dialectic-of-underdevelopmentتوسعه نایافتگی اقتصادی ما سابقه بسیار طولانی دارد و بهمین دلیل، وارسیدن مطلوب این مقوله، بررسی بسیار مفصلی می طلبد.‌ در محدوده یک نوشتار کوتاه، تنها می توان به اختصار به وارسی جنبه های کلی آن پرداخت.

در این نوشته، هدف اساسی و اصلی من، پرداختن به جنبه های کلی سیر تحول تاریخی و فرایند تکامل افتصادی ایران طی دو قرن گذشته است . البته همین جا بگویم وقتی از توسعه نایافتگی سخن می گویم، منظورم، برای نمونه، تک پایه بودن اقتصاد ماست که به اقتصاد ما خصلت بسیار شکننده ای می دهد. بعلاوه، به عدم کاربرد تکنیک های پیشرفته و دانش در عرصه های تولید، به جدی نگرفتن تحقیق و توسعه، به بدوی بودن امکانات ارتباطی، به عدم حاکمیت عقل و خرد، به خرافه پرستی و غلبه دیدگاه های قضا و قدری، به یکه سالاری در عرصه اندیشه، فقدان تامل و تسامح نیز نظر دارم.. منظورم، هم چنین، گستردگی نابرابری درتوزیع درآمدها و ثروت هم هست. گستردگی فرهنگ دلالی و باج خواری و تولید گریزی، و به یک سخن، در حوزه های دیگر، تن پروری تاریخی و ساده اندیشی در عرصه اندیشه و اندیشه ورزی اقتصادی نیز برایم مطرح اند. پس،‌ از همین ابتدا،‌ باید روشن باشد که غرض من از توسعه نیافتگی، مقوله ایست چند بُعدی، که به همین خاطر، وارسیدنش بسیار دشوار و سخت می شود. هرچه هست، پیدایش این مجموعه، تک علتی نیست، حتی اگر آن علت اصلی بسیار مهم نیز بوده باشد.

و اما، بگویم و بگذرم، همین که آغاز می کنیم به وارسیدن این مقوله، و می خواهیم به این مسائل بپردازیم برای این که ببینیم چرا این چنین شده ایم، با دیدگاههای گوناگون و گاه متناقض روبرو می شویم. در مباحثاتی که درایران بر سر این موضوع در جریان است، برای نمونه از سوئی همکارانی چون آقای دکتر رواسانی هستند که مسئله وابستگی را پیش می کشند و از سوی دیگر هم کسانی مثل آقای دکتر زیبا کلام که مسئله را کاملا جور دیگری می بینند. دیدگاه اول می گوید که « دیگران» مارا، ما کرده اند و دیدگاه دوم نیز، بر این باور است که «ما»، خودمان، ما شده ایم. بدون این که بخواهم به تفصیل به وارسی این دیدگاه ها بپردازم، باید بگویم که راقم این سطور ولی، با هیچکدام از این دیدگاه ها به صورتی که از سوی این همکاران ارائه می شود،‌ موافق نیست. یا بهتر بگویم با گوشه هائی از آنچه که هر کدام می گویند موافقم . با بحث های آقای دکتر رواسانی تا آنجا موافقم که توسعه و توسعه نایافتگی را نباید و نمی توان از ابعاد اجتماعی تهی کرد و به علاوه اگر به ترکیب طبقاتی جامعه کار نداشته باشیم نمیتوان اصولا درک درستی از این مقولات داشت. از سوی دیگر با بحث آقای دکتر زیبا کلام هم تا آنجا موافقم که نباید نقش خودمان را دراین مسائل ماست مالی کنیم. یعنی همه چیز را زیر سر استعمار وفراماسون و امثالهم دیدن کار را از طرف دیگر خراب می کند. به گمان من این مسئولیت گریزی تاریخی یکی از مشکلات فرهنگی ماست . و اما، از طرف دیگر نا دیده گرفتن نقش عامل و عوامل خارجی باعث می شود که راههای مقابله با آن را هم یاد نگیریم. آقای دکتر زیبا کلام درست می گویند که سلطه نیروهای استعماری وقتی که شروع شد آنها از ما جلوتر بودند ولی، واقعیت تاریخی این است که در زمانة ما، آنها از ما بسی بیشتر فاصله گرفته اند. یعنی می خواهم بگویم که تاریخ از زمان پیدایش این بریدگی متوقف نشده است. خواه ناخواه، ما و جوامعی چون ما در ارتباط با « جهان پیشرفته تر» قرار گرفتیم و در این رهگذار نیز، تاثیرات مثبت و منفی زیادی از این ارتباطات گرفته ایم. نه عمده کردن نکات مثبت، به قیمت ندیدن تاثیرات منفی، حلال مشکلات ماست و نه تکیه بر روی تاثیرات منفی به قیمت ندیدن دست آوردهای مثبت. برای نمونه، تردیدی نیست که بازگشائی دارالفنون دراواسط قرن گذشته، قدم بسیار مفید و موثری بود که از جمله در پیوند با ارتباطات بیشترمان با دنیای پیشرفته تر برداشتیم. ولی، همین نکته درست را نباید آنقدر کش بدهیم که مثلا در نظر نگیریم که در قرن نوزدهم، برای نمونه، همین نیروها نگذاشتند درایران راه آهن کشیده شود. اسناد و مدارکش هم در آرشیو وزارت امور خارجه انگلیس هست. یا بعضی اقداماتی که برای راه اندازی کارخانه در ایران شد، برای نمونه کارخانه تولید قند و شکر در کهریزک ، در نتیجه رقابت ناسالم روسها به ورشکستگی کشیده شد. آنچه به دیدگاه من درست می آید میان بُری است میان این دو دیدگاه، یعنی از سوئی خودمان مقصر بوده ایم و هنوز هم هستیم، و از سوی دیگر این نیروهای خارجی و ترکیب این دوتاست که دیالکتیک عقب ماندگی ما را می سازدو این است که وضع مارا به این صورت در آورده است.

اجازه بدهید بعضی از این نکات را کمی بشکافم.

اول از عوامل داخلی شروع می کنم. این البته درست است که در شرایطی که دیگران بسیار کارها کردند، ما در ایران عمدتا با خودمان درگیر بودیم . ساختار اقتصادی، اجتماعی وحتی فرهنگی ما به ما این اجازه را نداد که از امکانات بالقوه ای که همیشه درا ین مملکت بود به نحو مطلوب بهره برداری کنیم . ساختار سیاسی مان که همیشه مزاحم بود یعنی وقتی شما نظامی دارید که در آن یک نفر قدرت مطلقه دارد و به کسی و نهادی هم پاسخ گو نیست، این یک نفر هر چقدر هم که خوش طینت باشدکه در اغلب موارد نبودند ، باز نتیجه چنین ساختاری ناامنی است و فساد و تباهی. یعنی بادمجان دور قاب چین ها دورش می کنند و می شود آنچه که نباید بشود. یعنی معیار کار ، رابطه می شود نه ضابطه و وقتی ضابطه نبود، همه چیز ممکن می شود. کار به کاردان سپرده نمشود. دخل و خرجها معلوم نیست . درواقع حساب هیچ چیز روشن نمی شود. امروز همه کاره ای و فردا بر سر دار! در این وضع امنیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم نیست و نمی تواند باشدووقتی امنیت نبود، ترس وواهمه ملی وسراسری می شود. هم مردم از مستبد و ماموران بکن ونپرس او می ترسند و هم مستبد ازمردم. به همین خاطر نیز هست که با همة هارت وپورتی که می کنند، در این وضعیت،‌ هر کی به هر کی می شود. شاه یقه وزیر را می گیردووزیر هم یقه حاکم را و همین طور بگیر و بیا پائین تا برسی به کدخدای ده و پاکار و میراب و دیگران. وضعیتی پیدا می شود که من آن را «نهادی شدن بی قانونی» می خوانم، یعنی درابتدای امر،‌ [در ایران تا زمان مشروطه] صحبت بر سر قانون شکنی نیست، چون قانونی نیست تا شکسته شود. واما، پی آمد این نهادی شدن بی قانونی، این است که « قانون نداشتن» در ذهنیت و فرهنگ جامعه، به صورت « قانون» در می آید و نتیجه این می شود که حتی در دوره و زمانه ای که قانون هست [درایران بعداز مشروطه]، شکستن قانون، به صورت یک عادت ثانویه در می آید. لازم نیست برای یافتن موارد قانون شکنی، به موارد بسیار حساس وتوجه بر انگیز در سطح مملکتی بنگرید، که آن جای خود دارد. هر کس به خودش بنگرد. و اگر این خویشتن نگریستن ها، مطلوب نیست، درایران امروز – و یا حتی دیروز – به شیوه رانندگی بنگرید۲، به ادارات سر بزنید، کمتر کسی را می بینید که به قواعد و مقررات احترام بگذارد و یا در ادارات نوبت را رعایت بکند ویا بتواند با پارتی بازی، به اصطلاح کارش را جلو بیاندازد و لی این کار را نکند. به مقوله مالیات بنگرید. هر کسی، چند نفر را می شناسد که با هزار ترفند، خودش را به آب و آتش نمی زند تا اگر بشود اصلا مالیات نپردازد یا یک حداقل ممکن را بپردازد. از آن طرف، حداقل از مشروطه به این سو، کدام دولت و حکومت را در ایران می شناسید که خود به قوانین خود احترام گذاشته باشد؟ می خواهد در مقولاتی چون عزل و نصب ها باشد تا رعایت حق و حقوق مردم. در عرصه اقتصاد باشد ویا در حوزه سیاست و فرهنگ. در این وضعیتی که قانون شکنی به صورت قانون در می آید، نه تکلیف مالکیت معلوم است و نه وضعیت کار. نه تولید حساب و کتاب دارد و نه مصرف. و نه سرمایه گزاری. سیاست و فرهنگ نیز بلاتکلیف و سردرگم می شود. این عدم امنیت، واین به صورت عادت ثانوی درآمدن قانون ستیزی که متاسفانه همیشه با ما بوده است بر همه جنبه های زندگی اقتصادی و اجتماعی و حتی فرهنگی ما تاثیر می گذارد. اساس و مبنای سیاست ها معلوم نمی شود . کسی جرئت نمی کند سرمایه گزاری کند. پنهان کاری و اسکیتزوفرنی همگانی و ملی می شود. به سخن دیگر، همگان به تعبیری همه چیز را می دانند ولی در عین حال، همگان به ندانستن نیز تظاهر می کنند. تو گوئی که با این دست تظاهرات، این مسائل و مشکلات، بخودی خود از میان می روند و لازم نیست تا از روبرو و با قاطعیت با آنها برخورد شود.

در حوزة اقتصاد، اگر در گذشته طلا و نقره را برای اینکه به دست قلدر های حاکم نیافتد چال می کردند در دوره ای که « امکان دفن کردنشان در بانک های خارجی باشد»، خوب این کار را می کنند. فرار سرمایه و همة پی آمدهای مخربش بر ارز و بر سلامت متغیرهای پولی به جای خود محفوظ، این واقعیت تلخ باقی می ماند که این مازاد از سیر تولید به بیرون پرتاب می شود و بلا استفاده می ماند. در نتبجه نیروهای مولده و قابلیت تولیدی در اقتصاد پیشرفت نمی کندو وقتی پیشرفت نکرد و حاکمیت این نوع تفکری که در بالا به آن اشاره کردم ادامه یافت ، نتیجه این می شود که اقتصاد ما با یک دسته ضعف ها ساختاری روبرو می شود. در تمام طول قرن نوزدهم ، برای مثال ما افتصادی داریم که تک پایه است . یعنی در مقطعی این صادرات ابریشم خام است و در مقطع دیگر صادرات تریاک و پس آنگاه قالی. ووقتی به اوایل قرن حاضر می رسیم که اقتصاد ما بالکل نفتی می شود. من قبول نمی کنم که کار دیگری نمی شدکرد. اقتصاد تک پایه در هر مقطع تاریخی افتصادیست متزلزل و نا پایدار. آنچه که ما داشتیم این بود که هر وقت اوضاع خیلی بد می شد آن بالائی ها با هم در گیر می شدند تا بالاخره یکی بر دیگران حاکم می شد. ممکن است در اوایل کار برای اینکه خود وحاکمیتش را جا بباندازد وعده ووعید هائی هم بدهد ولی طولی نمی کشید که باز همان آش می شدو هما ن کاسه. تاریخ دویست سال گذشته که هیچ، به ۵۰۰ سال گذشته نگاه کنید. با بیش و کم تغییری وضع همین گونه بوده است . وقتی امنیت نبود و کارها با حساب و کتاب نمی گذشت، طبیعتا و به همین دلیل واحد های تولیدی ما کوچک و شکننده باقی می مانند. صرفه جوئی ناشی از مقیاس تولید وجود ندارد. کارگرش دل به کار نمی دهد. زارعش باید به همگان باج بدهد و تعجبی ندارد که نمی تواند برای بهبود زندگی اش قدمی بر دارد. خیلی که به او فشار بیاید، روستا را رها می کند و می آید حاشیه نشینی که خودش قوزی می شود بالای دیگر قوزها یعنی از سوئی گسترش فقر و فاقه است و از سوی دیگر گسترش همین حاشیه نشینی خودش هزار ویک مسئله ایجاد می کند. البته در گذشته ، مثلا در حول و حوش نهضت مشروطه خواهی آنهائی که تولید کشاورزی را رها می کردند ضرورتا به حاشیه شهر ها نمی رفتند چون در آنجا ها هم خبری نبود. این را دیگر همگان می دانند که تعداد قابل توجهی به بخش های جنوبی روسیه تزاری، ترکیه فعلی، هندوستان و حتی مصر مهاجرت می کردند. برای نمونه، بر اساس آمار های رسمی روسیه تزاری در فاصله ۱۹۱۳-۱۹۰۰ حدودا یک میلیون و هشتصد هزارجواز برای ایرانی هائی که می خواستند به طور قانونی به روسیه بروند صادر شده است . به آن تعدادی که به طور غیر قانونی می رفتند دیگر کار نداریم. از این تعداد حدود۰۰۰/۲۵۰/۱ نفر به ایران بر گشتند و بقیه یا در روسیه ماندند یا از آنجا به کشورهای دیگر رفتند. مگر کل جمعیت ایران در آن سالها چقدر بود که این همه کارگر زیادی داشته باشد؟ آیا به کارگیری این همه کارگر در اقتصاد ایران باعث نمی شد که مازاد کارشان در اقتصاد ایران به جریان بیافتند؟ ولی به دلایلی که گفته شد، این طور نشد.

به همین نحو وقتی امنیت نبود، یعنی وقتی آدم امروز همه کاره بود و فردا هیچ کاره، نتیجة آن رشد و گسترش فرهنگ مسئولیت گریزی و باج خواهی و باج طلبی است که برای اقتصاد به شدت مضر و مخرب است. یعنی تمرکز فعالیت های اقتصادی در عرصة توزیع، و هر گاه که این چنین می شود، پی آمد اجتناب ناپذیرش تورم آفرینی است که گذشته از فقر افزائی در سطح جامعه، توان رقابتی اقتصاد را در بازارهای بین المللی کاهش می دهد. گسترش فرهنگ باج طلبی، یعنی « پول در آوردن» بی دردسر، ولی، این پول درآوردن، بطور عمده به راستی « توهم پول درآوردن» است چون، مقدار کلی ارزش که در اقتصاد تولید می شود، افزایش نمی یابد و یا با سرعت بسیار کم افزایش می یابد. در این فضای فرهنگی، به قول معروف پول دارها هم دل به تولید نمی دهند چون برای پول بیشتر در آوردن راه های سهل و ساده تری هست. منظورم از باج خواهی و باج طلبی نیز آن کارهائی است که ارزش افزوده ایجاد نمی کند، ولی در آمد پولی چرا. یک جا این باج خواهی شکل احتکار می گیرد و جای دیگر شکل خرید و فروش پُست و مقام. یک جا به صورت دلال ارز در می آید و جای دیگر به صورت دلال خرید و فروش که « پورسانت» ( در واقع رشوه ) می گیرد. مسئله ای که دراین میان فراموش می شود مسئله تولید است. وقتی تولید کم بود و ناچیز ولی برای مثال جمعیت روز به روز اضافه تر می شد، روز به روز مازاد کمتری باقی می ماند تا با آن بتوان راه ساخت و یا صرف بهبود آموزش و بهداشت نمود و یا برای تخفیف بحران مسکن، با آن مازاد، خانه ساخت۳. به سخن دیگر اقتصاد و جامعه در دور تسلسل فقر می افتد. باید بگویم اما که در دور تسلسل فقر افتادن با فقیر بودن فرق می کند. وقتی اقتصادی چیزی نداشت، بی گمان آن اقتصاد، فقیر است. ولی وقتی منابع وجود داشت ، امکانات هم بود ولی آن منابع و امکانات با خیره سری و کج اندیشی تلف شدند و از آنها بصورت مطلوب بهره برداری نشد، در آن صورت، اقتصاد و جامعه در دور تسلسل فقر گرفتار آمده است . بدبختی بزرگتر این است که خیلی ها این تفکیک را قائل نمی شوندو فکر می کنند که راه برون رفت از این وضعیت این است که امکانات کشور را باید حراج کرد و آنها را در اختیار خارجی ها گذاشت تا معجزه کنند! نمونه می خواهید به روسیه نگاه کنید. به مکزیک یا برزیل بنگرید. مادام که مشکل از درون حل نشود این«راه حل» فقط می تواند مشکلات را بیشتربکند. چون در این شرایط جدید هم هرکس می کوشد که فقط بار خودش را ببندد و بدبختی عمده این است که در کنار داخلی ها، خارجی ها هم آمده اند و هستند که البته فقط برای پول سازی است که در کشور دیگر سرمایه گزاری می کنند.

بی گفتگو قصدم توجیه این خلافکاریها و ستمکاریها نیست ، بلکه می خواهم به اختصار فرایند توسعه نایافتگی ایران را تا حدودی مشخص بکنم. نتیجه چه می شود ؟ روشن است. از یک طرف فقر همگانی می شود و از طرف دیگر تقابل طلبی و فقط خود را خواستن به صورت یخشی از فرهنگ وارة ما در می آید کما اینکه در آمده است. آنهائی که دارای قدرت هستند برای اینکه سهم بیشتری از این تولید ناچیز داشته باشند با یک دیگر جنگ و جدال می کنند.

اگر چه این وضعیت همیشه بد بود و منهدم کننده امکانات مملکتی ، ولی به خصوص در دو قرن گذشته تاثیر این ساختار به ویژه خیلی مهم و تعیین کننده شد چون بقیه دنیا در همین مدت داشت متحول می شد و شد. پس از این تحولات است که مشکل دیگری بر مشکلات متعدد ما اضافه می شود. یعنی کشورهای تازه سرمایه داری شده ، مثل انگلستان و فرانسه که در پی بازارهای جدید بودند مثل بختک بر سر جوامعی چون ما خراب شدندو کار مارا زار تر کردند.

اجازه بدهید به اختصار در بارة عامل خارجی هم توضیح بدهم. برای این منظور، فهرست وار به چند موضوع اشاره می کنم. تا آنجا که من می دانم اولین قرارداد تجارتی با شرکت های خارجی در زمان شاه طهماسب امضا شد و این روند البته که ادامه پیدا کرد. متن این قرارداد را که می خوانید می بینید درآن منافع اقتصادی ایران رعایت نشده است . یعنی به تجار خارجی در برابر تجار ایرانی امتیازاتی داده شددر حالیکه انگلیسی ها که در واقع طرف ایران بودند حاضر نشدند همان امتیازات را به تجار ایرانی بدهند. کمی بعد وقتی به زمان شاه عباس می رسیم از بعضی نظرها وضع حتی بدتر می شود. در این دوره کمپانی معروف هند شرقی نیز درست شده است که از شاه مستبد صفوی امتیازات باز هم بیشتری برای تجار انگلیسی می گیرد. به عصر افشاریه و زندیه نیز همین فرایند ادامه می یابد. در قرن نوزدهم به موارد مکرری بر می خوریم که تجار خارجی با انواع حیل سعی کردند که بازارهای ایران را در کنترل بگیرند۴ و یا حتی از پا گیری صنایع ما جلوگیری کنند. نه انکار وجودی این موارد مشکل ما را حل می کند و نه بیش از حد عمده کردنشان. این وضع تا قرن بیستم هم ادامه می یابد. اگر قدرتمندان ما مسئول می بودند می توانستند جلوی این کارها را بگیرندولی این طور نشدو حتی در مواردی هم که رهبران سیاسی ما کوشیدند با دلسوزی عمل کنند، برای نمونه امیر کبیر و دکتر مصدق، ترکیبی از مرتجعین داخلی و سلطه جویان خارجی برای ما «قیام ملی» سازمان دادند و جلوی تغییر را گرفتند. باری، وقتی سرمایه پولی کم باشدو آنچه که هست از ترس شاه و وزیر و حاکم دفن شود و به علاوه حاکمیت سیاسی هم آنگونه باشد که بود یعنی یه هیچ کس فرصت نفس کشیدن ندهد و بساط بگیر و ببند راه بیاندازد و تازه در همین سالها شما پا گرفتن اقتصادهای پرتوان و سیری ناپذیر سرمایه داری را هم در اروپا و جاهای دیگر داشته باشید، در آن صورت، پاسخ سئوال ما تا حدودی روشن می شود.

پس خلاصه کنم. مسبب اصلی بدبختی های مان خودمان هستیم در وهله اول، ولی در دو قرن گذشته که عملا در تحت سلطه این حاکمیت های استعماری در آمده بودیم، مشکلات و بدبختی های مان بسی بیشتر شد. ساختار ا قتصادی مان وابسته شد و به همین دلیل ناتوان و لاجون باقی ماند. بعلاوه به جای اینکه پاسخ گوی نیازهای خودمان باشد به صورت دنبالچه ویا حتی زائده اقتصاد سرمایه داری اروپا و در ۵۰ سال گذشته امریکا در آمد. در همین جا پس این را هم اضافه کنم که از نظر من “توسعه وابسته” مساوی تغییر نکردن نیست. در همة این سالها اقتصاد ما هم تغییر کرده است یعنی از اقتصادی متکی به صدور مواد کشاورزی به صورت اقتصادی نفتی در آمد. ساختار صنعتی ما هم دگرگون شد. و کشاورزی ماهم . تاسف در این است که ما اکنون نه آنی هستیم که بودیم و نه آنی که دلمان می خواهد باشیم. ما نه صنعتی هستیم و نه کشاورزی . برای من«وابستگی» و « توسعه نایافتگی» یعنی این بلا تکلیفی هراس انگیز ، یعنی داشتن یک ساختار مغشوش. به همین دلیل از نظر من راه برون رفت از این وضعیت این نیست که دور خودمان یک دیوار بکشیم که دیگر «وابسته» نباشیم. می توانیم با دنیای خارج هم رابطه مستقیم نداشته باشیم ولی همچنان تا موقعی که این ساختار مخدوش ادامه یابد، وابسته و توسعه نایافته باقی بمانیم. از سوی دیگر، رابطه داشتن با دنیای خارج، بدون یک جراحی تام وتمام در ذهنیت ایرانی ما، نیز کارساز نیست. اگرچه این تمایل وجود دارد که عوامل اقتصادی را عمده کنیم – که به مقدار زیادی درست هم هست – ولی من بر آن سرم که راه پرپیچ و خم یافتن راه حل برای مصائب اقتصادی ما، به ناچار باید از یک خانه تکانی جدی فرهنگی و سیاسی آغاز نماید. و این، مقوله ایست که به جای خویش باید باز گفته شود.

۱ توضیح لازم: متن این نوشته و دو نوشته دیگری که به دنبال آن می آید محاوره ای است. در توضیح آن باید بگویم که چند سال پیش که پس از یک دوری ۲۰ ساله به ایران رفته بودم یکی از روزنامه های صبح تهران اظهار علاقه کرد که با من در بارة مسائل مربوط به اقتصاد ایران مصاحبه کند. این مصاحبه در دفتر آن روزنامه انجام گرفت ولی بعد به دلایلی که برای من روشن نیست، چاپ نشد. پس ازمدتی به من خبر دادند که «ضبط صوت» به دلیل اشکالات فنی مصاحبه را ضبط نکرده است آیا حاضرم به سئوالات به طور کتبی جواب بنویسم که نوشتم. باز هم چاپ نشد. مدتی بعد به من خبردادند که به علت طولانی بودن متن، در یک نشریه ماهانه چاپ خواهد شد. این متن در آن نشریه هم چاپ نشد. چرایش را نمی دانم و راستش برای من مهم هم نیست. با تغییرات جزئی،‌ این متن را باز نوشته ام که می خوانید.

۲ این نیز گفتن دارد که ما ایرانی ها، که به حد آزار دهنده ای اهل تعارف هستیم، در رانندگی ولی، تعارف بی تعارف. به جاده و خیابان باریکی می رسید که دو اتوموبیل از دو جهت مخالف در حرکت هستند. هیچکدام نمی ایستد تا آن دیگری بگذرد. معمولا می آیند و شاخ به شاخ یکدیگر می ایستند و راه را بند می آورند. هر کس منتظر است که آن دیگری از راه آمده برگردد تا راه باز شود. کل این کار ممکن یک یا دو دقیقه طول بکشد. ولی می شود که نیم ساعت به جر وبحث می پردازند. گاه حتی دست به یقه می شوند و سرانجام هم یکی به ناچار راه باز می کند. حالا، چرا از همان اول چنین نمی کنیم، نمی دانم؟ گمان نمی کنید اگر یک کم از آن تعارفات آزاردهنده را در این جا اعمال کنیم، هم در وقت صرفه جوئی می شود و هم هر کدام زودتر به سرکار و زندگی خود می رسد. حتی از آن مهمتر، کمی کمتر تنش و استرس خواهیم داشت! ولی، سئوال این است که چرا این چنین نمی کنیم؟ کاش جوانمرد یا جوانزنی این نکته را برای صاحب این قلم توضیح بدهد!

۳ توجه دارید فرض کرده ام که فساد مالی نداریم یعنی از بخور بخوری که بودو هست دیگر چیزی نمی گویم که البته فرض خنده داری است .ولی با وجود این فرض خنده دار، کار ما به سامان نمی رسد چون به قول معروف، « کیک»‌مان کوچک است و این کیک کوچک هم بد تقسیم می شود.

۴ بنگرید به مقاله ای به همین قلم: « شرکت های خارجی و بورژوازی تجاری در ایران در قرن نوزدهم» ( به انگلیسی)، این مقاله را برای چاپ احتمالی فرستاده ام به نشریة مطالعات خاورمیانه که در لندن چاپ می شود. در ۱۸۶۴ در تبریز، شرکت رالی،‌ اگرچه به تجار ایرانی منسوجات منچستر را به نسیه فروخته بود ولی بعد، خودش شروع کرد به فروش همان منسوجات به قیمتی بسیار پائین تر در بازار. تجار تبریزی در اعتراض به این اقدام شرکت، بازار ها را بستند وبه حاکم شکایت بردند ولی، به گزارش کنسول بریتانیا، حاکم تبریز از شرکت رالی رشوه گرفت و این جریان دنبال نشد.

بازدیدها: 3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *