هانس کرونبرگر، نماینده مجلس اروپا و دانشیار دانشگاه سالزبورگ درباره مسائل نفت و انرژی و آینده آن کتابی به نام «خون در راه نفت» نوشته است که محمد اشعری آن را به فارسی برگردانده است.
وی معتقد است تاکنون تحلیل جامعی از جنگ انرژی ارائه نشده است و ترسیم کلیت این موضوع میتواند مانع از جنگ شود و لحظات خطرناکی برای انسان ایجاد کند. بخشی از نوشته وی درباره تاریخ نفت عراق به ویژه از دهه 1970 به این طرف است که آن را اینجا میخوانید.
در 22 دسامبر 1980 بار دیگر همه سفیران اوپک در وین گرد هم آمده بودند تا بیستمین سالگرد تاسیس سازمان را جشن بگیرند. همانند سال 1973 این مراسم هم با بارش بمب مختل شد. این بار عراق بود که هواپیماهای جنگیاش را علیه ایران به پرواز درآورده بود. دوباره جنگی منطقه خلیج را بهلرزه درآورد. تامین نفت کشورهای صنعتی طی 13 سال، برای چهارمین بار به شدت به خطر افتاده بود. این جنگ علل بسیاری داشت که فقط از نوع علل ارضی و مذهبی نبود، بلکه به نحوی قابلاثبات از سوی غرب هم به آن دامن زده میشد. بهخصوص که صدام حسین، این «دوستدار غرب»، هم از سوی شورویها و هم از سوی فرانسویها و آمریکاییها تا دندان مسلح شده بود تا بتواند در خلیج فارس در برابر ایران قد برافرازد، در واقع باید گفت دلیل اساسی جنگ، بر سر توسعهطلبی در خلیج فارس بود.
در آغاز قرن بیستم، قلمرو حکومتی عراق امروزی به امپراتوری عثمانی تعلق داشت. در آن هنگام که ترکیه به سال 1914 به حمایت از آلمان پرداخت، بریتانیای کبیر به حمله مبادرت کرد و بغداد را به سال 1917 فتح کرد و تا موصل پیشروی نمود. نتیجه این عمل حالتی نیمهمستعمراتی بود که در سال 1922 به نظام خودمختاری تحتنمایندگی جامعه ملل منجر شد. فیصل ابن حسین پادشاه عراق شد. وی بهنگام وضع قانون اساسی و تشکیل یک ارتش ملی، از حمایت فعال مشاوران انگلیسی برخوردار بود. در 1927 کمپانی نفت عراق (تحت مشارکت آمریکاییها یعنی استاندارد اویل آو نیوجرسی و سوکونی – وکیوم) حین حفاری به حوزههای سرشار از نفت کرکوک برخورد.
این حوزهها باید چشمه درآمد دولت عراق میشدند. سالهای پس از آن آکنده از یک سلسله سقوطهای سیاسی پیدرپی بود. این وضع هنگامی که صدامحسین به صحنه سیاسی گام گذاشت عوض شد. در نوامبر 1969 او به نایبرییسی شورای انقلاب منصوب شد که این منصب، کنترل رهبری حزب بعث، رهبری ارتش و سازمان امنیت را در خود داشت. هنگامی که حسن البکر رییسجمهور، در آغاز سالهای هفتاد بیمار شد، صدام امور دولتی را بهطور گستردهای بهعهده گرفت. در سال 1979 حسنالبکر سرانجام مجبور به استعفا شد، دوران صدامحسین فرا رسیده بود. او خود را رییسجمهور، نخستوزیر، رییس شورای انقلاب و دبیرکل حزب بعث خواند. در همان سال 21 تن از افسران ارشد و صاحبمنصبان به اضافه هفت تن از اعضای شورای انقلاب به دار آویخته شدند. صدام از همان آغاز فردی قدرتمدار، بیرحم و قسیالقلب به شمار میآمد که مجازاتهای اعدام را خودسرانه به اجرا میگذاشت و هر گونه مخالفت سیاسی را خفه میکرد؛ رویهای که در حکومتهای عراق سنت بوده است.
برنامههای تسلیحاتی همهجانبهای به اجرا گذاشته شد. تمامی سلاحهای زرادخانه، نشان کارخانههای تسلیحاتی غرب بهخصوص فرانسه، آمریکا و شوروی را بر خود داشتند. عراق با شوروی از سال 1972 به واسطه یک پیمان دوستی پیوندی نزدیک داشت، اما این امر مانع آن نبود که عراق در بسیاری از مسائل، با حالتی انتقادآمیز در برابر برادر بزرگ شمالی نایستد، بهطور مثال ورود نظامی به افغانستان یا مناطقی در آفریقا، با علایق عربی ارتباط پیدا میکرد.
پول برای خریدهای سرسامآور سلاح از چشمههای نفت کشور نشات میگرفت. دولت عراق بهموقع دوراندیشی کرده بود و در همان دوران ریاستجمهوری حسنالبکر در سال 1972 شرکت نفت عراق را ملی نموده بود. این امر که دولت بتواند خود از سود حاصل از درآمدها بهرهبرداری کند به بودجه مملکت بهبود بسیار بخشید. از سال 1973 تا 1979 ارزش واردات عراق شش برابر شد. برخلاف اغلب کشورهای عربی همسایه، عراق همچنان کوشش میکرد سطح زندگی مردمش را بالا ببرد.
صدام در واقع همچون یک انقلابی جامعهگرا عمل کرد؛ او برای خود افتخاراتی از لحاظ بینالمللی شناختهشده کسب کرد، مثلا تساوی حقوق زن و مرد، مبارزه با بیسوادی و بالا بردن سطح زندگی، از سوی دیگر او با سنگدلی و بیوجدانی دست به اعمال قدرت و رهبری زد و بدون تحصیلات لازم بلندپایهترین رهبر نظامی شد و رقیبان را با محکومیتهای فرمایشی به مرگ از سر راه برداشت.
معهذا شالوده اقتصادی خوب بود: «عراق سالهای هفتاد، کشوری بسیار قوی بود که از پلههای موفقیت اقتصادی بالا میرفت… این نوانخانه عثمانیها مبدل به کشوری مرفه شد که گرسنگی از آن (بهجز مناطق کردنشین) رخت بربسته بود.»
تامین مایحتاج مردم به سبب ثروتهای نفتی تا جایی که امکان داشت تضمین شده بود. درآمدهای نفتی سال 1970 از 521 میلیون دلار آمریکایی، به 26 میلیارد دلار در سال 1980 رسید. در سال 1990 ذخائر نفتی چیزی بالغبر 100 میلیارد بشکه شد و به این ترتیب اندوختهای 100 ساله بهوجود آمد. عراق بهاین سان در زمره نفتخیزترین و نیز از لحاظ وضع مردم روبهراهترین کشور منطقه خلیج فارس بود.
صدامحسین و جنگ نفت
عراق در زمان البکر و صدام حسین در نفت خود چه مسائلی را تجربه میکرد و چگونه رفتار میکرد؟ این پرسش را هانس کرونبرگر در کتاب «خون در راه نفت» پاسخ داده است. به عقیده این استاد دانشگاه سالزبورگ در بررسی این موضوع به مساله جنگ نفتکشها در میانه جنگ ایران و عراق نیز پرداخته است که میخوانید.
بزرگترین مشکل دستوپاگیر عراق دستیابی به دریا بود. اروند رود (شطالعرب)، جایی که فرات و دجله بههم میپیوندند، هم مورد ادعای ایران و هم مورد ادعای عراق بود. هر دو پایگاه نفتی مینا البکر و حورالامیا که در فاصله بیش از بیست کیلومتری مصب اروندرود در دریا واقع هستند، مستقیما در تیررس توپهای ایرانی قرار دارند. پایگاه نیروی دریایی امالقصر نیز در فاصله بسیار نزدیکی از کویت قرار دارد. خلاصه، صادرات نفت از این تنگراه دریایی پیوسته مورد تهدید بوده است. در سالهای هفتاد و هشتاد سعی شد با احداث خط لولههایی از طریق ترکیه و عربستان بر این تنگنا غلبه شود، اما این کشورها هم طرف معامله مطمئنی نبودند. ترکیه به هنگام تعقیب کردها به کرات در خاک عراق پیشروی کرده است و بر سر ساختن سدهای بزرگ نیز در اختلافهای دائمی با عراق به سر میبرد. از این رو عراق از دهها سال پیش همواره در صدد بوده است از زیر چنگال خفقانآور کشورهای همسایه فرار کند، البته صدام در انتخاب چارهها با ملاحظه نبوده است. او ادعای رهبری تمام اعراب را دارد و در کنار آن دستیابی کشورش به دریای آزاد را هدف زندگیاش میداند.
صدام حسین زمانی به اولین تلاش بزرگ برنامهریزی شدهاش که او را به هدفهایش نزدیکتر میکرد، مبادرت ورزید که در 17 دسامبر 1980 پیمان الجزایر را یکطرفه ملغی اعلام نمود. در این پیمان عراق و ایران تحتنظارت آمریکا درباره رفع اختلافات بر سر اروندرود به توافق رسیده بودند.
به عنوان جبران این عمل، ایران نیز حمایت از کردهای شمال عراق را مسکوت گذاشته بود. این پیمان برای کردها یک تراژدی محسوب میشد. در زمستان سالهای 1974 و 75 هزاران تن در درگیریهای مسلحانه با ارتش عراق کشته شدند، دهها هزار نفر از کردهای عراق به بیابانها کوچانده شدند، شمار اعدامشدگان دههزار نفر تخمین زده شد، اما پس از فرار محمدرضاشاه در ژانویه 1979 و به قدرت رسیدن آیتالله خمینی در فوریه 1979، روابط بین تهران و بغداد به صورتی آشکار رو به وخامت گذاشت. عراق از ایران خواست طبق پیمان الجزایر سه جزیره نزدیک به بحرین (تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی) را تخلیه کند. درگیریهای مرزی بیشتر شد. در 17 سپتامبر 1980 صدام حسین پیمان الجزایر را (پس از آن که مواد قرارداد از سوی ایران هم عملا به اجرا درنیامده بود) رسما بیاعتبار اعلام کرد و مدعی تمامی اروندرود، این راه دریایی برای عراق شد. در 22 سپتامبر نیروی هوایی عراق تهران را بمباران کرد، سپس ارتش مهاجم شهر ایرانی خرمشهر را اشغال نمود.
به این ترتیب جنگی آغاز شده بود که هشت سال آزگار باید کشتههای بیشماری از هر دو طرف میگرفت و به هیچ راهحلی منجر نمیشد. ایران برای چنین ضربات نظامی آمادگی نداشت و تازه در اواخر پایان سال 1980 توانست تهاجم عراق را متوقف کند. در ماه مه 1981 ارتش ایران، ارتش عراق را به عقب راند، سرزمینهای پشت جبهه و حتی بخشی از قلمرو عراق مرکزی را به تصرف خود درآورد. در میانه سال 1984 عراق علیه نفتکشهای ایرانی راکت به کار گرفت. این «جنگ نفتکشها» بر روی حملونقل نفت کویت و عربستان سعودی اثر گذاشت. 1985 مرحله «جنگ شهرها» را در پی داشت. تهاجم به شهرهای تهران و بغداد قربانیان غیرنظامی بسیاری گرفت، شبهجزیره فاو و شهر بندری بصره هدف حملات زیانباری بود.
در 1987، در آن هنگام که کویت از آمریکا درخواست حفاظت از ناوگان نفتکشاش را نمود و این دولت نیز در راه اهداف شخصی خود این درخواست را مورد اجابت قرار داد، این نبردها رفتهرفته به کشمکشی بینالمللی مبدل گردید. چیزی نگذشت که کشتیهای جنگی آمریکایی به گشت زنی در خلیج فارس پرداختند. در 17 ماه مه 1987 برای اولین بار نیروی هوایی عراق یک کشتی آمریکایی به نام یواس اس استارک را مورد حمله قرار داد. 37 سرباز آمریکایی در این حمله کشته شدند. نیروی دریایی آمریکا سکوهای نفتی عراقی را با آتش گلوله ویران کرد و قایقهای تندرو آنها را غرق نمود. تنشهای روانی روزبهروز بالا گرفت.
در سوم ژوئیه کشتی جنگی آمریکایی یواسوینسنز هواپیمای مسافربری خطوط هوایی ایران را سرنگون کرد که به قیمت جان 290 مسافر غیرنظامی تمام شد. در 17 ژوئیه 1987 ایران پیشنهاد سازمان ملل متحد درباره آتشبس را (که عراق قبلا به آن رای مثبت داده بود) پذیرفت.
درباره زمینه قبلی و حمایتهای لفظی که عراق را بر آن داشت تا جنگ را آغاز کند، شواهدی در دست نیست. با این حال، یک نکته مسلم است اینکه کشورهای غربی اصولا حامی صدام حسین، دوست و مشتری خوب سلاحهایشان بودهاند، کشورهایی نظیر آمریکا که برای او در کنار روسها و فرانسویها و آلمانیها در ازای دلارهای قشنگ نفتی مدرنترین سیستمهای تسلیحاتی را تامین میکردند، حتی سعودیها و به همراه ایشان شورای همکاریهای خلیجفارس (GCC، شامل کویت، بحرین، قطر، امارات متحده عربی و عمان) وحشتزده از ایرانیان و متعصبان مسلمان، با میلیاردها دلارشان به حمایت از عراق پرداختند.
صدام برای شرکتهای نفتی جنگ کرد
نفت، یک کالای استراتژیک است که داشتن یا نداشتن آن برای همه جامعهها تفاوت معناداری پیدا میکند. کشورهای دارنده نفت نه تنها برای خرید آن ناگزیر به پرداخت پول و ارز نیستند، بلکه از صادرات آن سود میبرند.
عراق از جمله این کشورها است که شرکتهای بزرگ نفتی چشم به ذخایر آن دوخته بودند. بسیاری از کسانی که رفتار صدام را بررسی کردهاند و معتقدند او تحت اتفاقات همین شرکتها جنگ علیه ایران را آغاز کرد و پس از اینکه تضعیف شد به وسیله همین غولها سرنگون شد. نویسنده کتاب «خون در راه نفت» همین مساله را در کتاب خود به شکل خاصی مطرح کرده است.
جریان جنگ هشت سال به طول انجامید، بیآنکه یکی از طرفهای متخاصم بتواند امتیازی آشکار نصیب خود سازد. عراق با مدرنترین تکنولوژی حمله میکرد، مخارج هر یک از طرفهای درگیر جنگ 150 تا 200 میلیارد دلار برآورد شد، به اضافه هزینههای تاسیسات اقتصادی به مبلغ 450 میلیارد دلار برای عراق و 650 میلیارد دلار برای ایران. سومین طرف خشنود از جنگ، دلالان اسلحه از همه دنیا بودند و نیز همان قدرتهایی که دوستانی برای بیثبات کردن منطقه دارند تا به جایگاه قدرت خود امنیت بخشند.
جنگ در سال 1988 پایان گرفت. ایران که نیروی انسانی بیشماری را روانه جنگ کرده بود، در واقع مسخر نشده بود، اما از لحاظ اقتصادی و نظامی از رمق افتاده بود. ارتش عراق نسبتا فعال ماند، اما از لحاظ اقتصادی و نظامی از رمق افتاده بود. درحالی که حتی برای دستیابی به دریا از طریق اروندرود هم موفق نشدهبود. برای ابرقدرتها و شرکتهای چندملیتی این جنگ امتیازاتی دربر داشت، زیرا هیچ یک از دو طرف جنگ نتوانسته بود خود را به رهبری خلیجفارس برسانند. عراق ظاهرا بیآنکه به روی خود آورد که در جنگی هشت ساله برای رسیدن به دریا دست نیافته است، دو سال بعد تهاجم جدیدی را آغاز نمود تا این راه را از طریق کویت برای خود هموار سازد و نیز با این عمل در عین حال بخشی از ثروت نفتی آنجا را تحت کنترل خود درآورد. درباره پیشدرآمدهای دقیقی که در حاشیه این اختلافهای اوجگیرنده وجود داشت، برحسب طبیعت حرفهای ضد و نقیضی گفته میشود. به طور مسلم میتوان پذیرفت که صدام حسین مثل برهای معصوم به جنگ خلیجفارس کشیده نشده است و نیز مسلم است که به طور کلی از جانب کویت هم موجباتی وجود داشته که آبستن کشمکش بودهاند.
جنگ دوم خلیج- یعنی همان عملیات نظامی که در خلیجفارس، در 17 ژانویه 1991 با بمباران بغداد، پایتخت عراق آغاز شد- امروزه به منزله نقطه اوج جنگی رودررو بر سر ذخایر نفتی به شمار میآید. این موضوع، درگیرودار تهیه و تدارک جنگ و بیشک تحت تاثیر آن، برای مردم جهان چنان به وضوح آشکار نبود. در این مرحله بیش از 90 درصد خبرگزاریهای جهان با مضمونی یکسان اطمینان دادند که حرف منحصرا بر سر این است که در خلیجفارس صلح، دموکراسی و نظم مجددا برقرار شود و صدام حسین این دیکتاتور و فرمانروای عراق که زرادخانهای غولآسا مجهز به گازهای سمی در اختیار دارد، سرجایش نشانده شود.
با آنکه مراسم آتشبازی اولین بارش بمب بر فراز شهر خلیفه هارونالرشید به طور زنده از شبکه تلویزیونی سیانان (CNN) پخش شد، در مورد جنگ واقعی کاملترین جو سانسور خبری در تاریخ خبرنگاری جنگ حاکم بود. اینک جزئیات فقط به صورتی تکهپاره سالها پس از این واقعه دارد به میان مردم درز میکند. این جزئیات به هر حال سبب میشوند تا پیروزی در همه دنیا جشن گرفته شده و عملیات به ظاهر قهرمانانه 38 کشور بر علیه عراق در هاله نوری بسیار خفیف نمایان شود. مدتها پس از آن، اظهارنظر ساده سازمان محیطزیست صلح سبز پیچیدگی مساله را به بهترین وجه نشان میدهد: «یکی از موجبات بارز تعیینکننده این درگیری، این تلاش است که از طریق تامین منابع نفتی ارزان نظام به هدردهی انرژی در صنعت همچنان حفظ گردد. عراق به کویت وارد شد تا حوزههای نفتی سرشار از نفت این کشور را به تصاحب خود درآورد. آمریکا از طریق این جنگ راه دستیابی به سرشارترین ذخایر نفتی جهان؛ یعنی منطقه خلیجفارس را برای خود امنیت میبخشد.»
در خلال جنگ خلیجفارس یا حداقل در زمان بسیار کوتاهی پس از آن معلوم شد که بر سر علایق نفتی مستقیما هم به جنگ پرداخته میشود. هدفهای سیاسی درازمدت، به ترتیبی که قبل از جنگ جهانی اول هم وجود داشتند، همواره با وضوح بیشتری شفاف میشوند: کنترل دائمی ذخایر نفتی از طریق حضور نظامی درازمدت در منطقه به کمک استقرار نیروهای سازمان ملل متحد خاندان پادشاهی سعودی هم حمایت شد و هم در عین حال وابسته. این واحدها به هنگام بروز ناآرامیهای اجتماعی در کشور پادشاهی و فئودالی عربستان میتوانند به طور کل اهمیتی سیاسی-درون مرزی یابند. سوال سیاسی مهم در منطقه خلیجفارس بیشک این است که در درازمدت چه آثاری از عملیات نظامی گسترده علیه عراق بروز میکند؟
موضوع مهم برای واحدهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد تحت رهبری آمریکا حضور نظامی دائمی است، آن هم در ابعادی ناچیز که این خود نشان بارزی از استراتژی به کار گرفته شده در ژانویه 1991 است: پس از بمباران کردن عراق و آزادسازی کویت، عراق را توسط تحریم صادرات نفت به زانو درآوردند، اما هرگز مسبب ظاهری یا واقعی فاجعه، صدام حسین را سرنگون نکردند؛ چراکه در این صورت دیگر دلیلی برای حضور نظامی متفقین وجود نخواهد داشت. در برابر کدام دیکتاتور، منطقه باید حفاظت شود؟
نبرد برسر نفت کویت
صدام حسین، دیکتاتور عراق، مهارناپذیر نشان میداد و از استراتژی حفظ رژیمش توسط آمریکاییها برای گسترش تجاوز به همسایهها استفاده میکرد.
جورجبوش که جانشین ریگان شده بود، صدام را متوهمتر کرد و در همین وضعیت بود که صدام به بهانههای گوناگون دستور حمله به کویت و اشغال این کشور را صادر کرد. صدام معتقد بود که کویت متعلق به عراق است و …
بیل کلینتون نیز در سال 1998 همانند جورج بوش پدر در سال 1991 عمل نمود و در نقطه اوج درگیریها در جمع بازرسان آمریکایی سازمان ملل تاکید کرد که موضوع در یک حمله احتمالی به هیچ وجه بر سر سرنگونی صدام نیست. این فرضیه که در آن زمان هم مثل امروز موضوع منحصرا یا به طور اهم بر سر امنیت کویت بوده است، صحت نمییابد. در جنگ بالکان در یوگسلاوی سابق کشتارهای فجیعتر مشابهی، گرچه نه از لحاظ کمیت، در انظار مردم جهان انجام گرفت بیآنکه سازمان ملل گامهای قابل قیاسی نظیر آنچه در خلیجفارس برداشت، برداشته باشد.
مخاصمات جنگی در فاصله زمانی 17 ژانویه و 28 فوریه 1991 که در آن از جبهه عراق 100 هزار و از جبهه متفقین 200 نفر کشته برجا ماند و تنها برای متفقین 100 میلیارد دلار خرج برداشت (که بخش بسیار بزرگی از آن از سوی عربستان سعودی و کویت تقبل شد)، فقط نقطه اوجی در نبرد بر سر کنترل منطقه خلیجفارس بود. به احتمال قریب به یقین، اینکه آرامش روزی به زور اسلحه به منطقه بازگردد، ناممکن است. به هر حال این بزرگترین عملیات نظامی از زمان جنگ جهانی دوم بود، آمریکا به تنهایی 550.000 سرباز روانه منطقه کرد. چون اساسا موضوع بر سر یک سوم کل ذخایر انرژی فسیلی جهان بوده و هست.
باری به اوضاع آغازین جنگ دوم خلیجفارس بازگردیم. از میانه سالهای سی قرن بیستم اختلافهایی بر سر تعیین خط مرزی بین کویت و عراق وجود داشت. عراق حتی دلیل میآورد که کویت در گذشته بخشی از امپراتوری عثمانی بوده است، پس به قلمرو عراق تعلق دارد. جرقههای محترقه این قضایا دو عامل بود. یکم، کشمکش بر سر حوزه نفتی موزی شکل رومیلا بود که 3 کیلومتر از انتهایش در خاک کویت قرار داشت. عراق کویت را متهم میکرد که نفت متعلق به عراق را از زیر زمین میمکد، آن هم به ارزشی بالغ بر 4/2 میلیارد دلار. این حوزه لقمهای چرب و نرم بهشمار میرفت؛ حوزهای سرشار از نفت، مجموعا با ظرفیت استخراجی 5 میلیارد بشکه. عراق خواهان جبران خسارت نامبرده در بالا بود. دوم، عراق معتقد بود که کویت میزان استخراج نفت تعیین شده از سوی اوپک را مراعات نکرده، بلکه پنهانی از مرز آن تجاوز میکند تا بهای بینالمللی نفت خام را کاهش دهد و به عراق لطمه زند. این اتهام در عین حال شامل امارات متحده عربی هم بود. نفت در آن زمان بشکهای 18 دلار بود. قیمت 25 دلاری که صدام درصدد رسیدن به آن بود، از نظر صاحبنظران با به وجود آوردن کمبودی ساختگی میتوانست امکانپذیر باشد. مساله برای عراق حیاتی بود، زیر این کشور در هر صورت باید اقساط 80 میلیارد دلار بدهی ماجراجوییهایش در ایران را بازپرداخت میکرد. ایران طرف دیگر جنگ نیز از روی حکمت، خواهان قیمت بالاتر نفت بود، در حالی که کشورهای حوزه خلیجفارس به پول باد آورده فکر میکردند. به هر حال مشتریهای آنها یعنی کشورهای صنعتی، به هنگام هر تهدید افزایش بها، تلاش شدیدی کردند تا از وابستگی به انرژی بکاهند. از مجموع 80 میلیارد دلار بدهی عراق، 30 میلیارد آن بدهی به کشورهای حوزه خلیجفارس بود. صدام حسین طی نطقی آتشین به مناسبت نشست سران کشورهای عربی در 28 ماه مه 1990 در بغداد سناریوی تهاجمش را به نمایش گذاشت. وی در حالی که روی سخناش با کویت و شیخنشینهای امارات متحده عربی بود با صدای پرطنینی گفت: «شما بیش از حد استخراج میکنید و با این عمل به پایین آمدن قیمت کمک میکنید. سقوط قیمت نفت حتی به اندازه یک دلار در هر بشکه برای عراق به معنای زیانی بیش از یک میلیارد دلار در سال است. این یک جنگ اقتصادی تمام عیار است که شما علیه کشور من در پیش گرفتهاید… در حالی که از سوی اوپک استخراج روزانه 5/1 میلیون بشکه نفت برای کویت در نظر گرفته شده است. این کشور به زیان ما روزانه 1/2 میلیون بشکه استخراج کرده است… برادران، این موضوع باید یک بار به روشنی کامل بیان شود، زیرا امروز موضوع کاملا بر سر کشمکش دیگری است. تهاجم تنها به وسیله تانک و توپ و کشتی صورت نمیگیرد. امروزه تهاجم از راههای موذیانهتر و خبیثانهتری انجام میگیرد، مثلا تولید افزون نفت یا تبعیضهای اقتصادی و سایر وسایل فشار، تا ملتی را به بردگی درآورند.» صدام باید از مدتها پیش مصمم بر حمله به کویت بوده باشد. مطمئنا فقط اینگونه نبوده است که این عمل برای جهانیان بهصورتی ناگهانی پیشامد کرده باشد و او تلاش نکرده باشد خود را قبل از این اقدام از لحاظ سیاسی مطمئن ساخته باشد. بهگونهای که بعد از جنگ معلوم شد، صدام اساس را بر رای مثبت آمریکا یا حداقل سکوت این کشور قرار داده بود.
تا دوران ریاست جمهوری گورباچف، شوروی حامی به واقع قابل اعتمادی برای عراق بود، به ویژه در شورای امنیت سازمان ملل متحد که در آنجا همه تصمیمها باید با اکثریت کامل به تصویب برسد. به واسطه فروپاشی در حال شکلگیری و باز شدن درهای کشور به روی غرب توسط گورباچف، این قدرت فقط تا حدی میتوانست نقش حامی را ایفا کند. به همین جهت هم شوروی بعدها به حمله برای عراق رای مثبت داد. بعدا معلوم شد که موضعگیری آمریکا در طول اوجگیری گام به گام کشمکش، بسیار سوالبرانگیز بوده است.
بوش، نفت و اشغال کویت
هانس کرونبرگر، نویسنده کتاب «خون در راه نفت» نگاه عجیبی به اشغال کویت توسط صدام حسین دارد و آن را با فعالیت بوش (پدر) در حوزه نفت مرتبط میداند. این نویسنده باور دارد که در اعماق و ژرفای ذهن بوش (رییسجمهور وقت در سال 1990) این بود که صدام بتواند کویت را بگیرد و آنها به عنوان ناجی وارد شوند و کویت را مدیون آمریکا کنند و …
تدارکبینیهای سیاسی آمریکا بعد از جنگ برملا شد: بهطوری که خانم آپریل گلاسپی سفیر آمریکا در 25 ژوئیه 1990 (قریب دو هفته قبل از تجاوز به کویت) در گفتوگویی دونفره با صدام، به وی اطمینان داد که آمریکا در کشمکش بین عراق و کویت بیطرفی اختیار خواهد کرد.
شک نیست که صدام حسین باید این گفته را به منزله موافقتی برای ورود نظامیاش به کویت تلقی کرده باشد. در 2 اوت 1990، 100,000 سرباز عراقی وارد خاک کویت شدند. خاندان سلطنتی به رهبری امیرجابرآل صباح فرار کرد. درگیریهای نظامی، کوتاه اما دلخراش بودند. صدام میتوانست با احتساب نفت کویت 20 درصد ذخایر نفت جهان و 20 درصد تولید اوپک را در کنترل خود درآورد.
رییسجمهور وقت آمریکا، جورج بوش پدر که خود سابقا در کار نفت بود، رک و راست سیاست جهانیاش درباره موضوع و بهخصوص نظریهاش درباره صاحبان انرژی جهان را ابراز داشت: «اقتصاد ما، روش زندگی ما، آزادی ما و آزادی کشورهای دوست در تمامی جهان، همه و همه به زحمت خواهند افتاد اگر کنترل ذخایر نفتی بزرگ جهان به دست صدام حسین بیفتد.» بهندرت آدمی تعبیر «آزادی» را این چنین روشن هم معنی با حق دستیازی به مواد خام ارزان طرف سوم قضیه مییابد.
از سوت اوت 1990 گفتوگوهای سیاسی فشردهای بر سر عقبنشینی عراق از کویت آغاز شد. سازمان ملل در قطعنامه 660 خواستار عقبنشینی فوری و بیقید و شرط عراق از کویت شد. در 6 اوت شورای امنیت تحریم اقتصادی گستردهای را علیه عراق وضع نمود. از همان سوم اوت، آمریکا نیروی جنگی دریاییاش را در منطقه بحرانزده به فعالیت درآورد. در 29 نوامبر شورای امنیت اجازه توسل به زور بر علیه عراق را در صورتی که تا 15 ژانویه 1991 کویت را تخلیه نکند، صادر نمود. عراق دوازده هزار خارجی را گروگان گرفت و ایشان را همچون سپر محافظ در برابر حمله احتمالی در تمامی کشور تقسیم نمود. با این حال، آنها را به تدریج تا ششم دسامبر 1990 دوباره آزاد کرد. در مورد درخواست عقبنشینی از کویت، عراق همچنان مصر باقی ماند. آخرین تلاشهای میانجیگرایانه خاویر پرز دکوئهیار و ملاقات جیمز بیکر و طارق عزیز وزیران خارجه آمریکا و عراق در ژنو هیچگونه تنشزدایی در پی نداشت. با برخورداری از رای مثبت سازمان ملل متحد (که وزیر امور خارجه شوروی، ادوارد شواردنادزه با رای مثبت در شورای امنیت آن را میسر نمود) نیروهای نظامی متفقین متشکل از 28 کشور در 17 ژانویه 1991 به عراق حمله کردند. شرط مقدماتی برای بزرگترین حمله از زمان جنگ ویتنام، موافقت عربستان سعودی در مورد استفاده از کشورش به عنوان پایگاه شروع عملیات «دفاع صحرا» و «طوفان صحرا» بود. 600,000 سرباز خارجی به عربستان سعودی منتقل شدند که این امر باعث «شوکی فرهنگی» در کشور شد. بیش از نیمی از مخارج این جنگ 100 میلیارد دلاری توسط عربستان سعودی به عهده گرفته شد؛ یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان که امروز در نهایت با وجود مخارج تسلیحاتی سرسامآور بدهکار نیست. در 42 روز و 4 ساعت متفقین فشردهترین باران بمب در تاریخ را بر سر یک کشور فرو ریختند. هفتهنامه «اشپیگل» به صورتی تقریبا نیشدار گزارش داد: «در جبهههای پرپهنه، متفقین کمربند دفاعی عراق به دور کویت را نیز مورد حمله قرار داده بودند.
پس از روزهای متمادی تدارک چینی با بمب و آتش توپخانه، بمبهای آتشزای ناپالم بر علیه انبارهای زیرزمینی سرشار از نفت، بمبهای هفت تنی که در دایرهای به شعاع صدها متر جاندار و بیجان را متلاشی میکنند، بمبهای آئروسل که مخلوط هوا و مواد محترقه در آنها فشار انفجارزای مرگباری را تا اعماق استحکامات زیرزمینی پخش میکنند، موشکهای پرتابی از موشکاندازهای دوازده لوله که در یک انفجار، نزدیک به 8,000 ترکش را در فضای وسیعی پرتاب میکنند و بمبافکنهای ب 52 با محمولههای 20 تنی؛ تمامی آنچه متفقین در انبار مهمات و پایگاههایشان ذخیره داشتند، بر سر مواضع دفاعی عراق به صورتی مرگبار باریدن گرفت. در واقع متفقین برای غافلگیرکردن خطوط دفاعی «وحشتانگیز» عراق از مرز سعودی تا کویت فقط 100 ساعت وقت لازم داشتند. سربازان عراقی نیمه گرسنه و نیمه تشنه بدون کوچکترین مقاومتی تسلیم شدند. به گزارش یک گروه تلویزیونی ایتالیایی، شاید برخی از سربازان عراقی خود را تسلیم یک روبات بدون سرنشین کرده باشند. از خطوط دفاعی مسلح به گاز سمی اصلا و ابدا هیچ اثری نبود.
این سوال پیش میآید که چه تناسبی بین تجهیزات به کار گرفته شده و هدف واقعی جنگ وجود داشت؟ آیا موضوع بر سر آزاد کردن کویت بود یا حضور دائمی در منطقه؟ و آیا پیشبرد هدف اولی به مراتب کمهزینهتر و «ارزانتر» نبود؟ آزاد کردن کویت، تازه هنگامی صورت گرفت که عراقیها روزهای متمادی دیگر هیچ هواپیمایی در هوا به پرواز درنیاوردند. مست از پیروزی، ابهامها تقریبا ناپدید شدند، اما به هر حال وجود داشتند. پرزدکوئهیار، دبیر کل وقت سازمان ملل متحد به مناسبت بمباران چند هفتهای عراق متحیر گفت: «جنگ به این شکل خواسته سازمان ملل متحد نیست.»
صدام طمع کار و آمریکاییهای نفتخوار
صدام حسین، دیکتاتور عراق میخواست با اشغال کویت تبدیل به ثروتمندترین قدرت جهان عرب شود و میخواست نفت کویت را با همین هدف جزئی از عراق کند و به کویت حمله کرد. اما در سوی دیگر شرکتهای نفتی آمریکاییها بودند که به گمان نویسنده این نوشته نفت خوار بودند. این دو عنصر در نبرد با یکدیگر قرار گرفته و جنگ اول آمریکا و عراق را در 1990 شروع کردند.
تازه پس از شکست مطلق ارتش عراق و پس از اعلان یکطرفه آتشبس از سوی آمریکا، شورای امنیت اجازه یافت درباره تشریفات آتشبس به مذاکره بنشیند. آنطور که روزنامه «لهمون» چاپ پاریس گلایه کرده بود «تنزل مقام یافته در حد دیوان محضرداران.» آمریکا در جنگ برتری تکنیک 79 سرباز از دست داد، باقی 121 سرباز کشته متفقین، بیشتر کسانی بودند که هدف اصابت گلولههای خودی واقع شده بودند.
هنوز کاملا روی نقش رسانههای خبری در جنگ خلیج کار نشده است. این مساله باید کانون گفت و شنود اصولی رسانههای خبری باشد که رسانههای گروهی اساسا چرا خود را شریک جرم میکنند و سانسور را میپذیرند، یعنی از آزادی مطبوعات که بیش از یک سده در راه به دست آوردنش جنگیدهاند، چشم میپوشند.
به هر حال مردم جهان شاهد «شسته رفتهترین» جنگی بودند که تا آن روز وجود داشت. به وسیله سانسور مطلقی که رسانههای خبری جهان بیاعتراض پذیرفتند و به وسیله رجحان دادن عمومی به تلویزیون جهان فراگیر سیانان (CNN)، ماهرانه تصویری از ارتش آمریکا ارائه دادند که به یک بازی کامپیوتری شبیه بود و به وسیله دوربینهای فیلمبرداری مستقر بر عرصه هواپیماهای بمبافکن تعبیه شده بود که به نوبه خود هر ذره ناچیزی را به عنوان موفقیت عملیات خود نمایش دادند؛ اما زجر مردم غیرنظامی را که در پس آن بود، پنهان داشتند.
درست به دلیل سانسور خبری تام و تمام و به خاطر آمادگی پذیرش آن، هرگونه جزئیاتی که بعد از آن آشکار میشود مستحق توجهی مضاعف است.
جنگ خلیجفارس در خلال مراحل شدتیابیاش تقریبا بدون ابراز مخالفت به منزله جنگی در راه رهایی کویت مورد قبول واقع شد. با این حال در آمریکا و اروپا به ویژه در آلمان حرکتهای مخالفی نضج گرفت، اما نتوانست مخالفت فعالی را چونان مخالفت با جنگ ویتنام به نمایش بگذارد. البته برای این کار زمان برانگیختن اذهان و حساسیت بخشیدن به موضوع نیز بسیار کوتاه بود. برای متفقین تحت رهبری آمریکاییها روشن بود که جنگ نه تنها در میدان کارزار، بلکه در رسانههای گروهی هم انجام میگیرد و تکلیفش روشن میشود. هنوز تصاویر کودکان ویتنامی که مورد اصابت بمبهای آتشزای ناپالم قرار گرفته بودند، یا رییس پلیس سایگون که شخصا هفتتیرش را روی سر آدمی نیمهبرهنه و بیدفاع گذاشته بود و با خونسردی ماشه را میچکاند، قلب را آزرده میکرد. در جنگ خلیج اما، رسانههای خبری بی آنکه جویای ابعاد حقیقی جنگ شوند یا حتی مخالفتی با این تقلب برنامهریزی شده نشان دهند، همبازی شده بودند. در آن هنگام زنگهای خطر میتوانستند به مراتب زودتر به صدا درآیند. در این رابطه افشاگریهای بعدی درباره روشهای تبلیغات به مراتب شرمآورترند؛ اما از این نمایشنامه ساده دیو و پری پرده برمیدارند: در آنجا صدام حسین دیوخو و در اینجا ناجیان قهرمان کویت بدون هیچ عیب و ایرادی.
اودو اولفکوته، سردبیر روزنامه «فرانکفورتر آلگه مانین تسایتونگ» در کتاب پرفروش خود «موضوع سربسته BND» ضعفهای سازمانهای امنیتی را فاش میکند و تدارک چینیهای جنگ را به شرح زیر از نو ترسیم مینماید: آمریکاییها که سالهای متمادی تامینکنندگان ساعی سلاح برای صدام حسین بودند، پس از آنکه دیدند صدام دیگر مانند گذشته در جنگ با ایران کارآمد نیست، بلکه منافع آمریکاییها در خلیجفارس را مورد تهدید قرار میدهد، تغییر عقیده دادند: «آنگاه دولت آمریکا و پنتاگون طی یک روز صدام حسین را پس از تجاوزش جفت بیمثال شیطان صفت هیتلر در خاور نزدیک معرفی کردند.» اولفکوته مدعی است «نه عراق، بلکه کویت بود که در این زمان مشکل انعکاس تصویر داشت. برای رفع این مشکل چند روز پس از حمله عراق به کویت، در 2 اوت 1990 سازمانهای امنیتی آمریکا و کویت، در میان سایر شایعهها این شایعه را علم کردند که عراقیها به هنگام ورودشان به بیمارستانهای کویت نوزادان معصوم را از محفظههای مراقبتهای پزشکی بیرون کشیدهاند و با تحقیر به زمین انداختهاند. در عکسهای تاری که ظاهرا با وجود خطر مرگ از کویت به بیرون قاچاق شده و در واقع تصاویر عروسکهایی بیش نبودند، بدنهای کوچک نقش بر زمین دیده میشد. در سراسر دنیا واقعا نشریهای وجود نداشت که این داستان را در سرصفحهاش به چاپ نرسانده باشد. تازه سه سال بعد از جنگ کویت معلوم شد که دفتر تبلیغاتی انگلیسی هیل و نولتون 8/10 میلیون دلار برای این کار زیبا دریافت کرده است. سازمان سیا در این باره کمک کرد تا داستانهایی از خود درآورند و عراقیها را وحشی ترسیم کنند و جهان غرب را از نظرروانی با جنگ علیه عراق موافق نمایند.»
البته حقیقت واقعا در بینابین قرار دارد. دو ذینفع در جنگ خلیجفارس رودرروی هم قرار گرفته بودند: در یک سو صدام حسین که برایش دست یافتن به رهبری جهان عرب و تبدیل شدن به ثروتمندترین قدرت جهان مطرح بود و تلاش میکرد از طریق ورود به خاک کویت به این هدف نزدیکتر شود. در سوی دیگر کشورهای صنعتی وابسته به نفت تحت رهبری آمریکا که بر سر حق فرمانروایی درازمدت در منطقه خلیج فارس و به همراه آن دستیابی آزاد و ارزان قیمت به مواد خام جنگ میکنند.
دروغهای چرت آور آمریکاییها
آمریکاییها اهداف استراتژیک برای نفت داشته و دارند. آنها میخواهند عرضه و تقاضای این کالا را در دنیای در حال تلاطم کنترل کنند و چه جایی بهتر از عراق که کشوری نفتخیز است، این هدف را برآورده میکند. این گونه بود که آمریکاییها برای اشغال عراق بهانههای عجیبی آورده و دروغهای حیرتانگیزی بیان کردند.
مضافا هدف بنیادین آنها حفظ کردن روند فزاینده استفاده از تسلیحات نظامی در منطقه است تا با این کار آن بخش از پول خرج شده در راه نفت، این ماده خام را از طریق تولید سلاح دوباره به چنگ آورند. جبهه سازی در هیبت «دیو» و «پری» حوزه مغناطیسی ایدهآلی برای این هدفها تولید میکند. بهترین یاریرسانان در این نظام، باز هم رسانههای خبری دست به سینه هستند. یک دلیل بارز برای آنکه در واقع چه رابطه وابستگی دو طرفهای بین این دو رقیب خلیج وجود دارد همان سپر محافظ مذکور است که آمریکا شخصا روی صدام حسین میکشد، زیرا در غیر این صورت حضور خودش در منطقه زیر سوال قرار میگیرد.
خبرهای جعلی انتشار یافته از سوی رسانههای گروهی، به کم حافظگی گیرنده خبر متکی است. بدین ترتیب در خلال مقدمهچینیهای جنگ خلیجفارس ادعا کردند که عراق برای دستیابی به بمب اتمی کمتر از دو سال زمان نیاز دارد، سپس در سپتامبر 1991 مدت زمان را به ششماه تقلیل دادند، در پایان اکتبر به «کمتر از دو ماه» یک تحلیلگر زیرک میتوانست از این خبرهای منتشر شده نه فقط شروع تقریبی جنگ را حدس بزند، بلکه گریزناپذیر بودن آن را تفسیر کند (وگرنه دروغ بودن خبرها جلب نظر مینمود). جالب اینجا است که به سبب بگو مگوهای بین آمریکا وعراق و بر سر بازرسان آمریکایی سازمان ملل در دسامبر 1997 باز دوباره سر و کله خبرهای وحشتبرانگیز مشابهی پیدا شد، منجمله اینکه صدام حسین صاحب موشکهای مجهز به کلاهک گاز سمی است که میتوانند به اروپا برسند. (کمی قبل قیمت نفت به آرامی افزایش یافته بود، سعودیها در مورد خرید سلاحهایشان مشکلات پرداخت داشتند و خواستار افزایش میزان استخراج بودند که در پس آن هم فورا به آن دست یافتند.) بپردازیم به افسانه بمب اتمی که به گفته اولفکوته «دلایل محض روانی» داشت تا اذهان جامعه بشری را آماده جنگ کنند. او از فرانک بارنابی رییس سرشناس موسسه تحقیقات صلح استکهلم (SIPRI) که پس از پایان جنگ خلیجفارس گفت که اظهارات سازمانهای امنیتی «چیزی جز تبلیغات» نبوده است، نقل قول میکند که «براین اساس ساخت بمب اتمی عراق هنوز میتوانست پنج یا شاید ده سال طول بینجامد.»
جنگ خلیجفارس در بسیاری زمینهها نمونه بارزی از بیوجدانی تام و تمام در جنگ بر سر نفت است. تاریخ نهایی جنگ خلیجفارس هنوز هم رقم نخورده است، اما ذرهذره درز میکند. اولفکوته که میتواند اطلاعات درون سازمانی مستند و حیرتآوری درباره فعالیتهای سازمانهای امنیتی ارائه دهد، درباره عملیات تبلیغاتی در جنگ خلیجفارس چنین مینویسد: «وقتی پنتاگون ادعا کرد که در کویت 000/250 سرباز واحدهای ویژه عراق- که ظاهرا فقط منتظر ایستاده بودند تا سربازان مهاجم آمریکایی را کشتار کنند- حضور دارند، بسیار بیشرمانه به تمام مردم دنیا دروغ گفتند. جان مکآرتور که برای نشریههای «نیویورک تایمز» و «وال استریت ژورنال» کار میکند، گزارش میدهد: «همچون داستان محفظههای ویژه نگهداری نوزادان نارس، ادعای اینکه نیروی انسانی عظیمی پشت سر صدام ایستاده است نیز یکصدا از سوی رسانههای گروهی مورد قبول واقع شد. تنها «سنت پترزبورگ تایمز» روزنامهای معتبر و مستقل چاپ فلوریدا، اعداد و ارقام را مورد شک قرار داد. این روزنامه با استناد به عسکبرداریهای ماهوارهای روسی در سرمقالهای که در 6 ژانویه 1991 منتشر شد گزارش داد که هیچ مدرک آشکاری دال بر حضور گسترده واحدهای عراقی در کویت وجود ندارد.
چنین اطلاعاتی در آن جو هیجانزده محو شد. نشریه آمریکایی «نیوزدی» پس از جنگ با نگاهی به گذشته نوشت: سربازان آماده به جنگ متفقین که با هلیکوپتر در میدان کارزار فرود آمدند، درون تانکهای توپدار و در شنها شتابان به حرکت درآمدند و از هواپیماهای جنگی فوق مدرن بمب فرو ریخته شد، آنها در نهایت به جنگ با دشمنی واهی پرداختند. از بخش اعظم ارتش نیرومند عراق که در کویت و جنوب عراق ظاهرا بیش از 000/500 نفر برآورد شده بودند، اثری نبود، «دایره تبلیغاتی سازمان سیا کارش را خوب انجام داده بود، زیرا اذهان مردم جهان به واسطه اطلاعات غیرواقعی برای مدتها تحت تاثیر قرار گرفته بود.»باری این هنوز تمامی قضیه نیست: بنابر استنباطهای اولفکوته که تا امروز رد نشده، حتی موفقیتهای عملیات ویرانسازی سکوهای موشکی عراق هم واقعی نبودند. بر عکس، بمباران وسیع مردم غیرنظامی که از سوی آمریکاییها انکار شد، قابلاثبات است: «همچنین موفقیتهای نظامی آمریکاییها در جنگ کویت که توسط دستگاههای تبلیغاتیشان زیباسازی شده بود، باید از مدتها پیش تا حد محتوای حقیقیاش تقلیل مییافت: با وجود عکسبرداریهای هوایی زیبایی که توسط سیانان در سراسر جهان پخش شد، در حقیقت در جنگ زمینی حتی یک سکوی متحرک موشک اسکاد هم توسط آمریکاییها تخریب نشده بود.»
شرکت شل برنده جنگ آمریکا و عراق بود
هانس کرونبرگر، نویسنده کتاب خون در راه نفت که استاد دانشگاه سالزبررگ است، بخشی از کتاب خود را به عراق دوران صدام حسین اختصاص داده است.
این بخش از کتاب را که اینجا میخوانید، به رفتار فریبکارانه برخی مقامهای آمریکایی به ترغیب صدام برای حمله به کویت و دادن بهانه به آمریکاییها برای حضور بلندمدت در کشورهای نفتخیز خاورمیانه اختصاص دارد. وی در این نوشته نتیجه میگیرد که شرکتهای نفتی بزرگ به هر دلیل بیشترین سود را از جنگ آمریکا و عراق بر سر کویت به دست آورده و برنده اصلی بودند.
دلیل آن به سادگی قابلدرک است: آمریکاییها در جنگ اول خلیجفارس (جنگ ایران و عراق به سال 1980-1988)، در آن دوران که هر دو کشور هنوز با هم دوستی داشتند، به عراقیها آموخته بودند که سکوهای پرتاب موشک اسکادهای را استتار کنند و حریف را به اشتباه بیندازند، اما ممکن نبود چنین موضوعی را به تماشاچیان پرتوقع تلویزیون در زمان جنگ کویت تا به این حد روشن اطلاع داد. از این رو خبرهای موفقیتآمیزی از خود درآوردند و به کمک عکسبرداریهای ماهوارهای و در ظاهر باور کردنی به آنها استحکام بخشیدند.
آمریکاییها از سویی موفقیتهای نظامی را بزرگ مینمودند از سوی دیگر، به قول اولفکوته، ترمز را میکشیدند: «از همه خفتبارتر بمباران پناهگاه زیرزمینی الامیر در بغداد بود. صدها غیرنظامی در این جریان جان خود را از دست دادند. مردم در سراسر جهان این ادعای سازمانهای امنیتی آمریکا را که این پناهگاه زیرزمینی، مخفیگاه سازمان امنیت و مامندار و دسته رهبران و مقر فرماندهی مخفی عراق بوده است، باور داشتند. هیچ چیز آن حقیقت نداشت. به وسیله سلاحهای دقیق عمدا صدها غیرنظامی را کشته بودند تا فقط به صدام نشان دهند که اگر بخواهند میتوانند او را در یک پناهگاه زیرزمینی هم نابود کنند.»اما ظاهرا نمیخواستند او را هدف اصابت قرار دهند؛ چراکه اگر این دیکتاتور به صورت شیطان ترسیم شده را از بین میبردند، همان گونه که ذکر شد، پس از جنگ دیگر دلیلی برای باقی ماندن در عربستان سعودی نداشتند.
تازه از ماه ژوئیه 1996 برملا شد که سازمان امنیت و اطلاعات آمریکا، سیا، کودتایی را علیه صدام حسین سازماندهی میکند. رییسجمهور آمریکا، کلینتون به یک گروه مخفی نقدا شش میلیون دلار داد که با آن هزار کرد از شمال عراق استخدام شدند و در لیست حقوقبگیران سیا قرار گرفتند. سازمان امنیت عراق از این نقشه پرده برداشت و دستور داد هم سربازانی را که همکاری میکردند و هم کردها را زیر شکنجه به قتل رسانند. نوع و روش اجرای نقشه سوءقصد حکایت از این دارد که قضیه در اصل بر سر موضوعی محال بوده است.
حتی اینکه در چه شرایطی چاههای به آتشکشیده شده از سوی عراقیها در هنگام عقبنشینیشان از کویت، خاموش شدهاند تا به امروز نامشخص است. رد ادایر کارشناس مشهور آتشنشانی در جریان پاسخ و پرسش در برابر کمیسیون سنای آمریکا توضیح داد که او این «ماموریت میکیماوس» را آنچنان که خودش به آن نام داده بود، یا به زبانی بهتر خاموش کردن چاههای نفتی را در عرض چهار یا پنج سال میتواند انجام دهد. اتفاقا آتشسوزیها در نوامبر 1991 توسط یک مبتکر مجارستانی با دستگاهی که خود ساخته بود، در کوتاهترین مدت خاموش شد. این مساله که چه کسی از سوختن درازمدت حوزههای نفتی نفع میبرده، هنوز روشن نشده است.
موضوع افشاگری درباره به اصطلاح عارضههای بر جای مانده از جنگ بسیار شرمسارکننده است. نام بیش از 100.000 سرباز شرکتکننده در عملیات «طوفان صحرا» و «دفاع صحرا» به سبب داشتن ناراحتیهای جسمی و روحی در «بخش امور سربازان سابق آمریکا» ثبت شده است. حدود 20 درصد این بیماران از بیماریهایی چون عدمتعادل روانی، دردهای عضلانی – مفصلی، بیماریهای پوستی و شکمروش رنج میبرند. در بین آنان بارها نوعی بیماری به نام «حساسیتهای شیمیایی چندگانه» تشخیص داده شده است. متعاقب آن مشکلات درک، حواسپرتی و ناراحتیهای تعادلی، دردهای عضلانی و رخوت همراه با سوزن سوزن شدن دست و پا، خرفتی توام با حالتهای ترس پدید میآید. بهجز این در میان سربازان سابق جنگ خلیجفارس موارد سرطان معده و روده یا پوست نیز رو به افزایش است. از این گذشته در میان کودکانی که بعد از عملیات جنگ نطفهشان بسته شده است، در تناسبی غیرعادی، غالبا نقص مادرزاد وجود دارد، مانند عارضه لبشکری، پارگی حنجره و یا آسم. ارتش آمریکا این عارضهها را نتایج تماس احتمالی با گازهای سمی آزادشده از سوی عراقیها قلمداد میکند. اتفاقا علل آسیبهای دنبالهدار از سویی انبارهای شیمیایی عراقیها هستند که توسط متفقین ناشیانه منفجر شدهاند، از سوی دیگر، مخلوط مایههای مصونیتبخش گوناگونی که تواما استفاده شدهاند و به صورت بیماریزایی واکنش نشان میدهند و سومین آن کلاهک خمپارههای مملو از اورانیوم متفقین است.صلح دیرپای واقعی در خلیج فارس تا مدتهای دراز قابلپیشبینی نیست. حتی اگر به صورتی مشروط و به واسطه تسلیحات غولآسای مدرن درگیریهای جنگی مستقیم پیش نیاید، باز هم جهان عرب مساله اجتماعی عظیمی در پیش رو دارد. کشورهای عرب صاحب نفت در خلیج فارس با 10 میلیون نفر جمعیت، قبل از دومین جنگ خلیج فارس، صاحب بیش از 460 میلیارد دلار اندوخته ارزی خارجی بودند، در حالی که بقیه جهان عرب با 140 میلیون نفر جمعیت، 200 میلیارد دلار بدهی خارجی داشتند.دقیقتر که بنگریم تهدید آمریکا برای بازرسی قصرهای صدام به ظن آنکه انبارهای گازهای سمی در آنجا وجود دارد، خود یک رسوایی بیحدومرز است. پس از آنکه کوفی عنان، دبیرکل سازمان ملل متحد در فوریه 1998 اجازه ورود آزاد بازرسان سازمان ملل را میسر ساخت، برحسب انتظار هیچ گونه گاز سمی پیدا نشد. تهدید به بمباران قصرهای صدام حسین توسط بیل کلینتون نیز دارای هیچ گونه مفهومی نیست، جز به انحراف کشیدن افکار عمومی از ماجرای عشقی وی با کارآموز کاخ سفید دوشیزه مونیکا لوینسکی و نیز سوگند دروغ از سوی او.به هر حال میتوان پندی مضاعف از جنگ خلیج فارس گرفت: فاتحان واقعی در جای دیگری به سر میبرند. «بزرگترین سود در تاریخ حیات شرکت شل، در طی سالهای جنگ خلیجفارس عاید این شرکت شد. علت اضافه درآمد سرسامآور 547 میلیارد مارکی این شرکت در سال 1991، طبق آمار و ارقام شرکت، به سبب افزایش بهای نفت در خلال جنگ خلیج فارس بوده است.»
Hits: 0