imperialism-in-third-millennium

 

اگر نخواهیم خیلی به عقب بر گردیم، تاریخ صد سال گذشته جهان تاریخ تناقضات و درگیری های قدرت های امپریالیستی بوده است. این واقعیت تاریخی عیان تر از آن است که با باز نویسی تاریخ که از جانب شماری از دست به قلمان ایرانی صورت می گیرد خدشه دار شود. نیمه ی اول قرن بیستم شاهد تناقض و درگیری بین آلمان وانگلیس بر سر کنترل اروپا بودیم که نتیجه اش دو جنگ جهانی و کشتار میلیونها تن از هر دو طرف بود. نیمه ی دوم قرن بیستم عمدتا به جنگ سرد بین امپریالیسم امریکا وبوروکراسی اشتراکی شوروی سابق و اقمارش گذشت.

در هزاره ی سوم، علاوه بر یورش نظامی به افغانستان و عراق شاهد خط و نشان کشیدن های امپریالیسم امریکا برای بقیه جهان ایم. بر خلاف ساده اندیشی بعضی ها، علت این خط و نشان کشیدن ها “مخالفت” با حکومت های دیکتاتوری در کشورهای پیرامونی نیست که ” آرمان گرایان” امریکائی را به تقلا انداخته است بلکه حکومت های اروپائی که سابقه دموکراتیک طولانی دارند نیز اگر بره دست آموز امپریالیسم امریکانباشند به همین سرنوشت گرفتار خواهند شد. مجسم کنید در حالیکه نماینده اروپای قدیم فرانسه و آلمان می شوند، بلغارستان و لیتوانی و شماری دیگر از کشورهای بوروکراتیک اشتراکی که در تقابل مستقیم با خواسته های شهروندان خویش طبال تجاورطلبی های امپریالیسم امریکا شده بودند به مقام نماد اروپای جدیدارتقاء می یابند!

خوش خیالان حرفه ای براین توهم پافشاری می کنند که هدف امریکا، به تعبیری “جهانی کردن” دموکراسی است. البته برای این “تغییر جدی” درسیاست خارجی امریکا- اگر چنین حرفی راست باشد که نیست- شاهدی ارایه نمی کنند. ودلیلش به گمان من ساده و سرراست است. گذشته از سابقه ی عیان وروشن امریکا در حمایت از استبداد و دیکتاتوری در کشورهای پیرامونی- به ویژه وقتی که این مستبدین مدافع بازار آزاد و نظام سرمایه سالاری باشندii– این ادعای روشنفکران متوهم ما با آنچه که حکومت امریکا حتی در درون امریکا می کند نیز تناقض داردiii.

ولی چاره چیست؟ هر وقت که کاسه داغ تر از آش شود، نتیجه همین است.

در این مرحله تازه که قانون شکنی بین المللی امریکا ابعاد جدیدی گرفته است هدف روشن و آشکار وبدون ابهام است. اگر ابهامی وجود داشته باشد این که چرا شماری از دست به قلمان ما جهان و تاریخ رااین همه وارونه می بینند.

البته شماری براین گمان پافشاری می کنند که آن چه امریکا می کند به واقع بیانگر سیاست دفاع از خوددر جهان مابعد ۱۱ سپتامبر است. ولی واقعیت های تاریخی جز این را نشان می دهد.

سالها قبل از حمله ی تروریستی ۱۱ سپتامبر گروه کوچکی از سیاست پردازان امریکائی که دردوره ۸ ساله حکومت جورج بوش همه کاره ی دولت امریکا شده بودند مبلغ همین سیاست هائی بوده اند که به میزان زیادی به اجرا در آمد. این گروه حتی با “پایان” جنگ اول علیه عراق هم مخالف بودند. فعلا به این کار ندارم که این جنگ هرگز به پایان نرسید. علاوه بر بایکوت از نظر انسانی پرهزینه اقتصادی ، از ۱۹۹۱ تا چند هفته قبل از آغاز یورش دوم و اشغال کامل عراق – هفته و ماهی نبود که هواپیماهای امریکائی و انگلیسی عراق را بمباران نکرده باشند. در فاصله ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ هواپیماهای امریکائی و انگلیسی ۲۸۰ هزار ماموریت بمب افکنی بر روی عراق انجام داده اندiv.

باری این سیاست تازه که به ادعای شماری قرار است عکس العمل به حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ باشد به واقع در ۱۹۹۲ در گزارش ” راهنمای سیاست دفاعی”که از سوی پاول ولفوویتز و دیگران تهیه شد آمده است. در این گزارش ولفوویتز ضمن تجدید مخالفت اش با ” پایان” جنگ با عراق، خواستار اشغال نظامی عراق شد. البته اشغال نظامی ربطی به این واقعیت نداشت که صدام حسین دیکتاتور بود و پایه های حکومت اش را بردریائی از خون مردم شوربخت عراق بنا نهاده بود بلکه اشغال نظامی عراق عملی ضروری است تا دسترسی ما به ” ماده خام اساسی، عمدتا نفت خلیج فارس” تضمین شود. اهداف دیگر، جلوگیری از گسترش سلاح کشتار جمعی و مقابله با خطر تروریسم بود.v راهنمای سیاست دفاعی درضمن خواستار ” حمله تهاجمی” یا ” حمله بازدارنده” هم شد که البته اگر با همراهی دیگران صورت بگیرد ارجحیت دارد ولی ” امریکا باید آماده باشد که در نبود این ائتلاف، راسا دست به تهاجم بزند”. هدف اساسی دیگر، هم این بود که هیچ ملتی نتواند سلطه ی امریکا را به چالش بطلبد. وقتی جزئیات ” راهنما” علنی شد با چنان عکس العملی در امریکا روبرو شد که به ناچار بخش هائی از آن بازنویسی شد.

انتخابات ۱۹۹۲ و شکست بوش (پدر) در انتخابات ریاست جمهوری به راست گرایان افراطی امکان اجرای این برنامه ها را نداد. چهار سال بعد با انتخاب مجدد کلینتون یک حلقه ارتباطی تازه شکل گرفت. راست گرایان امریکائی راست گرایان افراطی حزب لیکود اسرائیل را کشف کردند. ریچارد پرل، دوگلاس فیث، و دیوید وورمسر به عنوان مشاوران حکومت تازه انتخاب شده اسرائیل به نخست وزیری نتین یاهو، خواستار بازنگری سیاست های اسرائیل شدند. از دید این مشاوران به ” سیاست مذاکره و زمین برای صلح” باید پایان داده شود چون اعتقادشان بر این بود که ” اسرائیل می تواند با تضعیف، کنترل و حتی پس راندن سوریه فضای استراتژیک تازه ای ایجاد نماید. این کوشش تازه باید بر سر برکناری صدام حسین از قدرت تمرکز نماید”vi. ا ین جماعت نیز خواستار سیاست تهاجم به جای دفاع شدند.

در ۱۹۹۸ در نامه سرگشاده ای که از سوی ۱۸ تن از این راست گرایان افراطی به کلینتون نوشته شد از دولت خواستند ” برای برکناری صدام حسین از قدرت” دست به اقدام بزند. شماره ی قابل توجهی از این ۱۸ نفر مدتی بعد به صورت مسئولان ارشد حکومت بوش (پسر) درآمدند.

در ۲۰۰۰ چند ماه قبل از ” انتصاب” بوش به ریاست جمهوری امریکا گروهی به زعامت دیچارد پرل گزارشی منتشر کردند تحت عنوان « پروژه برای قرن جدید امریکائی» vii که برای درک اهداف امریکا بسیار روشنگرانه است. اعضای دیگر این گروه عبارتند از: دیک چینی (معاون بوش)، دونالد رمسفلد (وزیر دفاع)، پاول ولفوویتز (معاون وزیر دفاع)، لوئیس لی بی (رئیس کارگزینی دیک چینی)، ویلیام بنت (وزیر آموزش و پرورش در دوره ی ریگان)، ذلمی خلیلزاد ( نماینده ی ویژه ی امریکا در افغانستان) و جب بوش (برادر رئیس جمهور و فرماندار ایالتی فلوریدا). در این گزارش می خوانیم که «امریکا برای چندین دهه خواستار این بود تا در امنیت خلیج فارس نقش دائمی تری ایفاء نماید. اگرچه درگیری های حل نشده با عراق توجیه مناسبی است ولی نیاز به حضور گسترده نیروهای نظامی امریکا در منطقه ی خلیج از سرنگونی رژیم صدام حسین بسیار مهم تر است» . viii گرچه در گزارش از ایجاد پایگاه دائمی در عراق سخن گفته نمی شود ولی به مشکلات حضور نیروهای امریکائی در عربستان سعودی اشاره می کند. البته حضور دائمی امریکا در منطقه دلایل دیگری نیز دارد. حتی اگر صدام از صحنه کنار برود، حضور دائمی در عربستان و کویت باید ادامه یابد چون ” ایران ممکن است همانند عراق یک خطر بالقوه بزرگی برای منافع امریکا در منطقه باشد”ix .

  • امریکا باید بتواند در چند جبهه همزمان- اگر لازم باشد- بجنگد. برای این منظور باید ۴۸ میلیارد دلار بر هزینه های نظامی افزوده شود.
  • امریکا باید بمب های اتمی کوچک (Bunker Buster) یا به عبارت دیگر سلاح های تاکتیکی اتمی تو لید نماید که بتوان در جنگ های معمولی مورد استفاده قرار گیرد. بعلاوه توسعه و تکامل سلاح بیولوژیکی هم باید در دستور کار دولت قرار گیرد.
  • کنترل فضا باید در ارجحیت قرار گیرد و ” جنگ ستارگان” با جدیت دنبال شود.
  • حضور امریکا در کشورهای جنوب شرقی آسیا باید افزایش یابد. این حضور فرایند ” دموکراتیزه” کردن دولت چین را تسریع خواهد کرد. به سخن دیگر، حکومت چین هم باید با حکومت دست نشانده امریکا جایگزین شود.
  • برای کنترل رژیم های کره شمالی، لیبی، سوریه و ایران ارتش امریکا باید یک نظام کنترل و فرماندهی جهانی ایجاد نماید.
  • قرن امریکائی باید انحصارا قرن امریکائی باشد و از ظهور قدرت رقیب باید به هر قیمت جلوگیری شود.

ولی این تهاجم جهانی زمینه اجرا لازم دارد. یعین ” فاجعه ای یا کاتالیزری مثل یک پرل هاربر جدید”x.

و این فاجعه البته در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، حمله ی تروریستی ۱۱ سپتامبر به جای این که ” علت” تغییر سیاست باشد به واقع ” بهانه” اجرای سیاست هائی شدکه مدتی پیشتر تدوین شده بود.

بخش عمده ای از این برنامه تا به همین جا به اجرا درآمده است.

  • هزینه نظامی بسی بیشتر از آن چه در گزارش درخواست شد، افزایش یافت.
  • توسعه بمب اتمی تاکتیکی و جنگ ستارگان آغاز شده است.
  • عراق با دنیائی دروغ و ریاکاری به اشغال نظامی در آمد.
  • کره شمالی و ایران به همراه عراق ” محور شرارت” خوانده شدندxi.

اگرچه با گذشت ۷ سال، امریکا هم چنان در عراق مشکل و گرفتاری دارد، ولی حکومت راست گرای افراطی اسرائیل هم به قتل عام فلسطینی ها ادامه می دهد و به قدری هار شده است که از کشتن فیلم بردار و فعال ضد جنگ اروپائی هم پروا ندارد. به جنایاتی که در غزه مرتکب می شود دیگر نمی پردازم. و این همه آدم کشی علنی و عریان نه فقط مورد توجه “آرمان گرایان” جدید امریکا قرار نمی گیرد بلکه ظاهرا حتی توجه کافی دست به قلمان ایرانی مدافع سلطه جوئی امریکا را هم جلب نمی کند. شماری از این جماعت حتی در پوشش مخالفت با جمهوری اسلامی به صورت طبالان و جیره خواران دروغ پردازان رادیو اسرائیل هم در آمده اند و هم چنان براین گمان باطل اند که با چشم پوشی از جنایات اسرائیل، در باره جمهوری اسلامی ” افشا گری” می کنند. برخلاف باور کسانی که نه به انسان باور دارند ونه به آزادی انسان، هدف توجیه کننده هر وسیله ای نیست که بکار گرفته می شود.

پس، خلاصه کنم. برخلاف ادعای شماری از دست به قلمان ایرانی، سیاست تهاجمی امریکا علل و انگیزه های دیگری دارد که ربطی به آزادی و اسقلال و دموکراسی در ایران یا دیگر کشورهای منطقه ی خاورمیانه ندارد. شاید از عجایب روزگار ما باشد که کسانی که در جوامع خویش از موهبت بوروکراسی سیاسی بر خوردارند، چون به « خلوت» می روند « آن کار دیگر می کنند» و برای کشورهای شوربخت پیرامونی- به خصوص با حمایت پوشیده و آشکار از خودکامگان معتقد به اقتصاد بازار- نه فقط فلاکت اقتصادی که سرکوب و شکنجه و ناپدید شدن ارمغان می آورند. نمی دانم آیا نمونه ای هم لازم است یا این که عاقل را اشاره ای کافی است!

به این ترتیب، با اجازه، نه خود را فریب دهیم و نه در فریب دیگران شرکت کنیم. اگر باری از دوش مردم ایران بر نمی داریم، بالاغیرتا خاک در چشم شان نپاشیم. آزادی و دموکراسی، شلوار جین نیست که وارداتی باشد. ضمن سازمان دهی خود و دیگران برای رسیدن به آن، خود و دیگران را آموزش دهیم. آزادی از روزنه های آگاهی است که به شکوفه می نشیند.

i این نوشتار متن بازنوشته مقدمه ای است که برکتاب « جهان پس از ۱۱سپتامبر» تهران نشر آگه ۱۳۸۳ نوشته بودم. دراینحا اگرچه بحث اصلی را حفظ کرده ام ولی اینجا و آنجا تغییراتی هم درآن داده ام.

ii به نمونه شاه ایران اشاره نمی کنم که فشار خون سلطنت طلبان ایرانی بالا برود. نمونه سوهارتو دراندونزی پینوشه در شیلی، موبوتو د رکنگو، گلتیاری در آرژانتین، سادات و مبارک در مصر، مشرف در پاکستان، نظامیان در ترکیه، سلطان حسن در مراکش، ملک حسین در اردن، آپارتاید در افریقای جنوبی، اسمیت در رودزیا پیشین (زیمبابوه)، به کفایت روشنگرند.

iii به عنوان مشتی از خروار بنگرید به نوشته جورج مون بیه: پایان روشنگری، در « چهان پس ار ۱۱ سپتامبر». خوشبختانه این روند با انتخاب اوباما – درداخل امریکا- متوقف شد.

iv Anthony Arnove: Iraq under siege- Ten years on, in Monthly Review, vol. 52, No. 7, December 2000.

به گفته آرنو این ارقام ارقامی است که از سوی پنتاگون منتشر شده است.

v “Origins of Regime Change in Iraq”, in, http://www.Ceip.org

vi ibid

vii Project for the New American Century

viii In, Behind the Invasion of Iraq, in, Aspects of India’s Economy, Nos. 33-34, December 2002, pp 15-17

ix ibid, p. 16

x پرل هاربر پایگاه نظامی امریکا د رهاوائی که در ۱۹۴۱ مورد حمله ژاپن قرار گرفت و امریکا پس از آن رسما وارد جنگ شد.

xi در آخرین شماره روزگار نو خواندم که منوچهر ثابتیان که از فعالان سیاسی پرسابقه ماست مدعی شد که ” ایران به درستی محور شرارت خوانده شد”. آدم حیران می ماند که چرا حتی بازنشتگان و فعالان سابقه دار سیاسی ما هم به این درجه ساده اندیش و پخمه اند. آیا ثابتیان نمی داند که ” محور شرارت” خواندن ایران از سوی بوش ربطی به مقوله آزادی و دموکراسی- یعنی آن چه که نبودش در ایران کسانی چون ثابتیان را به مخالفت با جمهوری اسلامی کشانده – ندارد؟

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *