشند در شمال غربی در کنار اقیانوس آرام زندگی می‌کردند.

ورود اسپانیایی‌ها به قاره نو

 جایی که وجود منابع طبیعی فراوان از قبیل ماهی و مواد خام باعث می‌شده مواد اولیه برای تهیه غذا به طور دائم و به وفور وجود داشته باشد و باعث تشکیل دهکده‌های مستقری حتی در‌هزار سال قبل از میلاد مسیح بشود. گردهمایی‌های تجملی مهمانی‌ها و جشن‌های مفصل افراطی آنها هنوز هم استانداردی است که قابل مقایسه با هیچ گروهی در هیچ زمانی در تاریخ آمریکای اولیه نیست. 

فرهنگ‌های سرخپوستی 

آمریکایی که به اولین مهاجرین اروپایی خیرمقدم گفت، تفاوت بسیار زیادی با آن طبیعت وحشی و بدوی اولیه داشت. حال اعتقاد براین است که تعداد جمعیت در آن زمان در نیمکره غربی حدود 4‌میلیون؛ یعنی معادل جمعیت اروپای غربی بوده است. جمعیت سرخپوستان در مکانی که امروز ایالات متحده آمریکا است، در اوج زمان استعمار اروپا رقمی بین 2 تا 18‌میلیون نفر تخمین زده شد که البته اغلب تاریخ نویسان نظر به ارقام پایین‌تر دارند. حقیقتی که مسلم است تاثیر نابودکننده‌ای در این جمعیت بومی داشتند، امراض مسری اروپایی به خصوص در اولین برخوردشان با این مردم بوده است. تلفات آبله به تنهایی بیشتر از درگیری در جنگ‌های متعدد با مهاجرین اروپایی در قرن شانزدهم در کاهش جمعیت سرخپوستان تاثیر داشته است.

آداب و رسوم و فرهنگ سرخپوستان در آن زمان با توجه به وسعت سرزمینی و محیط زیستشان بیش از اندازه متفاوت بوده؛ البته بعضی موارد را می‌شود عمومیت داد؛ برای مثال بیشتر قبایل به خصوص آنهایی که در قسمت مرکزی غرب و نواحی جنگلی شرق زندگی می‌کردند، نحوه زندگی‌اشان ترکیبی از شکار حیوانات به صورت دسته جمعی، پرورش ذرت و بعضی محصولات دیگر که قسمت عمده مواد غذایی‌شان را تشکیل می‌داده مشابه است. به همین صورت در بسیاری موارد زن‌ها مسوول کشاورزی و توزیع مواد غذایی و مردها مسوول شکار حیوانات و شرکت در جنگ‌های دفاعی بوده‌اند.

نتیجه تحقیقات مختلف نشان می‌دهد که زندگی آمریکایی‌های بومی در آمریکای شمالی به شدت وابسته به سرزمینشان بوده است. شناسایی طبیعت و عوامل طبیعی هم آمیخته با اعتقادات مذهبی بوده است. نحوه زندگی اساسا به شکل قبیله‌ای و محلی بوده و اطفال از آزادی بسیار زیاد و خیلی بیشتر از آنچه آداب و رسوم اروپایی در آن زمان مجاز می‌دانست برخوردار بوده اند.

اولین اروپایی‌ها
نورس‌ها، اولین گروه اروپایی‌هایی هستند که به آمریکای‌شمالی رسیدند، یاحداقل اولین گروهی که آثار محکم و ثابت‌کننده‌ای از آنان باقی مانده است. اینها از غرب گرین لند جایی که اریک سرخ در اطراف سال‌های 985 در آنجا استقرار بنیان گذاشت، حرکت کردند.در سال 1001 پسر او لایف، موفق به کشف سواحل شمال شرقی، جایی که کانادای فعلی است، شد و حداقل یک زمستان را در آنجا سپری کرد.

نظریه حماسه اسکاندیناوی مبنی بر اینکه وایکینگ‌ها موفق به کشف سواحل آتلانتیک در شمال آمریکا تا پایین باهاما شدند ثابت نشده است، اما در سال 1963 بقایای بعضی از خانه‌های نورس‌ها که ساختمانش متعلق به این دوره است، در لانسو – مِدو در نواحی شمالی «سرزمین تازه کشف شده» حداقل تا حدودی این نظریه و ادعا را تایید می‌کند.

در سال 1497 فقط 5 سال بعد از اینکه کریستفر کلمبوس در حالی که در جست‌وجوی پیدا کردن راهی از غرب برای رسیدن به قاره آمریکا بود، به کاراییب رسید. یک ملوان ونیزی به نام جان کبات که ماموریتی از طرف پادشاه انگلستان داشت به این سرزمین تازه کشف شده رسید. اگر چه این به سرعت فراموش شد، ولی مسافرت کبات بعدها وسیله اولین ادعاهای دولت انگلیس در آمریکای شمالی شد.

این سفر حتی باعث باز شدن راهی برای مرکز غنی و ثروتمند ماهیگیری جورج بانکس و شروع رفت و آمد ماهی‌گیران اروپایی و به خصوص پرتغالی به این ناحیه شد.

کلمبوس هیچ‌وقت در واقع سرزمین اصلی را که بعدها ایالات متحده نامید شد را ندید، ولی اولین مکتشفین حرکتشان را از جایی شروع کردند که متعلق به تاسیسات اسپانیایی‌ها بود که کلمبوس در بنیان گذاریش کمک کرده بود. اولین مهاجرین اسپانیایی در سال 1513 مهاجرت را آغاز کردند. اینها یک گروه از مردان تحت ریاست خوان پانس دولیون بودند که ابتدا به محلی در نزدیکی شهر فعلی سانت آگوستین در سواحل فلوریدا رسیدند.با فتح مکزیک در سال 1522، اسپانیایی‌ها موقعیتشان را در نیمکره غربی مستحکم کردند. این اکتشافات به احتمال زیاد به اروپایی‌ها کمک کرد که بیشتر درباره سرزمینی که آمریکای فعلی است مطالبی یاد بگیرند؛ به خصوص بعد از اینکه آمریگو وسپوچی مطالبی بسیار گسترده، محبوب و مشهوری در باب مسافرتش به «دنیای جدید» نوشت. در حدود سال 1529 نقشه‌های معتبری تهیه شد از سواحل اقیانوس اطلس که از لابرادور تا تییرا را در برمی‌گرفت، ولی حدود یک قرن طول کشید تا آرزوی کشف «راه عبور شمال غربی» به آسیا به طور کامل کنار گذاشته شود.

در بین مهمترین اولین مکتشفین اسپانیایی، هرناندو دِسوتو یک فاتح جنگی که در فتح پرو همراه فرانسیسکو پیزارو بوده است، نام برده می‌شود. هیات اکتشافی او در سال 1538 از هاوانا حرکت کرد و به فلوریدا رسید و تا جنوب شرقی ایالات متحده تا رودخانه میسیسیپی به دنبال پیدا کردن ثروت پیش رفتند.

یک اسپانیایی دیگر به نام فرانسیسکو وازکِز دِ کورونادو در سال 1540 در جست‌وجوی هفت شهر افسانه‌ای سی بولا سفرش را از مکزیک شروع کرد و این جست‌وجو او را به گران کانیون و کانزاس کشید، ولی موفق به پیدا کردن طلا و گنجینه‌هایی که مردانش به دنبال بودند نشد.

فرانسه و انگلستان سرزمین سرخپوستان را فتح کردند

در هر حال این گروه بدون اینکه تمایلی داشته باشند، هدایای با ارزشی برای مردم این ناحیه باقی گذاشتند که شامل تعداد زیادی از اسب‌های فراری آنها بود که باعث تغییر جامعی در نوع زندگی مردم این منطقه به نام گریت پلینز شد. چند نسل بعد سرخپوستان این منطقه استادان نگهداری و تعلیم و تربیت اسب شدند که به شدت در توسعه میزان فعالیت‌های اقتصادیشان موثر بوده است.

در حالی که اسپانیایی‌ها از طرف جنوب فشار می‌آوردند ولی نواحی شمال ایالات متحده امروز به کندی به وسیله سفرهای مردانی نظیر جیووانی دِ ورازانو، متولده فلورانس، کشف می‌شد. وی که از فرانسه سفر دریایی‌اش را شروع کرد، در سال 1524 در کارولینای شمالی متوقف شد، ولی سفر را به طرف شمال ادامه داد و در طول سواحل اقیانوس اطلس، یعنی جایی که امروز بندر نیویورک نامیده می‌شود، پیشروی کرد.

ده سال بعد یک فرانسوی به نام ژاک کارتیه مسافرتش را با امیدی نظیر بقیه اروپایی‌های قبل از او که پیدا کردن یک راه دریایی برای رسیدن به آسیا بود، شروع کرد. گروه اکتشافی کارتیه در طول رودخانه سنت لوُرانس حرکت کردند و این مسافرت که پایه و اساس ادعاهای فرانسه در باب مالکیت در آمریکای شمالی شد، تا سال 1763 ادامه داشت. به دنبال سقوط کِبِک اولین مستعمره شان در سال 1540، دو دهه طول کشید تا هوگوناتز فرانسوی سعی کرد که در ناحیه سواحل شمالی فلوریدا ساکن شود. اسپانیایی‌ها که فرانسوی‌ها را به عنوان رقیب در زمینه تجارت از طریق رودخانه گلف می‌دانستند این مستعمره را در سال 1565 منهدم کردند. جای تعجب است که بعد رهبر نیروهای اسپانیایی پدرو منندز، به زودی خودش شهری را به نام سنت آگوستین که خیلی نزدیک همین محل مستعمره قبلی بود بنا گذاشت که این شهر محل اولین اقامت دائمی اروپایی‌هایی بود که بعدا ایالات متحده آمریکا نامیده شد.

ثروت بیکرانی که از مستعمرات مکزیک به اسپانیا وارد شد باعث تحریک و تمایلات زیاد قدرت‌های دیگر اروپا شد. وارد شدن ملت‌هایی که وابستگی بازرگانی از طریق دریا داشتند نظر انگلستان که البته گرایشی به واسطه حمله موفقیت‌آمیز فرانسیس درک به کشتی‌های حاصل گنجینه اسپانیایی بود، باعث توجه زیاد به دنیای جدید شد.

در سال 1578 هامفری گیلبرت، نویسنده که قراردادی در باب پیدا کردن «راه عبور شمال غربی» نوشت، باعث به ثبت رسیدن حقی برای استعمار سرزمین‌های هیتِن و باربروس در دنیای جدید شد که تا آن زمان مورد ادعای اروپایی‌های دیگر نبود. حدود 5 سال طول کشید تا او سفرش را شروع کند، وقتی که خودش در این سفر دریایی در آب‌ها ناپدید شد، برادر ناتنی‌اش والتر رایلی عهده‌دار این ماموریت شد.

در سال 1578 رایلی اولین مستعمره انگلیس را در آمریکای‌شمالی در جزایر رونوک در سواحل کارولینای شمالی تاسیس کرد. بعدها عملیات متوقف شد و دو سال بعد تلاش مجدد آنها هم با شکست مواجه شد. حدود 20 سال طول کشید تا انگلیس‌ها دوباره به فکر استعمار افتادند و در این زمان یعنی سال 1607 در جیمزتاون موفق شدند مستعمره‌ای ایجاد کنند و آمریکای شمالی وارد دوران جدیدی شد.

نخستین مستعمرات
سال‌های اولیه قرن شانزدهم، شروع حرکت یک موج مهاجر اروپایی به آمریکای شمالی است. پس از گذشت یک قرن، این حرکت‌ها رشد کرد و از چند صد مستعمره انگلیسی منجر به یک سیل‌میلیونی مهاجر جدید شد که با انگیزه‌های بسیار قوی و متنوع بنیان گذار یک تمدن جدید در قسمت شمالی این قاره شدند.اولین مهاجرین انگلیسی به جایی که ایالات متحده فعلی است از اقیانوس اطلس عبور کردند و این امر مدت‌های طولانی بعد از اینکه مستعمرات در حال رشد اسپانیایی‌ها در مکزیک، جزایرغربی کارائیب و آمریکای جنوبی تاسیس شده بود اتفاق افتاد. نظیر تمام مهاجران اولیه دنیای جدید، آنها هم با کشتی‌های کوچکی که بیش از حد ظرفیتشان جمعیت حمل می‌کردند به طرف دنیای جدید حرکت کردند.در طول این سفرهای دریایی که معمولا بین 6 تا 12 هفته طول می‌کشید، غذا به سختی جیره‌بندی بوده و بسیاری از آنها در نتیجه مبتلا شدن به بیماری‌های مختلف از بین رفته و کشتی‌ها معمولا در اثر توفان صدمه خورده و بعضی در آب غرق و ناپدید می‌شدند.

بیشتر اروپاییان مهاجر برای فرار از فشارهای سیاسی که مانع آزادی ایشان در انتخاب نوع دین و انجام مراسم دینی‌شان می‌شده از کشور خود دست کشیدند و به امید به‌دست آوردن این آزادی‌ها خانه‌هایشان را ترک کردند. بین سال‌های 1620 تا 1635 مشکلات اقتصادی سرتاسر انگلستان را در برگرفته بود. تعداد زیادی از مردم بیکار بودند، حتی صنعت گران ماهر مزد بسیار کمی دریافت می‌کردند و به سختی می‌توانستند زندگیشان را ادامه دهند.

کمبود محصولات کشاورزی هم به گسترش این مشکلات دامن می‌زده، بعلاوه، انقلاب تجارتی که باعث شروع صنعت بافندگی بود، نیازمند بیش از حد به پشم که لازمه دوام کارگاه‌های بافندگی بود، شد. مالکان زمین‌های کشاورزی، فعالیت‌های کشاورزی را متوقف و کشاورزان فقیر را مجبور به پرورش و ازدیاد گوسفند می‌کردند. ازدیاد مستعمرات یک پناهگاه برای جذب این کشاورزان فقیر جابه‌جا شده بود.

اولین چیزی که توجه مهاجرین را با دیدن سرزمین جدید، جلب کرد یک دورنما از جنگل انبوه بود. مهاجرین اولیه بدون کمک‌های دوستانه سرخپوستان که به آنها کاشتن و پرورش گیاهان محلی نظیر کدو تنبل انواع کدو، حبوبات و ذرت را آموختند به یقین قادر به دوام نبودند.

تنباکو راه صادرات را باز کرد

علاوه براین، جنگل‌های دست نخورده وسیع به مساحت 2100 کیلومتر که تا مرز دریایی در شرق می‌رسید، منبع غنی شکار و هیزم بود و در عین حال منبع بالا رفتن میزان مواد اولیه برای ساختن خانه، اسباب و اثاث خانه، کشتی و اقلام پرسود صادراتی بود.

اگر چه قاره جدید به صورت قابل توجهی سرشار از مواد طبیعی بود، ولی تجارت با اروپا برای به دست آوردن وسایلی که خود مهاجرین قادر به تولیدش نبودند حیاتی به شمار می‌رفت و وجود سواحل در این زمینه غیر قابل انکار است. بزرگترین امکانات ورود به بندرها در تمام طول این سواحل امکان تجارت را فراهم کرد و فقط دو نقطه، کارولینای شمالی و جنوب نیوجرزی دسترسی به بندری برای کشتی‌هایی که عازم اقیانوس بودند نداشت.

رودخانه‌های بزرگ نظیر کنه بک، هادسون، دلاور، ساس کوهانا، پوتوماک و تعداد بی‌شمار رودخانه‌های دیگری، باعث اتصال زمین‌های بین سواحل و کوه‌های آپالاچی نزدیک به دریا شدند. ولی فقط یک رودخانه به نام سنت لورانس که در کنترل فرانسوی‌های مقیم کانادا بود، راه عبور به «دریاچه‌های بزرگ» و قلب قاره را داشت.

وجود جنگل‌های انبوه، روبه‌رو شدن با مقاومت قبایل سرخپوست، دشواری عبور از کوه‌های آپالاچی به مهاجرین اجازه نمی‌داد که از این سواحل فراتر بروند. شاید فقط کسانی که ندانسته گیر افتاده بودند یا معامله گران ماجراجو پایشان به این مناطق وحشی رسید.

در طول صد سال اول ساکنان این مستعمرات محل سکونتشان را نزدیک به هم و در طول و نزدیکی سواحل بنا گذاشتند.

نظریات سیاسی تاثیر بسیار زیادی در حرکت مردم برای مهاجرت به آمریکا بود. در سال‌های 1630 حکومت مستبدانه چارلز اول در انگلستان انگیزه‌ای برای مهاجرت بود. در پی موفقیت‌های مخالفان چارلز به رهبری اولیور کرام ول در سال‌های 1640، تعداد زیادی از گروهان «مردان پادشاه» ترجیح دادند سرنوشتشان را در ویرجینیا تعیین کنند.

در نواحی اروپای آلمان زبان، ظلم‌های سیاسی از طرف گروه‌های کوچک شاهزادگان به خصوص در رابطه با دین و تخریب در نتیجه جنگ‌های طولانی، کمک زیادی به ازدیاد مهاجرت در قرن‌های هفدهم و هجدهم شد.

مهاجرت، یک برنامه‌ریزی حساب شده و در عین حال هزینه‌ای سنگین و قبول خطردر برداشت. مهاجران باید 5000 کیلومتر را طی این سفر دریایی پشت سر می‌گذاشتند، در حالی که تمام وسایل نظیر وسایل آشپزی، پوشاک، انواع بذر، آلات و ابزارکشاورزی و وسایل مورد نیاز بنایی و حیواناتی نظیر گاو و گوسفند، اسلحه و مهمات را باید با خودشان حمل می‌کردند.

بر عکس راه و روش استعمارگران کشورهای دیگر در زمان‌های دیگر، مهاجرین انگلیسی هیچ نوع پشتیبانی از طرف دولت نداشتند، بلکه مهاجرت به وسیله گروه‌های خصوصی و انفرادی که انگیزه اصلی آنها بدست آوردن سود از این طریق بود، انجام می‌شد.

جیمز تاون
جیمز تاون، اولین مستعمره انگلیس در آمریکای شمالی بود. اساس تشکیل این مستعمره، فرمانی امتیازی بود که از طرف جیمز اول پادشاه انگلیس به یک کمپانی به نام ویرجینیا (یا‌لندن) که متشکل از یک گروه صد نفره که در سال 1607 عازم چساپیک بی بودند و برای جلوگیری از درگیری با اسپانیایی‌ها، محلی را در 60 کیلومتری رودخانه جیمز، دور از دهانه انتخاب کردند.

این گروه که بیشتر از آدم‌های شهری و ماجراجویانی که بیشتر به دنبال یافتن طلا بودند تا کشاورزی و ضمنا فاقد خصوصیات مقاومت ناپذیری که لازمه شرایط سخت شروع زندگی در این مناطق کاملا ناشناخته است، بودند. شخصی به نام کاپیتان جان اسمیت از بینشان قد علم کرد و به‌رغم درگیری‌ها، گرسنگی، حمله‌های سرخپوستان، قدرت او در برقراری نظم و ترتیب و اداره گروه، باعث شد که این مستعمره کوچک به مدت یک سال دوام بیاورد.

در سال 1609، اسمیت به انگلستان برگشت و در غیبت او مستعمره به طرف یک هرج و مرج کشیده شد. در طول زمستان بین سال‌های 1609-1610 اکثر این افراد مبتلا به بیماری شدند و تا ماه مه ‌سال 1610 فقط 60 نفر از کل 300نفر باقی ماندند. در همان سال، شهرهنریکو نام فعلی ریچماند، مقداری دورتر در بالای رودخانه جیمز بنا شد.

به هر حال مدت زیادی طول نکشید که شروع به پیشرفت کرد و در اقتصاد ویرجینیا انقلابی انجام شد. در سال 1612 شخصی به نام جان رالف شروع به صادرات نوعی تنباکو که مخلوطی از دانه‌های تنباکوی صادراتی جزایرغربی کارائیب و نوع محلی بود کرد، این محموله جدید مورد توجه اروپاییان قرار گرفت. اولین محموله از این تنباکو در سال 1614 به لندن رسید. طی ده سال این محصول مهم‌ترین منبع درآمد ویرجینیا شد.

به هر حال رونق اقتصادی به سرعت اتفاق نیفتاد و تعداد تلفات در نتیجه بیماری و حمله سرخپوستان بیش از اندازه بالا بود. بین سال‌های 1607 و 1624 تقریبا 14,000 نفر به این مستعمرات مهاجرت کردند، با این همه فقط از این تعداد 1132 نفر تا سال 1624 زنده ماندند. به دنبال پیشنهاد یک کمیته سلطنتی پادشاه کمپانی ویرجینیا را منحل و آن را به یک مستعمره سلطنتی تبدیل کرد.

مستعمرات تازه در زمین‌های حاصلخیز

در طول انقلاب مذهبی قرن شانزدهم، یک گروهی از زنان و مردان که به نام پیورتین نامیده می‌شدند، براین بودند که نظام کلیساهای تاسیس شده در انگلیس را از داخل تغییر دهند. تقاضای آنها این بود که مراسم مذهبی و عبادت که اساس آن وابسته به کلیسای کاتولیک روم بود، به وسیله یک فرم ساده‌تری که پروتستان‌های کال وینیست عرضه می‌کردند جایگزین شود.

عقاید تجدید نظر خواهانه آنها که منجر به جدایی دولت و کلیسا می‌شد و در عین حال باعث تفرقه اندازی بین مردم و دست کم گرفتن قدرت سلطنت بود.

در سال 1607 یک گروه کوچک از جدایی خواهان که یک فرقه افراطی از پیورتین‌ها بودند که اعتقاد داشتند کلیسای بنیان گذاشته شده به هیچ وجه قابل تغییر نیست، از بقیه جدا شدند و به لایدن در هلند رفتند و هلندی‌ها به آنها پناهندگی سیاسی دادند.

با این حال، هلندی‌های کال وینیست این پناهندگان را بسیار محدود کردند و فقط قادر به گرفتن مشاغل کارگری و مزد بسیار ناچیز بودند. بعضی اعضای این گروه اتحادیه مذهبی به تدریج از این تبعیض ناراضی شده و تصمیم به مهاجرت به سرزمین‌های جدید گرفتند.

در سال 1620 یک گروه از پیورتین‌های لایدن زمین‌هایی را از کمپانی ویرجینیا گرفته و به نام خودشان به ثبت رساندند. تعداد 101 نفر از آنها با کشتی می‌فلاور عازم ویرجینیا شدند. توفان مسیر آنها را عوض کرد و خیلی بیشتر به طرف شمال رفته و بالاخره در کیپ کاد نیوانگلند لنگر انداختند، با اعتقاد براینکه از حوصله قانونی هر نوع تشکیلات دولتی دور هستند، خودشان یک موافقت نامه رسمی صادر کردند که براساس «تساوی و صلاحیت» نوشته شده و به وسیله رهبرانی که از بین خودشان انتخاب کردند تصویب شد. این قرارداد یا موافقت‌نامه «می فلاور کامپکت» نام دارد.

در ماه دسامبر می‌فلاور به بندر پلی موت رسید و مهاجرین در طول زمستان شروع به ساختن محل اقامتشان کردند. نیمی از این مهاجرین از سرما و بیماری از بین رفتند ولی همسایگان سرخپوست به نام وم پنوگ اطلاعاتی برای یادگیری پرورش ذرت در اختیارشان گذاشتند، تا جایی که پاییز سال بعد مهاجرین مقدار زیادی محصول داشتند و داد و ستد برای پوست و چوب شروع به رشد کرد.

در سال 1630 یک موج از مهاجرین به سواحل ماساچوست‌بی رسیدند که حامل یک امتیاز از طرف چارلز اول بودند که برای تاسیس اولین مستعمره بود. تعداد زیادی از آنها پیورتین‌ها بودند که اعتقادات دینی آنها در انگلستان ممنوع بود. رهبرشان جان وینتراپ تشویقشان کرد که «شهری در بالای تپه» برای خودشان در سرزمین دنیای جدید بسازند؛ جایی که بتوانند با آزادی کامل و برحسب اعتقادات دینی آنها زندگی کنند و تازه نمونه‌ای هم برای کل دنیای مسیحت باشند.

مستعمره ماساچوست بی، نقش بسیار مهمی در توسعه تمامی نواحی نیوانگلند داشت. قسمتی به این دلیل که وینتروپ و طرفداران پیورتینش قادر بودند امتیاز را همراه خود بیاورند؛ بنابراین اختیارات دولت مستعمره در خود ماساچوست بود نه در انگلستان.

تحت اجازه نامه این فرمان قدرت در دست دادگاه عمومی بود که اعضایش مردمان آزادی بودند که عضویت پیورتین یا کنگره یا کلیسا را داشتند. این باعث می‌شد که تضمین قدرت سیاسی و مذهبی در این مستعمرات برای پیورتین‌ها باقی می‌ماند. دادگاه عمومی استاندار را انتخاب می‌کرد که برای بیشترین دوره نسل بعد هم جان وینتروپ بود.

خشکی ارتدوکسی پیورتین‌ها چیزی نبود که مطلوب همه باشد. یکی از اولین کسانی که به طور علنی مخالفت را با دادگاه عمومی آغاز کرد، کشیش جوانی به نام راجر ویلیامز بود که مخالفت خود را با گرفتن زمین از سرخپوستان اعلام کرد و خواستار و طرفدار جدایی دولت و کلیسا بود. یک ناراضی سیاسی دیگر، آن هاچینسون بود که به مخالفت با اصول عقاید و فلسفه پیورتین‌ها برخاست. هر دو نفر آنها و طرفدارانشان تبعید شدند. در سال 1636 ویلیامز زمین‌هایی از سرخپوستان نرگن‌ست خرید، جایی که حالا به نام پراویدانس در ایالت رود ایلند می‌باشد. در سال 1644 یک پارلمان انگلیسی در کنترل پیورتین‌ها به ویلیامزها امتیازی را داد که براساس آن رود ایلند به عنوان یک مستعمره استثنایی تاسیس شد. در این مستعمره دولت و کلیسا جدا شده و آزادی کامل برای انتخاب دین و اعتقادات مذهبی وجود داشت.

ویلیامزها تنها کسانی نبودند که به عنوان مرتد، ماساچوست را ترک کردند بلکه پیورتین‌های ارتدوکس هم که به دنبال سرزمین و موقعیت‌های بهتر بودند، به زودی شروع به ترک مستعمره ماساچوست بی کردند. برای مثال خبر حاصل خیزی دره‌های رودخانه کانه تیکات باعث جلب کشاورزانی شد که مشکلات زیادی با زمین‌های غیر حاصلخیز داشتند. در اوایل سال 1630 خیلی‌ها آماده بودند خطر حمله سرخپوست‌ها را بپذیرند ولی در مقابل زمین‌های مسطح با خاک خوب و حاصلخیز داشته باشند.

این جوامع جدید اغلب شرط عضویت کلیسا را که لازمه حق رای دادن بود حذف کردند و همین مساله باعث جلب تعداد بیشتری به این مناطق شد.

در همین زمان، مستعمرات دیگری شروع به ظاهر شدن در طول نیوهمشایر و سواحل مِین کردند زیرا که مهاجرین بیشتر و بیشتر در جست‌وجوی زمین و آزادی که دنیای جدید، نوید آن را می‌داد سرازیر شدند.

history-of-americaاز دادوستد تا جنگ با سرخپوستان

در سال 1609 هنری هادسون که از طرف کمپانی داچ در جزایرشرقی کاراییب استخدام شده بود، منطقه‌ای که در اطراف شهر نیویورک امروز است و رودخانه‌ای که به نام اوست و تا آلبانی در شمال ایالت نیویورک جاری است را کشف کرد. مسافرت‌های دریایی بعدی هلندی‌ها اساس ادعاهای آنها به عنوان مستعمرات اولیه ایشان شد.

اولین علاقه هلندی‌ها هم درست مثل فرانسوی‌های ساکن شمال، داد و ستد پوست بود. به این دلیل روابط نزدیکی با 5 ملت ایروکوی که کلید رسیدن به قلب تجارت بودند، برقرار کردند. در سال 1617 مهاجرین هلندی یک سنگر در محل اتصال رودخانه هادسون و موهاک بنا کردند که همان محل آلبانی امروز است.

سکونت در جزیره منهتن در اوایل سال‌های 1620 آغاز یافت. در سال 1624 جزیره از سرخپوستان به مبلغ 24 دلار خریداری شد و به سرعت به نام آمستردام جدید نامیده شد.

هلندی‌ها برای جلب مهاجران در ناحیه رودخانه هادسون یک حکومت فئودال اشرافی، به نام سیستم «پاترون» را تشویق کردند. اولین املاک بسیار بزرگ از این نوع در سال 1630 در کنار رودخانه هادسون ساخته شد. تحت سیستم پاترون هر سهامداری یا پاترون که قادر به آوردن 50 نفر به این املاک بود، به او یک زمین 25 کیلومتری در جلوی رودخانه داده می‌شد و اجازه مخصوص برای ماهیگیری، شکار و دارا بودن هر نوع اختیارات شخصی و حتی قانونی در تمام املاکش، در مقابل او مسوول فراهم کردن محل زندگی و خرید و پرورش دام و وسایل و ابزار بود. مستاجرین مسوول پرداخت اجاره و دادن محصولات اضافی در درجه اول به پاترون یا مالک بودند.

در نواحی پایین‌تر به طرف جنوب یک کمپانی داد و ستد سوئدی که با هلندی‌ها ارتباط داشت، سه سال بعد سعی کرد که اولین مستعمره را در کنار رودخانه دلاورتاسیس کند. بدون داشتن منابعی که تامین‌کننده این موقعیت باشد، سوئدی‌های تازه از راه رسیده به تدریج جذب هلند جدید و بعدا جذب پنسیلوانیا و دلاور شدند.

در سال 1632 یک خانواده کاتولیک کالورت با به‌دست آوردن امتیازی از طرف چارلز اول پادشاه انگلیس، برای تصرف زمین‌های شمال رودخانه پوتوماک شدند که امروز به نام مریلند است. از آنجایی که این امتیاز به وضوح تاسیس کلیساهای غیر از پروتستان را منع نکرده بود، این مستعمره بهشتی برای کاتولیک‌ها شد.

اولین شهر مریلند به نام سنت مری در سال 1634 نزدیک رودخانه پوتوماک که به طرف چساپیک بی جریان داشت ساخته شد.

در حالی که تاسیس پناهگاهی برای کاتولیک‌ها که با خطر روزافزون تعقیب قانونی در انگلستان روبه‌رو بودند، کالورت‌ها در عین حال علاقمند به ایجاد وضعیت و مالکیت سودمند به نفع خودشان بودند. از طرف دیگر برای جلوگیری از درگیری با حکومت بریتانیا، آنها ضمنا به تشویق مهاجرین پروتستان هم پرداختند.

امتیاز سلطنتی مریلند یک مخلوطی از فئودال و عوامل مدرن بود. از یک طرف خانواده، کال ورت‌ها قدرت داشتند که املاک و خانه‌ای عظیم تاسیس کنند. از طرف دیگر، فقط قوانینی را می‌توانستند تصرف کنند که با اجازه مردان آزاد و صاحبان املاک بود. آنها دریافتند که برای جلب مهاجرین و سود بردن از دارایی آنها مجبور بودند مزارعی در اختیار مردم بگذارند و نه فقط اجاره نشینی در تشکیلات و خانه‌های عظیم. در نتیجه تعداد مزارع مستقل به سرعت افزایش یافت. صاحبان این زمین‌ها به نظر دادن در باب مسائل مستعمره پرداختند. اولین قانون گذاران مریلند در سال 1635 تشکیل جلسه دادند.

مستعمره‌ها و روابطشان با سرخپوست‌ها
با رسیدن سال 1640 بریتانیا مستعمرات استواری در طول سواحل نیوانگلند و چساپیک بی تاسیس کرده بود. در مرکز هلندی‌ها و یک جامعه کوچک از سوئدی‌ها بودند و در غرب آمریکایی‌های اولیه که سپس سرخپوستان نام گرفتند.

با وجود اینکه گاه روابط دوستانه و گاه کشمکش برقرار بود، ولی قبایل شرقی دیگر برای اروپایی‌ها غریبه نبودند. اگر چه سرخپوستان از تکنولوژی و داد و ستد بهره مند شدند ولی بیماری‌ها و تشنگی که این مهاجرین اولیه برای تصاحب سرزمین زمین داشتند، نوع زندگی را که آنها به مدت طولانی به آن خو گرفته بودند مواجه با یک تهدید جدی کرد.

در ابتدا، داد و ستد با اروپایی‌ها مزایایی داشت از قبیل دستیابی به اسلحه، تبر، چاقو، وسایل آشپزی، قلاب ماهیگیری و سایر لوازم مورد نیاز زندگی. آن دسته از سرخپوستان که در ابتدا شروع به داد و ستد کردند مزایای چشم‌گیری نصیب‌شان شد تا آنهایی که به کشمکش رقابت و درگیری پرداختند. در قرن هفدهم، اروپاییان متقاضیان پوست بودند، بنابراین قبایلی نظیر ایروکویزها بیشترین توجه‌شان به تله‌گذاری برای به دست آوردن پوست شد. پوست و پوستک باعث شد که اقبال قدرت خرید محصولات از مهاجرین را تا اواخر قرن هجدهم به‌دست آوردند.

روابط مهاجرین و سرخپوستان یک مخلوط ناآرامی از همکاری و عدم تفاهم بود. از یک طرف روابط قابل توجهی است که در نیمه اول قرن یعنی بعد از به وجود آمدن پنسیلوانیا غلبه کرده بود. از طرف دیگر یک رشته طولانی عقب‌نشینی‌ها، کشمکش‌ها و جنگ‌ها بود که تقریبا به طور یکنواخت منجر به شکست سرخپوست‌ها و از دست دادن زمین‌هایشان می‌شد.

اولین قیام سرخپوستان در سال 1622 در ویرجینیا اتفاق افتاد که در آن 347 نفر کشته شدند و تعدادی از این کشته‌ها اشاعه گران و مبلغین دینی بودند که تازه به جیمزتاون آمده بودند.

توسعه طلبی انگلستان در قاره نو

مستعمرات سفید پوستان ناحیه رودخانه کاناتیکات باعث شروع شدن جنگ پکُت در سال 1637 بود. در سال 1675 فیلیپ پادشاه که پسر رییس قبیله سرخپوستان بود، اولین قرارداد صلح را با مهاجرین مذهبی در سال 1621 بست. تلاش او برای اتحاد قبایل جنوب نیوانگلند علیه تجاوز و دست اندازی اروپاییان به زمین‌های این قبایل، با شکست روبه‌رو شد و خودش در این جنگ کشته شد و تعداد زیادی از سرخپوستان به عنوان برده فروخته شدند.

جریان پیوسته و هجوم دار مهاجرین به جنگل‌های پشت نواحی مستعمرات شرقی بود که به طور کلی آرامش زندگی سرخپوستان را به‌هم زد. هر چه بیشتر از حیواناتشان کشته شد، قبایل با مشکلاتی نظیر گرسنگی، درگیری در جنگ دفاعی روبه‌رو شدند و مجبور به کوچ کردن بیشتر به طرف غرب و درگیری با قبایل ساکن غرب شدند.

ایروکویزها که در نواحی پایین دریاچه‌های آنتاریو و ایری در شمال نیویورک و پنسیلوانیا می‌زیستند، بیشترین موفقیت را در مقابل پیشروی اروپایی‌ها به‌دست آوردند. در سال 1570، 50قبیله با هم متحد شدند که مخلوط‌ترین شکل اتحاد سرخپوستان در آن زمان بودند «Ho- De- No-Sau- Nee» یا پیمان ایروکویز نام داشت. این تیم دارای یک شورا بود که دارای 50 نماینده از تمام قبایل عضو بود و شورا مسوول رسیدگی به مسائل روزمره همه قبایل بود، ولی هیچ حقی در باب دیکته کردن و دستور دادن به قبایل نداشت بلکه هر یک از قبایل در عین مساوی بودن آزادی کامل در امور انفرادی خودشان داشتند. هیچ قبیله‌ای اجازه نداشت که جنگی را به تنهایی شروع کند. اجلاسیه قانونی تصویب شد که به موارد جنایی رسیدگی کند.

ایروکویزها در سال‌های قرون شانزده و هفده بسیار قوی بودند به داد و ستد پوست با بریتانیا پرداختند و همراه انگلیسی‌ها در جنگ با فرانسه که برای کنترل و نشان برتری قدرت در آمریکا بود در سال‌های 1763 – 1754 جنگیدند. بدون کمک ایروکویزها، انگلیسی‌ها به هیچ وجه قادر نبودند در این جنگ به تنهایی پیروز شوند.

ایروکویزها هنوز هم تا زمان انقلاب آمریکا بسیار قوی بودند. بعدها برای اولین بار، مجلس‌شان نتوانست بابت طرفداری از فرانسه یا انگلیس به رای متحد برسد در نتیجه قبیله‌های عضو به طور جداگانه تصمیم گرفتند بعضی‌ها همراه انگلیس‌ها جنگیدند و بعضی‌ها با مستعمره‌نشینان و بعضی هم بی طرف باقی ماندند. در حقیقت همه علیه ایروکویزها جنگیدند به همین دلیل زیان بسیار زیادی برآنها وارد شد و قبایل متحد هرگز نتوانستند به جای اول برگردند.

دومین نسل مستعمرات بریتانیا
در اواسط قرن هفدهم مهاجرت از انگلستان به علت درگیری‌های شخص و مذهبی و توجه انگلیس به عنوان کشور مادر به مستعمرات تازه پر و بال گرفته آمریکایی محدود شد.

چندی برای مقرر داشتن سیستم‌های دفاعی مسامحه شده توسط انگلستان، مستعمراتی نظیر ماساچوست بی، پلی موت، کانتیکات و نیوهیون، کنفدراسیون نیوانگلند را در سال 1643 تشکیل دادند که اولین تلاش مستعمرات اروپایی برای ایجاد وحدت در ناحیه بود.

تاریخ اولیه مهاجرین بریتانیایی حکایت از وجود مقدار زیادی درگیری‌های دینی و سیاسی است. این گروه‌ها تلاش برای قدرت و پست و مقام بین خودشان و همسایگان‌شان داشتند و مریلند به خصوص لطمه زیادی در رابطه با این قیام‌های تلخ مذهبی و رقابت‌ها خورد که تاثیراتی در انگلستان دوره اولیور کرام ول داشت. یکی از این صدمات از دست دادن اتحاد مقاومت پذیرانه ایالت‌ها بود. در سال 1650 دوباره این اتحاد برقرار شد البته این بار با تضمین آزادی دینی همراه شد.

با باز گرداندن پادشاه چارلز دوم در سال 1660، بریتانیا یک بار دیگر توجهش به آمریکای شمالی جذب شد. در یک فاصله کوتاه زمانی، اولین مستعمره‌گران اروپایی در کارولینای مستقر شدند و هلندی‌ها را از هلند جدید بیرون راندند. مستعمرات در نیویورک، نیوجرزی، دلاور و پنسیلوانیا تشکیل شدند.

مستعمرات هلندی به وسیله حکام استبدادی که در اروپا منصوب شده بودند اداره می‌شد. بعد از گذشت چند سال مردم محلی از آنها فاصله گرفتند. در نتیجه زمانی که مستعمرات بریتانیا شروع به رد کردن ادعاهای هلندی‌ها در لانگ ایلند و منهتن کردند، حاکم که محبوبیتی نداشت قادر نبود مردم را ترغیب کند که به طرفداری از او به دفاع بپردازند و در نتیجه نیوندرلند در سال 1664 سقوط کرد. با این وجود شرایط تسلیم معتدل بودند و مستعمره‌گران هلندی نتوانستند املاکشان را دوباره پس گرفته و آنطور که می‌خواستند به انجام مراسم دینی‌شان با آزادی کامل ادامه بدهند.

به زودی در دهه 50 قرن شانزدهم، ناحیه آلبرمارله ساند در سواحلی که حالا شمال کارولینای شمالی است، محل زندگی مستعمره‌نشینانی شد که به تدریج از ویرجینیا به طرف پایین آمدند. اولین حاکم مالک در سال 1664 به آنجا رسید. اولین شهر در آلبرمارله، یک منطقه حتی تا امروز پرت، تا رسیدن یک گروه فرانسوی از هیوگنات در سال 1704شهریت پیدا نکرد.

در سال 1670 اولین مهاجرین که از نیوانگلند و جزایر کاراییب و باربادوس حرکت کرده بودند به نواحی که امروز چارلستون در کارولینای جنوبی است رسیدند. یک سیستم دقیق درست شد که در ایجادش نظریات فیلسوف بریتانیایی به نام جان‌لاک سهم داشت و برای اداره این مستعمره آمار شده بود. یکی از خصوصیات برجسته این حکومت شکست تلاش‌هایی برای ایجاد یک اشرافزادگی ارثی بود. یکی از کم ارزش‌ترین هدف‌هایشان عملیات دادوستد و برده‌داری سرخپوستان بود، البته با گذشت زمان تجارت، دادوستد چوب، برنج و حبوبات از نقطه‌نظر اقتصادی زمینه با ارزش‌تری برایشان فراهم کرد.

 

برده‌داری؛ پر منفعت‌تر از آزادی

history-of-americaدر سال 1681 ویلیام پن یک کواکر ثروتمند و دوست چارلز دوم، یک سطح وسیعی از زمین‌های غرب رودخانه دلاور را به دست آورد که پنسیلوانیای امروز است. بعدها برای ازدیاد جمعیت، پن مرتبا به استخدام تعداد زیادی مذهبیون مخالف از انگلستان و کل قاره شامل کواکرها، منونیت‌ها، آمیش‌ها، مورووین‌ها و بپتیست‌ها پرداخت.

زمانی که پن سال بعد به آنجا رسید جمعیتی مرکب از هلندی‌ها، سوئدی‌ها و انگلیسی‌های مهاجر در طول رودخانه دلاور سکونت اختیار کرده بودند، آنجا بود که او بنیاد شهر فیلادلفیا یا «شهر عشق برادرانه» را بنیان گذاشت.

بنای اتحاد
جنگ سال 1812‌، به معنایی، جنگ دوم استقلال بود که یک بار برای همیشه آمریکا را از انگلستان جدا کرد. با پایان آن‌، بسیاری از مشکلات جدی که جمهوری نو پا با آن‌ها روبه‌رو بود از میان رفت‌. اتحاد ملی در سایه قانون اساسی‌، توازن میان آزادی و نظم را برقرار کرد‌. با کاهش قروض ملی و قاره‌ای که هنوز کاملا کشف نشده بود‌، چشم‌انداز صلح‌، شکوفایی و پیشرفت اجتماعی در مقابل ملت پدیدار شد‌.
تجارت به اتحاد ملی استحکام بخشید‌. محرومیت‌های دوران جنگ‌، به خیلی‌ها اهمیت حمایت از تولیدکنندگان صنعتی را تا زمانی که بتوانند به تنهایی در مقابل رقبای خارجی بایستند‌، آموخت‌. بحث خیلی‌ها بر سر‌این بود که استقلال اقتصادی به‌اندازه استقلال سیاسی اهمیت دارد‌. برای ترویج خودکفایی‌، رهبران کنگره‌، مانند هنری کلی از کنتاکی‌، و جان کلون از کارولینای جنوبی سیاست حمایت از صنایع داخلی – قائل شدن محدودیت‌هایی برای کالا‌های وارداتی به منظور ترویج رشد صنایع آمریکا – را ضروری می‌دانستند‌.

زمان برای بالا بردن تعرفه‌های گمرکی مساعد بود‌. چوپانان‌ ایالت‌های ورمونت و اوهایو، در مقابل هجوم پشم از انگلستان‌، درخواست حمایت می‌کردند‌. در کنتاکی‌، یکی از صنایع نوپای کنف بافی‌، از سوی همتای اسکاتلندی خود مورد تهدید بود‌. پیترزبورگ در پنسیلوانیا‌ که مرکزی فعال در زمینه ذوب آهن بود‌، تامین‌کنندگان انگلیسی و سوئدی آهن را به چالش می‌طلبید‌. تعرفه‌هایی که در سال 1816 به مورد اجرا گذاشته شد‌، مالیات گمرکی را آن قدر بالا تعیین کرده بود تا یک حمایت واقعی از تولید کنندگان داخلی باشد‌.به علاوه‌، ساکنان غرب از یک سیستم ملی جاده و کانال حمایت می‌کردند که آن‌ها را با مراکز شهری در شرق و بنادر مرتبط سازد و سرزمین‌های مرزی را برای سکونت مهاجران بگشاید‌. به هر جهت‌، تقاضای آن‌ها برای داشتن یک نقش فدرال در پیشرفت‌های داخلی‌، به دلیل مخالفت نیواینگلند و جنوب‌، مورد قبول واقع نشد‌. جاده‌ها و کانال‌ها در تخصص‌ایالات باقی ماند تا‌ این که قانون فدرال کمک جاده در سال 1916 به تصویب رسید‌.در ‌این زمان‌، موقعیت دولت فدرال‌، توسط تصمیمات متعدد دیوان‌عالی بسیار مستحکم شده بود‌. یکی از فدرالیست‌های متعهد‌، جان مارشال از اهالی ویرجینیا‌، رییس دیوان عالی شد‌ و سمت خود را تا زمان مرگ‌، در سال 1835 حفظ کرد‌. دادگستری – که قبل از او نهادی ضعیف بود–‌تبدیل به تریبونی قدرتمند گشت‌ و موقعیتی همپایه کنگره و رییس جمهور یافت‌. طی یک رشته تصمیم‌های تاریخی‌، مارشال قدرت دیوان عالی را تثبیت کرده و حکومت ملی را استحکام بخشید‌.مارشال‌، در صف طولانی روسای دیوان عالی‌، اولین کسی بود که با تصمیماتش‌، به قانون اساسی معنا داده و ضوابطی برای اجرای آن در نظر گرفت‌. وقتی دوره خدمت طولانی او به پایان رسید‌، دادگستری درحل پنجاه موضوع‌، از موارد قانون اساسی استفاده کرده بود‌. در یکی از نظرات معروف مارشال – قانون ماربری در برابر مدیسون (1803) – او قاطعانه مقرر کرد که دیوان عالی حق دارد از نقطه نظر مطابقت باقانون اساسی‌، بر قوانین مصوبه کنگره و‌ایالات نظارت داشته باشد‌. در قانون مک‌کولاک در برابر مریلند(1819)‌، او با جسارت بر نظریه‌هامیلتون‌، مبنی بر‌این که قانون اساسی به طور ضمنی اختیاراتی فراتر از آن چه علنا‌عنوان شده به دولت می‌دهد‌، صحه گذاشت‌.

اشاعه برده‌داری
برده‌داری‌ که تا آن زمان از توجه مردم برخوردار نبود‌، به عنوان یک امر ملی اهمیت یافت‌. در سال‌های ابتدای تشکیل جمهوری‌، هنگامی‌که‌ایالات شمالی در فکر آزادی فوری یا تدریجی برده‌ها بودند‌، بسیاری از رهبران تصور می‌کردند که برده‌داری به زودی از بین خواهد رفت‌. در سال 1786، جورج واشنگتن نوشت که از صمیم قلب آرزو می‌کند که با تصویب شدن قانون «برده‌داری به صورتی آهسته و تدریجی منسوخ شود‌.» جفرسون‌، مدیسون و مونرو که هر سه ویرجینیایی بودند و دولتمردان جنوبی دیگر هم اظهاراتی شبیه به‌این کردند‌.فرمان شمال غرب‌، در سال 1787، برده‌داری را در سرزمین‌های شمال غرب ممنوع اعلام کرده بود‌. در سال 1808، هنگامی‌ که تجارت بین‌المللی برده لغو شده بود‌، بسیاری از ساکنان غرب فکر می‌کردند برده‌داری به زودی بر چیده می‌شود‌.‌این انتظارات دروغ از آب درآمد‌، زیرا تا نسل بعدی‌، اتحاد جنوب‌، با نهادینه کردن برده‌داری مستحکم‌تر شد‌؛ چون در بین فاکتور‌های جدید اقتصادی آن را پر منفعت‌تر از آن چه تا قبل از سال 1790 بود‌، می‌دانستند‌.

استقلال از اروپا

یکی از مهم‌ترین‌این فاکتور‌ها‌، به وجود آمدن صنعت کشت پنبه در جنوب بود‌ که با ورود انواع جدید پنبه و با اختراع دستگاه پنبه پاک‌کنی الی ویتنی‌ که تخم پنبه را از پنبه جدا می‌کرد‌، ‌این صنعت را فعال تر می‌کرد‌. در همان زمان‌، انقلاب صنعتی‌ که نساجی را به تولید انبوه تبدیل کرده بود‌، تقاضای پنبه خام را افزایش می‌داد‌.

گشوده شدن سرزمین‌های غرب‌، بعد از سال 1812‌، زمین‌های مناسب برای کشت پنبه را وسعت می‌بخشید‌.

کشت پنبه‌، به سرعت از‌ایالات تایدواتر واقع در سواحل شرقی تا قسمت‌های جنوبی و زمین‌های آبرفتی می‌سی‌سی‌پی و بعد تا تکزاس رایج شد‌.

کشت نیشکر، یعنی محصولی که کار فشرده‌ای می‌طلبید هم به‌اشاعه برده‌داری در جنوب کمک کرد‌. زمین‌های غنی و داغ جنوب شرق لوییزیانا برای کشت پر منفعت نیشکر بسیار مناسب بودند‌. در سال 1830 نیمی‌از نیشکر کشور از ‌این‌ایالت تامین می‌شد‌ و بالاخره‌، تنباکوکاران به سمت غرب نقل مکان کردند و برده‌داری را هم با خود به آن جا بردند‌.

همان طور که جامعه آزاد شمال و جامعه‌برده‌داری جنوب به سمت غرب وسعت می‌یافتند‌، حفظ برابری میان ‌ایالت‌هایی که در غرب ‌ایجاد می‌شدند‌، از لحاظ سیاسی به مصلحت بود‌. در سال 1818، هنگامی ‌که ‌ایلینوی به اتحادیه وارد شد‌، در ده ‌ایالت برده‌داری مجاز بود و در یازده‌ ایالت ممنوع اعلام شده بود‌؛ اما توازن زمانی برقرار شد که برده‌داری در آلاباما مجاز دانسته شد‌. رشد جمعیت در مناطق شمالی سریع‌تر بود‌ و ‌این موضوع به آنان اجازه می‌داد از تعداد بیشتری نماینده در مجلس برخوردار باشند‌، اما برابری میان شمال و جنوب در سنا حفظ شده بود‌.

در سال 1819، میزوری که ده هزار برده داشت اقدام به ورود به اتحادیه کرد‌. شمالی‌ها با تظاهراتی‌، در برابر ورود میزوری به اتحادیه به عنوان یک‌ ایالت آزاد‌ ایستادند‌ و موجی از اعتراضات سراسر کشور را در بر گرفت‌. برای مدتی‌، کنگره به بن بست رسیده بود‌، اما هنری کلی‌، موضوع تعهد میزوری را ترتیب داد‌: میزوری به عنوان یک‌ ایالت‌دارای برده‌داری وارد می‌شد و در عین حال مین‌، به عنوان یک‌ ایالت آزاد‌. به علاوه‌، کنگره برده‌داری را‌ در سرزمین‌هایی که لوییزیانا در شمال مرز‌های جنوبی میزوری به دست آورده بود‌، ممنوع اعلام کرد‌. در آن زمان‌، این اقدام در نظر ‌ایالات جنوبی‌، یک پیروزی تلقی شد، چون به نظر بعید می‌آمد که‌این «بیابان بزرگ آمریکا» زمانی مسکونی شود‌. مخالفت‌ها به طور موقت برطرف شده بود‌، اما توماس جفرسون به دوستش‌این طور نوشت‌، «‌این مساله‌ حساس‌، مانند یک گلوله آتش در تاریکی شب‌، مرا بیدار کرد و هراساند‌. همان موقع‌، آن را چون ناقوس مرگ اتحادیه دیدم‌.»

آمریکای لاتین و نظریه مونرو
در دهه‌های آغازین قرن نوزدهم‌، در مرکز و جنوب آمریکا انقلاب‌هایی به وقوع پیوست‌. فکر آزادی‌، از زمانی که مستعمرات انگلیس آزادی خود را به دست آورده بودند‌، مردم آمریکای لاتین را به حرکت واداشته بود‌. تصرف اسپانیا و پرتغال در سال 1808 به دست ناپلئون‌، علامتی بود که مردم آمریکای لاتین را به شورش کشاند‌. در سال 1822، با رهبری بخردانه سیمون بولیوار، فرانسیسکو میراندا‌، خوزه ده سان مارتین و میگوئل ده هیدالگو، بیشتر مناطق آمریکای جنوبی از آرژانتین و شیلی در جنوب گرفته تا مکزیکو در شمال – به استقلال دست یافته بودند‌.
مردم ایالات متحده، علاقه زیادی به آن چه به نظر می‌آمد تکرار تجربه خودشان در جدایی از حکومت اروپایی باشد‌، داشتند‌. اقدامات استقلال‌طلبانه آمریکای لاتین‌، تاییدی بود بر خواسته خود مختاری‌. در سال 1822، جیمز مونرو، با فشار افکار عمومی اختیار یافت که کشور‌های نو پای آمریکای لاتین را به رسمیت شناسد و سریعا با آن‌ها به رد و بدل مقامات رسمی‌پرداخت‌. او وضعیت آن‌ها را به عنوان کشور‌های مستقل تایید کرد که به طور کامل از ارتباطات سابق خود با اروپا فاصله گرفته‌اند‌.

درست در ‌این حال‌، روسیه‌، پروس و اتریش‌، برای حفظ خود در مقابل خطرات انقلاب‌ها‌، اتحاد مقدس را تشکیل دادند‌. ‌این اتحاد‌ که فرانسه بعد از ناپلئون هم به آن پیوست‌، با مداخله در امور کشور‌هایی که جنبش‌های مردمی‌حکومت استبدادی را به خطر می‌انداختند‌، امید داشت که بتواند از گسترش انقلاب‌ها جلوگیری کند‌.‌این سیاست‌، عکس اصل خود مختاری بود که آمریکا به آن اعتقاد داشت‌.

مادامی‌که فعالیت‌های اتحاد مقدس به دنیای قدیم محدود بود‌، در ‌ایالات متحده اضطراب انگیز نبود‌، اما زمانی که ‌این اتحاد اعلام کرد قصد دارد مستعمرات سابق اسپانیا را به ‌این کشور باز گرداند‌، آمریکایی‌ها نگران شدند‌. بریتانیا‌ که اهمیت زیادی برای تجارت با آمریکای لاتین قائل بود‌، تصمیم گرفت که از چنین اقدامی‌جلوگیری کند‌. لندن پیشنهاد کرد که متفقا با آمریکا وارد عمل شود‌، اما وزیر امور خارجه‌، جان کوئینسی آدامز، مونرو را متقاعد کرد که یک جانبه عمل کند‌: «اگر ما اصول خود را به طور واضح به روسیه و فرانسه اذعان کنیم بسیار واقع بینانه‌تر و محترمانه‌تر از ‌این است که دنباله روی انگلستان شویم‌.»

گروه‌بندی‌های سیاسی پس از استقلال

در دسامبر سال 1823، با علم به ‌این که بریتانیا در مقابل فرانسه و روسیه به دفاع از آمریکای لاتین خواهد پرداخت، مونرو از فرصت خود هنگام پیام سالانه به کنگره استفاده کرد و بیاناتی را – مبنی بر رد هرگونه کشورگشایی اروپاییان در آمریکا- ‌ایراد کرد که نظریه مونرو خوانده می‌شوند‌:

«قاره آمریکا… از‌ این پس در معرض امیال استعماری قدرت‌های اروپا نیست‌.

هر گونه نیت آن‌ها برای گسترش نظام سیاسی‌شان در هر ابعادی در‌این نیمکره‌، خطری است که صلح و امنیت مارا تهدید می‌کند‌.

ما دخالتی در مستعمرات فعلی و کشور‌های وابسته به قدرت‌های اروپایی نکرده‌ایم و نخواهیم کرد‌، اما در مورد کشور‌هایی که اعلام استقلال کرده‌اند‌ و آن را حفظ کرده‌ و ما استقلال آنها را به رسمیت شناخته‌ایم، نمی‌توانیم مشاهده‌گر دخالت هیچ قدرت اروپایی در آن‌ها باشیم که بخواهد آن‌ها را تحت ظلم قرار داده سرنوشت آن‌ها راکنترل کند‌، چون ‌این کار به مثابه یک حرکت غیر‌دوستانه در برابر ‌ایالات متحده تلقی می‌شود.»

نظریه مونرو بیانگر روح اتحاد با جمهوری‌های تازه استقلال یافته آمریکای لاتین بود‌.‌این کشور‌ها‌، در مقابل‌ با الگو قراردادن قانون اساسی آمریکا در موارد بسیاری از بند‌های قانون اساسی خود‌، نزدیکی سیاسی خود را با آمریکا بیان کردند‌.

گروه بندی‌ها و احزاب سیاسی
دوران ریاست جمهوری مونرو (1817-1825) را در داخل کشور، «عصر احساسات خوب» لقب داده بودند‌. ‌این جمله بیانگر پیروزی سیاسی حزب جمهوری‌خواه بر حزب فدرالیست بود که سقوط کرده بود‌. با‌ این حال‌، ‌این دوره اختلافات گروهی و منطقه‌ای بود‌.

پایان کار فدرالیست‌ها منجر شد به دوره‌ای از گروه‌بندی‌های سیاسی و در ترتیب انتخاب نامزد‌های ریاست جمهوری که توسط سران احزاب صورت می‌گرفت‌، اختلالاتی به وجود آورد‌. قبلا قانونگذاران هر‌ ایالت‌، کاندیدا‌ها را انتخاب می‌کردند‌. در سال 1824 تنسی و پنسیلوانیا‌،‌اندرو جکسون را برگزیدند‌ و در مقابل او سناتور جان کلهون از کارولینای جنوبی بود.کنتاکی‌، سخنگوی مجلس‌، هنری کلی را انتخاب کرد‌؛ ماساچوست‌، جان کوئینسی آدامز را که وزیر امور خارجه و فرزند جان آدامز، دومین رییس‌جمهور آمریکا بود‌. سران بعضی احزاب کنگره‌ وزیر دارایی‌ ویلیام کرافورد را انتخاب کردند‌ که انتخابی غیر دموکراتیک بود‌.

شخصیت فرد و حمایت گروهی نقش مهمی‌در تعیین نتیجه انتخابات داشت‌. آدامز برنده بیشترین آرای انتخاباتی نیوانگلند و نیویورک شد‌؛ کلی برنده کنتاکی‌، اوهایو و میزوری شد‌؛ جکسون آرای جنوب شرق‌، ‌ایلینوی‌،‌ ایندیانا‌، کارولینای شمالی و جنوبی‌، پنسیلوانیا‌، مریلند‌ و نیو جرزی را به دست آورد‌؛ و کرافورد در ویرجینیا‌، جورجیا و دلاور برنده شد‌. هیچ یک از کاندیدا‌ها اکثریت آرای هیات انتخاباتی را به دست نیاورد‌، به همین جهت‌، طبق مواد قانون اساسی‌، انتخابات به مجلس نمایندگان واگذار شد‌ که کلی در آن چهره با نفوذی بود‌. او از آدامز حمایت کرد که ریاست جمهوری را از آن خود نمود‌.

در دوره کاری آدامز، صف‌بندی‌های جدید حزبی پدید آمد‌. طرفداران آدامز که بعضی از آن‌ها قبلا فدرالیست بودند‌، نام «جمهوری‌خواهان ملی» را بر خود گذاشتند‌ و ‌این به نشانه حمایت آن‌ها از دولت فدرال بود که می‌توانست نقش مهمی ‌در گسترش ملی داشته باشد‌. با ‌این که آدامز دولتمردی با صداقت و بالیاقت بود‌، بین مردم محبوبیتی نداشت‌. سعی او در تاسیس شبکه جاده‌ها و کانال‌ها به جایی نرسید‌. خلق و خوی روشنفکرانه و سرد او باعث می‌شد دوستان زیادی پیدا نکند‌.

بر خلاف او، جکسون در میان مردم محبوب و از تشکیلات سیاسی محکمی ‌برخوردار بود‌. طرفداران او ائتلافی تشکیل دادند که حزب دموکرات را به وجود آورد‌ که مستقیما‌ متاثر از حزب دموکرات – جمهوری‌خواه جفرسون بود‌ و به طور کلی از یک دولت کوچک غیر تمرکز جانبداری می‌کرد‌. آن‌ها به فعالیت‌های تبلغاتی علیه آدامز پرداختند و او را‌ در مورد انتخاب کلی به عنوان وزیر امور خارجه‌، متهم به «گاوبندی» کردند‌. در انتخابات سال 1828، جکسون با اکثریت مطلق در انتخابات او را شکست داد‌.

جکسون که دولتمردی اهل تنسی بود‌ و نیز جنگنده‌ای در نبرد علیه سرخپوستان در مزر‌های جنوبی‌ و قهرمان نبرد نیواورلئان در جنگ سال 1812، حامیانی از میان «عوام‌الناس» داشت‌. او با‌اشتیاق فراوان در جهت دموکراسی مردمی‌به روی کار آمد‌. انتخابات سال 1828 ملاک برجسته‌ای بود به نشان شرکت گسترده مردم در انتخابات‌. تا آن زمان‌، غالب‌ایالت‌ها یا حق رای برای تمام مردان سفیدپوست قائل شده بودند یا‌ این که شرط داشتن املاک را به حداقل رسانده بودند‌. در سال 1824‌، گزینش اعضای هیات انتخاباتی در شش‌ایالت هنوز به عهده قانونگذاران ‌ایالتی بود‌. در سال 1828‌، در همه‌ایالات به جز دلاور و کارولینای جنوبی‌، رای‌دهندگان به رییس جمهور با انتخابات مردمی ‌برگزیده می‌شدند‌. ‌این پیشرفت‌ها حاصل مفاهیمی ‌بودند که به موجب آن‌ها حکومت مال مردم بود و عمر دولت متشکل از الیت‌های سنتی به سر رسیده بود‌.

history-of-americaتثبیت قدرت ایالت‌ها در کنگره

جکسون‌، در اواخر دوره اول ریاست جمهوریش‌، مجبور به رویارویی با‌ ایالت کارولینای جنوبی شد‌ که از ‌ایالات مهم در امر کشت پنبه بود‌ و ‌این رویارویی در رابطه با وضع تعرفه‌های حمایت از صنایع داخلی بود.

از لحاظ کشت و کسب و کار، امید می‌رفت که رییس‌جمهو از نفوذ خود استفاده کرده و در قانون سال 1828 که قانون تعرفه‌های نفرت‌انگیز خوانده می‌شد‌، تغییراتی دهد‌. از نظر آن‌ها‌، تمام منافع‌ این قانون متوجه تولیدکنندگان شمالی بوده و کشاورزان کارولینای جنوبی را فقیرتر از پیش رها می‌کرد‌. در سال 1828، سیاستمدار اوی‌ایالت – و معاون جکسون تا زمان استعفای او در سال 1832 – جان کلهون‌، در نوشته خود موسوم به توضیح و اعتراض کارولینای جنوبی، خاطر نشان کرده بود که همه ‌ایالات حق داشتند قوانین ظالمانه ملی را باطل اعلام کنند‌.

در سال 1832‌، لایحه‌ای به امضای جکسون و تصویب کنگره رسید که به موجب آن در تعرفه‌های سال 1828 تجدید نظر می‌شد‌؛ اما ‌این برای راضی کردن غالب اهالی کارولینای جنوبی کافی نبود‌.ایالت مربوطه یک حکم ابطال را تصویب کرد که تعرفه‌های سال‌های 1828 و 1832 را‌ در محدوده‌ایالت‌، بی‌اعتبار اعلام کرده بود‌. قانون‌گذاران‌ این ‌ایالت‌، علاوه بر‌این‌، قوانینی را تصویب کردند که به موجب آن‌ها ‌این حکم به مورد اجرا گذاشته می‌شد‌ و اختیار‌ایجاد نیروی نظامی‌و حمل سلاح هم به آن‌ها داده شده بود‌. اعلام ابطال‌، اعتراضی کهنه بود بر علیه افراط کاری‌های دولت فدرال. جفرسون و مدیسون‌، قبلا طی قطعنامه‌های سال 1789 کنتاکی و ویرجینیا علیه قانون اقامت اتباع خارجی و قانون سرکوب اعتراض کرده بودند‌. اجلاس‌هارتفورد در سال 1814 با استناد به آن به جنگ سال 1812 اعتراض کرده بود‌. با‌ وجود این، تا به حال هیچ ‌ایالتی عملا اقدام به ابطال قانونی نکرده بود‌. کشور نوپا با سخت‌ترین بحران خود تا آن زمان روبه‌رو بود‌.

در پاسخ به تهدید کارولینای جنوبی‌، جکسون در نوامبر سال 1832‌، هفت کشتی کوچک و یک کشتی جنگی به چارلستون فرستاد‌. در تاریخ ده دسامبر، بیانیه پر سر و صدایی علیه ابطال‌کنندگان صادر کرد‌. رییس‌جمهور اظهار داشت که کارولینای جنوبی «در آستانه قیام و خیانت قرار دارد» و از مردم خواست تا با اتحاد از نو بیعت کنند‌. او خاطرنشان کرد: در صورت لزوم‌، ارتش را برای به اجرا درآوردن قانون‌، شخصا رهبری خواهد کرد‌.

وقتی موضوع تعرفه‌های گمرکی دوباره در کنگره مطرح شد‌، رقیب سیاسی جکسون‌، سناتور هنری کلی‌ که حامی ‌قوانین حمایتی بود و در عین حال اتحاد‌گرایی متعهد، دست به اقدامی ‌مصالحه‌جویانه زد‌. لایحه مربوط به تعرفه‌ها که کلی آن را تقدیم کرده بود‌، در سال 1833 فورا تصویب شد‌؛ در آن تصریح شده بود که حقوق گمرکی بیش از بیست درصد ارزش اجناس وارداتی سال به سال باید کاهش یابد‌ و تا سال 1842 حقوق گمرکی تمام کالا‌ها باید به حد تعرفه‌های سال 1816 برسد‌. در همان زمان کنگره‌، قانون نیروی نظامی‌را تصویب کرد که به موجب آن به رییس‌جمهور اختیار داده شده بود برای اجرای قوانین‌، در صورت لزوم‌، از قدرت نظامی‌ استفاده کند‌.

کارولینای جنوبی انتظار داشت ایالات دیگر جنوب به حمایت از آن بپردازند‌؛ اما در عوض خود را منزوی یافت‌. (محتمل‌ترین متحده آن‌، حکومت ایالتی جورجیا بود که برای بیرون راندن قبایل سرخپوست‌، از ارتش کمک خواسته بود‌.) متعاقبا، کارولینای جنوبی اقدامش را لغو کرد‌. با وجود‌ این، هر دو طرف ادعای پیروزی داشتند‌. جکسون به شدت از اتحاد دفاع کرده بود‌؛ اما کارولینای جنوبی با مقاومتش‌، به خیلی از خواسته‌هایش رسیده بود و از ‌این طریق نشان داده بود که یک‌ ایالت به تنهایی قادر است خواست خود را در کنگره به کرسی بنشاند‌.

جنگ بانک

با‌این که بحران ابطال تخم جنگ را می‌پراکند‌، باز هم حساسیت آن‌، به عنوان یک موضوع سیاسی‌، به پای بحران تلخ بانک مرکزی ملی‌؛ یعنی دومین بانک‌ایالات متحده‌، نمی‌رسید‌. اولین بانک‌، در سال 1791 با راهنمایی‌های الکساندر‌هامیلتون‌، طبق یک قرارداد بیست ساله تاسیس شده بود‌. با‌ این که تعدادی از سهام آن متعلق به دولت بود‌،‌ این بانک‌، مانند بانک انگلستان و دیگر بانک‌های مرکزی زمان خود‌، شرکتی با مسوولیت محدود بود که سود آن به سهامداران تعلق می‌گرفت‌. عملکرد‌های دولتی آن عبارت بودند از: نقش آن به عنوان صندوق امانات برای نگهداری از دریافتی‌های دولت‌، در اختیار دولت قرار دادن وام‌های کوتاه‌مدت‌ و مهم‌تر از همه‌ایجاد یک ارز معتبر، از راه عدم پذیرش اسکناس‌ها‌یی که بانک‌های رسمی ‌دولت بدون داشتن پشتوانه چاپ می‌کردند‌.

از نظر نهاد‌های مالی و تجاری شمال شرق‌، بانک مرکزی مجری یک سیاست حساب شده پولی بود‌؛ اما از همان آغاز، جنوبی‌ها و غربی‌ها از آن دلخور بودند؛ چون اعتقاد داشتند که رفاه و رشد منطقه‌ای آن‌ها در گرو پول و اعتبار زیاد است‌. حزب جمهوری‌خواه جفرسون و مدیسون از مطابقت عملکرد آن با قانون اساسی اطمینان نداشت‌. وقتی قرارداد آن در سال 1811 به پایان رسید‌، مجددا تمدید نشد‌.

دوران وحشت بانکداران

تا چند سال بعد‌، کار بانکداری در دست بانک‌هایی بود که با دولت قرارداد داشتند‌ و بیش از حد لازم اسکناس چاپ می‌کردند که‌این موضوع باعث سردرگمی‌و دامن زدن به تورم می‌شد‌. بیش از پیش روشن بود که بانک‌های دولتی قادر به تامین یک ارز معتبر نیستند‌.

در سال 1816‌، دومین بانک ‌ایالات‌متحده‌، شبیه اولی‌، با قراردادی بیست ساله شروع به کار کرد‌. از همان ابتدا‌، بانک دوم در میان‌ایالات و سرزمین‌های جدید محبوبیتی نداشت‌؛ مخصوصا به خاطر ‌این که ‌ایالت و بانکداران محلی از انحصارطلبی آن بر ارز و اعتبار کشور دل خوشی نداشتند‌ و هم ‌این که مردم کم درآمد معتقد بودند که حافظ منافع عده قلیلی از افراد ثروتمند است‌.

به طور کلی‌، بانک به خوبی اداره می‌شد و خدمات خوبی نیز ارائه می‌داد‌؛ اما جکسون‌، مانند دیگر جمهوری‌خواهان‌، به نهاد مالی اطمینانی نداشت‌. او که به عنوان مدافع حقوق مردم انتخاب شده بود‌، احساس کرد نیکولاس بیدل‌، رییس آریستوکرات بانک‌، هدفی ساده برای نشانه گیری بود‌. هنگامی‌ که طرفداران بانک در کنگره پیشنهاد تمدید پیش از موعد قرار داد آن را کردند‌، جکسون با یک وتوی گزنده‌، انحصار و امتیازات ویژه آن را محکوم کرد‌. سعی در رد کردن وتو با شکست روبه‌رو شد‌.

در دور بعدی فعالیت‌های انتخاباتی‌، موضوع بانک موجب یک دودستگی بنیادی شد‌. تجار و تولیدکنندگان تثبیت شده و نیز منافع مالی در ‌ایجاد یک ارز معتبر بی‌تاثیر نبودند‌. بانکداران منطقه‌ای و کارگزاران موفق درخواست وام بیشتر و نرخ بهره کمتر را داشتند‌. دیگر طبقات مقروض‌، مخصوصا کشاورزان‌، خواسته‌ای مشابه داشتند‌. جکسون و حامیان او، بانک مرکزی را «دیو» می‌خواندند و در انتخابات به راحتی بر هنری کلی پیروز شدند‌.

رییس جمهور، پیروزی خود را به مثابه تفویض اختیار، برای از بین بردن بانک مرکزی‌، از سوی مردم تعبیر کرد‌. در سپتامبر 1833‌، دستور داد به سپرده‌گذاری دولت در بانک خاتمه داده شود‌ و از پولی که در اختیار بانک بود به تدریج برداشت شود‌. دولت‌، سپرده‌های خود را در بانک‌های منتخب ‌ایالتی گذاشت‌ که مخالفان آن‌ها را «بانک‌های دست‌آموز» می‌خواندند‌.

در طول سال‌های بعد‌،‌ایالات متحده‌، با یک سیستم بانکداری نسبتا نامنظم سر کرد‌ که توسعه به سمت غرب را‌ با قروض کم بهره‌، تسهیل اما ملت را درگیر دوره‌هایی از وحشت نمود‌. در مدت جنگ داخلی‌،‌ ایالات متحده یک سیستم قرار داد‌های ملی برای بانک‌های محلی و منطقه‌ای ترتیب داد و بازگشت به تاسیس بانک مرکزی فقط با‌ایجاد سیستم بانکی فدرال در سال 1913 صورت گرفت‌.

ویگ‌ها‌، دموکرات‌ها‌ و هیچ ندان‌ها
مخالفان سیاسی جکسون‌ که اپوزیسیونی علیه او تشکیل داده بودند‌، متعاقبا‌ در حزبی‌، به نام ویگ‌ها‌، با هم ائتلاف کردند‌؛‌ این واژه به معنای مخالفت با «حکومت سلطنتی» جکسون بود‌. با‌این که آن‌ها درست بعد از فعالیت‌های انتخاباتی سال 1832 متشکل شدند‌، حل و فصل اختلافات شان و بر پا کردن تریبونی حدود ده سال طول کشید‌. از طریق جذابیت شخصیتی دولتمردان درخشان ویگ‌، هنری کلی و دانیل وبستر، بود که‌این حزب توانست روابطی محکم میان اعضای خود ‌ایجاد کند‌. اما در انتخابات سال 1836‌، اعضای ویگ آن قدر با هم اتحاد نداشتند که بتوانند تحت رهبری یک فرد خواسته‌های خود را پیش برند‌. مارتین وان بورن‌، اهل نیویورک و معاون رییس‌جمهور در انتخابات پیروز شد‌.

یک بحران اقتصادی و شخصیت بسیار قدرتمند سلف او باعث شد تا شایستگی‌های وان بورن عیان نشود‌. اقدامات همگانی او علاقه و شور و شوقی بر نمی‌انگیخت‌، زیرا ویژگی‌های ضروری رهبری و استعداد ذاتی را که درجکسون دیده می‌شد‌، کم داشت‌. انتخابات سال 1840‌، در کشوری دستخوش سختی‌ها و پایین بودن سطح درآمد – و نیز دموکرات‌هایی که حالت تدافعی به خود گرفته بودند – برگزار شد‌.

کاندیدای ویگ برای ریاست جمهوری‌ ویلیام هنری هریسون‌، از اهالی اوهایو بود‌. او به خاطر قهرمانی‌هایش در پیکار با سرخپوستان و جنگ 1812، از محبوبیت زیادی برخوردار بود‌. او‌، مانند جکسون‌، نماینده غرب دموکرات بود‌. کاندیدای مقام معاونت او جان تیلر بود. یک ویرجینیایی که دیدگاه‌هایش در مورد حقوق ‌ایالات و تعرفه‌های پایین در جنوب طرفداران زیادی داشت‌. هریسون به پیروزی چشمگیری نایل شد‌.

یک ماه بعد از نطق افتتاحیه‌اش‌، هریسون 68 ساله بدرود حیات گفت و تیلر به ریاست‌جمهوری رسید‌. عقاید تیلر، با عقاید کلی و وبستر که هنوز با نفوذ‌ترین دولتمردان کنگره بودند‌، به شدت فرق داشت‌. و در نتیجه میان رییس جمهور تازه و حزبی که او را انتخاب کرده بود‌، فاصله عمیقی افتاد‌. مهم‌ترین اقدام مثبتی که در دوره ریاست‌جمهوری تیلر صورت گرفت این بود که‌ اگر رییس‌جمهوری بدرود حیات می‌گفت‌، معاون او با در دست داشتن اختیارات تام جای او را گرفته و مابقی دوره ریاست‌جمهوری را سپری می‌کرد‌.

حق رای به رشد فعالیت‌های اجتماعی انجامید

آمریکایی‌ها‌، به طرق پیچیده دیگری میانشان اختلاف افتاده بود‌. تعداد زیادی از مهاجران کاتولیک‌، در نیمه اول قرن نوزدهم‌ که بیشتر‌ایرلندی و آلمانی بودند‌، شورش‌هایی در میان پروتستان‌های آمریکایی الاصل راه‌انداختند‌.

مهاجران‌، رسوم و اعمال مذهبی جدید و عجیب همراه خود به آمریکا می‌آوردند‌. آن‌ها با کسانی که متولد آمریکا بودند‌، در کرانه‌های شرقی کشور، بر سر کار پیدا کردن رقابت می‌کردند‌. حق رای همگانی برای مردان سفیدپوست در جریان انتخابات دهه‌های 1820 و 1830 نفوذ سیاسی آنان را افزایش داد‌. سیاستمداران‌اشراف‌زاده‌ای که از دور بر کنار شده بودند‌، مهاجران را به خاطر از دست دادن قدرتشان سرزنش می‌کردند‌. هنگامی‌ که کلیسای کاتولیک در حفظ و پیشبرد جنبش اعتدال‌گرایی با شکست مواجه شد‌، رم را متهم به براندازی ‌ایالات متحده به وسیله الکل نمود‌.

مهم‌ترین تشکیلات بومی‌گرایی که در‌این دوران پدید آمد‌، فرقه پرچم پرستاره‌، تاسیس شده در سال 1849بود‌. وقتی اعضای‌این فرقه از آشکار کردن هویت خود سر باز زدند‌، به زودی ملقب به «هیچ ندان‌ها» شدند‌. آن‌ها‌، بعد از چند سالی‌، تبدیل به یک سازمان ملی و برخوردار از قدرت چشمگیر سیاسی گردیدند‌.

هیچ ندان‌ها درخواست کردند که مدت اقامت خارجیان تا قبل از کسب تابعیت آمریکا‌، از 5‌سال به 21‌سال افزایش پیدا کند‌. آن‌ها قصد داشتند متولدان خارج از آمریکا و کاتولیک‌ها را از دستیابی به مناصب دولتی محروم کنند‌. در سال 1855 کنترل قوه مقننه در نیویورک و ماساچوست را در دست گرفتند‌؛ تا آن موقع حدود نود تن از اعضای کنگره متعلق به‌این حزب بودند‌.‌ این زمانی بود که حداکثر قدرت را داشتند‌. بعد از‌این دوره، بحران انجمن شمال و جنوب بر سر توسعه برده‌داری‌، در ‌این حزب به طور خطرناکی چند دستگی ‌ایجاد کرد‌ و بحث‌های دیرین میان ویگ‌ها و دموکرات‌ها‌ که در ربع دوم قرن نوزدهم‌، سیاست آمریکا را رقم می‌زد‌، باعث اضمحلال‌این حزب گردید‌.

هیجانات اصلاح‌طلبی وقوع اغتشاشات دموکراتیک‌ که نمونه آن انتخاب جکسون به ریاست‌جمهوری بود‌، صرفا‌ یک مرحله از به دست آوردن حقوق و امکانات بیشتر برای تمام شهروندان به حساب می‌آمد‌. مرحله دیگر سازمان‌های کارگری بود‌ که در وهله اول شامل کارگران ماهر و نیمه ماهر می‌شد‌. در سال 1835، نیرو‌های کارگری‌، در فیلادلفیا‌، موفق شدند که طول روز کاری را از «تاریکی به تاریکی» سابق‌، به ده ساعت کاهش دهند‌. در سال 1860، روز کاری جدید‌، در تعداد زیادی از ‌ایالات به قانون تبدیل شده بود و استانداردی بود که مور قبول همگان قرار گرفت‌.

حق رای همگانی به دریافت تازه‌ای از آموزش و پرورش منجر شده بود‌. دولتمردان روشن بین دریافتند که حق رای همگانی مستلزم رای دهندگانی با سواد و آموزش یافته است‌. سازمان‌های کارگری درخواست مدارسی را داشتند که رایگان‌، معاف از مالیات و به روی همه کودکان باز باشند‌. به تدریج‌، در‌ایالتی بعد از دیگری‌، قوانینی به اجرا گذاشته شد که تحصیلات رایگان را تامین می‌کرد‌. رهبری هوراس مان در ماساچوست‌، تاثیر ویژه‌ای بر‌ این امر داشت‌. سیستم مدارس دولتی در تمام مناطق شمال عمومیت یافت‌. در بخش‌های دیگر کشور، مبارزه برای دستیابی به تحصیلات رایگان‌، سال‌ها ادامه یافت‌.

یک حرکت اجتماعی موثر دیگر که در‌این دوره بروز کرد‌، مخالفت با فروش و مصرف الکل‌، یا جنبش اعتدال‌گرایی‌ بود‌. ‌این جنبش از یک سلسله نگرانی‌ها و انگیزه‌ها نشات گرفته بود‌: باور‌های مذهبی‌، تاثیر الکل بر نیروی کار، خشونت و ظلمی‌که به دست مشروب خواران به زنان و کودکان تحمیل می‌شد‌. در سال 1826، کشیش‌های بوستون جامعه ارتقای اعتدال‌گرایی را بنیان‌گذاری کردند‌. هفت سال بعد‌،‌این جامعه در فیلادلفیا اجلاسی تشکیل داد که اتحادیه اعتدال گرایان آمریکا را تاسیس نمود‌.‌ این اتحادیه درخواست ممنوعیت مشروبات الکلی را داشته و به قانونگذاران ‌ایالت فشار می‌آورد تا تولید و فروش آن را قدغن کنند‌. با‌این که متعاقبا‌ ‌این قوانین در دادگاه مورد اعتراض قرار گرفته بود‌، تا سال 1855‌، سیزده‌ایالت با آن‌ها هم صدا شده بودند‌. آن‌ها فقط در شمال نیواینگلند موفق به ادامه حیات شدند‌، اما بین سال‌های 1830 و1860، جنبش اعتدال گرایی باعث کاهش مصرف سرانه مشروبات الکلی در آمریکا شد‌.

اصلاح گرایان دیگر توجه خود را معطوف مسائل زندان‌ها و مراقبت از بیماران روانی کردند‌. سعی می‌شد زندان‌ها را‌ که در آن‌ها تاکید زیادی بر مجازات می‌شد‌، به ندامتگاه‌هایی تبدیل کنند و گناهکاران را تحت باز پروری قرار دهند‌. در ماساچوست‌، دورتی دیکس‌، برای بهبود شرایط بیماران روانی‌ که در زندان و نوانخانه‌های فلاکت بار نگهداری می‌شدند‌، مبارزه می‌کرد‌. بعد از نایل شدن به پیشرفت‌هایی در ماساچوست‌، او فعالیت خود را به جنوب منتقل کرد‌ و در آن جا‌، در نه‌ایالت‌، میان سال‌های 1845 و 1852، بیمارستان‌هایی برای نگهداری از بیماران روانی تاسیس شد‌.

برابری خواهی، زنان

history-of-americaاین اصلاحات اجتماعی باعث شد که بسیاری از زنان به موقعیت نابرابر خود در جامعه پی‌ببرند‌. از زمان مستعمره‌نشینی‌، زنان مجرد‌، با‌ این که از نقطه‌نظر سنتی مجبور بودند زود ازدواج کنند‌، از بسیاری از حقوق برابر با مردان بهره‌مند بودند‌. بعد از ازدواج‌، زنان‌، در برابر قانون‌، عملا‌ از هویت مستقل خود محروم می‌شدند‌. زنان حق رای نداشتند‌. تحصیلات آن‌ها در قرن‌های هفدهم و هجدهم به خواندن‌، نوشتن‌، موسیقی‌، رقص و سوزن‌دوزی محدود بود.

بیداری زنان از هنگام سفر فرانسیس رایت به آمریکا آغاز شد‌؛ او که یک سخنران و روزنامه نگار اسکاتلندی بود‌، در طول دهه 1820 به ارتقای حقوق زنان در سراسر آمریکا پرداخت‌. زمانی که زنان حق صحبت در مجامع عمومی ‌را نداشتند‌، رایت نه تنها بلند بلند به صحبت می‌پرداخت‌، بلکه با مخاطبان بهت‌زده خود از حق زنان برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد جلوگیری از بارداری و طلاق می‌گفت‌. در سال 1840 جنبش حقوق زنان آمریکایی شکل گرفت‌. اولین رهبر آن الیزابت کادی استانتون بود‌.

در سال 1848، کادی استانتون و همکارش لوکرتسیا مات‌، اجلاس حقوق زنان – اولین در نوع خود در جهان – را درسنکا فالز، نیویورک تشکیل دادند‌. نمایندگان با ارائه «بیانیه احساسات» در خواست‌های زیر را مطرح کردند‌: برابری با مردان در مقابل قانون‌، حق رای‌ و امکانات برابر در تحصیل و کار‌. ‌این موارد با اتفاق آرا تصویب شد‌، مگر حق رای زنان‌ که آن نیز با کسب اکثریت آرا‌، بعد از نطق پر شور فردریک دوگلاس‌، یکی از سیاهپوستان طرفدار الغای برده‌داری‌، به تصویب رسید‌.

در سنکا فالز، کادی استنتون‌، به عنوان نویسنده و سخنگو در جهت حقوق زنان‌، شهرت ملی کسب کرد‌. او متوجه شده بود که بدون حق رای‌، زنان هرگز با مردان برابر نخواهند بود‌. او که ویلیام لوید گاریسون‌، طرفدار الغای برده‌داری را به عنوان یک الگو برای خود برگزیده بود‌، دریافت که رمز موفقیت تغییر افکار عمومی ‌است و نه فعالیت‌های حزبی‌. سنکا فالز تبدیل به کاتالیزوری جهت تغییرات بعدی گشت‌. به زودی اجلاس‌های دیگری برای دفاع از حقوق زنان بر پا شد‌ و زنان با حضور در خط مقدم جنبش برای به دست آوردن برابری‌های سیاسی و اجتماعی خود به مبارزه پرداختند‌.

در سال 1848، ارنستین رز‌ که یک مهاجر لهستانی بود‌، در‌ایالت نیویورک‌، در تصویب قانونی مبنی بر حفظ حق مالکیت زنان متاهل بر اموال خود‌، فعالیت مؤثری داشت‌. در زمره اولین قوانین از ‌این نوع‌، قانون حق مالکیت زنان متاهل‌، قانونگذاران دیگر‌ایالات را به اجرای چنین قوانینی تشویق کرد‌.

در سال 1869، الیزابت کادی استنتون و یکی دیگر از فعالان حقوق زنان‌، سوزان بی انتونی‌، انجمن ملی حق رای زنان (NWSA ) را پایه‌گذاری کرده‌ و از‌این طریق موفق به افزودن متممی ‌به قانون اساسی در مورد حق رای زنان‌، شدند‌.‌این دو شاخص‌ترین حامیان حقوق زن هستند‌. کادی استنتون در توصیف همکاری‌های خود با انتونی چنین می‌گوید‌، «من صاعقه را می‌ساختم‌ و او آن را آتش می‌کرد»‌.

به سمت غرب
مرز، در شکل دادن به زندگی در آمریکا تاثیر زیادی داشت‌. شرایط موجود در سواحل اقیانوس اطلس‌، برانگیزنده مهاجرت به مناطق جدید بود‌. از نیواینگلند‌ که خاکش قادر به تولید محصول گندم زیادی نبود‌، مردان و زنان‌، دسته دسته مزارع و روستا‌های ساحلی را ترک می‌کردند و به سوی زمین‌های داخلی غنی و حاصل‌خیز هجوم می‌بردند‌. از مهاجرنشینان ویرجینیا و کارولینای شمالی و جنوبی هم‌ که نبود جاده‌ها و کانال‌ها باعث می‌شد مردم نتوانند به بازار‌های کناره دسترسی داشته باشند و از طرفی هم از کشاورزان تایدواتر که نفوذ سیاسی زیادی داشتند‌، دلخوش نبودند‌، اقشار بسیاری به غرب نقل مکان کردند‌. در سال 1800، دره رود‌های اوهایو و می‌سی‌سی‌پی در شرف تبدیل شدن به مناطق مرزی بود‌. «آهای‌، به دوردست می‌رویم‌، با جریان رودخانه اوهایو»‌، شعری بود که هزاران مهاجر آن را می‌خواندند‌.سیل جمعیتی که در اوایل قرن نوزدهم به سمت غرب مهاجرت می‌کرد‌، باعث شد سرزمین‌های قدیمی‌تر تقسیم شوند و حدود و ثغور جدیدی به وجود‌آید‌. همین طور که‌ایالت‌های جدید اضافه می‌شدند‌، حدود نقشه سیاسی در شرق رود می‌سی‌سی‌پی ثابت مانده بود‌. بین سال‌های 1816 تا 1821‌، شش‌ایالت شکل گرفته بود – ‌ایندیانا‌، ‌ایلینوی‌ و مین (‌که‌ایالت‌های آ‌زاد بودند)‌ و می‌سی‌سی‌پی، آلاباما‌ و میزوری (که ‌ایالت‌های برده‌دار بودند)‌. مرز اول چسبیده به اروپا بود‌، مرز دوم مهاجرنشینان ساحلی را در بر می‌گرفت‌، اما دره می‌سی‌سی‌پی مستقل بود و مردمش بیشتر به غرب نظر داشتند تا به شرق‌.

ترکیب گروه مهاجرنشینان مرزی متنوع بود‌. یک مسافر انگلیسی آن‌ها را ‌این‌گونه توصیف کرد‌، «نژادی از مردان شجاع و سخت کوش‌ که در کلبه‌هایی حقیرانه زندگی می‌کنند‌… ظرافت ندارند، اما مهمان نوازند یا خارجی‌ها مهربانند‌، صادق و قابل اطمینان هستند‌. آن‌ها ذرت هندی‌، کدو تنبل‌ و خوک پرورش می‌دهند و بعضی‌هاشان یکی دو گاو هم دارند.‌… اما تفنگ وسیله اصلی دفاع آن‌هاست‌.» ‌این مردان که در به کار بردن تبر، دام و چوب ماهیگیری تبحر دارند‌، پیشکسوت‌ها بودند‌ که اولین کلبه‌های چوبی را ساختند‌ و با قبایل سرخپوستان‌ که زمین‌هایشان را ‌اشغال کرده بودند‌، روبه‌رو شدند‌.

مونرو و سیاست جابه‌جایی سرخپوستان

history-of-americaهمان طور که مهاجران بیشتر و بیشتر به مناطق بیابانی و برهوت نفوذ می‌کردند‌، بعضی به کشاورزی و بعضی به شکار پرداختند‌.

خانه‌ای چوبی با پنجره‌های شیشه‌ای‌، یک دودکش و اتاق‌های مجزا جای کلبه چوبی را گرفت‌؛ چاه‌، جایگزین چشمه شد‌. مهاجران سخت کوش‌، به سرعت زمین خود را از درختان جنگلی پاک می‌کردند‌، چوب آن را سوزانده و تبدیل به خاکستر چوب می‌کردند و کنده‌ها را رها می‌کردند تا بپوسد‌. آن‌ها برای خود گندم‌، سبزیجات و میوه پرورش می‌دادند‌؛ جنگل‌ها را برای پیدا کردن گوزن‌، بوقلمون وحشی و عسل زیر پا می‌گذاشتند‌؛ از رود‌های نزدیک ماهی صید می‌کردند و از گله گاو و خوک خود محافظت می‌کردند‌. دلالان زمین‌، قطعات بزرگ زمین را ارزان می‌خریدند‌ و اگر قیمت زمین ترقی می‌کرد‌، آن را فروخته و به سمت نواحی غربی تر نقل مکان می‌کردند‌.

پزشک‌ها‌ وکلای دعاوی‌، مغازه داران‌، روزنامه نویس‌ها‌، موعظه‌گرهای مذهبی‌، کارگران فنی و سیاستمداران به زودی کشاورزان را دنبال کردند‌. اما کشاورزان زیر بنایی مقاوم بودند‌. جایی که مستقر می‌شدند خیال ماندن داشتند و امیدوار بودند که فرزندانشان هم بعد از آن‌ها در همان جا بمانند‌.آن‌ها انبار‌های بزرگ علوفه و خانه‌های آجری یا چوبی بنا می‌کردند‌. دام و حیوانات اهلی می‌آوردند‌، زمین را با مهارت شخم می‌زدند و تخم می‌پاشیدند‌. بعضی آسیاب‌، چوب بری و مشروب سازی راه می‌انداختند‌. آن‌ها جاده‌های مناسب ساختند و کلیسا و مدرسه تاسیس کردند‌. در فاصله چند سال‌، تغییراتی باورنکردنی رخ داد‌. به عنوان مثال‌، در سال 1830‌، شهر شیکاگو در‌ایلینوی‌، روستایی بود با یک قلعه نظامی‌و تجارتی کساد‌؛ اما خیلی قبل از‌این که بعضی مهاجران اولیه‌اش بدرود حیات بگویند‌، به یکی از بزرگ‌ترین و ثروتمندترین شهر‌های کشور تبدیل شده بود‌.

خریدن مزرعه آسان بود‌. بعد از سال 1820، زمین‌های دولتی را می‌شد به بهای هر نیم هکتار، یک دلار و بیست و پنج سنت خرید‌ و بعد از قانون خانه رعیتی مصوبه سال 1862، با‌اشغال و آباد کردن زمینی‌، می‌شد آن را تصاحب کرد. به علاوه‌ وسایل کار کردن بر روی زمین به راحتی فراهم می‌شد‌. زمانی بود که به قول جان سول‌، یک روزنامه نگار اهل‌ ایند یانا‌ و انتشار آن توسط هوراس گریلی، سردبیر روزنامه نیویورک تریبون‌، جوانان می‌توانستند «به غرب بروند و همراه آن رشد کنند»‌.

به غیر از مهاجرت به تکزاس که تحت تملک مکزیک بود‌، گسترش مرز کشاورزی به سوی غرب‌، تا سال 1840 که سرزمین پهناور غرب در بیع لوئیزیانا خریده شد‌، موجب انتقال میزوری به سرزمین‌های غربی نشد‌. در سال 1819‌، در برابر ادعای پنج‌میلیون دلاری شهروندان آمریکایی‌،‌ ایالات متحده فلوریدا و اورگان‌، در غرب دور را به دست آورد‌. در‌این ضمن‌، غرب دور در زمینه تجارت پوست فعالیت زیادی داشت‌ که این موضوع از بهای پوست گرانبها‌تر بود‌. مانند اولین اکتشافات فرانسه در دره می‌سی‌سی‌پی‌، بازرگان حکم یک جاده صاف کن را برای مهاجران فراسوی می‌سی‌سی‌پی داشت‌. صیادان فرانسوی و اسکاتلندی-‌ایرلندی‌، با کشف رود‌های بزرگ و ریزآبه‌های آن‌ها‌ و‌اشنا شدن با گذرگاه‌هایی که از میان کوه‌های راکی و سیرا می‌گذشت‌، مهاجرت به غرب در دهه 1840 و بعدا ‌‌اشغال سرزمین‌های داخلی را تسهیل کردند‌.

روی هم رفته رشد کشور فوق‌العاده بود‌: بین سال‌های 1812 تا 1852‌، جمعیت از 25/7 میلیون به 23‌ میلیون نفر رسیده بود‌ و وسعت زمین‌های مهاجرنشین به‌اندازه وسعت اروپای غربی بود – از 4/4‌ میلیون کیلومترمربع به 8/7 میلیون کیلومتر مربع افزایش پیدا کرده بود‌. با ‌این حال‌، جنگ‌های بنیادین که ریشه در اختلافات فرقه‌ای داشت‌ و در دهه 1860 صورت جنگ داخلی به خود گرفت‌، هنوز حل نشده باقی بود‌. گسترش به سوی غرب‌، ناچار مهاجران را در گیر جنگ با ساکنان اصلی آن جا‌، یعنی سرخپوستان نمود‌.

در نیمه اول قرن نوزدهم‌، شاخص‌ترین چهره‌ای که با ‌این جنگ‌ها ارتباط داشت‌، چهره‌ اندرو جکسون‌، اولین «غرب‌نشینی» بود که به کاخ سفید راه یافت‌. در بحبوحه جنگ 1812‌، جکسون که رهبری میلیشیای تنسی را بر عهده داشت‌، به جنوب آلاباما گسیل شد و در آن جا شورش سرخپوستان کریک را با بی‌رحمی‌ تمام خواباند‌. کریک‌ها به سرعت دو سوم از اراضی خود را به آمریکا تسلیم کردند‌. بعد‌، جکسون گروه‌های سمینول را از پناهگاهشان رانده و به فلوریدا‌ که تحت تملک اسپانیا بود‌، فرستاد‌.

در دهه 1820‌، جان کلهون‌ وزیر جنگ مونرو، سیاست جابه‌جا کردن بقیه قبایل را از اراضی جنوب غرب به طرف دیگر می‌سی‌سی‌پی‌، در پیش گرفت‌. جکسون در مقام ریاست‌جمهوری همین سیاست را ادامه داد‌. در سال 1830، کنگره قانون انتقال سرخپوستان و هزینه نقل مکان دادن قبایل شرق نشین به طرف دیگر می‌سی‌سی‌پی را تصویب کرد‌. در سال 1834 یک قلمرو مخصوص سرخپوستان در اوکلاهوما‌، بر پا شد‌. در مدت دو دوره ریاست جمهوری جکسون‌، جمعا‌ 94 معاهده به امضای‌ این قبایل رسید که طی آن‌میلیون‌ها هکتار از اراضی خود را با جا‌به‌جا و دور کردن ده‌ها قبیله از سرزمین‌های اجدادی خود‌، به دولت فدرال واگذار کردند‌.

بدترین فصل از‌این تاریخ دردناک به چروکی‌ها مربوط می‌شود‌ که زمین‌هایشان در غرب کارولینای شمالی و جورجیا طی پیمانی در سال 1791 تضمین شده بود‌. چروکی‌ها که در زمره پیشرفته‌ترین قبایل شرق بودند‌، می‌دانستند که بعد از کشف طلا در سال 1829 در اراضی شان‌، چاره‌ای جز جا‌به‌جایی ندارند‌. آن‌ها که در سال 1838 مجبور به یک سفر طولانی به اوکلاهوما بودند‌، در طول راه بسیاری از افرادخود را در پی‌مشقات سفر و بیماری از دست دادند‌، به همین خاطر از ‌این سفر با نام «جاده ‌اشک» یاد می‌کنند‌.

نیازهای جنگ به رشد اقتصادی کمک کرد

منطقه مرز – نقطه‌ای که زمین‌های مسکونی با اراضی‌اشغال نشده تلاقی می‌کرد – از جیمز تاون و صخره پلیموت شروع می‌شد‌.

خط مرزی برای تقریبا‌ سیصد سال از میان جنگل‌های انبوه و دشت‌های خشک به سمت غرب حرکت کرد‌، تا ‌این که در سرشماری سال 1890 بالاخره معلوم شد دیگر در ‌ایالات متحده خطی برای جدا کردن مناطق مسکونی از منطق غیرمسکونی وجود ندارد‌.

در عین حال‌، از نظر خیلی‌ها دوره‌ای به پایان خود نزدیک می‌شد – دوره‌ای که در آن‌، کشوری متشکل از چند پایگاه نظامی ‌که در راه تمدن انگلیسی می‌جنگیدند‌، تبدیل به کشور مستقلی شده بود که دارای هویت شخصی خود بود‌. به راحتی باورکردنی بود که تجربه مهاجرت و توسعه بعد از مهاجرت‌ که در تصاحب تدریجی‌ این قاره به دست مردم‌، دائم تکرار می‌شد‌، عامل تعیین‌کننده در رشد و توسعه‌ این کشور بود‌.

در سال 1893، فردریک جکسون ترنر مورخ‌، در حالی که یک احساس همگانی را ابراز می‌کرد‌، خاطرنشان ساخت که مرز‌، چیزی از آمریکا ساخته بود که بیش از فقط امتدادی از اروپا بود‌. ملت و فرهنگی پدید آورده بود که‌ شاید از اروپا زمخت‌تر بود‌، اما واقع‌بینانه‌تر، زنده‌تر، فردی‌تر و دموکرات‌تر هم بود‌. وجود نواحی پهناوری به نام «سرزمین آزاد» باعث به وجود آمدن ملتی صاحب ملک شده بود و‌این‌، یک «سوپاپ اطمینان» در مقابل نارضایتی‌های شهرنشینان بود‌. او در تحلیل خود ‌این طور می‌گفت که‌ آمریکا بدون وجود مرز، ممکن بود گرایش خطرناکی‌، به سوی آن چه شر در اروپا هست‌، مانند نظام طبقاتی جامعه‌، مبارزه طبقاتی و امکانات محقر، پیدا کند‌.

بعد از بیش از صد سال‌، هنوز دانشمندان بر سر معنای مرز در تاریخ آمریکا بحث می‌کنند‌. تعداد‌ اندکی معتقدند که اهمیت آن به همان ‌اندازه است که ترنر می‌گفت‌؛ نبود آن منجر به پیامد‌های وخیم نمی‌شد‌. بعضی دورتر از ‌این رفته‌اند‌ و نظر ترنر را‌، به مثابه ستودن فرایندی خونین و بی‌رحم‌، رد می‌کنند‌؛ فرایندی که لکه ننگ جنگ غارتگرانه علیه مکزیک‌، نسل‌کشی قبایل سرخپوست و غارت محیط زیست از دامان آن پاک نمی‌شود‌. آن‌ها می‌گویند‌، تجربه مشترک مرز، تجربه‌ای جانکاه و توام با شکست بود‌.

اما سخت می‌توان باور کرد که سه قرن حرکت به سوی غرب اثری بر مشخصه‌های ملی نگذاشته باشد‌؛ همان طور که مشاهده‌گران زیرک خارجی‌، من جمله روشنفکر فرانسوی‌، الکسی دو توکویل‌، مجذوب غرب آمریکا بودند‌. البته‌، آخرین بخش مهاجرنشین مرز، منطقه وسیعی که از شمال تکزاس تا مرز کانادا را در بر می‌گیرد‌ که امروزه آمریکاییان آن را «غرب» می‌نامند‌، هنوز دارای آرمان‌های فردی‌، دموکراسی ونیز امکاناتی است که بیشتر از سایر مناطق کشور ملموس می‌باشند‌. شاید راست باشد که خیلی‌ها در دیگر مناطق دنیا‌ وقتی واژه «آمریکایی» را می‌شنوند‌، آن را با نماد آخرین مرز- یعنی «کابوی» ( گاوچران ) – مطابقت می‌دهند‌.

رشد و تحول
ما بین دو جنگ بزرگ – جنگ داخلی و جنگ جهانی اول – ایالات متحده آمریکا به بلوغ کامل رسید. در دوره‌ای کوتاه‌تر از پنجاه سال، یک جمهوری بر پایه کشاورزی، به یک کشور بر پایه شهرنشینی مبدل شد. خط مرز از میان رفت. مشخصه‌های این سرزمین، کارخانه‌های ذوب فولاد، خطوط آهن سراسری، شهرهایی در حال شکوفایی و اراضی پهناور کشاورزی بودند. رشد اقتصادی و فراوانی، مشکلات مربوط را به همراه داشت. در سراسر مملکت، معدودی کسب‌وکار، چه به صورت مستقل و چه در ترکیب با دیگر کارها، بر تمام صنعت تسلط داشت. شرایط کار غالبا نامناسب بود. شهر‌ها با چنان سرعتی رشد می‌کردند که قادر به جا دادن و اداره جمعیت خود نبودند.

فناوری و تحول نویسنده‌ای می‌گوید: «جنگ داخلی باعث ایجاد شکافی گسترده در تاریخ کشور گردید؛ موجب شد تحولاتی که طی بیست یا سی سال صورت گرفته بود، در یک آن نمایان شود….»نیاز‌های جنگ موجب تحرک زیادی در تولیدات گردید و روند اقتصاد را بر پایه بهره‌برداری از آهن، بخار و نیروی برق و همین طور پیشرفت علم و اختراعات سرعت بخشید. طی سال‌های قبل از 1860، تعداد 36,000 پروانه ساخت و بهره‌برداری اعطا شده بود. در مدت سی سال بعد، 440,000 پروانه صادر شد و در ربع اول قرن بیستم، این تعداد قریب به یک‌میلیون بود.در سال 1844، ساموئل ف ب مورس تلگراف برقی را کامل کرده بود؛ به زودی بعد از آن، دورترین نقاط قاره از طریق شبکه‌ای متشکل از تیر برق و سیم به هم متصل شده بود. در سال 1876 الکساندر گراهام بل دستگاه تلفن را عرضه کرد؛ در مدت نیم قرن، 16‌میلیون دستگاه تلفن به زندگی اقتصادی و اجتماعی کشور سرعت می‌بخشید.

تولید غول‌های فولاد

رشد کسب‌وکار با اختراع ماشین تحریر، در سال 1867، ماشین حساب در سال 1886، صندوق (پرداخت نقدی) به سال 1897، سرعت گرفت.

اختراع ماشین حروف چینی در سال 1886 و دستگاه چاپ چرخشی و دستگاه کاغذ تاکن، امکان چاپ 240,000هزار نسخه روزنامه هشت صفحه‌ای را در یک ساعت فراهم آورد. لامپ نلون ادیسون به‌میلیون‌ها خانه روشنایی بخشید. ماشین سخنگو یا فونوگراف توسط‌ادیسون کامل شد، او همراه جورج ایستمن به پیشرفت صنعت فیلم سازی متحرک هم کمک کرد. این‌ها و دیگر دستاورد‌های کاربردی علمی، تولیدات در اغلب زمینه‌ها را به سطحی بی سابقه ارتقا داد. صنایع پایه مملکت – آهن و فولاد – به طور هم زمان پیشرفت کردند و از حمایتی با تعرفه‌های بالا برخوردار بودند. از آن جا که زمین شناسان موفق به کشف ذخایر و معادن جدید آهن، مخصوصا در حوزه مزابی در بخش علیای دریاچه سوپریور شدند، صنعت آهن به غرب منتقل شد؛ این حوزه بعدا تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین معادن تولید آهن جهان گردید. آهن معادن حوزه مزابی که استخراج از آنها به هزینه کمی نیاز داشت و عاری از مواد شیمیایی بود، بعد از باز پروری به فولاد از نوع درجه یک تبدیل می‌شد و هزینه آن به حدود یک دهم آن چه رایج بود بالغ می‌گشت.

کارنیگی و عصر فولاد
پیشرفت عظیم صنعت تولید فولاد، مدیون کوشش‌های آندرو کارنیگی است. کارنیگی که در سن دوازده سالگی از اسکاتلند به آمریکا آمده بود، از مسوول قرقره در کارگاه پنبه‌ریسی شروع کرد، تا به شغلی در تلگراف خانه و بعد کاری در راه‌آهن پنسیلوانیا رسید. قبل از اینکه به سی سالگی برسد، سرمایه‌گذاری‌هایی هوشمندانه و دورنگرانه‌ای کرده بود که در سال 1865 بیشتر در زمینه آهن بود. در طی چند سال، در شرکت‌های سازنده پل، خطوط آهن و لکوموتیو سرمایه‌گذاری کرده یا از آنها سهام خریده بود. ده سال بعد، بزرگ‌ترین کارخانه ذوب فولاد کشور را نزدیک رود مونونگاهلا، در پنسیلوانیا بنا کرد. او نه تنها کنترل کارخانه‌های جدید، بلکه معادن زغال‌کک و زغال سنگ، معادن آهن دریاچه سوپریور، یک ناوگان از کشتی‌های بخار بر دریاچه‌های پنجگانه، یک شهر بندری دریاچه ایری و خط آهنی که این‌ها را به هم متصل می‌کرد در دست گرفت. کسب و کار او که به دوازده کار‌های دیگر پیوسته بود، از شرایط مناسب راه‌آهن و خطوط کشتیرانی برخوردار بود. در زمینه رشد صنعتی، چیزی شبیه به این در آمریکا سابقه نداشته است.

با این که کارنیگی مدت درازی بر صنعت تسلط داشت، هرگز انحصار کامل منابع طبیعی، حمل‌و‌نقل و ماشین‌آلات صنعتی مربوط به ساخت فولاد را در دست نگرفت. در دهه 1890، کمپانی‌های جدید، برتری او را به چالش طلبیدند. او متقاعد شده بود دارایی و مستغلات خود را در شرکت بزرگی ادغام کند که دربرگیرنده مهم ترین معادن آهن و فولاد کشور باشد.

شرکت‌های بزرگ و شهرها
شرکت بزرگ فولاد ایالات متحده که در نتیجه این ادغام در سال 1901 به وجود آمده بود، فرآیند سی سال بعد را به تصویر می‌کشید: ترکیب شرکت‌های مستقل صنعتی و تبدیل آنها به شرکت‌های فدراسیونی یا مرکزی. این روند در جریان جنگ‌های داخلی آغاز شده بود و از آن جا که سوداگران نگران این بودند که تولید بیش از حد منجر به افت قیمت‌ها و کاهش سود می‌شود، بعد از دهه 1870 به اوج خود رسید. آنها در یافتند که اگر بتوانند هم تولید و هم بازار را کنترل کنند، قادر خواهند بود شرکت‌های رقیب را در یک تشکیلات واحد گرد هم بیاورند.«شرکت‌های بزرگ» و«اتحادیه شرکت‌ها» به وجود آمدند تا به این اهداف دست یابند.شرکت‌های بزرگ که با اندوختن مقادیر زیاد سرمایه قادر بودند شرکت‌های کوچک‌تر را سرپا نگه دارند، کشش زیادی برای سرمایه‌گذاران داشتند؛ چون می‌توانستند سود سرمایه آنها را پیش از موعد در اختیارشان قرار دهند و هم این که در صورت ورشکستگی، آنها مسوولیتی محدود داشتند. این اتحادیه هم در واقع، ترکیبی از شرکت‌های بزرگ بود که سهامداران هر کدام، سهام خود را در اختیار هیات امنا قرار می‌داد. («اتحادیه»، به عنوان روش ادغام جمعی شرکت‌ها در هم، به زودی جای خود را به شرکت مرکزی داد؛ اما اصطلاحش هنوز برجا مانده است.) اتحادیه‌‌ها ترکیبات گسترده‌ای از ادغام چند شرکت که کنترل و اداره آنها متمرکز بود، به وجود آوردند و با پروانه‌های بهره‌برداری سرمایه‌گذاری مشترک کردند. منابع کلان سرمایه، قدرت گسترش و رقابت با شرکت‌های خارجی و توافقاتی با نیروی کار که در حال تشکل بود، برایشان فراهم شد. آنها همچنین قادر به مطالبه شرایط بهتر از راه‌آهن و اعمال نفوذ در سیاست بودند.

کمپانی نفتی استاندارد که توسط جان د. راکفلر بنیان شده بود، یکی از قدیمی‌ترین و بزرگ‌ترین شرکت‌های بزرگ بود که شرکت‌های ادغام شده دیگر – روغن پنبه، سرب، شکر، تنباکو و لاستیک، به سرعت راه آن را در پیش گرفتند. سوداگران مستقل جسور، به زودی برای خود قلمرو‌های صنعتی ایجاد کردند. چهار شرکت بزرگ بسته بندی گوشت که عمده ترین آنها فیلیپ آرمور و گوستاووس سویفت بودند، یک اتحادیه گوشت تاسیس کردند. سایروس مک کورمیک، در زمینه دستگاه درو مقام اول را از آن خود کرد. طبق یک بررسی در سال 1904، بیش از 5,000 شرکت مستقل در تعداد 300 اتحادیه صنعتی با هم ادغام شده بودند.

شکل‌گیری قانون تجارت میان ایالتی

پرزیدنت گروور کلیولنداین روند به سوی ادغام شرکت‌ها، در زمینه‌های دیگر هم شایع شد، مخصوصا حمل‌ونقل و ارتباطات. بل تلفن سیستم و بعد هم آمریکن تلفن و تلگراف، از وسترن یونیون که سیستم تلگراف را در اختیار داشت، دنباله روی کردند.

در دهه 1860، کورنلیوس وندر بیلت، 13 خط آهن جداگانه را در یک خط واحد 800 کیلومتری ادغام کرد که شهر نیویورک را به بافلو متصل می‌کرد. در دهه بعد، با احداث خط مرکزی نیویورک، خطوطی به شیکاگو، در ایلینوی و دیترویت در میشیگان ایجاد شد. به زودی عمده‌ترین خطوط آهن کشور به یک سلسله خطوط اصلی تبدیل شد که سیستم آن در دست تعداد افرادی انگشت شمار بود.

در این نظم جدید صنعتی، شهر مرکز قدرت را تشکیل می‌داد که نیرو‌های پویای اقتصاد کشور، از قبیل: انباشت‌های هنگفت سرمایه، نهاد‌های سرمایه‌گذاری، محوطه‌های راه‌آهن در حال توسعه، کارخانجات دودزا، توده‌های انبوه کارگران و کارمندان را در یک کانون متمرکز می‌کرد.

روستا‌ها که مردم را از اطراف و فراسوی آب جذب کرده بودند، تقریبا یک شبه تبدیل به شهر‌های کوچک و بعد شهر‌های بزرگتر شدند. در سال 1830، فقط یک آمریکایی از هر پانزده نفر در جوامع 8000 نفری یا کمی بیشتر زندگی می‌کرد؛ در سال 1860، این نسبت به یک به شش رسیده بود و در سال 1890، از هر 10 نفر، سه تن ساکن شهر‌ها بودند. هیچ شهری، در سال 1860، بیش از یک‌میلیون سکنه نداشت؛ اما حدود 30 سال بعد، نیویورک جمعیتی برابر با یک و نیم‌میلیون نفر، شیکاگو، در ایلینوی و فیلادلفیا در پنسیلوانیا، هریک بیش از یک‌میلیون تن سکنه داشتند. در این سه دهه، فیلادلفیا و بالتیمور جمعیت‌شان به دو برابر رسید؛ جمعیت کانزاس سیتی در میزوری، و دیترویت در میشیگان، چهار برابر شد؛ کلیولند در اوهایو، به شش برابر و شیکاگو به ده برابر رسید. مینیاپولیس در مینه سوتا، و اوماها در نبراسکا و بسیاری جوامع نظیر آنها – که در زمان شروع جنگ‌های داخلی آبادی‌هایی بیش نبودند – رشد جمعیتشان به 50 برابر یا بیشتر بالغ شد.

خطوط آهن، مقررات و تعرفه‌ها
خطوط آهن، برای کشور در حال گسترش از اهمیت زیادی برخوردار بود، و طرز کار آنها غالبا مورد انتقاد قرار می‌گرفت. راه‌آهن هزینه حمل بار را جهت شرکت‌های بزرگ حمل و نقل ارزان‌تر حساب می‌کرد از این طریق که بخشی از هزینه را به آنها باز پرداخت می‌نمود و این به ضرر شرکت‌های کوچک‌تر می‌شد. در ثانی، هزینه حمل بار، غالبا با مسافتی که باید طی می‌شد، متناسب نبود. در شهرهایی که از چند خط ارتباطی برخوردار بودند، رقابت باعث پایین ماندن هزینه می‌شد. در نقاطی که فقط با یک خط ارتباطی به یکدیگر متصل می‌شدند، هزینه‌ها بالا بود. به این ترتیب، حمل کالا از شیکاگو به نیویورک که 1280 کیلومتر با هم فاصله داشتند، ارزان تر تمام می‌شد تا به شهرهایی در فاصله چند صد کیلومتری. علاوه بر این، گاهی شرکت‌های رقیب، هزینه حمل و نقل را طبق توافق‌های از پیش تعیین شده میان خود تقسیم می‌کردند («هم کاسه می‌شدند») و به این صورت کل عایدات را برای تقسیم، در یک صندوق مشترک واریز می‌کردند.

این شیوه عمل باعث نارضایتی مردم می‌شد و ایالات را وادار به وضع مقرراتی می‌نمود، اما این مشکلی فراگیر در سطح کشور بود. شرکت‌های حمل و نقل خواستار وارد عمل شدن کنگره بودند. در سال 1887، پرزیدنت گروور کلیولند، قانون تجارت میان ایالتی را تصویب کرد که به موجب آن مطالبه هزینه‌های گزاف، ذخیره سرمایه مشترک، باز پرداخت و استثنا‌گذاری در نرخ ممنوع اعلام شد. یک کمیسیون تجارت میان ایالتی(ICC) نیز تشکیل شد که بر این قانون نظارت داشته باشد، اما قدرت اجرایی قابل ملاحظه‌ای نداشت. در اولین دهه‌های شکل‌گیری ICC، این کمیسیون در مورد اجرای مقررات و کاهش نرخ، در بررسی‌های قضایی عملا موفق نبود.

پرزیدنت کلیولند با اعمال تعرفه حمایتی بر کالا‌های خارجی موافق نبود، درصورتی که این امر، به منزله یک سیاست ملی دائم، در زمان روسای‌جمهور جمهوریخواه که سیاست غالب آن دوره را تشکیل می‌دادند، پذیرفته شده بود. کلیولند که یک دموکرات محافظه کار بود، تعرفه‌های حمایتی را اعانه غیر ضروری برای شرکت‌های بزرگ تلقی می‌کرد که قدرت قیمت‌گذاری را به ضرر آمریکاییان عادی، به اتحادیه‌ها می‌سپرد. دموکرات‌ها که مراقب منافع جنوب بودند، در مورد مخالفت با قوانین حمایتی و پشتیبانی از «تعلق عوارض فقط به درآمدها»، به مواضع قبل از جنگ‌های داخلی بازگشته بودند. کلیولند که به سختی در انتخابات سال 1884 برنده شد، در به انجام رساندن اصلاحات در مورد تعرفه‌ها، در دور اول ریاست‌جمهوری خود، موفقیتی به دست نیاورد. این مساله، مرکز اصلی فعالیت‌های انتخاباتی او در دور دوم بود، اما بنجامین هریسون، کاندیدای جمهوریخواه که مدافع تعرفه‌های حمایتی بود، در یک رقابت تنگاتنگ به پیروزی رسید. در سال 1890، دولت هریسون که به وعده‌های دوران انتخاباتی خود عمل کرده بود، موفق به تصویب تعرفه مک کینلی شد که نرخ‌های بالا را دوباره افزایش داد. عوارض مک کینلی که به خاطر نرخ‌های بالا در خرده‌فروشی، بسیاری از آن ناراضی بودند، منجر به عدم موفقیت جمهوری‌خواهان در انتخابات سال 1890 گردیده، راه را برای بازگشت کلیولند، در مقام ریاست‌جمهوری به سال 1892، هموار کرد.

توسعه کشاورزی از طریق علم و صنعت

در این دوره انزجار عمومی از اتحادیه‌ها افزایش یافت. شرکت‌های عظیم کشور، طی دهه 1880، دستخوش انتقادات شدید اصلاح‌طلبانی چون هنری جورج و ادوارد بلامی گشتند. قانون ضد اتحادیه شرمن، مصوب سال 1890، از ادغام شرکت‌های بزرگ جهت تجارت میان ایالتی ممانعت به عمل آورد و به عنوان ضابطه اجرایی این قانون، جرایم سختی را معین کرد. این قانون که در چارچوب کلیت‌هایی نامفهوم تدوین شده بود، بعد از به تصویب رسیدن، کار چندانی از پیش نبرد. اما ده سال بعد، پرزیدنت تئودور روزولت آن را با جدیت تمام به اجرا گذاشت.

انقلاب کشاورزی
به رغم سودآوری صنعت، شغل اصلی در کشور هنوز کشاورزی بود. انقلاب کشاورزی – موازی با انقلاب صنایع تولیدی بعد از جنگ‌های داخلی – موجب تحول کشت و کار از دستی به ماشینی و از معیشتی به تجاری گردید. بین سال‌های 1860 و 1910، تعداد مزارع در ایالات متحده سه برابر شده، از دو‌میلیون به شش‌میلیون افزایش یافت و زمین‌های تحت کشت دو برابر شده و از 160‌میلیون، به 352‌میلیون هکتار بالغ گردید.

بین سال‌های 1860 و 1890، تولید محصولاتی چون گندم، ذرت، و پنبه در ایالات متحده، از اعداد و ارقام قبل پیشی گرفت. در همان دوره، جمعیت کشور دو برابر شد که عمده افزایش آن در شهر‌ها مشاهده می‌شد. اما کشاورز آمریکایی، آن مقدار گندم و پنبه برداشت می‌کرد و گاو و خوک پرورش می‌داد و پشم از گوسفندان می‌چید که نه تنها کفایت خود و خانواده‌هایشان را می‌کرد، بلکه مازادی روز افزون هم تولید می‌نمود.

عوامل متعددی این دستاورد‌های استثنایی را موجب شدند. یکی جا به جایی به سمت غرب و گسترش آن بود و دیگری انقلاب تکنولوژیک. کشاورزان در سال 1800، با استفاده از داس، قادر به دروی روزی یک پنجم از یک مزرعه گندم یک هکتاری بودند. 30 سال بعد از آن، با یک داس چنگکی، چهار پنجم آن را درو می‌کردند. در سال 1840، سایروس مک‌کورمیک، با درو کردن دو تا دو و نیم هکتار زمین گندم کاری شده در روز، به وسیله ماشین درو، دستگاهی که حدود ده سال مشغول تکمیل آن بود، کاری معجزه آسا نمود. او به غرب، به دشت‌های سبز شیکاگو رفت و در آن جا کارخانه‌ای بنا کرد – تا سال 1860، موفق به فروش تعداد 250,000 دستگاه ماشین درو شده بود.

دستگاه‌های دیگر کشاورزی یکی پس از دیگری کامل و به کار گرفته شدند: دستگاه بافه بندی خودکار، خرمنکوب و ماشین درو و خرمنکوبی. استفاده از بذرپاش‌های مکانیکی، علف چین، ماشین پوست‌کن و همین طور دستگاه خامه‌گیر، کودپاش، یونجه خشک کن، ماشین جوجه کشی و صد‌ها دستگاه و ماشین‌آلات دیگر معمول شد.

در کشاورزی، اهمیت علم، کمتر از ماشین‌آلات نبود. در سال 1862، قانون موریل برای اعطای زمین به مراکز آموزشی، زمین‌های دولتی را در هر ایالت، به ایجاد و تاسیس دانشکده‌های کشاورزی و صنعتی اختصاص داد. این دانشکده‌ها هم موسسات آموزشی بودند و هم مراکز تحقیقاتی برای کشاورزی علمی. متعاقبا، کنگره هم بودجه‌ای جهت احداث مراکز کشاورزی تجربی، در سراسر کشور در نظر گرفت و این بودجه را به طور مستقیم در اختیار گروه کشاورزی برای اهداف تحقیقاتی قرار داد. در آغاز قرن جدید، دانشمندان در سراسر ایالات متحده به کار بر روی تعداد زیادی طرح‌های تحقیقاتی در زمینه‌ کشاورزی مشغول بودند.یکی از این دانشمندان، مارک کارلتون، از سوی گروه کشاورزی به روسیه سفر کرد. او در آن جا به گندم مقاوم در برابر سرما و یخبندان دست یافته و آن را به کشور خود صادر کرد؛ این نوع گندم بیش از نیمی از محصول کنونی گندم آمریکا را شامل می‌شود. دانشمندی دیگر، ماریون دورست، بر وبا فائق آمد، دیگری، جورج مولر، در پیشگیری از بیماری‌های دامی فعالیت داشت. یکی از محققان، ذرت کفیر سیاه را از شمال آفریقا وارد کرد؛ دیگری، از ترکستان آلفای زرد گلدار را وارد کرد. لوتر بربنک، در کالیفرنیا، انبوهی از میوه و سبزیجات جدید تولید نمود؛ در ویسکانسین، استفان ببکاک، آزمایشی برای اندازه‌گیری مقدار چربی در شیر ابداع کرد؛ در موسسه‌ تاسکجی در آلاباما، دانشمند سیاه پوست، جورج واشنگتن کارور، صد‌ها مورد مصرف برای بادام زمینی، سیب زمینی شیرین و سویا یافت.

دستاورد‌های علوم کشاورزی و تکنولوژی، بر کشاورزی همه نقاط جهان، به درجات مختلف تاثیر‌گذار بود، در پرورش تولید محصولات، از میان بردن تولیدکنندگان کوچک و تشویق مهاجرت به سوی شهر‌های صنعتی. علاوه بر این، بازار‌های داخلی از طریق خط‌های آهن و کشتی‌های بخار به بازار‌های جهانی متصل شد، بازار‌هایی که قیمت کالا‌ها، در یک چشم به هم زدن، به وسیله کابل‌های ماورای آتلانتیک و خطوط ارتباطی زمینی، به هم مرتبط می‌شدند. افت قیمت محصولات کشاورزی که برای مصرف‌کنندگان شهرنشین نوید خوبی بود، امرار معاش بسیاری از کشاورزان آمریکایی را در خطر انداخته، موجب نارضایتی موجی از کشاورزان گردید.

history-of-americaبردگان سیاه

بعد از دوران بازسازی، رهبران جنوب برای جذب صنعت به سختی کوشیدند. ایالات با ایجاد انگیزه‌های قوی و عرضه نیروی کار ارزان، سرمایه‌گذاران را به توسعه صنایع فولاد، چوب، تنباکو و نساجی تشویق می‌کردند. در سال 1900، درصد سهم منطقه از نیروی صنعتی کشور حدود همان درصد سال 1860 مانده بود.

مضافا این که تلاش همه جانبه برای صنعتی شدن گران تمام شده بود: بیماری و کار کودکان در شهر‌های صنعتی جنوب، به سرعت رشد می‌کرد. سی سال بعد از جنگ‌های داخلی، جنوب هنوز در فقر به سر می‌برد، شدیدا به کشاورزی وابسته بود و استقلال اقتصادی نداشت. علاوه بر این، مسائل نژادی نه تنها انعکاس به جای ماندن برده‌داری، بلکه در شرف تبدیل شدن به موضوع اصلی تاریخ آن بود، تقویت برتری نژاد سفید به هر قیمت که شده است.

جنوبی‌های سفیدپوست سازش‌ناپذیر، مرتبا راه‌هایی می‌یافتند تا از آن طریق پافشاری کرده و ایالت بر تسلط سفید پوستان نظارت داشته باشد. تصمیم‌گیری‌های متعدد دیوان عالی نیز با حمایت از نقطه نظر‌های سنتی جنوب در مورد توازن میان قدرت ملی و ایالتی، این تلاش‌ها را تقویت می‌کرد.

در سال 1873، دیوان عالی اعلام کرد که متمم چهاردهم (حق شهروندان برای محروم نبودن) امتیاز یا مصونیت تازه‌ای برای حمایت سیاه‌پوستان از قدرت ایالتی اعطا نمی‌کند. در سال 1883 دیوان عالی این طور حکم کرد که متمم چهاردهم، افراد، و نه ایالات را از اعمال تبعیض منع نمی‌کرد و در قانون پلسی ضد فرگوسن (1896)، این گونه حکم شد که تعیین امکنه عمومی«جداگانه اما مساوی»، مانند قطار و رستوران، برای سیاه‌پوستان، حقوق آنها را خدشه‌دار نمی‌کند. اصل تبعیض نژادی، به زودی، به همه عرصه‌های زندگی در جنوب کشیده شد، از راه‌آهن تا رستوران‌ها، هتل‌ها، بیمارستان‌ها و مدارس. به علاوه، در هر عرصه‌ای که تبعیض از سوی قانون اعمال نمی‌شد، طبق سنت و عادات، تبعیض ایجاد می‌گردید و بعد از آن نوبت محدودیت در حق رای بود. مجازات و کشتار بدون محاکمه مداوم سیاه‌پوستان از سوی مردم، جای تردید باقی نگذاشت که در این منطقه، به انقیاد درآوردن جمعیت سیاه پوست امری تعیین شده است.

بسیاری از سیاه‌پوستان که هر روزه با تبعیض مواجه بودند، به دنباله روی از بوکر ت. واشنگتن پرداختند که به آنها توصیه می‌کرد در امور اقتصادی اهداف کوچکی را دنبال کرده و با این تبعیض اجتماعی موقت بسازند. دیگران، به رهبری روشنفکر سیاه پوست، دو بوا، قصد داشتند از طریق اقدام سیاسی با تبعیض به مبارزه برخیزند. اما در حالی که دو حزب مطرح، علاقه‌ای به این مساله نشان نمی‌دادند و تفکر علمی وقت هم فرودستی سیاهان را پذیرفته بود، تقاضای اجرای عدالت در مورد رنگین پوستان از حمایت اندکی برخوردار بود.

آخرین مرز
در سال 1865، خط مرزی، معمولا در امتداد حدود غربی ایالاتی کشیده می‌شد که در طول رود می‌سی‌سی‌پی قرار داشتند، اما در این سال از بخش‌های شرق تگزاس، کانزاس و نبراسکا نیز فراتر رفته بود. این خط که از شمال و جنوب به طول تقریبی 1,600 کیلومتر امتداد داشت، در مسیر خود رشته کوه‌های پرهیبتی را دربرمی‌گرفت که غنی از طلا، نقره و دیگر فلزات بودند. در سمت غربی این کوه‌ها، دشت‌ها و بیابان‌هایی گسترده بود که تا مناطق جنگلی کرانه و اقیانوس آرام پیش می‌رفتند. به غیر از نواحی مسکونی در کالیفرنیا و تعدادی پاسگاه پراکنده، این سرزمین پهناور داخلی، مسکن سرخپوستان آمریکا بود: از جمله قبایل دشت وسیع – سیو و بلک فوت، پاونی و شاین – و فرهنگ‌های سرخپوستی جنوب غرب که آپاچی‌ها، ناواهو‌ها و هوپی‌ها را شامل می‌شد.

بعد از گذشت فقط ربع قرن، تمامی این سرزمین، عملا قسمت قسمت شده و تبدیل به ایالات و اراضی جدید شده‌بود. معدنکاران در بخش‌های کوهستانی این اراضی، تونل‌هایی ایجاد کرده و مراکز مسکونی کوچکی در نوادا، مونتانا و کولورادو به وجود آورده بودند. دامداران، با استفاده از مراتع وسیع ادعای مالکیت پهنه زمینی را داشتند که از تگزاس تا بخش علیای رود میزوری کشیده شده بود. رمه‌داران، راه خود را به سوی دره‌ها و دامنه‌ کوه‌ها یافته بودند. کشاورزان نیز به دشت‌های میان شرق و غرب چنگ انداخته و این فاصله را از میان برداشتند. در سال 1890، از خط مرزی خبری نبود.

این مهاجرت، به تحریک قانون خانه رعیتی، مصوب سال 1862، صورت گرفته بود که به موجب آن، به شهروندانی که زمینی را اشغال و آن را آباد کنند، مزارعی هر یک به وسعت 64 هکتار، به طور رایگان تعلق می‌گرفت. متاسفانه برای کشاورزان آینده، قسمت‌های باقی مانده دشت وسیع بیشتر مناسب دامداری بود تا کشاورزی و در سال 1880 نزدیک به 22,400,000 هکتار از اراضی«آزاد» در اختیار دامداران یا راه‌آهن بود.

گاوچرانان، آخرین مظهر اسطوره آمریکا

در سال 1862، کنگره به منشوری رای داد که طبق آن، خط آهن یونیون پاسیفیک از کاونسیل بلافز در آیوا به سمت غرب کشیده می‌شد و برای احداث آن از نیروی کار سربازان سابق و مهاجران ایرلندی استفاده می‌کردند.

در همان زمان، خط‌آهن سنترال پاسیفیک از ساکرامنتو در کالیفرنیا آغاز و به سمت شرق کشیده شد که عمدتا متکی به نیروی کار مهاجران چینی بود. همان طور که این دو خط‌آهن مرتب به هم نزدیک‌تر می‌شد، جنب و جوشی در کشور به وجود می‌آمد، تا این که بالاخره در تاریخ ده مه ‌1869، آن دو در پرومونتوری پوینت در یوتا، با هم تلاقی کردند. ماه‌ها سفر مشقت بار از یک اقیانوس تا اقیانوس دیگر، حالا تبدیل شده بود به یک سفر شش روزه. شبکه راه‌آهن قاره دارای رشدی لا ینقطع بود؛ تا سال 1884، چهار خط بزرگ، دره مرکزی می‌سی‌سی‌پی را به اقیانوس آرام متصل می‌کردند.

اولین هجوم جمعیت به غرب دور، به سوی مناطق کوهستانی دارای معادن طلا بود، این معادن در کالیفرنیا در سال 1848 مورد اکتشاف قرارگرفته بود، در کلرادو و نوادا ده سال بعد، در مونتانا و وایومینگ در دهه 1860، و در بلک هیلز داکوتا در دهه 1870. معدنچیان، راه را به این مناطق هموار می‌کردند، مراکزی برای سکونت تشکیل می‌دادند و استقرار دائم در آن جا را پایه‌ریزی می‌نمودند. متعاقبا، با این که در معدودی شهر‌های کوچک، مردم منحصرا به کار در معدن اشتغال داشتند، ثروت اصلی اهالی مونتانا، کلرادو، وایومینگ، آیداهو و کالیفرنیا در وجود چمنزار‌ها و خاک حاصلخیز آن مناطق بود. دامداری که از دیرباز صنعت با اهمیت تگزاس بود، بعد از جنگ‌های داخلی که گاوچرانان پر دل و جرات گله‌های خود را به سمت اراضی دولتی رهنمون شدند، شکوفا گشت. گله که در راه به چرا مشغول بود، هنگام رسیدن به ایستگاه‌های حمل‌و‌نقل راه‌آهن در کانزاس، از زمان شروع سفر گنده‌تر و پروارتر می‌شد. جا‌به‌جا کردن گله، به واقعه‌ای مبدل شد که منظما یک بار در سال اتفاق می‌افتاد؛ کوره راه‌هایی که صد‌ها کیلومتر طول داشتند با عبور گله‌ها به سمت شمال، خال خال می‌شدند.

سپس، مزارع بزرگ و دامداری‌هایی در کلرادو، وایومینگ، کانزاس، نبراسکا و اراضی داکوتا ایجاد شد. شهر‌های غربی، به منزله مراکز کشتار دام و عمل آوردن گوشت، رونق یافتند. اوج شکوفایی دامداری در اواسط دهه 1880 بود. در آن زمان، چیزی از مهاجرت دامداران نگذشته بود که گاری‌های سرپوشیده کشاورزان که خانواده خود، اسب‌های بارکش، گاو‌ها و خوک‌های خود را همراه داشتند، لق‌لق‌خوران به غرب نقل مکان کردند. با استفاده از قانون خانه رعیتی، زمین‌هایی را تصاحب کردند و دور آنها را با آخرین اختراع روز، یعنی سیم خاردار، حصار کشیدند. دامداران، از زمین‌هایی که بدون داشتن مجوز قانونی، در آنها پرسه می‌زدند، اخراج شدند.

دامداری و جابه‌جا کردن گله، آخرین مظهر اسطوره آمریکا، یعنی گاوچران (کابوی) بود. واقعیت زندگی گاوچرانان سرشار از مشقتی توانفرسا بود. همان گونه که در آثار نویسندگانی چون زین گری و فیلم‌های هنرپیشگانی مثل جان وین، به تصویر کشیده شده بود، گاوچران، چهره‌ای اسطوره‌ای و قدرتمند، مردی جسور و اهل عمل، بود. تا این که در اواخر قرن بیستم واکنشی منفی نسبت به آن ایجاد شد. تاریخ‌نویسان و فیلمسازان، به طور مشابه،«غرب وحشی» را به مثابه مکانی نکبت بار با مردمانی تصویر کردند که ویژگی‌های شخصیتی آنها، منعکس‌کننده بدترین خصوصیات طبیعت انسانی بود.

وضعیت سرخپوستان آمریکا
درست همان‌گونه که در شرق اتفاق افتاده بود، گسترش به غرب، راهیابی معدنچیان، دامداران و مهاجران به کوه‌ها و دشت‌های آن دیار، منجر به جنگ‌هایی با سرخپوستان آمریکایی در غرب شد. خیلی از قبایل سرخپوست آمریکا – از یوتس، مقیم گریت باسین گرفته، تا نِه پِرسه مقیم آیداهو – هر چند از گاه با سفید پوستان به جنگ پرداختند، اما سوهای دشت‌های شمالی و آپاچی‌های جنوب غرب، آن‌هایی بودند که سخت‌ترین مقاومت را در مقابل پیشروی مرز، ارائه دادند. سوها که رهبرانی مبتکر و مدبر مانند رد کلاود و کریزی هورس داشتند، مهارت شان در جنگ‌های رعد آسای سوار بر اسب بود. آپاچی‌ها نیز از همان مهارت برخوردار بودند و در محیط آشنای خود، یعنی بیابان‌ها و ژرف دره (کانیون)‌ها می‌جنگیدند.اختلافات با سرخپوستان دشت، مخصوصا در پی اتفاقی، به وخامت گذاشت: داکوتا‌ها، بخشی از ملت سو، در پی نارضایی‌هایی دیرین، بعد از کشتن پنج مهاجر سفید پوست، به دولت آمریکا اعلام جنگ دادند. شورش و حمله در طول جنگ‌های داخلی ادامه داشت. در سال 1876، آخرین جنگ جدی سو به وقوع پیوست و آن زمانی بود که تب طلای داکوتا به بلک هیلز هم نفوذ کرده بود. ارتش وظیفه داشت مانع ورود معدنچیان به شکارگاه‌های سو شود، اما اقدامی جدی در جهت حمایت از اراضی سو به عمل نیاورد. با این حال، زمانی که به او فرمان داده شد، علیه گروه‌های سو که در شکارگاهی که طبق حقوق مذکور در معاهده به آنان تعلق داشت، مشغول به شکار بودند، به سرعت وارد عمل شد.

سرخپوستان جذب قانون آمریکا شدند

history-of-americaدر سال 1876، بعد از چندین بار رویارویی، کلنل جورج کاستر که رهبری گروهی کوچک از سواره نظام را به عهده داشت، با نیرو‌های برتر سو و متحدان آنها، نزدیک رود بیگ هورن، در‌گیر شد. کاستر و افرادش به کلی تار و مار شدند. با این حال ناآرامی‌های سرخپوستان، به سرعت سرکوب گردید. بعدا، در سال 1890، یک مراسم رقص ارواح در مناطق محافظت شده سو، در ووندد نی، واقع در داکوتای جنوبی، منجر به شورش و آخرین رویارویی گردید که در نتیجه آن حدود 300 تن مرد، زن، و کودک سو، جان خود را از دست دادند.

خیلی قبل از این، وضع زندگی سرخپوستان دشت، زیر و رو شده بود، از جمله دلایل این امر، افزایش جمعیت سفید پوستان، رسیدن خط آهن به آن منطقه، و کشتار بوفالو‌ها بود که در دهه بعد از سال 1870 به خاطر شکار‌های بی‌رویه مهاجران نسلشان تقریبا منقرض گشت.

جنگ با آپاچی‌ها در جنوب غرب، تا زمان دستگیری جرونیمو به سال 1886 که آخرین رییس مهم قبیله بود، به طول کشید.

سیاست دولت، از زمان به روی کار آمدن مونرو، این بود که سرخپوستان آمریکا را به فراسوی مرز سفید پوستان انتقال دهند، اما مناطق محافظت شده، روز به روز کوچک‌تر و پرجمعیت‌تر می‌گشت. معدودی از آمریکاییان زبان به انتقاد از رفتار دولت با سرخپوستان آمریکا گشوده بودند. به عنوان مثال، هلن‌هانت جکسون، یکی از اهالی شرق که در غرب زندگی می‌کرد،«یک قرن بی‌شرمی» (1881) را تالیف کرد که وضعیت آنها را به تصویر می‌کشید و وجدان ملت را تکان می‌داد. غالب اصلاح‌طلبان بر این عقیده بودند که سرخپوستان باید جذب فرهنگ غالب شوند. حکومت فدرال، حتی دست به تاسیس مدرسه‌ای در کارلایل، واقع در پنسیلوانیا زد، تا ارزش‌های سفیدپوستان را بر نسل جوان سرخپوستان تحمیل نماید.

(در این مدرسه بود که جیم تورپ، بهترین ورزشکاری که آمریکا داشته، در اوایل قرن بیستم به شهرت رسید.)

در سال 1887، قانون سهمیه عمومی، داوز که به رییس‌جمهور مجوز تقسیم اراضی قبیله را داده و به موجب آن به هر سرپرست خانوار65 هکتار زمین تعلق می‌گرفت، سیاست آمریکا در رابطه با سرخپوستان را صد و هشتاد درجه چرخاند. این زمین‌های سهمیه بندی شده، برای مدت 25سال به امانت در اختیار دولت باقی می‌ماند و بعد از سپری شدن این مهلت، فرد، رسما آن را تصاحب کرده و موفق به کسب تابعیت آمریکا می‌گشت. آن دسته از اراضی که به این شکل توزیع نمی‌شد، به هر حال، برای فروش به مهاجران ارائه می‌گشت. این سیاست، هر چند با نیت خیر بود، از آن جا که مجوز غارت اراضی سرخپوستان را صادر کرده بود، عواقب ناگواری در پی داشت. به علاوه، با زیر ضربه قرار دادن نظام اشتراکی قبایل، باعث فروپاشی بیش از پیش فرهنگ سنتی آنان می‌گشت. در سال 1934، سیاست ایالات متحده، توسط قانون ضمانت سرخپوستان که به موجب آن زندگی قبیله‌ای و اشتراکی در مناطق تحت حفاظت مورد حمایت قرار می‌گرفت، دوباره دستخوش دگرگونی شد.

امپراتوری دوگانه
دهه‌های پایانی قرن نوزدهم، دوران با عظمت توسعه ایالات متحده بود. تاریخ آمریکا، به دلیل پیکار علیه امپراتوری‌های اروپایی و رشد خاص دموکراتیک آن، مسیری متفاوت نسبت به رقبای اروپایی خود در پیش گرفت.

توسعه طلبی آمریکا در اواخر قرن نوزدهم، دلایل متفاوت داشت. از نقطه نظر بین‌المللی، از آن جا که قدرت‌های اروپایی در تقسیم آفریقا مسابقه گذاشته بودند و به همراه ژاپن، اصرار به نفوذ در آسیا و تجارت آن را داشتند، این دوره را می‌توان اوج امپریالیسم شمرد. خیلی از آمریکاییان، من جمله تئودور روزولت، هنری کبوت لاج و الیو روت، بر این عقیده بودند که آمریکا هم برای حفظ منافع خود باید از طریق سرمایه‌گذاری، در حوزه اقتصادی نفوذ یابد. بعد از اعمال نفوذ و فعالیت نیروی دریایی که حامی این نقطه نظر بود، دستور صادر شد که ناوگان دریایی و شبکه‌ای از بنادر خارج از کشور، جهت امنیت اقتصادی و سیاسی کشور، تقویت شود. یعنی به طور کلی، دکترین«سرنوشت بدیهی» که در آغاز توجیهی بود برای توسعه آمریکا در قاره، اکنون بار دیگر احیا شده بود برای تاکید بر این امر که ایالات متحده، حق و وظیفه دارد تمدن و نفوذ خود را در نیمکره غربی و منطقه کارائیب و همین طور طرف دیگر اقیانوس آرام، بسط و گسترش دهد.
در همین زمان، نظرات ضد امپریالیستی از سوی گروه‌های ائتلافی دموکرات‌های شمال و جمهوری‌خواهان اصلاح طلب، با سر و صدا به گوش می‌رسید. در نتیجه، حصول به یک امپراتوری آمریکایی کاری تدریجی و ضد و نقیض بود. دولت‌هایی که افکار استعماری داشتند، غالبا به تجارت و امور اقتصادی بیشتر توجه داشتند تا کنترل سیاسی.

اولین کار مخاطره آمیز ایالات متحده، در خارج از مرز‌های خود، اقدام به خریداری آلاسکا از روسیه، در سال 1867 بود، یعنی منطقه‌ای کم جمعیت که ساکنان آن را اسکیمو‌ها و دیگر بومیان تشکیل می‌داد. اکثر آمریکاییان نسبت به این اقدام که از سوی ویلیام سیوارد، وزیر امور خارجه، صورت گرفته بود، بی‌تفاوت یا عصبانی بودند و در انتقاد‌های خود، آلاسکا را«جنون سیوارد» یا«یخدان سیوارد» می‌نامیدند، اما 30 سال بعد، وقتی در رودخانه کلوندایک آلاسکا طلا کشف شد، هزاران آمریکایی به شمال هجوم آوردند و بسیاری از آنها در آلاسکا ماندند. هنگامی که آلاسکا در سال 1959، چهل و نهمین ایالت آمریکا شد، به لحاظ وسعت جغرافیایی از تگزاس پیشی جست.

آغاز کشور گشایی

جنگ آمریکا و اسپانیا در سال 1898، نقطه عطفی در تاریخ آمریکا بود. بعد از آن، آمریکا توانست کنترل و نفوذ خود را در جزایر دریای کارائیب و اقیانوس آرام اعمال کند.

در دهه 1890، کوبا و پورتوریکو، تنها کشور‌های باقی مانده از امپراتوری پهناور اسپانیا در دنیای جدید بودند و جزایر فیلیپین، مرکز اصلی قدرت اسپانیا در اقیانوس آرام را تشکیل می‌دادند. بروز جنگ به سه علت اصلی بر می‌گشت: خصومت مردم با حکومت استبدادی اسپانیا در کوبا؛ طرفداری آمریکا از مبارزات کوبا برای استقلال و روحیه خودباوری ملی که محرک آن جراید ملی گرایی بودند که به برانگیختن احساسات مردم می‌پرداختند.

در سال 1895، ناآرامی‌های فزاینده کوبا تبدیل به جنگی چریکی برای دستیابی به استقلال شد. غالب آمریکایی‌ها به هم‌دردی با کوبا پرداختند، اما پرزیدنت کلیولند مصمم در حفظ بی طرفی کشور بود. اما سه سال بعد، در دوره دولت ویلیام مک کینلی، ناو جنگی «مِین»، طی یک «دیدار تشریفاتی»، با این برنامه به کوبا فرستاده شد که به اسپانیا گوشزد کند آمریکا نگران برخورد خشونت آمیز با نا آرامی‌هایی‌ است که در بندر گاه رخ داده بود. بیش از 250 تن کشته شده بودند. ناو جنگی مِین، احتمالا به دلیل یک انفجار داخلی، نابود شد، اما بسیاری از آمریکایی‌ها اسپانیا را مسوول این واقعه می‌دانستند. عصبانیت مردم با جو سازی‌های مطبوعات که از حادثه گزارش می‌دادند، تمام کشور را فرا گرفت. مک کینلی که سعی در حفظ بی طرفی داشت، بعد از گذشت چند ماه، تامل را بیهوده یافت و دستور به مداخله نظامی داد.

جنگ با اسپانیا سریع و قاطعانه صورت گرفت. در چهار ماهی که به طول انجامید، نیرو‌های آمریکا با شکستی قابل ملاحظه روبه‌رو نگردیدند. یک هفته بعد از اعلام جنگ، دریا دار دوم، جورج دیوویی که فرمانده شش ناو اسکادران آسیا و در آن موقع در هنگ کنگ بود، به طرف فیلیپین به حرکت درآمد. او موفق شد کل نیروی دریایی اسپانیا را که در خلیج مانیل لنگر انداخته بود، بدون از دست دادن حتی یک تن از افراد خود، نابود کند.

در این حین در کوبا، نیرو‌ها در نزدیکی سانتیاگو لنگر انداختند و بعد از یک رشته درگیری‌های برق آسا، به طرف بندر آتش گشودند. چهار رزمناو زرهی اسپانیا برای نبرد با نیروی دریایی آمریکا به حرکت درآمدند که تماما ویران و به آهن پاره تبدیل شدند. وقتی خبر سقوط سانتیاگو رسید، از بوستون تا سانفرانسیسکو، سوت کشتی‌ها به صدا درآمد و پرچم‌ها افراشته شد. روزنامه‌ها، خبرنگارانی به کوبا و فیلیپین اعزام کردند که آوازه قهرمانان جدید جنگ را به گوش همگان برساند. پرآوازه‌ترین آنها دریا دار دوم، دیوویی و کلنل تئودور روزولت بودند که فرد اخیر از مقام معاونت نیروی دریایی استعفا داده بود تا بتواند فرماندهی هنگ داوطلبان خود، «راف رایدرز» را در کوبا به عهده بگیرد. اسپانیا به زودی تقاضای پایان جنگ را نمود. به موجب پیمان صلحی که در دسامبر سال 1898 به امضا رسید، کوبا قبل از رسیدن به استقلال، تحت قیمومیت موقت آمریکا قرار گرفت؛ به علاوه، اسپانیا، پورتوریکو و گوام را به جای خسارت جنگ و فیلیپین را نیز در مقابل دریافت 20‌میلیون‌دلار، به آمریکا تسلیم نمود. سیاست آمریکا، به طور رسمی، سرزمین‌های جدید را به دموکراسی و خود گردانی تشویق می‌کرد؛ یعنی نظامی که هیچ یک از این کشور‌ها آن را تجربه نکرده بود. در واقع، ایالات متحده نقشی استعماری یافت. در پورتوریکو و گوام نظارت بر امور اداری را به عهده داشت، به کوبا استقلالی صوری داد و حرکات استقلال طلبانه در فیلیپین را به سختی سرکوب کرد. فیلیپین، حق انتخاب دو مجلس قانون‌گذاری را در سال 1916 کسب کرد. در سال 1936، کشور‌های مشترک‌المنافع فیلیپین، با خود مختاری گسترده، ایجاد شد و در سال 1946، بعد از جنگ جهانی دوم، عاقبت این جزایر به استقلال کامل رسیدند.

مداخلات آمریکا در اقیانوس آرام، به فیلیپین محدود نمی‌شد. در همان سال جنگ با اسپانیا، روابط تازه‌ای با جزایر‌ هاوایی نیز آغاز گشت. روابط قبلی، محدود بود به بازرگانان و مبلغان مذهبی. بعد از سال 1865، سرمایه‌گذاران آمریکایی به آغاز بهره‌برداری از منابع این جزایر که عمدتا نیشکر و آناناس بود، پرداختند. وقتی دولت ملکه لیلیوکالانی قصد خود را در مورد خاتمه دادن به نفوذ خارجی‌ها، در سال 1893 اعلام کرد، بازرگانان و سوداگران آمریکایی، با پیوستن به اهالی با نفوذ‌ هاوایی، در صدد برکنار کردن او برآمدند. آنها از سوی سفیر آمریکا در ‌هاوایی و نیرو‌های آمریکایی مستقر در محل حمایت می‌شدند و دولت جدید درخواست کرد که به آمریکا الحاق گردد. پرزیدنت کلیولند که تازه دوره دوم ریاست‌جمهوری خود را آغاز کرده بود، این درخواست را رد کرد و استقلال‌ هاوایی را به طور صوری، تا زمان جنگ اسپانیا، به حال خود گذاشت، تا این که کنگره، با حمایت پرزیدنت مک کینلی، قرارداد الحاق را تصویب کرد. در سال 1959‌هاوایی پنجاهمین ایالت آمریکا شد.در‌هاوایی مخصوصا با منافع اقتصادی تا اندازه‌ای می‌توانست در امر توسعه آمریکا موثر باشد، اما در نظر سیاستمداران با نفوذی مانند روزولت، سناتور هنری کابوت لاج و جان هی، وزیر امور خارجه و نیز استراتژیست‌هایی چون دریا سالار آلفرد تایر ماهان، انگیزه اصلی، مساله ژئواستراتژیک بود. برای این افراد، مزیت به دست آوردن‌هاوایی بندر پرل‌هاربر بود که به مهم‌ترین پایگاه نیروی دریایی آمریکا در اقیانوس آرام تبدیل شد. فیلیپین و گوام، مکمل دیگر پایگاه‌های دریایی، مانند جزیره ویک، مید وی وساموای آمریکا بودند. در منطقه کاراییب که آمریکا در اندیشه احداث یک آبراه برای آمریکای مرکزی بود، پورتوریکو می‌توانست نقطه اتکای با اهمیتی باشد.

از اتحادیه پان آمریکن تا دیپلماسی‌ دلار

سیاست استعماری آمریکا به خودمختاری دموکراتیک گرایش داشت. درست مثل مورد فیلیپین، کنگره آمریکا در سال 1917، این اختیار را به پورتوریکویی‌ها داد که قانون‌گذاران خود را انتخاب کنند.

طبق همین قانون، این جزیره رسما به قلمرو آمریکا پیوست و ساکنان آن از تابعیت آمریکا برخوردار گشتند. در سال1950، کنگره، برای تصمیم‌گیری درمورد آینده خود به پورتوریکو آزادی کامل اعطا کرد. در سال 1952، با رای شهروندان استقلال ایالتی یا استقلال کامل رد شد و آنان در عوض تصمیم گرفتند با وجود جنبش پر سرو صدای جدایی طلب‌ها، تا به امروز در وضعیت مشترک‌المنافعی باقی بمانند. تعداد کثیری از اهالی پورتوریکو به آمریکا مهاجرت کردند که مانند سایر شهروندان آمریکایی، از تمامی حقوق مدنی برخوردارند.

آبراه و قاره آمریکا
جنگ اسپانیا موجب احیای علاقه آمریکا به ساختن آبراهی در تنگه پاناما گردید که بتواند دو اقیانوس بزرگ را به هم مربوط سازد. استفاده چنین کانالی جهت تجارت در دریا، مدت مدیدی در نظر بزرگترین کشور‌های تجارت‌کننده جهان بود؛ فرانسوی‌ها در اواخر قرن نوزدهم، سعی در ایجاد یک کانال داشتند، اما نتوانسته بودند بر مشکلات مهندسی آن فائق آیند. ایالات متحده که در دریای کاراییب و نیز اقیانوس آرام قدرتی به هم زده بود، احداث این کانال را چه از نقطه نظر اقتصادی و چه از لحاظ سیاسی که می‌توانست راه سریع‌تری برای انتقال کشتی‌های جنگی از اقیانوسی به اقیانوس دیگر باشد، مفید یافت.

در آغاز قرن گذشته، آنچه اکنون پاناما می‌باشد، بخش شورشی شمال کلمبیا بود. هنگامی که مجلس کلمبیا، در سال 1903 از تصویب پیمانی که به موجب آن به ایالات متحده حق ساخت و بهره‌برداری از یک کانال را می‌داد، خودداری کرد، گروهی از اهالی پاناما که صبرشان لبریز شده بود، با حمایت تفنگ‌داران دریایی آمریکایی به شورش بر خاستند و برای پاناما اعلام استقلال کردند. پرزیدنت تئودور روزولت، این کشور تازه استقلال یافته را فورا به رسمیت شناخت. طبق عهدنامه‌ای که در نوامبر همان سال به امضا رسید، پاناما یک نوار ارضی به پهنای 16 کیلومتر از خاک خود را (منطقه کانال پاناما)، میان اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام در مقابل 10‌میلیون‌دلار و سالی 250,000‌دلار، به آمریکا اجاره دائم داد. کلمبیا نیز بعدا 25‌میلیون‌دلار به عنوان پاداش دریافت کرد. هفتاد و پنج سال بعد، پیمان جدیدی میان آمریکا و پاناما عقد گردید. به‌موجب این پیمان، حاکمیت پاناما در منطقه کانال تضمین شد و کانال در تاریخ 31 دسامبر سال 1999 تحت اختیار پاناما قرار گرفت.

تکمیل کانال پاناما، در سال 1914، توسط کلنل جورج گتالس، یک پیروزی عظیم در مهندسی بود. همزمان با آن، ریشه‌کن کردن مالاریا و تب زرد، نه تنها این کار عظیم را ممکن ساخته بود، بلکه یکی از دستاورد‌های بزرگ قرن بیست در زمینه طب پیشگیری بود.
در دیگر جا‌های آمریکای لاتین، ایالات متحده در‌گیرودار یک رشته مداخلات پراکنده بود. بین سال‌های 1900 و1920، ایالات‌متحد در امور شش کشور نیمکره غربی مداخله نمود که مهم‌ترین آنها ‌هائیتی، جمهوری دومینیکن، و نیکاراگوئه بودند. واشنگتن این مداخلات را به طرق مختلف توجیه کرد: برای ایجاد ثبات سیاسی و دولت دموکراتیک؛ تهیه و تدارک محیطی مناسب برای سرمایه‌گذاری آمریکا (که غالبا به آن دیپلماسی‌دلار می‌گویند)، برای تامین امنیت خطوط دریایی که به کانال پاناما ختم می‌شوند و حتی برای جلوگیری از اعمال زور کشور‌های اروپایی جهت باز پرداخت قروضشان.

ایالات متحده، در سال1867، با زیر فشار قرار دادن فرانسوی‌ها، آنان را مجبور به انتقال نیروهایشان از مکزیک کرد. اما، نیم قرن بعد از آن، در پی یک اقدام بد عاقبت، پرزیدنت وودرو ویلسون، برای پایان دادن به انقلاب مکزیک و جلوگیری از نفوذ ناآرامی به داخل مرز‌های آمریکا، 11,000 تن از افراد خود را از قسمت شمال کشور وارد مکزیک نمود تا در تلاشی بیهوده اقدام به دستگیری شورشی یاغی، فرانسیسکو «پانچو ویلا» کند.

ایالات متحده که به منزله قدرتمند‌ترین و لیبرال‌ترین کشور نیمکره غربی ایفای نقش می‌کرد، در مورد نهادینه کردن همکاری میان کشور‌های قاره آمریکا نیز به فعالیت‌هایی دست زد. در سال 1889، جیمز ج.بلین، وزیر امور خارجه پیشنهاد کرد که 21 کشور مستقل نیمکره غربی در سازمانی، برای حل و فصل مناقشات و ایجاد روابط اقتصادی نزدیک‌تر، متشکل شوند. نتیجه، اتحادیه پان‌امریکن بود که در سال 1890 پایه‌ریزی شد و امروزه از آن به عنوان سازمان ایالات آمریکا یاد می‌کنند.

دولت‌های بعدی، یعنی دولت‌های هربرت هوور (1933-1929)
و فرانکلین د. روزولت(45-1933)، حق آمریکا در دخالت در امور کشور‌های آمریکای لاتین را رد کردند. به طور اخص، سیاست همسایه خوب روزولت، متعلق به دهه 1930، با این که باعث از بین بردن کامل تنش موجود میان ایالات متحده و آمریکای لاتین نشد، اما به از میان برداشتن کدورت‌هایی که سابق بر آن به علت مداخلات و اقدامات یک جانبه آمریکا به وجود آمده بود، کمک کرد.

history-of-americaروزولت و آغاز دوره سرمایه‌داری

ایالات متحده که به تازگی در فیلیپین استقرار یافته و در‌هاوایی از موقعیت مستحکمی برخوردار بود، امید زیادی داشت که با چین مناسبات تجاری بر قرار کند.

ژاپن و کشور‌های گوناگون اروپایی حوزه‌های نفوذ زیادی در آن جا به دست آورده بودند، از جمله، پایگاه‌هایی برای نیروی دریایی، اراضی استیجاری، حقوق تجاری انحصاری و امتیاز سرمایه‌گذاری در احداث راه‌آهن و حق بهره‌برداری از معادن.در سیاست خارجی آمریکا، آرمان گرایی، در کنار میل به رقابت با قدرت‌های امپریالیستی اروپا در شرق دور، وجود داشت. به این ترتیب، دولت آمریکا، بر برابری امتیازات بازرگانی میان همه کشور‌ها، به عنوان یک اصل، تاکید داشت. در سپتامبر سال 1899، جان هِی، وزیر امور خارجه، از«سیاست درهای باز» برای همه کشور‌ها در چین حمایت کرد یعنی، برابری امکانات تجاری (شامل تعرفه‌های گمرکی، عوارض بنادر و نرخ برابر راه‌آهن) در نواحی تحت کنترل اروپاییان. سیاست در‌های باز، به‌رغم مولفه آرمان گرای آن، در اصل مانوری دیپلماتیک بود، در جست‌وجوی همان امتیازات استعمارگرانه که می‌خواست فقط دچار بدنامی آن نگردد. موفقیت آن ناچیز بود.

با شورش باکسر‌ها در سال 1900، چین علیه خارجی‌ها موضع‌گیری کرد. در ماه ژوئن، شورشیان با تصرف پکن، به مقر هیات‌های نمایندگی خارجی حمله کردند. هِی، به سرعت به قدرت‌های اروپایی و ژاپن اعلام کرد که ایالات متحده با هر نوع مداخله آنها در قلمرو چین یا حقوق دولتی آن به شدت مخالف است و دوباره سیاست در‌های باز را عنوان نمود. وقتی شورش فرونشانده شد، هِی، از چین در پرداخت غرامات حمایت کرد. در ابتدا، به خاطر حسن نیت آمریکا، بریتانیا، آلمان و قدرت‌های کوچک‌تر استعماری سیاست در‌های باز و استقلال چین را تایید کردند. اما عملا، آنها به مستحکم کردن مواضع خود در کشور می‌اندیشیدند. چند سال بعد، پرزیدنت تئودور روزولت، جنگ سال 1905-1904 میان روس‌ها و ژاپنی‌ها را که به بن‌بست رسیده بوده از بسیاری لحاظ نبردی برای کسب نفوذ در ایالت شمال چین، منچوری، خواند. روزولت امیدوار بود که با پایان جنگ، زمینه مساعدی برای سرمایه‌گذاری آمریکاییان ایجاد شود، اما دشمنان قبلی و دیگر کشور‌های امپریالیستی آمریکا را از دور بیرون کردند. این جا، مثل بقیه جا‌ها، ایالات متحده مایل نبود نیروی نظامی را در جهت خدمت به اقتصاد امپریالیستی مستقر کند. رییس‌جمهور لااقل می‌توانست خود را به دریافت جایزه نوبل برای صلح (1906) دلخوش کند. با وجود منافعی برای ژاپن، در طول دهه‌های آغازین قرن بیستم، روابط آمریکا با این کشور متناوبا با مشکلاتی روبه‌رو بود.

مورگان و تامین بودجه برا ی سرمایه‌داری
اعتلای صنعت آمریکا، به مقتضیاتی بیش از صاحبان صنعت نیاز داشت. لازمه صنعتی قدرتمند، مبالغ هنگفتی سرمایه بود؛ رشد شتابنده اقتصاد، به سرمایه‌گذاران خارجی نیاز داشت. جان‌پیرپوینت مورگان مهم‌ترین کارشناس امور مالی آمریکا، واجد این هر دو مقتضیات بود.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مورگان صاحب بزرگترین شرکت سرمایه‌گذاری کشور بود. او کارگزار اوراق بهادار برای اقشار ثروتمندان کشور و خارج از کشور بود. از آن جا که خارجیان نیاز به ضمانتی داشتند که از ثبات ارزی سرمایه‌گذاری‌هایشان اطمینان حاصل کنند، برای مورگان بسیار اهمیت داشت که ‌دلار به ارزش رسمی آن به طلا هر چه نزدیک‌تر باشد. در فقدان یک بانک مرکزی رسمی، او عملا سرپرست این کار شده بود.از آغاز دهه 1880 تا اوایل قرن بیست، مورگان و شرکا، مسوول اوراق بهاداری بودند که تعهد مالی خیلی از شرکت‌های ادغام شده را به عهده داشتند و علاوه بر آن خود، تعدادی از آنها را ایجاد کردند. مهم‌ترین این شرکت‌ها، شرکت فولاد آمریکا بود، متشکل از شرکت فولاد کارنیگی با چندین کمپانی دیگر.سرمایه‌داران، اوراق قرضه آن را به مبلغی تا آن زمان بی سابقه، یعنی 4/1 میلیارد‌دلار خریده بودند.مورگان، شرکت‌های ادغام شده دیگری نیز ایجاد کرد و سود کلانی از آنها نصیبش شد. او که نقش بانکدار عمده را برای خطوط آهن متعددی داشت، رقابت میان آنها را کاهش داد. تلاش‌های او در زمینه سازمان دهی به وضعیت صنعتی آمریکا ثبات بخشیده و به جنگ قیمت‌ها، به ضرر کشاورزان و تولیدکنندگان کوچک که او را ظالمی بیش نمی‌دانستند، پایان داد. در سال 1901، هنگامی که او شرکت نوترن سکیوریتیز را برای کنترل تعدادی خط آهن عمده تاسیس کرد، پرزیدنت تئودور روزولت، قانون ضداتحادیه شرمن را تصویب کرد و این وحدت را در هم شکست.

مورگان که مانند یک بانک مرکزی غیررسمی وارد عمل شده بود، هنگام رکود اقتصادی اوایل دهه 1890، از ارزش‌دلار، با عرضه اسناد قرضه به بازار که پشتوانه طلای خزانه را جبران می‌کرد، حمایت نمود. در همان زمان، شرکت او متعهد تضمینی کوتاه‌مدت برای ذخایر طلای کشور شد. در سال 1907، پیشقدم در تشکیل موسسه مالی نیویورک گردید تا از این طریق از یک سلسله ورشکستگی‌های خانمان سوز جلوگیری نماید. طی همین جریان، شرکت خودش صاحب یک کمپانی بزرگ و مستقل فولاد شد که آن را با فولاد آمریکا یکی کرد. پرزیدنت روزولت، شخصا دست به تایید اقدامی زد که مانع از وقوع یک بحران جدی اقتصادی شود.تا آن موقع، قدرت مورگان به قدری زیاد شده بود که غالب آمریکاییان، ذاتا از او متنفر و نسبت به او بی اطمینان بودند. اصلاح طلبان، البته با قدری غلو، او را رییس یک «اتحادیه پولی» توصیف می‌کردند که آمریکا را در کنترل خود داشت. در زمان مرگش، به سال 1913، کشور در مراحل پایانی ایجاد یک بانک مرکزی، نظام ذخیره فدرال بود که می‌توانست قسمت اعظم مسوولیتی را که او در زمان حیاتش به طور غیررسمی بر عهده گرفته بود، به دوش بکشد.

وضعیت خطرناک کشاورزی و ظهور پوپولیزم

با وجود پیشرفت‌های چشمگیر، کشاورزان آمریکایی در اواخر قرن نوزدهم، به کرات دوران مشقت را تجربه کردند. دستاورد‌های مکانیکی، مقدار محصول به دست آمده در هر هکتار را به شدت افزایش داد.

همان طور که خطوط آهن و جا به جایی تدریجی سرخپوستان، مناطق تازه‌ای را در اختیار مهاجران قرار می‌داد، به مقدار زمین تحت کشت، در نیمه دوم قرن، به سرعت اضافه می‌شد. توسعه مشابه زمین‌های تحت کشت در کانادا، آرژانتین و استرالیا، باعث تشدید این مسائل در بازار‌های بین‌المللی می‌شد که اکنون محصولات کشاورزی آمریکا در آن جا به فروش می‌رسید. در هر جا، عرضه فراوان محصولات کشاورزی، موجب تنزل قیمت‌ها می‌گردید. کشاورزان نواحی شمال مرکزی، به علت نرخ‌های بالای راه‌آهن که محصولات آنها را به بازار‌ها می‌رساند، به طور فزاینده‌ای ناآرامی می‌کردند. به عقیده آنها تعرفه‌های حمایتی که اعانه‌ای برای کسب‌وکار‌های بزرگ، قیمت لوازم و ماشین‌آلات مورد استفاده بود آنها را افزایش می‌داد. آنها که میان قیمت پایین بازار و هزینه‌های سرسام آور در رنج بودند، زیر بار قرض و مبالغ رهن بانک‌ها پشت خم کرده بودند. حتی آب و هوا هم با آنها خصومت داشت. در اواخر دهه 1880، موج یخبندان دشت‌های وسیع غرب را زیر پا گذارده و باعث ورشکستگی هزاران تن از مهاجران کشاورز شده بود.

در جنوب، پایان برده‌داری، تغییرات بزرگی را موجب شده بود. خیلی از زمین‌های کشاورزی توسط مزارعه‌کاران کشت می‌شد، یعنی کشاورزانی که این زمین‌ها را اجاره می‌کردند و نصف محصول خود را بابت اجاره، بذر و وسایل لازم به صاحب زمین می‌دادند. حدود 80درصد از کشاورزان سیاه‌پوست جنوب و 40درصد از همتایان سفید‌پوست آنها، تحت این گونه شرایط فرساینده گذران می‌کردند. غالب آنها در یک چرخه قرض اسیر بودند و تنها امید نجات افزایش کشت‌وکار بود. این موضوع منجر به تولید بیش از حد پنبه و تنباکو گردید و این موجب افت قیمت‌ها و کم قوتی زمین گشت. اولین تلاش سازمان‌یافته برای رویارویی با مشکلات کلی کشاورزی، از سوی گروهی به نام حامیان کشاورزی صورت گرفت، اینها گروهی کشاورز بودند که مردم آنها را تحت نام جنبش «مزرعه» یا «گرانج» می‌شناختند. گرانج‌ها که در سال 1867 توسط گروهی از کارمندان وزارت کشاورزی راه انداخته شده بود، در آغاز، بیشتر روی فعالیت‌های اجتماعی تکیه می‌کردند تا با انزوای خانواده‌های روستایی مبارزه کنند. شرکت زنان در این فعالیت‌ها تشویق می‌شد. این تشکیلات که با بحران سال 1873 بیشتر تقویت شد، به زودی دارای 20,000 شعبه محلی و یک‌میلیون و نیم عضو شد. گرانج‌ها نظام بازاریابی خود را بنا نهادند، فروشگاه‌های خود و نیز دستگاه‌های پروردن مواد غذایی، کارخانجات و شرکت‌های تعاونی که اغلب آنها نهایتا ناموفق بودند. این جنبش از موفقیت‌هایی در زمینه سیاسی نیز برخوردار شد. در سال‌های دهه 1870، معدودی از ایالات «قوانین گرانج» را تصویب کردند که به موجب آن هزینه انبار داری و حمل‌و نقل از طریق راه‌آهن کاهش یافت. در سال 1880، گرانج در حال افول و جایگزینی توسط اتحادیه‌های کشاورزان بود؛ این اتحادیه‌ها از خیلی لحاظ بی‌شباهت به گرانج نبودند، فقط این که علنا سیاسی بودند. در سال 1890، این اتحادیه‌ها که در آغاز، سازمان‌های ایالتی خود گردان بودند، از نیویورک تا کالیفرنیا حدود یک میلیون و نیم عضو داشتند. یک گروه مشابه آفریقایی-آمریکایی، اتحادیه ملی کشاورزان رنگین‌پوست، بیش از یک میلیون عضو داشت. این دو اتحادیه که دو فدراسیون بزرگ بلوک شمال و بلوک جنوب را تشکیل دادند، پیشنهاد برنامه‌های اقتصادی دقیقی را دادند که بتواند «کشاورزان آمریکا را متحد کرده و از آنها، در مقابل قانون‌های طبقاتی و تجاوز سرمایه‌های متمرکز، حمایت کند.» در سال 1890، وضعیت ناگوار کشاورزی که سال‌ها مشقت و خصومت با تعرفه‌های مک کینلی به آن دامن زده بود، از هر زمانی بدتر شد. اتحادیه‌های کشاورزان که در شمال با دموکرات‌های دلسوز و در جنوب با اشخاص ثالث کار می‌کردند، برای به دست آوردن قدرت سیاسی تلاش کردند. سومین حزب سیاسی،حزب مردم (پوپولیست)، ظهور کرد. در تاریخ سیاست آمریکا، چیزی مانند شور پوپولیستی که دشت‌ها و زمین‌های پنبه‌کاری شده را فرا گرفت، سابقه نداشت. انتخابات سال 1890، این حزب را در ایالات جنوبی و غربی به قدرت رساند، و سیلی از سناتور‌ها و نمایندگان پوپولیست را به کنگره فرستاد. اولین اجلاس پوپولیست‌ها در سال 1892 برگزار شد. هیات‌های نمایندگی کشاورزان، کارگران و سازمان‌های اصلاح‌طلب در اوماها، نبراسکا گرد آمدند؛ آنها مصمم بودند نظام سیاسی آمریکا را که، به دلیل فعالیت تراست‌های صنعتی و مالی، فاسد می‌انگاشتند، واژگون کنند. آنها در خط مشی حزبی خود خاطر نشان می‌کردند: «ما در میان ملتی به دیدار هم آمدیم که در شرف سقوط اخلاقی، سیاسی و مادی‌است. فساد، بر صندوق‌های رای، قانونگذاران، کنگره و حتی دادگاه‌ها غالب است. … در بطن یک بی‌عدالتی واحد، ما دو قشر عظیم‌خانه به دوش‌ها و میلیونر‌ها را پرورش می‌دهیم.» آنها در بخش واقع بینانه خط مشی خود، خواهان موارد ذیل بودند: ملی کردن خطوط آهن، تعرفه‌های گمرکی نازل، وام‌های تضمین شده توسط محصولات فاسد نشدنی ذخیره در انبار‌های دولتی و جنجالی‌تر از همه، خرید پول دچار تورم توسط خزانه‌داری و ضرب نامحدود سکه نقره به نسبت «معمول» 16 اونس نقره در برابر 1 اونس طلا.

اولین قانون کار در ماساچوست

پوپولیست‌ها قدرت زیادی در غرب و جنوب داشتند و کاندیدای ریاست‌جمهوری آنها بیش از یک میلیون رای آورد. اما موضوع پولی، به زودی مسائل دیگر را تحت‌الشعاع قرار داد.

سخنگویان کشتکاران که مطمئن بودند منشا تمام مشکلاتشان کمبود پول در گردش است، می‌گفتند که با اضافه شدن حجم پول، قیمت محصولات کشاورزی به‌طور غیرمستقیم بالا می‌رود، و دستمزد کارگران صنعتی هم افزایش می‌یابد و به این ترتیب قادر به پرداخت قروض خود با پول متورم خواهند بود. از سوی دیگر، گروه‌های محافظه‌کار و طبقات سرمایه‌دار، پاسخ می‌دادند که نسبت نرخ شش به یک، تقریبا دوبرابر قیمت نقره در بازار است. سیاست خرید نامحدود، خزانه‌داری آمریکا را خالی از ذخایر طلای خود کرده، دلار ارزش خود را از دست داده، و قدرت خرید طبقه کارگر و اقشار متوسط را از بین می‌برد. آنها می‌گفتند که فقط معیار طلا از ثبات برخوردار بود.

بحران مالی سال 1893، این مورد اختلاف را پرتنش‌تر کرد. در جنوب و شمال مرکزی ورشکستگی بانک‌ها بیداد می‌کرد؛ بیکاری سر به فلک می‌کشید و قیمت محصولات کشاورزی افت سختی کرد. این بحران و دفاع پرزیدنت گروور کلیولند از معیار طلا باعث چند دستگی در حزب دموکرات گشت. دموکرات‌ها که مدافع نقره بودند، با نزدیک شدن انتخابات سال 1896، به پوپولیست‌ها گرویدند.

اجلاس دموکرات‌ها در آن سال، شدیدا تحت تاثیر یکی از معروف‌ترین سخنرانی‌های تاریخ سیاسی آمریکا بود. ویلیام جنینگز برایان، نبراسکایی جوانی که از نقره حمایت می‌کرد، ملتمسانه از اجلاس خواست «بشر را بر طلا به صلیب نکشد»؛ او موفق شد نامزد دموکرات‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری شود. پوپولیست‌ها نیز او را مورد حمایت قرار دادند.

در پی یک مشاجره حماسه آفرین، برایان نظر موافق تقریبا تمام ایالات جنوبی و غربی را از آن خود کرد. اما در شمال و شرق صنعتی که دارای جمعیت بیشتری نیز بود، ناکام ماند و انتخابات را به کاندیدای جمهوری‌خواه، ویلیام مک کینلی واگذار کرد.

در سال بعد، اوضاع مالی کشور رو به پیشرفت گذاشت که بخشی از آن مدیون کشف طلا در آلاسکا و یوکان بود. این، زمینه‌ای گشت برای توسعه محافظه کارانه ذخیره پولی. در سال 1898، جنگ اسپانیا و آمریکا باعث شد مردم کمتر به مسائل پوپولیستی توجه کنند. پوپولیزم و موضوع نقره منتفی شده بود. با این حال خیلی از نظرات اصلاح گرانه این جنبش، ادامه یافت.

کشمکش‌های کار و طبقه کارگر
زندگی یک کارگر صنعتی آمریکایی در قرن نوزدهم، زندگی مشقت باری بود. حتا در بهترین حالت، دستمزد‌ها پایین، ساعات کار طولانی و شرایط کار خطرناک بود. فقط مختصری از ثروتی که با رشد کشور به دست آمده بود، به کارگران تعلق می‌گرفت. مضافا بر این که زنان و کودکان که درصد بالایی از نیروی کار را تشکیل می‌دادند، غالبا فقط جزئی از دستمزد مردان را دریافت می‌کردند. بحران‌های اقتصادی دوره‌ای که تمام کشور را فرا می‌گرفت، باعث کاهش بیشتر دستمزد کارگران شده و درصد بیکاری را بیش از پیش افزایش می‌داد.

از سوی دیگر، پیشرفت در فناوری که تولید کشور را بالا برده بود، مرتبا نیاز به کارگران ماهر را کمتر می‌کرد و هنوز که هنوز بود، به علت شمار زیاد و بی‌سابقه مهاجران – 18 میلیون نفر میان سال‌های 1880 و 1910 – که وارد مملکت شده و در جست‌وجوی کار بودند، تعداد کارگران غیرماهر دائما در افزایش بود.

قبل از سال 1874 که ماساچوست اولین قانون کار را مبنی بر محدود کردن ساعت کار زنان و کودکان به ده ساعت در روز به تصویب رساند، عملا هیچ قانونی برای کار در مملکت وجود نداشت. تا این که در دهه 1930 دولت فدرال فعالانه به تکاپو افتاد. تا قبل از این دهه، این مساله به ایالات و مقامات محلی سپرده شده بود که فقط معدودی از آنها در برابر کارگران همان قدر احساس مسوولیت می‌کردند که در مقابل صاحبان ثروتمند صنایع.

سرمایه‌داری مبتنی بر اقتصاد آزاد که بر نیمه دوم قرن نوزده تسلط داشت و مدافع تمرکز ثروت و قدرت بود، از سوی قوه قضاییه‌ای حمایت می‌شد که بار دیگر در مقابل مخالفان این سیستم ایستاده بود.

در این مورد، آنها کاملا از فلسفه زمان پیروی می‌کردند. بسیاری از متفکران اجتماعی، با توسل به علوم داروین گرایانه، بر این عقیده بودند که رشد معاملات و کسب‌وکار‌های عظیم، به قیمت نابود کردن کسب‌وکار‌های کوچک و ثروتمندشدن معدودی در کنار فقر اکثریت، به معنای «تنازع بقای قوی‌تر» و پیامد اجتناب‌ناپذیر ترقی و پیشرفت است.

کارگران آمریکایی، به‌خصوص کارگران ماهر، گویا به‌خوبی همتایان اروپایی خود زندگی کرده‌اند، اما هزینه زندگی بالا بود. تا سال 1900، ایالات متحده دارای بالاترین آمار جهان در مرگ‌ومیر مربوط به شغل کارگران بود. اکثر کارگران هنوز روزی ده ساعت مشغول به کار بودند (در صنایع فولاد 12 ساعت)، اما این مقدار کار هنوز برای رسیدن به حداقل لازم جهت یک زندگی معقول کافی نبود. بین سال‌های 1870 و 1900، نیروی کار متشکل از کودکان دو برابر افزایش یافت.اولین تلاش برای متشکل کردن کارگران در سطح کشور، از سوی نظام شریف سلحشوران کار، در سال 1869، صورت گرفت. این نظام که در اصل از یک مجمع زیرزمینی شامل کارگران صنعت پوشاک فیلادلفیا نشات گرفته بود، از یک برنامه تعاونی حمایت می‌کرد و به روی همه کارگران، شامل سیاه‌پوستان، زنان و کارگران کشاورزی باز بود.

از اعتصابات کارگری تا تشکیل فدراسیون کار

اولین تلاش برای متشکل کردن کارگران در سطح کشور، از سوی نظام شریف سلحشوران کار، در سال 1869، صورت گرفت. این نظام که در اصل از یک مجمع زیرزمینی شامل کارگران صنعت پوشاک فیلادلفیا نشئت گرفته بود، از یک برنامه تعاونی حمایت می‌کرد و به روی همه کارگران، شامل سیاه‌پوستان، زنان و کارگران کشاورزی باز بود.

نظام سلحشوران به کندی رشد می‌کرد، تا این که واحد کارگران راه‌آهن آن، در سال 1885، موفق به برگزاری اعتصاب علیه جی گولد، یکی از سلاطین راه‌آهن شد. تا یک سال بعد، 500,000 تن از کارگران به عضویت این نظام در آمدند، اما از آن جا که با واقع‌بینی اتحادیه‌ها هماهنگی نداشته و موفق به تکرار این قبیل فعالیت‌ها نشدند، جنبش این سلحشوران به زودی در سراشیب سقوط افتاد.در جنبش کارگری، فدراسیون کار آمریکا (AFL) رفته‌رفته جای آنها را گرفت. این فدراسیون، به رهبری ساموئل گومپرز، مقام سابق اتحادیه سیگار برگ، بیش از اینکه سیاست عضوگیری نامحدودی را پیاده کند، گروهی اتحادیه کارگری تشکیل داده بود که کارشان بر کارگران ماهر متمرکز بود. اهداف این فدراسیون شفاف، ساده و غیرسیاسی بود: افزایش دستمزدها، کاهش ساعات و بهبود شرایط کار. این فدراسیون تا جایی که می‌توانست تلاش کرد جنبش کارگری را از نظرات سوسیالیستی غالب جنبش‌های کارگری اروپایی دور نگه دارد.با این حال، هم قبل و هم بعد از تشکیل AFL، تاریخ کارگری آمریکا سرشار از خشونت بود. در اعتصاب بزرگ راه‌آهن سال 1877، کارگران تمام کشور در مقابل کاهش ده درصدی دستمزدشان، دست از اعتصاب کشیدند. کوشش‌هایی که در جهت شکستن این اعتصاب صورت گرفت منجر به شورش و ویرانی در چندین شهر گردید: بالتیمور، مریلند؛ شیکاگو، ایلینوی؛ پیتزبورگ، پنسیلوانیا؛ بوفالو، نیویورک و سانفرانسیسکو، کالیفرنیا. برای فرو نشاندن این اعتصاب، نیرو‌های فدرال به نواحی متعددی گسیل شدند.

نه سال بعد، در حادثه میدان‌های مارکت، شخصی یک بمب به سوی نیرو‌های پلیس که در شرف برهم زدن تظاهراتی بودند که و برای پشتیبانی از اعتصاب کمپانی مک کورمیک در شیکاگو راه‌اندازی شده بود، پرتاب کرد. در هرج و مرجی که بعد از آن رخ داد، هفت مامور پلیس و دست کم چهار تن از کارگران کشته شده و حدود 60 تن از ماموران پلیس زخمی شدند.

در سال 1892، در کارخانجات فولاد کارنگی، واقع در هومستد، پنسیلوانیا، یک گروه 300 نفری از کارآگاهان پینکرتون که شرکت برای فرونشاندن اعتصاب انجمن کارگران شرکت‌های در هم ادغام شده آهن، فولاد و حلبی استخدام کرده بود، با توسل به تیراندازی، مذبوحانه سعی در برهم زدن این اعتصاب کردند. در این جریان گارد ملی فراخوانده شد تا به حمایت از کارگرانی بپردازد که عضو اتحادیه نبودند و اعتصاب شکسته شد. تا سال 1937، به اتحادیه‌ها اجازه حضور در این کارخانه داده نشد.در سال 1894، قطع دستمزد‌ها در شرکت پولمن، واقع در حومه شهر شیکاگو، منجر به اعتصاب گردید، این اعتصاب که از سوی اتحادیه راه آهن آمریکا حمایت می‌شد، به سرعت سیستم راه‌آهن بیشتر نقاط کشور را درگیر کرد. همین‌طور که اوضاع وخیم تر می‌شد، ریچارد اونلی، دادستان کل کشور که خود یکی از وکلای راه‌آهن بود، برای باز نگه داشتن راه‌آهن بیش از 3,000نفر را جایگزین کرد. در پی این اقدام، حکمی از سوی دادگاه فدرال مبنی بر عدم دخالت اتحادیه در امور راه‌آهن صادر شد. هنگامی که شورش‌هایی بر پاشد، پرزیدنت کلیولند نیرو‌های فدرال را برای فرو نشاندن ناآرامی‌ها وارد میدان نمود و متعاقبا اعتصاب شکسته شد.

مبارزترین اتحادیه که از اعتصابات نیز جانبداری می‌کرد، اتحادیه کارگران صنعتی جهان (IWW) بود. این اتحادیه از ترکیب اتحادیه‌هایی تشکیل شده بود که در جهت کسب شرایط بهتر کاری، مخصوصا در صنعت معدن غرب، مبارزه می‌کردند؛ IWW، یا با اسمی که همه می‌شناختند، «وابلیز»، شهرت خود را از زمان درگیری‌های معدنچیان کلرادو، در سال 1903 که طی آن سخت سرکوب شدند، یافت.

وابلیز تحت‌تاثیر فعالان آنارشیست، ندای جنگ طبقاتی می‌دادند؛ آنها بعد از پیروزی در جریان اعتصابات کارخانه نساجی لارنس در ماساچوست، در سال 1912، پیروان زیادی یافتند. آنها در بحبوحه جنگ جهانی اول خواستار متوقف کردن کار شدند و همین، منجر به شدت عمل دولت در مقابل آنان گشته و در سال 1917 عملا باعث از میان رفتنشان گردید.

تاثیرات تکان‌دهنده اصلاحات
انتخابات ریاست جمهوری در سال 1900 این فرصت را در اختیار آمریکاییان قرار داد تا بتوانند در مورد دولت جمهوری‌خواه پرزیدنت مک کینلی، مخصوصا سیاست خارجی آن به قضاوت بنشینند. جمهوری‌خواهان که در فیلادلفیا اجلاسی بر پا داشته بودند، شادمانی خود را، در مورد پیروزی در جنگ با اسپانیا، بازگشت رفاه به کشور و تلاش برای یافتن بازارهایی از طریق سیاست در‌های باز بیان کردند. مک کینلی، به سادگی رقیب خود، ویلیام جنینگز برایان را شکست داد؛ اما نتوانست آن قدر عمر کند تا مزه شیرین پیروزی خود را بچشد. در سپتامبر سال 1901، در حالی که در نمایشگاهی در بوفالو، نیویورک شرکت کرده بود، به قتل رسید؛ او سومین رییس‌جمهوری بود که از زمان جنگ‌های داخلی مورد سوء قصد قرار گرفته بود.

قوانین ضدتراست در عصر اصلاحات

تئودور روزولت که معاون مک کینلی بود، ریاست‌جمهوری را به عهده گرفت. روی کار آمدن روزولت همزمان با عصری تازه در زندگی سیاسی آمریکا و روابط بین‌المللی بود. کشور پر جمعیت شده بود؛ خط مرزی در شرف از میان رفتن بود.

یک جمهوری کوچک با کشمکش‌های پرسابقه، تبدیل به یک قدرت جهانی گشته بود. اساس سیاسی مملکت، در برابر فرازو‌نشیب‌های جنگ‌های داخلی و خارجی و پستی‌ها و بلندی‌های دوران رفاه و رکود اقتصادی تاب مقاومت آورده بود. گام‌های بلندی در زمینه کشاورزی و صنعت برداشته شده بود. آموزش و پرورش رایگان تا حدود زیادی به تحقق پیوسته و آزادی بیان جراید حفظ شده بود. آرمان آزادی مذاهب ادامه یافته بود. با این حال، تاثیر سرمایه‌گذاری‌های کلان و کسب‌وکار‌های بزرگ از هر زمان بیشتر و دولت‌های شهری و محلی اغلب در دستان سیاستمداران فاسد و رشوه‌خوار بود. در پاسخ به افراط کاری‌های کاپیتالیسم و فساد سیاسی قرن نوزدهم، جنبشی پدید آمد تحت نام «اصلاح‌طلبی» که ویژگی سیاست و تفکر آمریکایی از حدود سال 1890 تا زمان ورود آمریکا به جنگ جهانی اول، به سال 1917، بود. اصلاح‌طلبان اهداف گوناگونی را دنبال می‌کردند. به طور کلی آنها خود را درگیر با مسائلی چون مبارزه دموکراتیک با سوءاستفاده سران سیاسی از قدرت و «سلاطین غارتگر» معاملات بزرگ، می‌دانستند. اهداف آنها عبارت بودند از: نیل به یک دموکراسی قدرتمند، عدالت اجتماعی، دولتی صدیق، نظارت موثرتر در کسب‌وکار و حس مسوولیت در قبال خدمات عمومی. آنها معتقد بودند دادن فرصت بیشتر به دولت، متضمن پیشرفت جامعه آمریکا و رفاه حال شهروندان آن خواهد بود.

سال‌های میان 1902 تا 1908، دوران بیشترین فعالیت‌های اصلاح‌طلبانه است؛ نویسندگان و خبرنگاران به اصول و اقداماتی که از زمان یک جمهوری با رنگ و بوی روستایی قرن هجدهمی به جای مانده بود و به هیچ وجه متناسب با شهر نشینی قرن بیست نبود، به شدت اعتراض می‌کردند. مدت‌ها پیش، در سال 1873، مارک تواین، نویسنده معروف، در کتاب خود موسوم به «عصر طلایی» جامعه آمریکا را مورد نقدی موشکافانه قرار داده بود. حالا، مقالات برنده و موثری در باره تراست‌ها، سرمایه‌گذاری‌های کلان، مواد غذایی ناخالص و اقدامات سودجویانه در راه‌آهن، در روزنامه‌ها و نشریات معروفی مانند «مک کلر و کولیر»، به چاپ می‌رسید. نویسندگان این مقالات، مانند آیدا م. تاربل که خبرنگار بوده و علیه تراست استاندارد اویل مبارزه کرده بود، به «افشاگران» معروف شدند.

آپتون سانکلر، در رمان جالب و استثنایی خود، «جنگل» به توصیف شرایط غیربهداشتی در کارخانه‌های بسته‌بندی گوشت شیکاگو پرداخت و چنگ انداختن تراست گوشت بر ذخیره گوشتی کشور را محکوم کرد. تئودور درایزر، در رمان خود موسوم به «سرمایه‌گذار و غول»، توطئه سرمایه و معاملات عظیم را برای فهم مردم عادی امکان‌پذیر ساخت. فرانک نوریس، در کتاب خود موسوم به «اختاپوس»، به سازمان و اداره غیراخلاقی راه‌آهن تاخته بود؛ اثر دیگر او به نام «تقلب»، به توصیف حساب‌سازی‌هایی می‌پرداخت که در بازار گندم شیکاگو معمول بود. کتاب «شرم‌شهرها»، نوشته لینکلن استفان، پرده از روی فساد در سیاست محلی بر می‌داشت. این «ادبیات افشاگرانه» باعث به پا خاستن مردم گردید.تاثیر کوبنده آثار این نویسندگان سازش‌ناپذیر و به پا خاستن ملتی که به تدریج با موضوعات افشا شده آشنا می‌شد، رهبران سیاسی را وادار کرد تا دست به اقداماتی سازنده بزنند. خیلی از ایالات، قوانینی را به مورد اجرا گذاردند که در بهبودی شرایط کار و زندگی شهروندان موثر بود. تحت فشار منتقدان اجتماعی به نامی چون جین آدامز، قوانین مربوط به کار کودکان تقویت شده و قوانین جدیدی در پیش گرفته شد که سقف سن مناسب کار را بالا تر برده، از طول ساعات کار کاسته و به محدودیت کار شبانه می‌پرداختند؛ به علاوه، شرکت و حضور کودکان در کلاس‌های درس هم ضروری بود.

اصلاحات روزولت
در اوایل قرن بیست، بیشتر شهر‌های بزرگ و نیمی از ایالات، روز کاری را برابر با هشت ساعت مقرر کرده بودند. اهمیت دستمزد کارگران نیز کمتر از این نبود و کارفرمایان در مقابل صدمات وارده به کارگر در محیط کار مسوول بودند. قوانین مالیاتی جدیدی نیز به مورد اجرا گذاشته شد که با تعیین مالیات بر ارث و مالیات بر در آمد و املاک یا عایدات شرکت‌های بزرگ بار مالیاتی دولت سبک‌تر گشته و مالیات را کسانی پرداخت می‌کردند که از بقیه قدرت پرداخت بیشتری داشتند.

برای همه روشن بود – مخصوصا برای پرزیدنت تئودور‌روزولت و رهبران اصلاح‌طلب کنگره – که از مهم‌ترین آنها می‌توان از سناتور رابرت لافولت، از ویسکانسین، یاد کرد – که غالب مسائلی که اصلاح‌طلبان با آنها روبه‌رو بودند، فقط زمانی برطرف می‌شدند که اقداماتی در سطح کشور صورت می‌گرفت. روز ولت اعلام آمادگی نمود که «معامله منصفانه»ای در برابر ملت آمریکا قرار دهد.او در دور اول ریاست‌جمهوری خود، سیاستی را آغاز کرد مشتمل بر نظارت بیشتر دولت از طریق تقویت قوانین ضدتراست. با برخورداری از حمایت او، کنگره، قانون الکینز (1903) را تصویب کرد که به موجب آن راه‌آهن را از دادن تخفیف ویژه به برخی شرکت‌های حمل‌ونقل منع می‌نمود. طبق این قانون، نرخ‌های منتشر شده همان معیار قانونی بود و با شرکت‌های حمل‌ونقل، در رابطه با باز پرداخت هزینه یا گرفتن تخفیف ویژه، به طور یکسان رفتار می‌شد. در همین حین، کنگره به ایجاد یک وزارتخانه جدید برای کار و تجارت پرداخت که شامل اداره‌ای موسوم به دفتر امور شرکت‌ها می‌شد و وظیفه آن بررسی و رسیدگی به امور شرکت‌های بزرگ و معاملات آنها بود.

اصلاح تعرفه‌های گمرکی

history-of-americaروزولت، به عنوان یک «تراست ستیز» مورد تحسین قرار گرفت، اما برخورد واقعی او، با معاملات و سرمایه‌گذاری‌های کلان پیچیده بود.

او معتقد بود که تمرکز اقتصادی امری اجتناب‌ناپذیر است. برخی تراست‌ها «خوب» بودند؛ اما برخی از آنها «بد» بودند. وظیفه دولت تشخیص مسوولانه میان این دو بود؛ به طور مثال، وقتی دفتر امور شرکت‌ها، در سال 1907، اطلاع یافت که شرکت تصفیه شکر آمریکا از زیر پرداخت عوارض واردات شانه خالی کرده، با اتخاذ اقدامات قانونی، نه‌تنها آن را مجبور به پرداخت چهار میلیون دلار کرد، بلکه تعدادی از مقامات شرکت هم محکوم شدند. شرکت استاندارد اویل، متهم به دریافت رشوه از سوی راه‌آهن شیکاگو و آلتون شده، محکوم و مجبور به پرداخت جریمه‌ای سنگین، معادل 29میلیون دلار گردید.شخصیت برجسته روزولت و فعالیت‌های تراست-ستیزانه او دل بسیاری از مردم عادی را به دست آورده بود؛ تایید تدابیر اصلاح‌طلبانه او خطوط حزب را از میان برد و به علاوه، فراوانی و رفاه کشور در این دوران باعث گردید که مردم از حزبی که روی کار است رضایت کامل داشته باشند. او به راحتی در انتخابات سال 1904 پیروزی را از آن خود کرد.

روزولت که به دلیل موفقیت درخشان انتخاباتی خود، جسارت بیشتری یافته بود، خواستار نظارت و کنترل بیشتر در مورد راه‌آهن شد. در ماه ژوئن سال 1906، کنگره قانون هپبورن را به تصویب رساند. به موجب این قانون، به کمیسیون تجارت میان ایالتی، برای نظارت بر نرخ‌ها اختیار تام تفویض می‌گردید، حوزه نفوذ آن را گسترش می‌داد و راه‌آهن را مجبور می‌کرد از منافع به هم پیوسته خود در خطوط کشتی‌های بخار و شرکت‌های زغال صرف‌نظر کند.

اقدامات دیگر کنگره، به اصل نظارت فدرال میدان و اختیارات بیشتری داد. قانون مواد غذایی و دارویی خالص در سال 1906، استفاده از هر نوع دارو، ماده شیمیایی یا نگهدارنده مضر در مواد غذایی و دارویی آماده را ممنوع اعلام کرد. قانون بازرسی گوشت، مصوبه همان سال، بازرسی و نظارت بر موسسات بسته‌بندی گوشت را که در تجارت میان ایالتی فعال بودند، اجباری اعلام کرد.حفظ و نگهداری از منابع طبیعی کشور، توسعه حوزه اراضی دولتی، آبادسازی و احیای پهنه‌هایی گسترده از زمین‌های بایر و رها شده، از دیگر اقدامات بزرگ دوران روزولت بود. روزولت و دستیارانش صرفا طرفدار محیط‌زیست نبودند؛ اما ریخت و پاشی که در سوءاستفاده از منابع طبیعی در زمان زمامداران قبلی او صورت گرفته بود، حفاظت از منابع طبیعی، بخش زیادی از دستور کار او را به خود اختصاص می‌داد؛ در حالی که قبل از او 18,800,000 هکتار از اراضی ملی برای جنگل و مناطق حفاظت شده و پارک‌ها کنار گذاشته شده بود، او این مقدار را به 59,200,000 هکتار افزایش داد. آنها همین طور برای جلوگیری از آتش‌سوزی در جنگل‌ها و جبران درختان بریده شده، تلاش‌هایی منظم و برنامه‌ریزی شده نمودند.

تافت و ویلسون
نزدیک شدن فعالیت‌های انتخاباتی سال 1908، زمان اوج محبوبیت روزولت بود؛ اما او میل نداشت رسمی را که هیچ یک از روسای جمهور بیش از دو دوره بر سر کار نبودند، زیر پا بگذارد. در عوض، او از ویلیام هوارد تافت حمایت کرد که در زمان او فرماندار فیلیپین و وزیر جنگ بود. تافت که تعهد کرده بود برنامه‌های روزولت را ادامه دهد، برایان را که برای سومین و آخرین بار در انتخابات شرکت می‌کرد، شکست داد.

رییس‌جمهور جدید، به تعقیب کیفری تراست‌ها، بدون تبعیضاتی که روزولت قائل می‌شد، ادامه داد، کمیسیون تجارت میان ایالتی را تقویت بیشتری کرد، یک بانک پس انداز پستی و سیستم پست بسته ایجاد نمود، خدمات دولتی را گسترش داد و مسوولیت به اجرا در آوردن دو متمم قانون اساسی را که هر دو در سال 1913 تصویب شده بودند، به عهده گرفت.متمم شانزدهم که درست قبل از اتمام ریاست‌جمهوری تافت به تصویب رسید، مجوز اخذ مالیات بر درآمد بود؛ متمم هفدهم که چند ماه بعد تصویب شد، انتخاب مستقیم سناتور‌ها را به جای قوه مقننه ایالت، به مردم می‌سپارد. در مقابل این تدابیر ترقی خواهانه، تافت تصمیمات دیگری نیز گرفت، مانند به کار‌گیری یک تعرفه جدید با برنامه حمایتی‌تر، مخالفت با ورود آریزونا به اتحادیه به خاطر قانون اساسی لیبرال آن و اتکای روز افزون او به جناح محافظه کار حزبش.در سال 1910 حزب تافت اتحاد خود را از دست داد. دموکرات‌ها در انتخابات میان دوره‌ای بر کنگره تسلط داشتند. دو سال بعد وودرا ویلسون، فرماندار دموکراتیک و ترقی خواه ایالت نیوجرزی، در برابر تافت، کاندیدای جمهوریخواهان – و همین طور روزولت که کاندیدای حزب جدید ترقی خواه بود – وارد فعالیت انتخاباتی گشت. ویلسون در یک فعالیت انتخاباتی پر شور، هر دو رقیب خود را از میدان به در کرد.ویلسون در دوره اول کار خود، یکی از برجسته‌ترین برنامه‌های قانون‌گذاری در تاریخ آمریکا را تدوین کرد. اولین کار او بررسی تعرفه‌ها بود. ویلسون گفت، «تعرفه‌های گمرکی باید اصلاح گردد. ما هر چه نشانی از امتیاز دارد را باید ملغا کنیم». تعرفه آندروود که سوم اکتبر سال 1913 به امضا رسید، حاوی کاهش اساسی نرخ تعرفه در مورد واردات مواد اولیه و مواد غذایی، پنبه و اجناس پشمی، آهن و فولاد بود و صد‌ها قلم اجناس دیگر را از پرداخت عوارض گمرکی معاف می‌کرد. با این که این قانون خیلی از ویژگی‌های حمایتی را حفظ کرده بود، کوشش مناسبی برای کاهش هزینه زندگی بود. برای جبران عایدات از دست داده شده، یک مالیات جزئی بر درآمد مقرر گردید.

جنگ جهانی اول و شکوفایی صنعت

موضوع دوم برنامه دموکرات‌ها سازماندهی کامل و دقیق به نظام زهوار در رفته بانکداری و پول بود. ویلسون می‌گفت: «نظارت باید دولتی باشد، نه خصوصی، باید در خود دولت نهاده شود؛ به طوری که بانک‌ها ابزار باشند برای معاملات، کارآفرینی و ابتکار عمل، نه ارباب.»

قانون ذخیره فدرال 23 دسامبر 1913، ماندگارترین دستاورد قانونی ویلسون بود. محافظه‌کاران از ایجاد یک بانک مرکزی قدرتمند پشتیبانی کرده بودند. قانون جدید که با احساسات جفرسونی حزب دموکرات همخوانی داشت، کشور را به 12 حوزه تقسیم می‌کرد که هر کدام دارای یک بانک ذخیره فدرال بود و همه آنها تحت نظارت یک هیات‌مدیره فدرال که اختیارات محدودی در تعیین نرخ بهره داشت، قرار می‌گرفت. این قانون انعطاف بیشتری به اندوخته مالی داده و شرایطی برای چاپ اسکناس جهت پاسخ به تقاضای معاملات و کسب‌وکار در نظر می‌گرفت. این سیستم در دهه 1930 تمرکز بیشتری یافت.

کار بزرگ بعدی نظارت برتر است‌ها و بررسی سوءاستفاده‌های شرکت‌های بزرگ بود. کنگره، یک کمیسیون تجارت فدرال تشکیل داده و به آن قدرت داد تا احکامی برای ممنوعیت «روش‌های نادرست رقابت» میان شرکت‌های تجارتی، صادر کند. قانون ضد تراست کلینتون، بسیاری از اقدامات مشترک شرکت‌ها را که تا آن زمان از زیر اتهام گریخته بودند، ممنوع اعلام کرد: مدیریت پیوسته، ارائه قیمت‌های غیریکسان به خریداران، تحریم معاملات در اختلاف نظر‌های کاری و مالکیت ذخایر از سوی یک شرکت.

کشاورزان و دیگر کارگران به دست فراموشی سپرده نشده بودند. قانون اسمیت – لور در سال 1914، با ایجاد یک «سیستم الحاقی» ترتیبی اتخاذ کرد که ماموران ایالتی برای رسیدگی و یاری رساندن به کشاورزی به سراسر کشور فرستاده شوند. قوانین دیگری نیز به وجود آمد که وام‌هایی با بهره‌های مختصر در اختیار کشاورزان قرار می‌داد. قانون سیمن در سال 1915، شرایط کار و زندگی روی کشتی را بهبود بخشید. قانون فدرال ترمیم حقوق کارگران در سال 1916، مستمری‌هایی برای آن دسته از کارمندان دولت در نظر گرفت که دچار از کارافتادگی در حین کار می‌شدند و از این نظر الگویی شد برای شرکت‌های خصوصی. قانون آدامسون در همان سال، برای کارگران راه آهن روز کاری را معادل هشت ساعت مقرر کرد.

این موفقیت‌ها برای ویلسون جایگاهی مستحکم به عنوان یکی از مترقی‌ترین اصلاح‌طلبان در تاریخ آمریکا را ساخت. با این حال، اعتبار او در داخل کشور به زودی تحت‌الشعاع سابقه او به منزله رییس‌جمهور دوران جنگ قرار گرفت که کشورش را به پیروزی رساند، اما نتوانست حمایت مردمش را برای صلحی که به دنبال داشت به دست آورد.

جنگ و حقوق بی‌طرفی
برای مردم آمریکا در سال 1914، شروع جنگ در اروپا – با شرکت آلمان و اتریش- مجارستان که علیه بریتانیا، فرانسه و روسیه می‌جنگیدند – یک ضربه تکان‌دهنده بود. در آغاز، این رویارویی به نظر دور دست می‌آمد، اما پیامد‌های سیاسی و اقتصادی آن فوری و عمیق بود. در سال 1925، صنایع آمریکا که گرفتار یک رکود خفیف بود، با تولید مهمات به سفارش متحدان غربی، دوباره شکوفا گشته بود. هر دو طرف جنگ، از تبلیغات برای برانگیختن مردم آمریکا – که یک سوم از آن‌ها یا متولد خارج بودند یا پدر یا مادر خارجی داشتند – استفاده می‌کردند. علاوه بر این، هم آلمان و هم بریتانیا، دست به اقداماتی علیه کشتی‌رانی آمریکا در دریای باز زده بودند که اعتراض پرزیدنت وودرو ویلسون را در پی داشت.

بریتانیا که دریا را در کنترل خود داشت، کشتی‌های حمل‌و‌نقل آمریکایی را متوقف کرده آن‌ها را تفتیش می‌کرد و «مواد قاچاق» آن‌ها را که به مقصد آلمان می‌رفت، توقیف می‌نمود. آلمان از مهمترین سلاح دریایی خود، یعنی زیردریایی، برای غرق کردن کشتی‌های رهسپار به بریتانیا و فرانسه استفاده می‌کرد. پرزیدنت ویلسون به آلمان هشدار داد که از حق خود در تجارت بی‌طرفانه با کشور‌های در حال جنگ، دست بر نخواهد داشت. او علاوه بر این، اعلام کرد که کشور، از آلمان برای تلفات جانی و مالی که متحمل گردیده «حساب پس خواهد گرفت». در 7 ماه مه ‌1915، یک زیردریایی آلمانی، کشتی مسافربر انگلیس، «لوزیتاین» را غرق کرد که در این سانحه 1,198 تن که 128 نفر از آنان آمریکایی بودند، کشته شدند. ویلسون که به بیان خشم همه آمریکاییان می‌پرداخت، خواستار متوقف شدن سریع حمله به کشتی‌های مسافر بر و کشتی‌های تجاری شد.

آلمان که راغب بود از جنگ با آمریکا بپرهیزد، موافقت کرد که به کشتی‌های تجاری – حتی اگر حامل پرچم دشمن بودند – هشدار دهد و بعد آتش به روی آن‌ها بگشاید، اما بعد از دو بار تکرار این حملات – غرق کردن کشتی بخار انگلیسی به نام «آرا بیک»، در اوت 1915، و شلیک اژدر به کشتی مسافربر فرانسه، «ساسکس»، در ماه مارس 1916 – ویلسون اولتیماتومی‌داد که در آن تهدید به قطع مناسبات دیپلماتیک نموده بود، مگر این که آلمان دست از جنگ با زیردریایی بکشد. آلمان موافقت کرده و از حملات بیشتر تا پایان آن سال خود داری کرد.

پیروزی ویلسون در انتخابات سال 1916، بیشتر به این شعار برمی‌گردد: «او ما را وارد جنگ نکرد.» او که احساس می‌کرد حکم میانجی‌گری صلح را دارد، طی یک سخنرانی در سنا، در 22 ژانویه 1917، از کشور‌های متخاصم خواست «صلح بدون پیروزی» را بپذیرند.

آمریکایی‌ها ضد کمونیست شدند

 در 31 ژانویه سال 1917، دولت آلمان استفاده از زیردریایی در جنگ را از سر گرفت. بعد از غرق شدن 5 کشتی آمریکایی، ویلسون در 2 آوریل سال 1917، درخواست اعلام جنگ کرد و کنگره هم فورا درخواست او را تأیید نمود. دولت به سرعت به بسیج ارتش، صنایع، کار و کشاورزی پرداخت.

در اکتبر سال 1918، در شب پیروزی نیرو‌های متحدان، یک ارتش 1,750,000 نفری آمریکایی در فرانسه مستقر شده بود.در تابستان سال 1918، نیرو‌های تازه نفس آمریکایی، تحت فرماندهی ژنرال جان ج. پرشینگ، نقش مهمی‌در دفع آخرین حمله مذبوحانه آلمان ایفا کردند. در پاییز همان سال، آمریکایی‌ها شرکت‌کنندگان اصلی در حمله میوز- آرگون بودند، که خط هیندنبورگ آلمان را که درباره آن مبالغه زیادی شده بود، در هم شکستند.پرزیدنت ویلسون سهم زیادی در پایان دادن به جنگ داشت، او در تشریح هدف از ورود آمریکا به جنگ، آن را، نه مبارزه با ملت آلمان، بلکه مبارزه با دولت دیکتاتور آن توصیف نمود. از چهارده ماده‌ای که او در ژانویه سال 1918 به سنا تقدیم کرد، به موارد زیر اشاره می‌شود: کنار گذاشتن توافقات سری بین‌المللی؛ آزادی کشتیرانی در دریا‌ها؛ تجارت آزاد میان کشور‌ها؛ کاهش تسلیحات؛ تعدیل مطالبات استعماری به نفع ساکنان؛ خودگردانی برای ملت‌های اروپایی تحت انقیاد و مهم‌تر از همه، ایجاد مجمعی متشکل از ملل برای «تعهد مشترک در مورد استقلال سیاسی و تمامیت ارضی به طور یکسان برای کشور‌های بزرگ و کوچک.»در اکتبر سال 1918، دولت آلمان که با شکست قطعی روبه‌رو شده بود، از ویلسون درخواست کرد که مذاکراتی بر پایه چهارده ماده صورت بگیرد. بعد از یک ماه مذاکرات سری که به آلمان تضمین هیچ چیز داده نشد، یک قرارداد ترک مخاصمه (که قانونا یک آتش‌بس موقت، اما عملا قرارداد تسلیم بود) در 11 نوامبر به امضا رسید.

جامعه ملل
ویلسون امید داشت که پیمان نهایی که طرح آن را ملت‌های پیروز در جنگ داده بودند، پیمانی بیطرفانه و منصفانه باشد، اما احساسات شدید و قربانیانی که بعد از چهار سال جنگ بر جای مانده بود، متحدان اروپایی را واداشت تا درخواست‌هایی سنگین را مطرح نمایند. ویلسون که عقیده داشت امید بزرگ او برای صلح و جامعه ملل، هیچ گاه به تحقق نخواهد رسید مگر این که او، خود به تسلیم امتیازاتی بپردازد، در برخی موارد مانند خود مختاری، دیپلماسی باز و موارد خاص دیگر، قبول تعهد کرد. او در مقابل تقاضای فرانسه برای تصاحب تمام زمین‌های راین مقاومت نموده و خواست آن کشور برای مطالبه کل هزینه جنگ از آلمان را تعدیل نمود. طی آخرین دور توافقات (معاهده ورسای)، به فرانسه حق تصرف حوزه سار را داد که سرشار از زغال و آهن بود، پرداخت غرامت جنگی سنگینی نیز به عهده آلمان گذاشته شد.سرانجام، چیز زیادی از پیشنهادات ویلسون برای نیل به صلحی پایدار نمانده بود به جز جامعه ملل که آن نیز بخشی تکمیلی از پیمان صلح بود. رییس‌جمهور موفق به شرکت دادن‌جمهوری‌خواهان در مذاکرات صلح نشده بود. ویلسون که با یک سند یک طرفه بازگشته بود، راضی به هیچ مصالحه‌ای برای راضی کردن‌جمهوری‌خواهان در مورد حمایت از حاکمیت آمریکا، نشد. ویلسون برای تصویب این پیمان که در یکی از کمیته‌های سنا متوقف مانده بود، برای جلب حمایت مردم، آغاز به سفری در داخل کشور نمود. در 25 سپتامبر سال 1919، او که تحت فشار وظایف میانجی‌گری صلح و مسوولیت سنگین رهبری کشور در زمان جنگ قرار گرفته بود، دچار یک سکته مغزی سخت گردید. او که هفته‌ها در بستر بیماری بود، نتوانست سلامت کامل خود را دوباره به دست آورد. در دو دوره رای‌گیری جداگانه – نوامبر 1919 و مارس 1920 – سنا بار دیگر معاهده ورسای و همراه آن جامعه ملل را رد کرد.جامعه ملل هرگز نمی‌توانست متعهد حفظ نظم در جهان گردد. شکست ویلسون نشان‌دهنده این بود که مردم آمریکا هنوز آمادگی داشتن نقشی متحکمانه در امور جهان را نداشتند. مردم مدت کوتاهی ملهم از دید آرمان‌گرایانه ویلسون شدند، اما تضاد آن با واقعیت، منجر به توهم زدایی در مورد امور جهان گردید. آمریکا به انزوا‌گرایی غریزی خود بازگشت.

ناآرامی‌های بعد از جنگ
گذار از جنگ به صلح، جنجالی پر هیاهو بود. شکوفایی اقتصادی بعد از جنگ در کنار افزایش سریع قیمت‌ها برای مصرف‌کنندگان بود. اتحادیه‌های کارگری که در طول جنگ از اعتصابات پرهیز کرده بودند، درگیر فعالیت‌های زیادی شدند. در تابستان سال 1919، شورش‌های نژادی به وقوع پیوست که منعکس‌کننده ظهور «سیاهپوست جدیدی» بودند که به خدمت سربازی یا به شمال برای کار در صنایع جنگی رفته بود. واکنش به این وقایع، با ترس ملی از یک جنبش انقلابی بین‌المللی به هم آمیخت. در سال 1917، بلشویک‌ها قدرت را در روسیه به دست گرفته بودند؛ بعد از جنگ کوشش کردند در آلمان و مجارستان انقلاب‌هایی به راه بیندازند. در سال 1919، گویا به آمریکا آمده بودند. تعداد کثیری از هواداران حزب سوسیالیست که از به روی کار آمدن بلشویک‌ها به هیجان آمده بودند، از حزب انشعاب کرده و حزب کمونیست آمریکا را پایه‌گذاری نمودند. در آوریل سال 1919، خدمات پست به کشف تعداد 40 بمب نایل آمد که می‌بایست برای شخصیت‌های برجسته در ایالات متحده ارسال می‌شد. محل اقامت میچل پالمر، دادستان کل، در واشنگتن بمب‌گذاری شد. پالمر، برای تلافی دستور به دستگیری وسیع رادیکال‌ها داده و تعداد کثیری از کسانی که تابعیت آمریکا را نداشتند از کشور اخراج شدند. اعتصابات بزرگ، معمولا به گردن رادیکال‌ها می‌افتاد و آن‌ها را آغاز‌کنندگان انقلاب توصیف می‌کردند.هشدار‌های نگران‌کننده پالمر، به «ترس سرخ» دامن می‌زد که در اواسط دهه 1920 آرام گرفته و فرو نشست. حتی یک بمب گذاری مهلک در وال‌استریت، در ماه سپتامبر، نتوانست این احساسات را دوباره بیدار کند. از سال 1919 به بعد، یک جریان خصومت‌آمیز نسبت به کمونیسم انقلابی، زیر سطح ظاهری زندگی آمریکایی موج می‌زند.

شکوفایی بخش خصوصی

ویلسون که ابتدا سرگرم جنگ بود و بعد هم بیماری او را به زمین زد، بعد از جنگ، تقریبا همه امور کشور را خوب اداره نکرده بود.

اقتصاد شکوفا در اواسط دهه 1920، رو به سقوط داشت. نامزد‌های حزب‌جمهوریخواه به ترتیب برای ریاست‌جمهوری و معاونت او، وارن گ. هردینگ و کالوین کولیج، به سادگی موفق به شکست دادن مخالفان دموکرات خود، جیمز م. فاکس و فرانکلین د. روزولت شدند. طبق مصوبه نوزدهمین متمم قانون اساسی، زنان برای اولین بار، در انتخابات ریاست‌جمهوری رای می‌دادند.دو سال اول دوره ریاست‌جمهوری‌ هاردینگ، شاهد ادامه رکود اقتصادی بود که در زمان ویلسون آغاز گشته بود. در سال 1923، اما، رفاه و سعادت بازگشت. طی شش سال بعد، کشور از قوی‌ترین اقتصاد تاریخ خود، دست‌کم در مناطق شهری، بهره‌مند بود. سیاست اقتصادی دولت در دهه 1920 عمدتا محافظه‌کارانه بود. مبنای آن بر این اعتقاد استوار بود که اگر دولت از سرمایه‌گذاری‌های خصوصی حمایت کند، منافع آن میان بقیه اقشار مردم پخش خواهد شد. از این رو،‌جمهوری‌خواهان سعی کردند مطلوب‌ترین شرایط را برای وضعیت صنایع آمریکا فراهم کنند. تعرفه‌های فوردنی- مک کامبر در سال 1922، و‌هالی- اسموت در سال 1930، موانع جدیدی در راه تجارت آمریکا ایجاد کردند که انحصار بازار‌های داخلی را برای تولید‌کنندگان آمریکایی، در تمام زمینه‌ها، تضمین می‌کرد، اما از یک تجارت سالم با اروپا جلوگیری کرده بود که در غیر این صورت می‌توانست جان تازه ای به اقتصاد جهان ببخشد. در آغاز رکود اقتصادی بزرگ، ‌هال-اسموت‌درصدد معامله به مثل با دیگر کشور‌های تولید‌کننده بر آمد و سهم بزرگی در چرخه سقوط تجارت جهانی که به فقر اقتصادی دامن می‌زد، داشت.دولت فدرال دست به یک سلسله معافیت‌های مالیاتی زد، زیرا به نظر اندرو ملون، وزیر دارایی، مالیات‌های سنگین بر درآمد‌های فردی و عایدات شرکت‌ها، باعث می‌شد آن‌ها تمایلی به سرمایه‌گذاری در کارآفرینی‌های صنعتی نداشته باشند. کنگره، در قوانین مصوبه سال‌های 1921 و 1929، به پیشنهادات او پاسخ مثبت داد.«کار اصلی مردم آمریکا، کسب و کار است»، این گفته کالوین کولیج، معاون رییس‌جمهور و متولد ورمانت بود که بعد از مرگ‌هاردینگ، در سال 1923 به ریاست‌جمهوری رسید و نیز در انتخابات سال 1924، برای همین مقام رای کافی آورد. کولیج به ادامه همان سیاست اقتصادی حزب‌جمهوریخواه ادامه داد، اما او دولتمردی لایق‌تر از‌هاردینگ بیچاره بود که دولتش در ماه‌های قبل از مرگ او متهم به فساد و اختلاس گردیده بود.

در تمام دهه 1920، معاملات و کسب و کار بخش خصوصی از امکانات مطلوبی بهره‌مند بود که شامل وام ساختمان، قرارداد‌های پر منفعت و کمک‌های مالی غیرمستقیم دیگر می‌شد. مثلا قانون حمل‌ونقل سال 1920، راه آهن کشور را در زمان جنگ تحت نظارت دولت اداره می‌شد، به دست مدیریت بخش خصوصی سپرده بود. ناوگان بازرگانی که متعلق به دولت بوده و به دست آن اداره می‌شد نیز به گردانندگان خصوصی فروخته شد، اما سیاست‌های کشاورزی ‌جمهوری‌خواهان با انتقادات روز افزون روبه‌رو بود، چون کشاورزان سهمی‌ در رفاه و فراوانی دهه بیست نداشتند. این دوره، از سال 1900، یکی از دوران گرانی محصولات کشاورزی بود. در زمان جنگ، تقاضای بی‌سابقه برای محصولات کشاورزی آمریکا، انگیزه‌ای قوی در راه توسعه بود، اما در اواخر 1920، با ناگهان متوقف شدن تقاضای زمان جنگ، تجارت محصولات عمده کشاورزی مانند گندم و ذرت، دچار افت سختی شد. عوامل زیادی در رکود کشاورزی آمریکا دست به دست هم دادند، اما مهم‌ترین آن‌ها از دست دادن بازار‌های خارجی بود. این تا اندازه‌ای مربوط به سیاست تعرفه‌گذاری آمریکا می‌شد و تا حدی هم به تولید مازاد محصولات کشاورزی ربط پیدا می‌کرد که پدیده‌ای جهانی بود. وقتی دوره رکود اقتصادی در دهه 1930، آغاز شد، اقتصاد کشاورزی شکننده کشور را ویران کرد.مخمصه کشاورزی به کنار، سال‌های دهه 20 بهترین زندگی را برای غالب آمریکایی‌ها به ارمغان آورد. در این دهه، خانواده‌های معمولی اولین اتومبیل خود را خریدند و همین طور یخچال و جارو برقی، برای سرگرمی‌ به رادیو گوش می‌دادند و به سینما می‌رفتند. خوان رفاه و سعادت واقعی گسترده بود.‌جمهوری‌خواهان به این موضوع مباهات می‌کردند و از آن برای رسیدن به اهداف سیاسی خود بهره می‌جستند.

تنش‌های مرتبط با مهاجرت
در دهه 1920، ایالات متحده برای اولین بار محدودیت‌های سختی در مورد مهاجران خارجی اعمال کرد. سیل عظیم خارجیان، مدت مدیدی بود که باعث ایجاد تنش‌های اجتماعی گشته بود، اما این‌ها اغلب از کشور‌های شمال اروپا می‌آمدند و اگر به سرعت در جامعه آمریکا ادغام نمی‌شدند) دست کم دارای شباهت‌هایی با اکثر آمریکاییان بودند. در پایان قرن نوزدهم، این جریان بیشتر از جنوب و شرق اروپا منشا می‌گرفت. طبق سرشماری سال 1900، جمعیت آمریکا کمی‌ بیشتر از 76‌میلیون بود. در 15 سال بعد، بیش از 15‌میلیون مهاجر وارد کشور شدند.حدود دو سوم از این جمعیت متعلق به کشور‌های «جدیدتر» و گروه‌های قومی‌بودند – یهودی‌های روس، لهستانی‌ها، مردمان اسلاو، یونانی‌ها، اهالی جنوب ایتالیا. آن‌ها غیرپروتستان و غیر«شمالی» بودند و خیلی از آمریکاییان از وفق نیافتن آن‌ها هراس داشتند. آن‌ها غالبا به مشاغل سخت و خطرناک، با دستمزد کم رو می‌آوردند، اما آن‌ها را در پایین آوردن سطح دستمزد آمریکاییان بومی‌مقصر می‌دانستند. این مهاجران جدید که در محلات فقیر زندگی می‌کردند، گویی سنت‌های دنیای قدیم را حفظ کرده و به سختی زبان انگلیسی را فرا می‌گرفتند. بومی‌گرایان مایل بودند آن‌ها را به اروپا پس بفرستند؛ مددکاران اجتماعی می‌خواستند آن‌ها را آمریکایی کنند؛ اما هر دو بر این عقیده بودند که آن‌ها تهدیدی برای هویت آمریکایی هستند.

نظام اجتماعی آمریکا پس‌از جنگ سرد

مهاجرت‌های دسته جمعی، در سال 1919 به دلیل جنگ متوقف شد، اما گروه‌های متنوعی، از فدراسیون کار آمریکا گرفته تا سازمان کوکلوکس کلان با ورود آن‌ها به مبازره برخاستند. ‌میلیون‌ها آمریکایی از نسل قدیم که به هیچ یک از این گروه‌ها وابسته نبودند نیز تسلیم فرضیات متداول شده و تصور می‌کردند غیرشمالی‌ها فرو دست بوده و از اعمال محدودیت‌های مهاجرتی حمایت می‌کردند؛ البته بحث‌های واقع‌گرایانه‌ای هم برای تعیین حدی برای تازه‌واردان در جریان بود.

در سال 1921، کنگره یک قانون یک فوریتی برای محدود کردن مهاجرت تصویب کرد. در سال 1924 قانون منشأ ملیت جانسون- رید که برای هر کشور سهمیه‌ای معین می‌کرد، جایگزین قانون قبل شد. سهمیه‌ها به طور معنی‌داری بر پایه سرشماری سال 1890 تعیین شده بود؛ یعنی سالی که از مهاجرت‌های جدید هنوز خبری نبود. گروه‌های قومی‌اروپای جنوبی و شرقی از این قانون آزرده شده بودند و تعداد مهاجران بسیار اندک شد. بعد از سال 1929، تاثیر منفی اوضاع پس از رکود اقتصادی، این تعداد اندک را نیز کاهش داد و حتی این جریان را معکوس کرد تا این که پناهندگان اروپای فاشیست برای اجازه ورود به کشور هجوم آوردند.

برخورد فرهنگ‌ها
بعضی آمریکاییان برای ابراز نا رضایتی خود از ویژگی‌های زندگی مدرن در دهه 1920 و جامعه‌ای که روز به روز شهری‌تر و سکولارتر می‌گشت و با سنن قدیم روستایی تضاد می‌یافت، به نهاد خانواده و مذهب روی آوردند. موعظه‌گران بنیاد‌گرا، از قبیل بیلی ساندی، روزنه‌ای بودند برای بسیاری که اشتیاق بازگشت به گذشته‌ای ساده‌تر را داشتند.

شاید جدی‌ترین تظاهر این اشتیاق مبارزه بنیادگرایان مذهبی بود برای قرار دادن متون کتاب مقدس در برابر تئوری داروین مبنی بر تکامل زیست شناختی. در دهه 1920، لایحه‌هایی برای منع تدریس نظریه تکامل به مجالس قانون‌گذاری ایالات شمال مرکزی و جنوبی ارائه شد. رهبری این مبارزات را ویلیام جنینگز برایان سالخورده بر عهده داشت که از زمان‌های قدیم طرفدار ارزش‌های روستایی بود و نیز سیاستمداری ترقی خواه. برایان با مهارت تمام، فعالیت ضد تکاملی خود را با رادیکالیسم اقتصادی تطبیق داده و اعلام می‌کرد که تکامل «با رد نیاز به احیای معنوی، از تهذیب اخلاقی ممانعت به عمل می‌آورد.»

این موضوع، زمانی به مرحله حساس خود رسید که در سال 1925، جان ِاسکوپس، یک معلم جوان، به خاطر تدریس تکامل در مدارس دولتی، از سوی قوانین تنسی که آن را ممنوع اعلام کرده بود، متهم گردید. این موضوع تبدیل به مساله‌ای ملی شد و اخبار به طور مفصل از آن نوشتند. اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا، از کلرنس دارو، وکیل برجسته، خواست که دفاع از اسکوپس را به عهده بگیرد. برایان با داد و دعوا به عنوان دادستان ویژه حاضر شد، ولی به طرز ابلهانه‌ای اجازه داد دارو او را یک شاهد کینه‌جو معرفی کند. دفاع مغشوش برایان از متن کتاب مقدس که به جای برداشت استعاری از آن، به غلط برداشتی تحت‌اللفظی را عنوان کرد، موجب انتقادات شدیدی از او گشت. اسکوپس که در این هیاهو تقریبا ً فراموش شده بود، بالاخره محکوم شد، اما جریمه‌اش به خاطر ریزه‌کاری‌های فنی معکوس گردید. برایان کمی ‌بعد از پایان محاکمه از دنیا رفت. ایالت از تکرار محاکمه اِسکوپس، به طور عاقلانه‌ای چشم پوشید. آگاهان شهر نشین، بنیادگرایی را به سخره گرفتند، اما در نواحی روستایی و شهر‌های کوچک آمریکا کماکان از قدرت زیادی برخوردار بود.نمونه دیگری از برخورد شدید فرهنگ‌ها – که پیامد‌های شدید ملی داشت – منع مشروبات الکلی بود. در سال 1919، بعد از حدود یک قرن اغتشاش، هجدهمین متمم قانون اساسی به مورد اجرا گذاشته شد، که تولید، فروش و حمل مشروبات الکلی را ممنوع می‌کرد. سال‌های بیست پر سر و صدا یا دوران «جوانی آتشین» جنگ جهانی اول موجب واژگون شدن نظام اخلاقی و اجتماعی دوران ویکتوریا شده بود. رفاه عمومی‌، سبکی جدید در زندگی باز و لذت‌جویانه جوانان اقشار متوسط جامعه ایجاد کرده بود.روشنفکران طلایه‌دار، مدافع این تحولات بودند. ه. ل. منکن، برجسته‌ترین منتقد این دهه، زندگی آمریکایی را بی‌دریغ یک زندگی پر از تظاهر و رشوه‌خواری معرفی می‌کرد. او این خصایص را معمولا در مناطق روستایی و میان سوداگران می‌یافت. همتایان او در جنبش‌های ترقی‌خواهانه به «مردم» باور داشتند و قصدشان گسترش دموکراسی بود. منکن، که یک نخبه‌گرا و ستاینده نیچه بود، با صراحت تمام، انسان دموکرات را یک کله‌پوک boob می‌دانست و آمریکایی‌های طبقه متوسط را «بوبوازی (booboisie)» می‌خواند.اسکات فیتز جرالد، رمان‌نویس، در آثاری چون «زیبا و لعنتی»(1922) و «گتسبی بزرگ» (1925)، انرژی، آشوب و یأس این سال‌ها را به تصویر کشید. سینکلر لوییس، اولین آمریکایی که نایل به گرفتن جایزه نوبل برای ادبیات گشت، خط فکری آمریکایی‌ها را در «خیابان اصلی» (1920) و « بابیت» (1922) هجو کرد.

آمریکا و رکود اقتصاد جهان

ارنست همینگوی، ناراحتی و کسالتی را که جنگ به همراه آورده بود در کتاب‌های «خورشید هم طلوع می‌کند» (1926) و «وداع با اسلحه» (1929)، با شوری خاص توصیف نمود. فیتزجرالد، همینگوی و بسیاری از دیگر نویسندگان در غریبی خود نسبت به آمریکا مبالغه کرده و بخش اعظم این دهه را در پاریس گذراندند.

فرهنگ آفریقایی- آمریکایی شکوفا گشت. میان سال‌های 1910 و1930، تعداد کثیری از سیاه پوستان، در جستجوی کار و آزادی فردی، از جنوب به شمال نقل مکان کردند. غالب آن‌ها در مناطق شهری مستقر شدند، مخصوصا ‌هارلم در شهر نیویورک، دیترویت و شیکاگو. در سال 1910، دو بوا و دیگر روشنفکران، انجمن ملی برای پیشرفت افراد رنگین پوست (NAACP) را بنیاد کردند، این انجمن به سیاه پوستان کمک می‌کرد تا دارای نفوذ ملی شوند که با گذشت سال‌ها اهمیت آن افزون گشت.

یک نهضت ادبی و هنری سیاه پوست به نام «رنسانس‌هارلم» به وجود آمد. نویسندگان پیرو این نهضت، مانند لانگستون هیوزشاعر و کانتی کالن، ارزش‌های مطرح برای طبقات متوسط و نیز قالب‌های ادبی کلیشه‌ای را حتی زمانی که از واقعیت‌های تجربه آفریقایی- آمریکایی می‌نوشتند، رد می‌کردند.

موسیقیدانان سیاه‌پوست – دوک الینگتون، کینگ اولیور، لویی آرمسترانگ – اولین کسانی بودند که موسیقی جاز را تبدیل به محصول عمده فرهنگ آمریکا در دهه 1920 کردند.

رکود اقتصادی
در اکتبر سال 1929، بازار بورس پر رونق سقوط و جمع کثیری از سرمایه‌گذاران را نابود کرد. این سقوط، با این که منعکس‌کننده سیاست‌های اعتباری غلطی بود که باعث از کنترل خارج شدن بازار گردیده بود، تنها علت رکود اقتصادی نبود. اقتصاد ضربه‌پذیر اروپا نیز که متکی به وام‌های آمریکا بود، رو به وخامت گذاشت. در سه سال بعد، عدم رونق اقتصادی آمریکا، بخشی از رکود اقتصادی کل جهان شد. شرکت‌های سرمایه‌گذاری بسته شدند، کارخانه‌ها خوابیدند و بانک‌ها ذخایر پولی پس‌انداز‌کنندگان را از دست دادند. درآمد کشاورزی دچار 50‌درصد افت گردید. در نوامبر 1932، از هر پنج آمریکایی، یک نفر بیکار بود.

فعالیت‌های ریاست‌جمهوری سال 1932، بیش از هر چیز بحث بر سر علل و یافتن راه‌حل‌های مناسب برای رفع رکود اقتصادی بود. پرزیدنت هربرت هوور که فقط هشت ماه قبل از سقوط بازار بورس بر سر کار آمده بود، از تمام روسای‌جمهور سابق بیشتر درگیر دوران سخت اقتصادی بود. او تلاش کرده بود به کسب و کار سامان دهد، زمانبندی کار‌های دولتی را تسریع کرده بود، شرکت بازسازی مالی را جهت حمایت از سرمایه‌گذاری و نهاد‌های مالی ایجاد کرده و کنگره ناراضی را، تبدیل به آژانسی نموده بود که تضمین مالی وام و رهن خانه را به عهده گرفته بود. با این حال، تلاش‌های او تاثیر اندکی داشت و او تصویر مجسم ناکامی‌ بود.

رقیب دموکرات او، فرانکلین د. روزولت، که به عنوان فرماندار نیویورک در دوره بحران، محبوبیت زیادی داشت، مظهر خوشبینی بود. او از اختیارات دولت فدرال، برای به اجرا در آوردن راه‌حل‌های تجربی و جسورانه استفاده نمود و به یک پیروزی استثنایی – با کسب 800,000 و22 رای از آرای مردمی ‌در برابر 15,700,000 آرای هوور – دست یافت. ایالات متحده در شرف ورود به عصر جدیدی از تحولات سیاسی و اقتصادی بود.

برنامه جدید و جنگ جهانی دوم
در سال 1933، رییس‌جمهور جدید، فرانکلین دی. روزولت، فضایی از اعتماد به‌نفس و خوشبینی با خود به همراه آورد که به سرعت موجب جلب حمایت مردم نسبت به برنامه‌اش، معروف به «برنامه جدید» شد. در سخنرانی مراسم تحلیف رییس جمهور به مردم کشور گفت، «تنها چیزی که باید از آن بترسیم خود ترس است.»

از یک لحاظ، برنامه جدید صرفا اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را مطرح می‌کرد که اروپاییان از سال‌ها قبل با آن‌ آشنا بودند. به علاوه،‌این برنامه جدید نمایانگر نتیجه نهایی روند بلندمدتی بود به سمت پایان بخشیدن به «عدم مداخله دولت در امور اقتصادی» در سیستم سرمایه داری – که به سال‌های 1880 و مقررات مربوط به راه آهن باز می‌گشت – و قوانین اصلاحی دولتی و‌ایالتی بسیار کثیری که در دوره «پیشرفت» ریاست جمهوری تئودور روزولت و وودرو ویلسون ارائه شده بودند.

ولیکن، چیزی که در‌این معامله جدید واقعا بدیع بود، شتاب دستیابی به موفقیت‌هایی بود که پیش از آن نسل‌ها به طول انجامیده بود. بسیاری از اصلاحات با عجله طراحی شده بودند و در اجرا ضعف داشتند؛ برخی عملا متضاد یکدیگر بودند. علاوه بر‌این،‌این برنامه هیچوقت موفق به‌ایجاد شکوفایی نشد. با‌ این‌حال اقدامات آن کمک‌های محسوسی برای‌میلیون‌ها آمریکایی فراهم آورد، اساس یک ائتلاف جدید قدرتمند سیاسی را پایه گذاری کرد و به شدت موجب احیای علاقه شهروندان آمریکا در امور دولت شد.

برنامه جدید برای کنترل بیکاری

 زمانی که روزولت مراسم سوگند را به جا آورد، سیستم بانکی و اعتباری کشور در وضعیت بسیار ناگواری به سر می‌برد. بانک‌های کشور با سرعت خارق‌العاده اول تعطیل می‌شدند و سپس فقط اگر قادر بودند دیون خود را پرداخت کنند، دوباره گشایش می‌یافتند.

دولت، جهت افزایش تدریجی قیمت کالاها و ارائه برخی کمک‌ها به بدهکاران، سیاستی مبنی بر تورم تعدیل شده پولی را اتخاذ کرد. سازمان‌های جدید دولتی امکانات اعتباری سخاوتمندانه‌ای را در اختیار بخش صنعت و کشاورزی قرار دادند. شرکت بیمه ذخیره فدرال (FDIC) ذخیره حساب‌های سپرده بانکی را تا سقف 000/5دلار بیمه کرد. مقررات فدرال در مورد فروش اوراق بهادار در بازار سهم اعمال شدند.

بیکاری
روزولت با بیکاری بی‌سابقه‌ای در کشور مواجه شد. زمانی که او بر سر کار آمد، نزدیک به 13‌میلیون آمریکایی – بیش از یک چهارم نیروی کار – بیکار بودند. صف‌های نان در همه شهرهای کشور به وفور به چشم می‌خورد. صدها هزار نفر در سرتاسر کشور در جست‌وجوی غذا، کار و سرپناه بودند. عبارت «برادر، کمی‌پول خرد برای کمک به من بدهید؟» ترجیع بند یکی از آهنگ‌های پرطرفدار روز شد.

اولین گامی‌که برای بیکاری برداشته شد از طریق برنامه‌ای به نام «سپاه‌های محافظت غیرنظامی» (CCC) بود، برنامه‌ای که جهت کمک به مردان جوان بین سنین 18 تا 25 سال طراحی شد. افراد استخدام شده در CCC در اردوگاه‌هایی که توسط ارتش اداره می‌شد، کار می‌کردند. نزدیک به دو‌میلیون نفر در طول ده سال در ‌این برنامه شرکت کردند. آنها در پروژه‌های متنوع در زمینه محافظت از محیط زیست مشارکت داشتند: کاشت درختان جهت مبارزه با فرسایش خاک و حفظ جنگل‌های ملی؛ از بین بردن آلودگی رودخانه‌ها؛‌ایجاد مناطق محافظت شده برای ماهیان، جانوران شکاری و پرندگان؛ و محافظت از ذخایر ذغال‌سنگ، نفت، سنگ‌های نفت زا، گاز، سدیم و هلیوم.

«سازمان مشاغل عمومی» (PWA) برای کارگران ساختمانی که دارای مهارت بودند در پروژه‌های ساختمانی گوناگون نسبتا بلند مدت و میان مدت‌اشتغال فراهم کرد. از به یاد ماندنی ترین موفقیت‌های ‌این سازمان ساخت سدهای بون ویل و گراند کولی در منطقه شمال غربی پاسیفیک، شبکه جدید فاضلاب در شیکاگو، پل ترایبورو در شهر نیویورک و دو ناو هواپیمابر (یورک تان و انترپرایز) برای نیروی دریایی‌ایالات متحده بود.

«سازمان دولتی تنسی ولی» (TVA) که هم برنامه‌ای جهت کمک به‌ایجاد‌اشتغال و هم اجرای طرح‌ها و برنامه‌ریزی‌های دولت بود، موجب آبادانی و توسعه منطقه فقیر دره رودخانه تنسی از طریق ساخت یک سری سد جهت کنترل سیل و تولید نیروی برق هیدروالکتریکی شد. عرضه برق ارزان‌قیمت برای‌این منطقه منجر به‌ ایجاد پیشرفت اقتصادی شد، ولی در ضمن دشمنی شرکت‌های برق خصوصی را نسبت به‌این منطقه به همراه آورد. طرفداران «برنامه جدید» آن را به عنوان نمونه بارز «دموکراسی برای توده مردم» مورد تحسین قرار دادند.

«سازمان کمک‌های اضطراری فدرال» (FERA)، که از سال‌های 1933 تا 1935 دایر بود، کمک‌های مستقیم به صدها هزار نفر، معمولا به شکل کمک‌های نقدی مستقیم، عرضه کرد. در برخی مواقع،‌این سازمان حقوق آموزگاران مدارس و دیگر کارکنان محلی شاغل در بخش خدمات دولتی را پرداخت کرد. همچنین،‌این سازمان پروژه‌های دولتی متعددی در مقیاس‌های کوچک‌ ایجاد کرد – درست مانند سازمان مشاغل خدمات شهری (CWA) از اواخر سال 1933 تا پایان بهار 1934. به‌رغم انتقادهای مبنی بر «کار زوری» و تامین کلیه بودجه آنها از طرف دولت، ‌این مشاغل شامل کارهای بسیار متنوعی از کندن گودال گرفته تا تعمیر جاده‌ها و تدریس و آموزش بود. روزولت و مقامات ارشد دولت وی با وجود نگرانی‌هایی که نسبت به هزینه ‌این برنامه‌ها داشتند، کماکان طرفدار برنامه‌های ‌اشتغال بر اساس درست کردن شغل به جای خدمات اجتماعی (حقوق بیکاری) بودند.

کشاورزی
در بهار 1933، بخش کشاورزی اقتصاد کشور در حال فروپاشی بود. در نتیجه، بخش کشاورزی عرصه‌ای شد برای طرفداران «برنامه جدید» تا نظر و عقیده خود را به بوته آزمایش گذارند. آنها معتقد بودند مقررات بیشتر باعث حل بسیاری از مشکلات کشور خواهد شد. در سال 1933، کنگره «قانون تنظیم کشاورزی» (AAA) را جهت ارائه کمک‌های اقتصادی به کشاورزان به تصویب رساند. بر اساس پیشنهاد AAA قیمت محصولات کشاورزی از طریق پرداخت اعانه به کشاورزان جهت جبران کاهش داوطلبانه محصول افزایش می‌یافت. بودجه در نظر گرفته شده برای پرداخت به کشاورزان توسط مالیاتی که برای صنایعی که از این محصولات کشاورزی استفاده می‌کردند، به دست می‌آمد. ولیکن، زمانی که ‌این مصوبه تبدیل به قانون شد، فصل کاشت محصول آغاز شده بود، و AAA به کشاورزان پول داد تا محصول زیادی خود را شخم بزنند. کاهش محصول و اعانه‌های بیشتر از طریق شرکت اعتبار کالا که کالاها را جهت انبار کردن خریداری می‌کرد، باعث کاهش تولید و بالا بردن قیمت محصولات کشاورزی شد.

history-of-americaتصویب قانون ملی روابط کارگری در کنگره

بین سال‌های 1932 و 1935، درآمد مزارع بیش از 50‌درصد افزایش یافت، ولی فقط بخشی از آن به خاطر برنامه‌های فدرال بود.

طی همان سال‌هایی که کشاورزان تشویق شدند زمین‌هایشان را به زیر کشت نبرند – که موجب جابه‌جایی رعیت شد– خشکسالی شدیدی در ‌ایالت‌های هموار رخ داد. بادهای بسیار شدید و توفان‌های شن در طول سال‌های 1930 منجر به‌ایجاد پدیده‌ای معروف به «کاسه شن» شد. محصولات کشاورزی نابود و مزارع ویران شدند.با شروع سال‌های 1940، 5/2‌میلیون نفر از‌ایالت‌های هموار نقل مکان کردند،‌این بزرگ‌ترین مهاجرت در طول تاریخ آمریکا بود. 200.000‌نفر از‌این افراد به‌ ایالت کالیفرنیا مهاجرت کردند. مهاجرین فقط کشاورز نبودند، بلکه در میان‌این افراد متخصصین، خرده فروش‌ها و افرادی که معیشت شان وابسته به سلامت جوامع کشاورزی بود، وجود داشتند. در نهایت بسیاری از‌این افراد برای یافتن مشاغل فصلی و برداشت محصولات کشاورزی با دستمزدهای بسیار کم با یکدیگر به رقابت پرداختند.دولت کمک‌های نقدی به شکل سازمان خدمات محافظت از خاک، تاسیس شده در سال 1935، عرضه کرد. روش‌های کشاورزی که باعث صدمه زدن به خاک می‌شد منجر به تشدید اثرات خشکسالی شد. ‌این سازمان به کشاورزان یاد داد چگونه فرسایش خاک را کاهش دهند. علاوه بر‌این، نزدیک به 30.000 کیلومتر مربع درخت جهت مقاومت در برابر نیروی باد کاشته شد.با وجود‌اینکه AAA در اکثر مواقع موفق بود، در سال 1936 تعطیل شد، یعنی زمانی که مالیاتی که بر فرآورده‌های غذایی وضع کرده بود، توسط دیوان عالی بر خلاف قانون اساسی تشخیص داده شد. کنگره به سرعت قانونی را برای کمک به کشاورزان به تصویب رساند که به دولت اختیار داد به کشاورزانی که زمین‌هایشان را جهت حفاظت از خاک به زیر کشت نبرده بودند، کمک مالی ارائه دهد. در سال 1938، زمانی‌که طرفداران «برنامه جدید» اکثریت را در دیوان عالی به دست آوردند، کنگره سازمان AAA را دوباره برقرار کرد.در سال 1940، نزدیک به شش‌میلیون کشاورز اعانه‌های دولتی دریافت می‌کردند. بر اساس طرح‌های «برنامه جدید»، به محصولات کشاورزی مازاد، بیمه کردن گندم و روشی برای انبار کردن محصولات کشاورزی جهت تضمین ذخیره ثابت غذایی وام تعلق می‌گرفت. در واقع ثبات اقتصادی برای کشاورزان به دست آمده بود، به‌رغم هزینه زیادی که برای آن پرداخت شده بود و نظارت شدیدی که دولت بر‌این مساله اعمال می‌کرد.

صنعت و کار
«سازمان بازسازی ملی» (NRA)، تاسیس شده در سال 1933 توسط «قانون بازسازی صنعتی کشور» (NIRA)، تلاش کرد رقابت بی‌رحمانه و بی‌امان صنعتی را از طریق تعیین قوانین رقابت عادلانه جهت تولید مشاغل بیشتر و در نتیجه خرید بیشتر، پایان بخشد. با وجود‌اینکه در ابتدا از‌ این سازمان استقبال شد، ولی خیلی زود به خاطر تعیین مقررات زیاده از حد مورد انتقاد قرار گرفت و نتوانست به بازسازی صنعتی مورد نظر دست یابد. در سال 1935، مقررات ‌این سازمان بر خلاف قانون اساسی اعلام شد.قانون بازسازی صنعتی کشور حق مذاکره و معامله جمعی برای کارگران را از طریق اتحادیه‌های کارگری به نمایندگی از کارگران تضمین کرد، اما NRA نتوانست بر مشکلات مربوط به مقاومت شدید شرکت‌های تجاری در مقابل اتحادیه‌های مستقل فائق‌ آید. پس از انحلال‌این سازمان در سال 1935، کنگره قانون ملی روابط کارگری را به تصویب رساند که ‌این حق را دوباره تضمین و تامین کرد و کارفرمایان را از مداخله ناعادلانه در فعالیت‌های اتحادیه‌ها منع نمود. ‌این قانون همچنین منجر به تشکیل هیات ملی روابط کارگری جهت نظارت بر مذاکره و معامله جمعی، اجرای انتخابات و تضمین حقوق کارگران برای انتخاب سازمانی که نماینده آنها در مذاکره با کارفرمایان باشد، شد.پیشرفت بزرگی که در سازمان‌های کارگری به دست آمد موجب ‌ایجاد نوعی احساس علاقه مشترک در میان کارگران شد و منجر به افزایش قدرت کارگران نه تنها در بخش صنعت، بلکه در امور سیاسی نیز شد. حزب دموکرات روزولت به شدت از‌این تحولات منفعت برد.

«برنامه جدید دوم»
در سال‌های اولیه، «برنامه جدید» از بسیاری از طرح‌هایی که توسط دولت به تصویب رسیدند، حمایت کرد و موفق به افزایش چشمگیر در تولید و قیمت کالا شد – اما نتوانست که به رکود اقتصادی پایان بخشد. با کاهش نگرانی نسبت به شدت و فوریت بحران، مطالبات جدیدی به وجود آمدند. تجار و بازرگانان از پایان دوران «عدم مداخله دولت در امور اقتصادی» افسوس می‌خوردند و از مقررات NIRA خسارت‌های زیادی را متحمل شدند. حملات گفتاری نیز از جانب گروه‌های چپ و راست سیاسی با ارائه نوشداروهایی که از جانب رویاپردازان، نقشه‌پردازان و سیاستمداران مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد، افزایش یافت. دکتر فرانسیس‌ای. تازند مدافع حقوق بازنشستگی سالمندان بود. کشیش چارلز کافلین، «کشیش رادیو»، سیاست‌های تورمی‌را مطالبه کرد و در سخنرانی‌هایی که روز به روز از تشابهات ضد یهودی بیشتر در آنها استفاده می‌کرد، بانکداران بین‌المللی را مقصر دانست. از همه‌این افراد معروف‌تر، سناتور هیویی پی. لانگ از ‌ایالت لوییزیانا بود، سخنرانی شیوا و بیرحم برای آوارگان که از اصلاحات ریشه‌ای در توزیع مجدد ثروت حمایت می‌کرد. (اگر لانگ در سپتامبر 1935 ترور و به قتل نرسیده بود، به احتمال زیاد مبارزه تبلیغاتی خود را برای احراز مقام ریاست جمهوری و رقابت با فرانکلین روزولت در سال 1936 آغاز می‌کرد.)

روزولت: فقر دموکراسی را محو می‌کند

رییس‌جمهور روزولت، جهت مقابله با‌این فشارها، از یک سری اقدامات جدید اقتصادی و اجتماعی حمایت کرد. از جمله مهم‌ترین آنها، اقداماتی بود که در زمینه مبارزه با فقر، ‌ایجاد مشاغل بیشتر برای بیکاران و فراهم کردن چتر امنیتی اجتماعی انجام گرفت.

«سازمان ارتقای مشاغل» (WPA)، سازمان اصلی ارائه‌کننده کمک‌های مالی در به اصطلاح «برنامه جدید دوم»، بزرگ‌ترین سازمان دولتی بود که در زمینه کار تا آن زمان تشکیل شده بود.‌این سازمان به دنبال‌ ایجاد پروژه‌هایی در مقیاس کوچک، بنا کردن ساختمان، جاده، فرودگاه و مدارس در سرتاسر کشور بود. هنرپیشه‌گان، نقاشان، موسیقیدانان و نویسندگان از طریق پروژه تئاتر فدرال، پروژه هنر فدرال و پروژه نویسندگان فدرال استخدام شدند. سازمان ملی جوانان مشاغل پاره وقت برای جوانان‌ایجاد کرد، برنامه‌های آموزشی به راه انداخت و کمک‌های مالی در اختیار جوانان بیکار قرار داد. سازمان ارتقای مشاغل فقط می‌توانست به تقریبا سه‌میلیون فرد بیکار به طور همزمان کمک کند؛ زمانی که‌این سازمان در سال 1943 منحل شد، در مجموع به نه‌میلیون نفر کمک کرده بود.

به گفته روزولت، سنگ بنای «برنامه جدید» قانون تامین اجتماعی سال 1935 بود. تامین اجتماعی یک سیستم کنترل شده دولتی جهت پرداخت حقوق بیکاری برای افراد فقیر، بیکار و از کار افتاده، بر اساس همسان کردن کمک‌های‌ ایالتی با فدرال،‌ ایجاد کرد. تامین اجتماعی همچنین یک سیستم ملی برای مزایای بازنشستگی‌ایجاد کرد که از «وجوه سپرده» از طریق کمک‌های کارفرمایان و کارمندان برداشت می‌کرد. بسیاری از کشورهای دیگر صنعتی قوانین مشابهی را به اجرا درآورده بودند، ولی تا آن زمان به مطالبات مربوط به اجرای چنین طرح‌هایی در‌ایالات متحده بی اعتنایی شده بود. امروز، «تامین اجتماعی» بزرگ‌ترین برنامه داخلی است که توسط دولت ‌ایالات‌متحده اجرا می‌شود.

روزولت قانون ملی روابط کارگری؛ «قانون مالیات بر ثروت»، که موجب افزایش مالیات ثروتمندان شد؛ قانون حق تاسیس شرکت‌های تاسیساتی که منجر به شکسته شدن اختلاط شرکت‌های بزرگ نیرو شد و قانون بانکداری که به شدت موجب افزایش اختیار هیات ذخیره فدرال بر بانک‌های بزرگ خصوصی شد، را به ‌این برنامه‌ها اضافه کرد. یک برنامه جالب‌توجه دیگر نیز تشکیل سازمان برق‌رسانی روستایی بود که موجب رسیدن برق به مناطق روستایی در سرتاسر کشور شد.

یک ائتلاف جدید
در انتخابات سال 1936، روزولت با شکست قاطعانه رقیب جمهوری‌خواه خود، آلف لندون از‌ایالت کانزاس، در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد. او شخصی بسیار محبوب بود و به نظر می‌رسید که وضعیت اقتصادی نیز رو به بهبود است. روزولت 60‌درصد آرا را کسب کرد و به غیر از دو‌ایالت در بقیه‌ایالت‌ها پیروز شد. یک ائتلاف جدید، متشکل از کارگران، اکثر کشاورزان، اکثر اقلیت‌های قومی ‌شهرنشین، آمریکایی‌های آفریقایی و ‌ایالت‌های جنوبی که بنا بر سنت از حزب دموکرات طرفداری می‌کنند، همسو با حزب دموکرات پدیدار شد. حزب دموکرات موفق شد حمایت شرکت‌های تجاری و همچنین افراد طبقه متوسط شهرهای کوچک و حومه شهرها را کسب کند.‌این اتحاد سیاسی، با کمی‌تغییر و جابجایی، به مدت ده‌ها سال پا برجا باقی ماند.

دومین دوره ریاست‌جمهوری روزولت دوره تثبیت بود. رییس‌جمهور در آن زمان دو اقدام‌اشتباه جدی سیاسی کرد: یک تلاش ناموفق و غیرعاقلانه برای اضافه کردن قضات دیوان عالی و تلاش ناموفق دیگری جهت پاکسازی حزب دموکرات از جمهوری‌خواهان ‌ایالت‌های جنوب که به شکل روزافزونی سرسختی نشان می‌دادند. علاوه بر‌این، زمانی که روزولت بودجه دولت را کاهش داد، اقتصاد کشور فرو پاشید.‌این حوادث منجر به قوی شدن ائتلاف جمهوری‌خواهان در کنگره شد که حاضر به قبول و تصویب طرح‌های جدید نبودند.

از سال 1932 تا 1938 بحث و جدل‌های گسترده‌ای در بین مردم در مورد ارزش سیاست‌های «برنامه جدید» در زندگی سیاسی و اقتصادی کشور جریان داشت. آمریکایی‌ها، به‌رغم‌ اینکه در کل به داشتن دولت بزرگ و حجیم علاقه‌ای نداشتند، به وضوح مایل بودند دولت مسوولیت‌های بیشتری نسبت به رفاه مردم عادی به عهده بگیرد. برنامه جدید پایه‌های دولت رفاه اجتماعی را در ‌ایالات متحده بنا گذاشت. روزولت، احتمالا با ابهت ترین رییس‌جمهور قرن بیستم، معیار جدیدی برای رهبری توده‌ها برقرار کرده بود.

هیچ یک از روسای جمهور آمریکا، در آن زمان و از آن تا‌کنون، از رادیو چنین استفاده موثری نکرده است. در یک سخنرانی رادیویی در سال 1938، روزولت اعلام کرد: «دموکراسی در چند کشور بزرگ دیگر ناپدید شده است، نه به خاطر ‌اینکه مردم آن کشورها به دموکراسی علاقه نداشتند، بلکه به دلیل‌اینکه آنها از بیکاری و عدم وجود امنیت، از مشاهده‌ اینکه بچه‌هایشان گرسنه هستند و خودشان هم در مقابل سردرگمی‌دولت و ضعف دولت به خاطر فقدان رهبری قوی کاری از دستشان برنمی‌آید، خسته شده بودند.» او در انتهای سخنانش گفت، آمریکایی‌ها می‌خواهند از آزادی‌های خود به هر قیمتی که شده دفاع کنند و خوب می‌دانند که «مبارزه اصلی در ‌این جنگ دفاع از امنیت اقتصادی است.»

جنگ و بیطرفی مردد

پیش از آنکه دومین دوره ریاست جمهوری روزولت آغاز شود، برنامه‌های داخلی وی تحت الشعاع مقاصد توسعه‌طلبانه حکومت‌های مستبد در ژاپن، ‌ایتالیا و آلمان قرار گرفت. در سال 1931، ژاپن به ناحیه منچوری حمله کرده بود، جنبش مقاومت چینی‌ها را در هم شکسته بود و حکومت پوشالی منچوکوو را تشکیل داده بود.‌

ایتالیا، تحت رهبری بنیتو موسلینی، سرحدات خود را در لیبی گسترش داده بود و در سال 1935 اتیوپی را به تصرف درآورد. آلمان، تحت رهبر نازی خود آدولف هیتلر، اقتصاد خود را نظامی‌کرد و در سال 1936 راینلند (که تحت معاهده ورسای منطقه‌ای غیرنظامی‌اعلام شده بود) را دوباره به‌اشغال خود درآورد. در سال 1938، هیتلر کشور اتریش را بخشی از رایش آلمان اعلام کرد و واگذاری بخش آلمانی زبان چکسلواکی به نام سودتنلند را از چکسلواکی مطالبه کرد. در آن زمان، وقوع جنگ اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسید.

ایالات متحده که به خاطر شکست تلاش‌هایش برای برقراری دموکراسی در جنگ جهانی اول ناامید شده بود، اعلان کرد که تحت هیچ شرایطی هیچ یک از کشورهای درگیر در جنگ نباید انتظار کمک از آمریکا را داشته باشند. قانون بیطرفی که به تدریج بین سال‌های 1935 تا 1937 به اجرا درآمد، تجارت اسلحه با هر یک از کشورهای درگیر در جنگ را ممنوع کرد، برای تمام کالاهای دیگر باید پول نقد پرداخت می‌شد و کشتی‌های تجاری که پرچم آمریکا را حمل می‌کردند از حمل آن اجناس منع شده بودند. هدف از‌این قانون جلوگیری از- به هر قیمتی- وارد شدن ‌ایالات متحده به یک جنگ خارجی بود.

با فتح لهستان توسط نیروهای نازی در سال 1939 و آغاز جنگ جهانی دوم، با وجود‌اینکه آمریکایی‌ها به وضوح طرفدار قربانیان تهاجم هیتلر بودند و از دموکراسی متفقین، کشورهای انگلیس و فرانسه، حمایت می‌کردند، احساسات انزواطلبانه افزایش یافت. تنها کاری که از دست روزولت برمی‌آمد صبر کردن بود تا به خاطر تحولات بعدی در جنگ افکار عمومی ‌مردم آمریکا نسبت به مداخله‌ایالات متحده تغییر کند.

پس از سقوط فرانسه و آغاز جنگ هوایی آلمان علیه انگلیس در اواسط 1940، بحث و جدل‌ها در ‌ایالات متحده بین طرفداران کمک به آن دو کشور دموکراتیک و گروه‌های ضد جنگ، معروف به انزواطلب‌ها، بالا گرفت. روزولت هر کاری که از دستش بر آمد برای سوق دادن افکار عمومی‌به سمت مداخله در جنگ انجام داد. ‌ایالات متحده با پیوستن به کانادا هیات مشترک دفاع را تشکیل داد و با جمهوری‌های آمریکای لاتین در یک صف قرار گرفت تا با گسترش دفاع جمعی و تعمیم آن به کشورهای نیمکره غربی از آنها حمایت کند.

کنگره، در مقابل‌ این بحران روزافزون، مبالغ بسیار هنگفتی را جهت تجدید تسلیحات اختصاص داد، و در سپتامبر 1940 اولین قانون خدمت سربازی در زمان صلح را به تصویب رساند.‌این اولین باری بود که چنین قانونی در زمان صلح به اجرا گذاشته می‌شد. همچنین در همان ماه، یک تفاهم نامه اجرایی جسورانه با نخست وزیر انگلیس، وینستون چرچیل، به امضا رسانید. ‌ایالات متحده، در ازای پایگاه‌های دریایی و هوایی انگلیس در نیوفاندلند و شمال آتلانتیک، 50 ناوشکن «کهنه شده» به نیروی دریایی انگلیس داد.

مبارزه انتخاباتی ریاست جمهوری در سال 1940 نشان داد که انزواطلب‌ها، به‌رغم تبلیغات گسترده شان، در اقلیت بودند. رقیب جمهوری‌خواه روزولت، وندل ویلکی، نیز تمایل به مداخله در جنگ داشت. یکبار دیگر، در انتخابات ماه نوامبر، روزولت اکثریت آرا را کسب کرد و روزولت اولین و آخرین رییس‌جمهور ‌ایالات متحده شد که برای سومین بار انتخاب شده است.

در اوایل 1941، روزولت کاری کرد تا کنگره «طرح وام و اجاره» را به تصویب رساند که وی را قادر ساخت به هر کشوری که از لحاظ دفاعی برای‌ایالات متحده حیاتی بود (به خصوص انگلیس و بعدا اتحاد جماهیر شوروی و چین)، سلاح و تجهیزات نظامی‌منتقل کند. کل کمک‌های ارائه شده از طریق طرح لند-لیس تا پایان جنگ بالغ بر 50.000‌ میلیون دلار شد.

از همه مهم‌تر، در ماه اوت، او با نخست وزیر چرچیل در نزدیکی سواحل نیوفاندلند دیدار کرد. دو رهبر یک «بیانیه مشترک اهداف جنگی» صادر کردند که از آن به نام منشور آتلانتیک یاد می‌شود.‌این بیانیه که شباهت‌های بسیاری با «چهارده نکته» وودرو ویلسون داشت، خواستار ‌این اهداف بود: عدم گسترش خاک کشورها؛ عدم‌ ایجاد هیچ‌گونه تغییر در سرحدات کشورها بدون موافقت مردم؛ حق همه مردم برای انتخاب نوع حکومت کشورشان؛ بازگرداندن حکومت مستقل به کشورهایی که از آن محروم شده بودند؛ همکاری اقتصادی بین همه کشورها؛ آزادی از جنگ، از ترس و از نیاز برای همه مردم؛ آزادی آب‌های آزاد و ترک استفاده از زور به عنوان ابزاری در امور سیاسی بین‌المللی. آمریکا اکنون فقط در اسم بی‌طرف بود.

ژاپن، پرل‌هاربر و جنگ

history-of-americaدر حالی که اکثر آمریکاییان با اضطراب حوادث جنگ را دنبال می‌کردند، تنش‌ها در آسیا بالا گرفت. ژاپن، جهت استفاده از فرصتی که برای بهبود موقعیت استراتژیک برایش پیش آمده بود، با جسارت «نظم جدید» را اعلام کرد که طبق آن می‌توانست تمام اقیانوس آرام را تحت سلطه و نفوذ خود درآورد.

انگلیس که برای حفظ بقای خود با آلمان نازی می‌جنگید، قادر به مقاومت نبود و امتیاز خود در شانگهای را ترک کرد و مسیر تدارکات از برمه را موقتا متوقف کرد. در تابستان 1940، ژاپن موفق شد از دولت ضعیف ویشی در فرانسه اجازه استفاده از پایگاه‌های هوایی را در شمال هندوچین (ویتنام شمالی) به دست آورد. در سپتامبر همان سال، ژاپن رسما به محور رم و برلین پیوست.‌ایالات متحده با تحریم صادرات آهن قراضه به ژاپن در مقابل ‌این مساله از خود واکنش نشان داد.

در ژوئیه 1941 ژاپنی‌ها جنوب هندوچین (ویتنام جنوبی) را‌ اشغال کردند که نشانه حرکت احتمالی آنها به سمت جنوب و نفت، قلع و کائوچو مالایای انگلیس و هندوچین هلند بود. ‌ایالات متحده، در پاسخ به‌ این عمل، سرمایه‌های ژاپن را مسدود کرد و بر روی تنها کالایی که ژاپن از همه بیشتر احتیاج داشت، نفت، تحریم اعمال کرد.

در اکتبر آن سال ژنرال هیدکی تویو نخست وزیر ژاپن شد. در اواسط نوامبر، او فرستاده ویژه‌ای جهت دیدار با کوردل‌هال، وزیر امور خارجه ‌ایالات متحده، به آمریکا اعزام کرد. علاوه بر مسائل دیگر، ژاپن خواستار آزاد شدن سرمایه‌های ‌این کشور توسط‌ایالات متحده و متوقف شدن گسترش نیروی دریایی ‌ایالات متحده در اقیانوس آرام شد. واکنش‌هال ارائه پیشنهادی مبنی بر خروج نیروهای ژاپن از تمام فتوحات آن کشور بود. رد سریع‌این پیشنهاد از جانب ژاپن در تاریخ اول سپتامبر مذاکرات را به بن بست کشانید.

در صبح روز 7‌دسامبر، هواپیماهای ژاپن که از ناوهای هواپیمابر ‌این کشور بلند شده بودند، یک حمله غیرمنتظره و بسیار سنگین علیه ناوگان دریایی‌ ایالات متحده در پرل‌هاربر، ژاپن، انجام دادند. بیست و یک کشتی نابود شدند یا موقتا از کار افتادند؛ 323 هواپیما نابود شدند یا خسارت دیدند؛ 2.388 سرباز، ملوان و افراد غیرنظامی ‌کشته شدند. ولیکن، ناوهای هواپیمابری که قرار بود نقش بسیار حیاتی در جنگ دریایی‌ای که در اقیانوس آرام در پیش بود ‌ایفا کنند، در دریا بودند و در پرل‌هاربر لنگر نینداخته بودند.

افکار عمومی‌آمریکا که هنوز نسبت به جنگی که در اروپا در جریان بود اختلاف نظر داشت، ظرف یک شب توسط چیزی که روزولت به آن «روزی که همیشه به عنوان یک عمل شنیع به یاد خواهد ماند» متحد و یکپارچه شد. در 8 سپتامبر، کنگره علیه ژاپن اعلام جنگ کرد؛ سه روز بعد آلمان و ‌ایتالیا علیه‌ایالات متحده اعلام جنگ کردند.

بسیج مردم برای جنگ تمام عیار
کشور به سرعت خود را جهت بسیج و تجهیز مردم و تمام ظرفیت صنعتی کشور آماده کرد. طی سه‌سال و نیم بعد، صنعت جنگ اهداف بسیار چشمگیری را محقق ساخت – 300.000 هواپیما، 5.000 کشتی باری، 60.000 کرجی ساحلی و 86.000 تانک. زنان کارگر که نمونه آنان «رزی ریوتر» بود، از هر زمانی در گذشته نقش عمده‌تری در تولید صنعتی‌ ایفا کردند. کل قدرت نیروهای مسلح ‌ایالات متحده در پایان جنگ 12‌میلیون نفر بود. تمام فعالیت‌های کشور – کشاورزی، کارخانجات تولیدی، معدن، تجارت، کار، سرمایه‌گذاری، ارتباطات، حتی آموزش و پرورش و فعالیت‌های فرهنگی – به گونه‌ای تحت کنترل‌های جدیدتر و وسیع‌تری قرار گرفت.

همچنین، آمریکایی‌ها، به دلیل پرل‌هاربر و هراس از جاسوسی آسیایی‌ها، مرتکب عملی شدند که بعدها به عنوان عملی از روی «عدم تحمل» شناخته شد: توقیف و بازداشت آمریکایی‌های ژاپنی. در فوریه 1942، نزدیک به 120.000 آمریکایی ژاپنی که در کالیفرنیا زندگی می‌کردند از خانه‌هایشان بیرون آورده شدند و در پشت سیم‌های خاردار در 10‌اردوگاه موقت بسیار پست بازداشت شدند و قرار بود بعدا به «مراکز جابه‌جایی محل سکونت» در بیرون از شهرهای دور افتاده در نواحی جنوب غربی منتقل شوند.

نزدیک به 63‌درصد ‌این آمریکایی‌های ژاپنی شهروندان متولد ‌ایالات متحده بودند. تعداد کمی‌از آنان طرفدار ژاپن بودند، ولی هیچ مدرکی بر جاسوسی ‌این افراد هیچ‌وقت به دست نیامد. تعدادی از آنها داوطلب پیوستن به ارتش ‌ایالات متحده شدند و در دو واحد پیاده با برتری و شجاعت در جبهه ‌ایتالیا جنگیدند. برخی نیز به عنوان مفسر و مترجم در جنگ پاسیفیک خدمت کردند.

در سال 1983، دولت‌ایالات متحده ناعادلانه بودن عمل «توقیف و بازداشت» را به رسمیت شناخت و به آن عده از آمریکایی‌های ژاپنی آن دوره که هنوز زنده بودند غرامت محدود پرداخت کرد.

جنگ در آفریقای شمالی و اروپا

مدت کوتاهی پس از ورود ‌ایالات متحده به جنگ،‌ایالات متحده، انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی (که از 22 ژوئن 1941 با آلمان وارد جنگ شد) تصمیم گرفتند که اقدام اصلی آنها باید در اروپا متمرکز شود.

در طول سال 1942، نیروهای انگلیس و آلمان در پیکارهای متناوب ولی بدون نتیجه در لیبی و مصر جهت به دست آوردن کنترل کانال سوئز درگیر بودند، ولی در 23 اکتبر، نیروهای انگلیس، به فرماندهی ژنرال سر برنارد مونتگومری، از ال علمین به آلمان‌ها حمله کردند. انگلیس‌ها، مجهز به 1.000 تانک که بسیاری‌شان ساخت‌ایالات متحده بودند، ارتش ژنرال اروین رومل را در یک نبرد بسیار سخت که دو هفته به طول انجامید، شکست دادند. در 7 نوامبر، نیروهای مسلح ارتش‌ایالات متحده و انگلیس در منطقه فرانسوی آفریقای شمالی پیاده شدند. آلمان‌ها، تحت فشار از جانب شرق و غرب، به عقب رانده شدند و پس از مقاومت بسیار شدید، در ماه مه‌ 1943 تسلیم شدند.

سال 1942 همچنین نقطه عطفی در جبهه شرق بود. اتحاد جماهیر شوروی که تلفات بسیار سنگینی را تحمل کرده بود، در دروازه‌های لنینگراد و مسکو تجاوز ارتش نازی را متوقف کرد. در زمستان 43- 1942، ارتش سرخ، آلمان‌ها را در استالینگراد (وولگوگراد) شکست داد و حمله نظامی‌ای را آغاز کرد که نهایتا آنها را در سال 1945 تا برلین رسانید.

در ژوئیه 1943، نیروهای آمریکا و انگلیس به جزیره سیسیلی حمله کردند و ظرف یک ماه کنترل‌این جزیره را به دست گرفتند. در همان زمان، بنیتو موسیلنی در‌ ایتالیا از قدرت ساقط شد. جانشین او با متفقین وارد مذاکرات شد و بلافاصله پس از حمله آنها به خاک‌ ایتالیا در ماه سپتامبر تسلیم شد. ولیکن، ارتش آلمان در طی‌ این مدت شبه جزیره را تحت کنترل خود درآورده بود. جنگ با نیروهای نازی در ‌ایتالیا بسیار سخت و طولانی بود. رم تا 4ژوئن 1944 آزاد نشد. با پیشروی آهسته متفقین به سمت شمال، آنها فرودگاه‌هایی می‌ساختند که از آنها حملات هوایی بسیار سهمگینی را علیه خطوط راه آهن، کارخانجات و انبارهای سلاح در جنوب آلمان و اروپای مرکزی انجام دادند، از جمله تاسیسات نفتی در پلوستی، رومانی.

در اواخر سال 1943، متفقین، پس از بحث و جدل‌های بسیار بر سر استراتژی، تصمیم گرفتند جبهه جدیدی در فرانسه باز کند تا آلمان‌ها را مجبور سازند نیروی بسیار بیشتری را از اتحاد جماهیر شوروی به‌این منطقه اعزام کنند.

ژنرال ارتش ایالات متحده، دوایت دی. ‌آیزنهاور، به سمت فرمانده ارشد نیروهای متفقین در اروپا منصوب شد. پس از تدارکات بسیار گسترده، در روز 6 ژوئن 1944، ارتشی متشکل از نیروهای آمریکایی، انگلیسی و کانادایی، با حمایت نیروی هوایی بسیار قوی، در پنج ساحل نورماندی پیاده شد. با برقرار کردن پایگاه‌هایشان در ساحل پس از نبردی بسیار سهمگین، نیروهای بیشتری در‌این منطقه پیاده شدند و آلمان‌ها را در نبردهای سنگین بسیار خونین پی در پی به عقب راندند. در روز 25 اوت پاریس آزاد شد.

حملات متفقین در طول پاییز متوقف شد و سپس در زمستان در شرق بلژیک مجبور به عقب نشینی شدند، ولی با فرا رسیدن ماه مارس، آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها از رودخانه راین عبور کرده بودند و ارتش شوروی با قدرت تمام و به شکلی مقاومت ناپذیر از سمت شرق پیشروی می‌کرد. در روز 7 مه، ارتش آلمان بدون قید و شرط تسلیم شد.

جنگ در پاسیفیک
در اوایل سال 1942، ارتش‌ ایالات متحده مجبور به تسلیم در فیلیپین شد، ولی در ماه‌های بعد نیروهای آمریکایی تجدید قوا کردند. ژنرال جیمز «جیمی» دولیتل، فرمانده بمب افکن‌های آمریکایی در حمله‌ای بود که علیه توکیو در ماه آوریل انجام گرفت. ‌این حمله از لحاظ نظامی‌خیلی مهم نبود، ولی به شدت موجب تقویت روحیه آمریکایی‌ها شد.

در ماه مه، در جنگ «کورال سی» یا «دریای مرجانی» – اولین نبرد بین دو نیروی دریایی در طول تاریخ که فقط با استفاده از هواپیماهایی انجام شد که از ناوهای هواپیمابر بلند شده بودند– یک ناوگان دریایی ژاپن جهت حمله به جنوب گینه نو و استرالیا اعزام شد که در یک درگیری تنگاتنگ با نیروهای آمریکایی مجبور به بازگشت شد. چند هفته بعد، «نبرد میدوی» در ناحیه مرکزی اقیانوس آرام به اولین شکست بزرگ نیروی دریایی ژاپن منتهی شد که چهار ناو هواپیمابر را از دست داد. با پایان یافتن پیشروی ژاپن در ناحیه مرکزی اقیانوس آرام، نبرد میدوی یک نقطه عطف بود.

نبردهای دیگری نیز در پیروزی متفقین نقش داشتند. جنگ زمینی و هوایی که شش ماه به طول انجامید، برای تصرف جزیره گوادال کانال (اوت 1942 – فوریه 1943) اولین پیروزی زمینی مهم ارتش ‌ایالات متحده در اقیانوس آرام بود. طی دو سال بعد، نیروهایی آمریکایی و استرالیایی از جنوب اقیانوس آرام به سمت شمال و از غرب اقیانوس آرام به سمت نواحی مرکزی آن پیشروی کرده و در یک سری حملات خاکی و آبی سالامونز، مارشالز و ماریاناز را تصرف کردند.

سیاست‌های دوران جنگ

اقدامات نظامی‌ متفقین با چندین نشست بین المللی بسیار مهم در مورد اهداف سیاسی جنگ همراه بود.

در ژانویه 1943 در کازابلانکا، مراکش، در کنفرانسی بین انگلیس و آمریکا تصمیم گرفته شد که با متحدین و کشورهای وابسته ناحیه بالکان به هیچ‌وجه صلح نشود، مگر بر مبنای «تسلیم بی‌قید و شرط». هدف از ‌این امر که روزولت بر آن تاکید داشت، ‌این بود که به همه مردم کشورهای درگیر در جنگ تضمین دهد که هیچ‌گونه مذاکرات صلحی با نمایندگان فاشیسم و نازیسم برگزار نخواهد شد و بر سر اهداف آرمانی جنگ سازشی انجام نخواهد شد. البته، تبلیغات چی‌های متحدین، از ‌این امر جهت نشان دادن ‌اینکه متفقین درگیر جنگی برای نابودی کامل آنها هستند، استفاده کردند.

در نوامبر 1943، روزولت و چرچیل با رهبر ناسیونالیست چین، چیانگ کای شک، جهت توافق بر سر شرایط ژاپن، از جمله در مورد چشم پوشیدن از تصرفاتی که در جنگ به دست آورده بود، در قاهره ملاقات کردند. کمی‌بعد، در تهران، روزولت، چرچیل و جوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، بر سر نحوه تصرف آلمان پس از خاتمه جنگ و تشکیل یک سازمان بین‌المللی، سازمان ملل‌متحد، به توافق‌های اصولی رسیدند.

در فوریه 1945، سه رهبر متفقین، با اطمینان از پیروزی، دوباره در یالتا (اکنون جزء اوکراین است) با یکدیگر دیدار کردند. در آنجا، اتحاد جماهیر شوروی به شکل سری موافقت کرد تا سه ماه پس از تسلیم آلمان وارد جنگ با ژاپن شود. در ازای آن، اتحاد جماهیر شوروی در واقع کنترل ناحیه منچوری را به دست می‌آورد و جزایر کوریل ژاپن و همچنین بخش جنوبی جزیره ساخالین به شوروی واگذار می‌شد. سرحدات شرقی لهستان به شکل تقریبی به عنوان «خط کرزن» سال 1919 تعیین شد، بدین‌گونه اتحاد جماهیر شوروی نیمی‌از قلمرو پیش از جنگ خود را به دست آورد. مذاکرات در مورد دریافت غرامت جنگ از آلمان – غرامتی که استالین خواستار آن بود ولی روزولت و چرچیل با آن مخالف بودند – به نتیجه نرسید. تمهیدات خاصی در مورد‌اشغال آلمان توسط متفقین و محاکمه و مجازات مجرمان جنگی مشخص شد. همچنین در یالتا موافقت شد که قدرت‌های بزرگ در شورای امنیت سازمان مللی که پیشنهاد شده بود در مورد مسائلی که روی امنیت‌ایشان تاثیر داشت، حق وتو داشته باشند.

فرانکلین روزولت، دو ماه پس از بازگشت از یالتا، در حالی که در حال گذراندن تعطیلات در ‌ایالت جورجیا بود، در اثر خونریزی مغزی درگذشت. برای‌ اشخاص بسیار معدودی در طول تاریخ ‌ایالات متحده ‌این‌چنین سوگواری شد و برای مدت‌ها مردم آمریکا از احساس فقدان جبران‌ناپذیری رنج بردند. معاون رییس‌جمهور هری ترومن، سناتور سابق ‌ایالت میزوری، جانشین وی شد.

جنگ، پیروزی و بمب اتم
نبردهای نهایی در اقیانوس آرام در زمره خونین‌ترین نبردها بودند. در ژوئن 1944، جنگ دریای فیلیپین در واقع قدرت هوایی نیروی دریایی ژاپن را منهدم و نخست وزیر ژاپن، تویو، را وادار به استعفا کرد. ژنرال دوگلاس مک آرتور – که دو سال قبل جهت جلوگیری از اسیر شدن توسط ژاپنی‌ها جزایر فیلیپین را با اکراه ترک کرده بود – در ماه اکتبر به‌این جزایر بازگشت. نبردی که به همراه بازگشت وی آغاز شد، نبرد گلف لیت، بزرگ‌ترین درگیری دریایی تا آن زمان، آخرین شکست نیروی دریایی ژاپن و نبردی تعیین کننده بود. با فرا رسیدن فوریه 1945، نیروهای‌ایالات متحده آمریکا مانیل را‌ اشغال کرده بودند.

سپس، ‌ایالات متحده جزیره استراتژیک ‌ایوو جیما در جزایر بونین، تقریبا بین جزیره ماریاناز و ژاپن را به عنوان هدف بعدی خود تعیین کرد. ژاپنی‌ها، که آموزش دیده بودند در راه حفظ امپراتور جان خود را فدا کنند، از غارهای طبیعی و زمین‌های صخره‌ای به شکل انتحاری استفاده کردند. نیروهای آمریکایی در اواسط مارس جزیره را تسخیر کردند، ولی 6.000تفنگدار دریایی ایالات متحده در‌ این نبرد جان خود را از دست دادند. تقریبا تمام نیروهای ژاپنی که از ‌این جزیره دفاع می‌کردند در‌ این نبرد کشته شدند. در آن زمان، ‌ایالات متحده حملات هوایی گسترده‌ای را علیه کشتی‌های تجاری و فرودگاه‌های ژاپن به عهده گرفته بود و حملات هوایی سنگین و پی در پی را علیه شهرهای ژاپن انجام می‌داد.

در اوکیناوا (اول آوریل – 21 ژوئن 1945)، آمریکایی‌ها با مقاومت بسیار شدیدی روبه‌رو شدند. تعداد کمی ‌از مدافعین تسلیم می‌شدند، ارتش و تفنگداران دریایی ‌ایالات متحده مجبور به آغاز نبردی شدند که منجر به نابودی کامل دشمن شد. سیل جنگنده‌های انتحاری کاماکازی به ناوگان متفقین در دریا حمله کردند و صدمات و تلفاتی به مراتب سهمگین‌تر از نبرد گلف لیت وارد کردند. 99.000 تا 100.000‌‌تن از سربازان ژاپنی و احتمالا به همان تعداد شهروند اوکیناوا جان خود را از دست دادند. تلفات ‌ایالات متحده بیش از 11.000‌نفر کشته و نزدیک به 34.000نفر مجروح بود. اکثر آمریکایی‌ها تصور می‌کردند در صورت حمله به ژاپن با چنین مقاومتی روبه‌رو خواهند شد.

history-of-americaانفجار بمب‌های اتمی آمریکا در ژاپن

 ایالات‌متحده آمریکا، اگرچه در مقایسه با کشورهایی مثل ایران، چین و هند در آسیا و مصر در آفریقا و حتی انگلستان در اروپا سابقه تاریخی کمتری دارد، اما رویدادهای پیرامون این کشور و حوادثی که رهبران آمریکایی در دنیا ایجاد کرده‌اند سرنوشت‌ساز و از شگفتی‌های تاریخی است. اقتصاد این کشور پس از جنگ دوم جهانی موتور توسعه بود؛ اما منتقدان آمریکا می‌گویند این اقتصاد از زاد و رشد صنایع نظامی پدیدار شد و اوج نظامی‌گری این کشور در مقابله با ژاپن بود که بمب اتمی بر سر مردم ریخت.آخرین بخش از آمریکای قرن بیستم موضوع یادشده را بررسی کرده است.

از 17‌ژوئیه تا دوم اوت 1945 سران دولت‌های ‌ایالات متحده آمریکا، انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی جهت گفت‌وگو درباره عملیات نظامی‌علیه ژاپن، سازش‌های مربوط به اروپا و اتخاذ سیاستی برای آینده آلمان در پوتسدام، از حومه‌های شهر برلین، با یکدیگر ملاقات کردند. شاید با دیدن نشانه‌های پایان جنگ و پایان هم پیمانی‌این کشورها، آنها در مورد توافق بر سر مسائل اصولی یا مسائل عملی درباره‌ اشغال نظامی ‌مشکل نداشتند، ولی نتوانستند در مورد بسیاری از مسائل محسوس و قابل لمس، از جمله غرامت جنگی، به تفاهم برسند.

یک روز پیش از آغاز کنفرانس پوتسدام، دانشمندان هسته‌ای ‌ایالات متحده که روی پروژه سری منهتن کار می‌کردند یک بمب اتم در نزدیکی آلاموگوردو، نیومکزیکو، منفجر کردند. ‌این آزمایش حاصل سه سال پژوهش سخت و مداوم محققین در آزمایشگاه‌های سرتاسر کشور بود. بیانیه پوتسدام، صادر شده در 26‌ژوئیه توسط‌ ایالات متحده و انگلیس، تعهد می‌کرد که در صورت تسلیم، ژاپن نه ویران و نه به اسارت گرفته خواهد شد، ولی اگر ژاپن به جنگ ادامه می‌داد، با «انهدام بیدرنگ و کامل» مواجه می‌شد. رییس جمهور ترومن، با حساب ‌اینکه می‌تواند از یک بمب اتم جهت حصول سریع‌تر تسلیم ژاپن و تلفات کمتر در مقایسه با حمله به قلمرو ‌این کشور استفاده کرد، دستور داد که در صورت تسلیم نشدن ژاپن تا تاریخ 3 اوت از‌ این بمب استفاده شود.

کمیسیونی از مقامات نظامی‌و سیاسی و دانشمندان ‌ایالات‌متحده انتخاب اهداف ‌این سلاح جدید را بررسی کردند. وزیر جنگ، هنری ال. استیمسون، با موفقیت استدلال کرد که توکیو، پایتخت باستانی ژاپن و مکانی مملو از گنجینه‌های ملی و مذهبی، از فهرست اهداف احتمالی خارج شود. هیروشیما، مرکز صنایع جنگی و عملیات نظامی، به عنوان اولین هدف تعیین شد.

در روز 6 اوت، یک جنگنده آمریکایی، انولا گی، یک بمب اتم روی شهر هیروشیما انداخت. در روز 9 اوت، بمب دوم انداخته شد، ‌این بار بر روی شهر ناکازاکی.‌ این بمب‌ها قسمت‌های اعظم هر دو شهر را ویران کردند و تلفات بسیار سنگینی به جا گذاشتند. در روز 8 اوت، اتحاد جماهیر شوروی علیه ژاپن اعلام جنگ کرد و به نیروهای ژاپن در منچوری حمله کرد. در 14‌اوت، ژاپن با شرایطی که در بیانیه پوتسدام عنوان شده بود موافقت کرد. در 2 سپتامبر 1945، ژاپن رسما تسلیم شد. درک همه عواقب خارق‌العاده ویرانگر سلاح‌های هسته‌ای بعدها تشخیص داده می‌شد.

ظرف یک ماه، در 24‌اکتبر، به دنبال نشست نمایندگان 50‌کشور در سانفرانسیسکو، کالیفرنیا، سازمان ملل به وجود آمد. اساسنامه‌ای که تهیه کردند، طرح کلی یک سازمان جهانی بود که در آن امکان بحث و تبادل نظر به شکل مسالمت آمیز بر سر اختلافات بین‌المللی و اهداف مشترک علیه فقر و بیماری وجود داشت. سنای آمریکا، بر خلاف رای مخالف با عضویت‌ایالات متحده در لیگ کشورها پس از جنگ جهانی اول، به سرعت منشور سازمان ملل را با 89رای موافق در مقابل 2‌رای مخالف تصویب کرد.‌این اقدام پایان بخش روحیه انزواطلبی به عنوان عاملی مسلط در سیاست خارجی آمریکا بود.

در نوامبر 1945، در شهر نورنبرگ آلمان، محاکمه‌های 22 فرمانده ارشد نازی به عنوان مجرمین جنگی، پیش‌بینی شده در بیانیه پوتسدام، انجام شد. در مقابل گروهی از قضات برجسته از انگلیس، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی و ‌ایالات متحده، فرماندهان نازی نه تنها به اتهام طراحی و اجرای یک تهاجم نظامی، بلکه به اتهام نقض قوانین جنگی و بشردوستانه در کشتارنژادی سیستماتیک، معروف به ‌هالوکاست، یهودی‌های اروپا و مردم دیگر محاکمه شدند.‌این محاکمه‌ها بیش از 10‌ماه به طول انجامیدند. بیست و دو مدافع مجرم شناخته شدند و 12‌تن از آنان به مرگ محکوم شدند. دادگاه‌های مشابهی نیز علیه فرماندهان نظامی‌ژاپن برگزار شد.

 

 

برگرفته: دنیای اقتصاد

بازدیدها: 2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *