بیست سال اقتصاد نخبه سالار و فرصت های پیش آمده برای تغییر ساختار

neoliberalism• نئولیبرالیسم نیروئی چون جاذبه زمین نیست بلکه ساختاری است مصنوعی، بهمان صورتی که عده ای آن را ایجاد کرده اند، عده ای دیگر می توانند آن را تغییر بدهند

سازمان دهندگان این همایش از من خواسته اند که تحت عنوان «بیست سال اقتصاد نخبه سالار» تاریخچه مختصری از نئولیبرالیسم ارایه کنم. متاسفم به شما اطلاع بدهم که برای این که حرف معنی داری زده باشم باید بیشتر، یعنی ۵۰ سال به عقب برگردم. به سالهائی که جنگ دوم جهانی تازه به پایان رسیده بود.

در ۱۹۴۵ یا ۱۹۵۰ اگر شما از سیاست هائی که اساس نگرش نئولیبرالی را تشکیل می دهند سخن می گفتید نه فقط به شما می خندیدند بلکه شما را به تیمارستان می فرستادند. حداقل در کشورهای غربی در آن دوران، همگان پیرو کینز، سوسیال دموکرات، سوسیال دموکرات مسیحی بوده و حتی رگه هائی از مارکسیسم داشتند. این نظر که به بازار باید اجازه داد تا در باره ی مسائل اساسی اجتماعی و سیاسی تصمیم گیری کند، یا دولت باید داوطلبانه نقشش را در اقتصاد کاهش بدهد، یا به شرکت های بزرگ باید آزادی کامل داد، اتحادیه های کارگری باید محدود شوند و شهروندان باید حمایت کمتری، نه بیشتر داشته باشند، باروح زمان در تقابل کامل بود. حتی اگر کسی واقعا به این دیدگاهها باور داشت، چنین شخصی از باورهایش در میان عموم سخن نمی گفت چون پیداکردن مستمعی برای این نظریات بسیار دشوار بود. اگرچه ممکن است امروز به نظر عجیب بیاید و به ویژه برای شرکت کنندگان جوان تر این همایش، باور نکردنی به نظر برسد ولی صندوق بین المللی پول  (IMF)  و بانک جهانی نهادهای پیشروئی بودند. گاه به این دو موسسه، دوقلوهای کینز می گفتند چون به واقع ایجاد این دو موسسه نتیجه همفکری کینز و هری دکستر وایت، یکی از نزدیکترین مشاوران روزولت بود. وقتی این دو موسسه در برتون وودر در ۱۹۴۴ ایجاد شدند وظیفه اصلی شان پیش گیری از درگیری های آینده بود. یعنی ارایه وام برای بازسازی و توسعه و یا تخفیف مشکلات موقت تراز پرداختها. آنها بر تصمیمات اقتصادی دولت ها هیچ کنترلی نداشتند و اساس نامه تشکیل آنها هم جوازی برای مداخله در سیاست پردازی اقتصادی در سطح ملی دولت ها نبود.

در کشورهای غربی، دولت رفاه و طرح نو (New Deal) که از سالهای ۱۹۳۰ آغاز شده بود، در نتیجه جنگ مختل شده بود. اولین وظیفه در سالهای پس از جنگ برقراری دولت رفاه و طرح نو بود. دومین مشغله احیای تجارت جهانی بود که از طریق طرح مارشال که موجب شد تا اروپا به صورت یک شریک تجاری امریکا بازسازی شود، انجام گرفت. در همین سالها بود که حرکت های استعمار زدائی آغاز شد و رها شدن از استعمار به صورت مختلفی اتفاق افتاد. درهندوستان، استعمار زدائی بدون مبارزه مسلحانه انجام گرفت ولی در کنیا، ویتنام و شماری دیگر مبارزه ی مسلحانه به همین سرانجام رسید.

بطور کلی، جهان یک برنامه ی بسیار مترقیانه ای در پیش گرفته بود. دانشمند بزرگ، کارل پولانی اثر سترگش: دگرسانی بزرگ را در ۱۹۴۴ چاپ کرد که انتقاد جان داری از جامعه صنعتی بازارگرای قرن نوزدهم بود. بیش از ۵۰ سال پیش، پولانی پیامبرگونه و تجدد طلبانه نوشت، «این که مکانیسم بازار را به عنوان تنها اداره کنندة سرنوشت و محیط طبیعی بشر بپذیریم… به نابودی جامعه منجر خواهد شد» ( ص ۷۳). بااین همه پولانی اعتقاد داشت این نابودی در سالهای پس از جنگ دوم جهانی رخ نخواهد داد چون «در میان ملل مختلف ما شاهد توسعه ای هستیم که در آن نظام اقتصادی دیگر تنها قانون گزار جامعه نیست و اقتدار جامعه در برابر نظام [اقتصادی] تضمین شده است» (ص ۲۵۱)

متاسفانه خوش بینی پولانی نادرست بود. همة تاکید نئولیبرالیسم بر این است که مکانیسم بازار باید اداره کننده سرنوشت بشر باشد. اقتصاد باید قواعدش را بر جامعه دیکته بکندو نه بر  عکس. و همان گونه که پولانی پیش نگری کرد، این دیدگاه بطور مستقیم دارد به «نابودی جامعه» منجر می شود.

پس، چه شد؟ چرا نیم قرن پس از جنگ دوم جهانی به اینجا رسیده ایم؟ یا آن گونه که سازمان دهندگان این همایش می پرسند: «چرا ما  اکنون این همایش را داریم؟»

کوتاه ترین پاسخ این است، «بخاطر زنجیره ای از بحران های مالی اخیر، به خصوص بحران مالی آسیا». ولی پرسش هنوز بی پاسخ مانده است. پرسشی که به واقع می پرسند این است: «چه شد که نئولیبرالیسم از زباله دانی عمیقا فرودستانه اش ظهور کرده و به صورت نگرش غالب در جهان امروز درآمده است؟» چرا صندوق بین المللی پول و بانک جهانی می توانند به دلخواه مداخله کرده کشورها را به مشارکت در اقتصاد جهانی با شرایطی نامطلوب وادارنمایند؟ چرا دولت رفاه در همة کشورهائی که ایجاد شده بود، زیر ضرب قرار گرفته است؟ چرا بهداشت محیط زیست به حاشیه ی سقوط رسیده و چرا این همه آدم در کشورهای فقیر وغنی، آنهم در دوره ای که رشد قابل توجهی در ثروت داشته ایم، به این صورت فقیر و بی چیزند؟ این ها پرسش هائی است که از یک منظر تاریخی باید به آنها پرداخت.

همان طور که در جورنال فصلی Dissent  به تفصیل بحث کرده ام، یک توضیح برای پیروزی نئولیبرالیسم و فاجعة اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اکولوژی ناشی از این پیروزی این است که نئولیبرالها این «دگرسانی بزرگ» ولی نامطلوب و ارتجاعی خود را با صرف پول خریده اند. اگر چه نیروهای پیشرو درک نکرده بودند ولی نئولیبرالها فهمیده بودند که ایده ها پی آمدهای زیادی دارند. هسته کوچکی در دانشگاه شیکاگو به زعامت اقتصاددان فیلسوف فردریک ون هایاک و شاگردانش، از جمله، میلتون فریدمن آغاز بکار کرد. ولی نئولیبرالها و کسانی که به آنها کمک مالی می کردند یک شبکه گسترده بین المللی از بنیادها، موسسه ها، مراکز پژوهشی، انتشاراتی، محققان، نویسندگان و متخصصان روابط عمومی ایجاد کردند تا بطور خستگی ناپذیری در توسعه، تدوین و ارایه ایده ها و دکترین فعالیت نمایند.

این جماعت این کادر ایدئولوژیک کارآمد را ایجاد کردند چون آن چه که مارکسیست ایتالیائی، آنتونیو گرامشی در بارة برتری طلبی فرهنگی می گفت را خیلی خوب فهمیده بودند. اگر بتوانی مغز افراد را اشغال کنی، قلب و دستهایش هم به دنبالش خواهد آمد. من اکنون وقت ندارم در باره جزئیات سخن بگویم ولی حرف مرا بپذیرید، فعالیت های ایدئولوژیک راست گراها بطور مطلق عالی بود. آنها صدها میلیون دلار پول خرج کرده اند ولی تا آخرین سنت، از دید آنان این پولی است که با هوشمندی هزینه شده است. چون کاری کرده اند که نئولیبرالیسم به نظر می آید انگار شرایط  طبیعی بشر است. مهم نیست که نظام نئولیبرالی چه تعداد فاجعه آفریده است. مهم نیست چه نوع بحران مالی ایجاد کرده و یا تعداد بازندگان و کنار گذاشته شدگان به چه میزان است، کاری کرده اند که همة این فجایع به نظر اجتناب ناپذیر جلوه می کنند. به صورت کاری که خدام می کند. چون تنها نظم اقتصادی و اجتماعی است که در برابر ما وجود دارد.

بگذارید تاکید کنم که درک اینکه این تجربه ی بزرگ نئولیبرالی که همه ما مجبور به زندگی در آن هستیم از سوی کسانی که اهداف مشخصی داشتند، ایجاد شده است، بسیار مهم است. همین که این نکته را فهمیدید، همین که فهمیدید که نئولیبرالیسم نیروئی چون جاذبه زمین نیست بلکه ساختاری است مصنوعی، آن گاه ابن نکته را هم درک می کنید که بهمان صورتی که عده ای آن را ایجاد کرده اند، عده ای دیگر می توانند آن را تغییر بدهند. ولی آنها نمی توانند بدون تشخیص و درک اهمیت ایده، آن را دگرگون نمایند. من همیشه موافق پروژه های توده ای هستم ولی باید به شما اخطار کنم که اگر جو ایدئولوژیک ناسازگار باشد، آن پروژه ها هم پیروز نخواهند شد.

بنابراین از یک فرقه کوچک و غیر محبوب که نفوذی نداشت، نئولیبرالیسم به صورت مذهب اساسی جهان در آمده است که دکترینی بسیار قشری دارد. نه فقط کشیشان خود، که موسسات قانون گزار و از همه مهمتر، جهنم و بهشت خود را برای گناهکاران و یا کسانی که حقیقت عریان [نئولیبرالی] را به چالش بطلبند، ایجاد کرده است. اسکار لافانتین، وزیر مالیة پیشین آلمان که از سوی تایمز مالی به عنوان  یک «کینز گرای بازسازی نشده» انگ می خورد، اخیرا به «جهنم» فرستاده شد چون جرئت کرده و خواستار این شد تا مالیات شرکتها افزایش یافته به عوض مالیات مردم عادی و ندارها کاهش یابد.

حالا که چارچوب ایدئولوژیک را به دست داده ام، پس اجازه بدهید سریع بگذرم و برسم به بررسی بیست سال که مورد نظر این همایش است. به سخن دیگر، از ۱۹۷۹ آغاز می کنم که مارگرت تاچر به قدرت رسید و انقلاب نئولیبرالی را در انگلستان آغاز کرد. این بانوی آهنین، خودش یکی از مریدان فردریک ون هایایک بود. او به عنوان، یک داروین گرای اجتماعی، ابائی نداشت تا اعتقاداتش را بیان کند. او به این شهرت داشت که همة برنامه خود را بااستفاده از یک واژه:  (۳)  TINA توجیه می کرد. تینا، یعنی هیچ بدیلی نیست. ارزش مرکزی دکترین تاچر و نئولیبرالیسم، مقولة رقابت است. رقابت بین ملت ها، مناطق، شرکت ها و البته بین افراد. رقابت به این دلیل اساسی است که گوسفندان را از بزها تفکیک می کند. مردها را از پسربچه ها و سالم را از هر چه که ناسالم است. فرض بر آن است که رقابت تخصیص کارآمد منابع، منابع فیزیکی، طبیعی، انسانی و مالی را تضمین می کند. به عکس، فیلسوف بزرگ چین، لائو تزو Tao-te Ching خود را بااین عبارت به پایان برد که «برتر از همه چیز، رقابت نکنید». تنها بازیگران این جهان نئولیبرالی که رهنمود لائو تزو را به گوش جان گرفته اند، بزرگترین بازیگران، یعنی شرکت های غول پیکر فراملیتی هستند.  اصول رقابت به ندرت شامل حال ایشان می شود. آنها ترجیح می دهند آن چه را که سرمایه سالاری وحدت طلبانه می نامند، اداره نمایند. تصادفی نیست که در هرسال، دوسوم تا ۷۵ درصد آن چه که «سرمایه گذاری مستقیم خارجی» نامیده می شود نه به واقع سرمایه گذاری برای ایجاد مشاغل جدید بلکه در اصل منبع مالی است که صرف ادغام شرکت ها و یا خرید کمپانی های دیگر می شود که در اغلب موارد با کاهش فرصت های اشتغال همراه است.

چون رقابت همیشه خوب است، نتایج اش نمی تواند بد باشد.

برای نئولیبرالها بازار آن قدر عاقل است و خوب مثل خدا که دستهای نامرئی حتی می تواند از یک شرایط شیطانی و مذموم  پی آمد مطلوب به دست بیاورد. از این رو بود که تاچر یک بار در یک سخن رانی گفت، «این وظیفه ماست تا نابرابری را ستایش کنیم و شرایطی ایجاد نمائیم که قابلیت و توانائی بخاطر نفع همگانی ما قابلیت تظاهر یافته مازاد بیشتری داشته باشد». به سخن دیگر، در یک مبارزة رقابت آمیز نگران آنها که عقب می مانند نباشید. مردم بطور طبیعی نابرابرند ولی این خوب است و مفید. چون نقش کسانی که آموزش بیشتری دارند و سرسخت ترند و در خانواده برتری به دنیا آمده اند در نهایت به نفع همگان عمل خواهد کرد. جامعه به ضعفا، افرادی که آموزش ندیده اند، دینی ندارد و آن چه بر آنها می رود، تقصیر خودشان است و هرگز گناه جامعه نیست. اگر به نظام رقابت آمیز امکان داده شود آن گونه که مارگت [تاچر] می گوید، جامعه وضعش بهتر می شود. متاسفانه آن چه از تاریخ بیست سال گذشته می آموزیم دقیقا عکس آن چیزی است که تاچر می گفت.

در انگلستان قبل از تاچر، از هر ده تن یک تن زیر خط فقر زندگی می کرد. وضع درخشانی نبود ولی در مقایسه با جوامع دیگر افتخار آمیز بود و به ویژه در مقایسه با سالهای پیش از جنگ جهانی دوم بهبود چشمگیری نشان می داد. اکنون از هر ۴ تن یک تن و از هر سه کودک یک کورک بطور رسمی فقبرند. این معنی و مضمون بقای آنکه از بقیه قویتر است می باشد. مردمی که نمی توانند در زمستان خانه شان را گرم کنند، یعنی کسانی که در کنتور باید سکه بیاندازند تا آب و برق داشته باشند و آنهائی که در زمستان، لباس گرم ندارند. من این نمونه ها را از گزارش گروه عملیاتی فقر کودکان انگلستان در ۱۹۹۶ نقل می کنم. من پی آمد رفرم مالیاتی تاچر و میجر را با استفاده از یک مثال نشان می دهم. در سالهای ۱۹۸۰ یک درصد از مالیات دهندگان از ۲۹ درصد تخفیف های مالیاتی بهره مند شده بودند. این یعنی، یک فرد مجرد که به اندازه نصف حقوق متوسط درآمد داشت، میزان مالیاتش ۷ درصد افزایش یافته بود. ولی کسی که ده برابر حقوق متوسط حقوق می گرفت، مالیاتش ۲۱ درصد کاهش یافته بود.

یکی دیگر از پی آمدهای رقابت به عنوان ارزش مرکزی نئولیبرالیسم، کش رفتن شدید بخش عمومی است چون این بخش نمی توان از قانون اساسی رقابت برای سود و سهم بری از بازار تبعیت نماید. خصوصی کردن بکی از عمده ترین دگرسانی های اقتصادی بیست سال گذشته است. این روند از انگلستان آغاز شد و بعد به بقیه جهان رفت.

اجازه بدهید به این نکته بپردازم که چرا کشورهای سرمایه سالاری اروپا بخش خدمات عمومی داشتند و شماری هنوز دارند. در واقعیت، تقریبا همة خدمات عمومی چیزیست که اقتصاد دانان آن را «انحصار طبیعی» می نامند. انحصار طبیعی زمانی وجود دارد که کوچکترین اندازه یک واحد برای تضمین حداکثر کارآئی اقتصادی هم اندازة کل بازار است. به سخن دیگر، یک بنگاه برای بهره گیری از صرفه جوئی ناشی از مقیاس و در نتیجه ارایه بهترین خدمات به مصرف کننده به حداقل قیمت باید به اندازه مشخصی رسیده باشد. خدمات عمومی در ابتدای امر به سرمایه گذاری زیادی نیاز دارند – برای نمونه ساختن راه آهن یا شبکة توزیع برق – که مشوق رقابت نیست. بهمین سبب بود که انحصارات عمومی و دولتی بهترین راه حل بود. ولی نئولیبرالها هر چه را که عمومی باشد «غیر کارآمد» می دانند.

به این ترتیب، وقتی یک انحصار طبیعی به بخش خصوصی واگذار می شود چه اتفاق می افتد؟

بطور طبیعی، سرمایه داران مالک این انحصارات با اخذ قیمت های انحصاری از عموم، بار خود را می بندندو ثروتمند تر می شوند. اقتصاد دانان کلاسیک این پی آمد را «‌عدم توفیق ساختاری بازار» می نامیدند چون قیمت محصولات بیشتر از آن مقداری است که باید باشد و خدمات ارایه شده به مصرفل کنندگان از نظر کیفیت ضرورتا خوب نیست. برای اجتناب از عدم توفیق ساختاری بازار، کشورهای سرمایه سالاری اروپا تا اواسط سالهای ۱۹۸۰، بخش هائی چون اداره پست، تلفن، برق، گاز، راه آهن، قطار زیرزمینی، حمل ونقل هوائی و خدماتی چون تهیه آب و جمع آوری زباله و غیره را به صورت انحصارات دولتی حفظ کرده بودند. امریکا یک استثنای عمده است. احتمالا به این خاطر که از نظر جغرافیائی اقتصاد بزرگتر از آن است که انحصارات طبیعی را بپذیرد.

با این همه، تاچر برای تغییر این وضع دست بکار شد. به عنوان یک پی آمد اضافی، او توانست با بهره گیری از خصوصی سازی قدرت اتحادیه های کارگری را در هم بشکند. با انهدام بخش عمومی که در آن بخش، اتحادیه ها قوی تر بودند، تاچر توانست موجبات تضعیف جدی اتحادیه های کارگری را فراهم آورد. در نتیجه، در طول ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۴ شمارة کسانی که دربخش دولتی کار می کردند از بیش از ۷ میلیون نفر به ۵ میلیون نفر رسید یعنی، ۲۹ درصد کاهش یافت. تقریبا همه مشاغل حذف شده، مشاغل اعضای اتحادیه های کارگری بود. از آن جائی که در طول آن ۱۵ سال، اشتغال در بخش خصوصی تقریبا ثابت مانده بود کاهش نهائی فرصت های شغلی در انگلستان ۱٫۷ میلیون بود که در مقایسه با ۱۹۷۹ نشان دهندة ۷ درصد کاهش است. برای نئولیبرالها، شماره کمتر کارگران همیشه خوب است. چون کارگران به سهم سهام داران دست درازی می کنند.

در بارة پی آمدهای دیگر خصوصی کردن، انها قابل پیش نگری بودند و بهمان صورت پیش نگری شدند. مدیران موسسات خصوصی شده، اغلب همان هائی که پیشتر هم مدیر بودند، حقوق خود را دو و حتی سه برابر کردند. دولت هم با استفاده از مالیات پرداختی مردم، بدهی کمپانی ها را قبل از و اگذاری به سرمایه داران بخش خصوصی پرداخت و بردارائی موسسات افزود. برای نمونه، سازمان آب انگلستان نه فقط ۱٫۶ میلیارد لیره «جهیزة سبز» دریافت کرد بلکه برای این که رشوه های پرداختی برای خریداران احتمالی جذاب تر باشد ۵ میلیارد لیره بدهی سازمان آب به دولت هم بخشیده شد. در همان موقع الم شنگه ای براه انداختند که سهام داران کوچک در این کمپانی ها سهم می خرند – در واقع ۹ میلیون نفر هم سهم خریده بودند. ولی ۵۰ درصد خریداران سرمایه ای کمتر از ۱۰۰۰ لیره داشتند و اغلب هم در اولین فرصتی که قادر به فروش سهام بودند، سهام خود را فروختند و سود بردند.

از نتایج به دست آمده به راحتی می توان دید که همة داستان خصوصی کردن نه بخاطر بهبود کارآئی اقتصادی است و نه ارایه خدمات بهتر به مصرف کنندگان. هدف اصلی انتقال ثروت از جیب عموم – که می توان برای کاستن از نابرابری آن را توزیع نمود – به بخش خصوصی است. در انگلستان و دیگر کشورها، سهام دار اصلی شرکت های خصوصی شده نهادهای مالی و سرمایه گذاران بزرگ اند. کارمندان شرکت تلفن انگلستان فقط یک درصد سهام را خریدند و میزان خرید سهام از سوی کارمندان در صنایع نظامی فقط ۱٫۳ درصد بود. در قبل از یورش تاچر، اغلب شرکت های دولتی انگلستان سود آوربودند. برای مثال، در ۱۹۸۴، این شرکت ها ۷ میلیارد لیره به خزانة دولت پرداختند. همة این پول اکنون نصیب سرمایه داران بخش خصوصی می شود. کیفیت خدمات در شرکت های خصوصی شده اکنون به و اقع فاجعه آمیز است. به گزارش تایمز مالی در شبکة آب یورکشایر موش های صحرائی فراوان اند و از طرف دیگر، آن کس که سوار قطار خط Thames  بشود و سالم به مقصد برسد، استحقاق دریافت جایزه دارد.

دقیقا همین مکانیسم دردیگر کشورهای جهان به کار گرفته شده است. در انگلستان موسسه آدام اسمیت شریک فکری ایدئولوژی خصوصی کردن بود. USAID  و بانک جهانی هم با استفاده از کارشناسان موسسه آدام اسمیت ، دکترین خصوصی کردن را به  کشورهای جنوب حقنه کردند. تا ۱۹۹۱، برای تسهیل این فراگشت، بانک جهانی ۱۱۴ فقره وام اهدا کرده بود و هر ساله در گزارش «‌مالیه برای توسعه جهانی» صدها مورد خصوصی کردن در کشورهای وام گیر از بانک جهانی اعلام می شود.

به شما پیشنهاد می کنم که ما دیگر نباید راجع به خصوصی کردن سخن بگوئیم. بلکه باید از  واگه هائی که بیانگر حقیقت اند استفاده کنیم. ما باید از خود بیگانگی و تسلیم نتایج دهها سال زحمت هزارها تن از مردم به یک اقلیت بسیار ناچیز سرمایه گذاران بزرگ حرف بزنیم. این یکی از بزرگترین مصائب ما ودرواقع هر نسلی است.

یکی دیگر از ویژگی های ساختاری نئولیبرالیسم پاداش بیشتر دادن به سرمایه به ضرر کار است. یعنی انتقال ثروت از فقرای جامعه به ثروتمندان. اگر شما تقریبا در میان۲۰ درصد غنی ترین افراد جامعه قرار دارید، احتمالا از نئولیبرالیسم بهره مند می شوید و هر چه که از نظر درآمد بالاتر باشید، منافع اضافی شما بیشتر می شود. در نتیجه، ۸۰ درصد جمعیت بازنده اند و هر چه فقیرتر باشند میزان ضررشان به نسبت بیشتر است.

احتمالا گمان کرده اید که من رونالد ریگان را فراموش کرده ام. اجازه بدهید با استفاده از یک مثال براساس مشاهدات کوین فیلیپز، یک تحلیل گر جمهوریخواه که دستیار نیکسون بود ودر سال ۱۹۹۰ کتابی چاپ کرد تحت عنوان «‌سیاست غنا و فقر» این نکته را شرح بدهم. او در بارة چگونگی تغییر در توزیع در آمدها در ا مریکا در طول ۱۹۷۷ و ۱۹۸۸ در نتیجة دکترین و سیاست های نئولیبرالی ریگان آمارهائی ارایه داده است. این سیاست عمدتا دست پخت بنیاد محافظه کار هریتج بود که عمده ترین سازمان سیاست پرداز دوره ریگان بود وهنوز هم درامریکا نیروی بسیار مهمی است. درطول دهه ۱۹۸۰، درآمد ۱۰ درصد غنی ترین خانواده های امریکائی بطور متوسط ۱۶ درصد افزایش یافت. میزان افزایش درآمد برای ۵ درصد غنی ترین خانواده ها ۲۳ درصد وبرای یک درصد غنی ترین معادل ۵۰ د رصد بود. در آمد آنها از ۲۷۰۰۰۰ دلار در سال به ۴۰۵۰۰۰ دلار رسید. ولی برای امریکائی های فقیر، ۸۰ درصد بقیه جمعیت هر فشر به درجات گوناگون ضررکردند و براساس یک قاعده کلی، ضرر فقیرترین بخش جمعیت به نسبت بیشتر بود. ده درصد فقیرترین بخش خانوارهای امریکائی، ۱۵ درصد از درآمد ناچیز خود را از دست دادند. براساس آمارهای فیلیپز، درآمد متوسط شان از ۴۱۱۳ دلار در سال به ۳۵۰۴ دلار تنزل یافت. در ۱۹۷۷ متوسط درآمد یک درصد غنی ترین خانوارهای امریکائی ۶۵ برابر متوسط درآمد ده درصد فقیرترین خانواده ها بود. دهسال بعد، این نسبت به ۱۱۵ رسید.

امریکا یکی از نابرابرترین کشورهای روی زمین است ولی نابرابری در همة کشورها بیشتر شده است. علت اساسی آن در بیست سال گذشته اجرای سیاست های نئولیبرالی است. در ۱۹۹۷، UNCTAD   برمبنای ۲۶۰۰ بررسی جداگانه که از نابرابری درآمدها، مستمند سازی و نابودی طبقات متوسطانجام گرفت در گزارش تجارت و توسعه خ ویش شواهد نگران کننده ای چاپ کرد. این گروه، این فراگشت قهقرائی را در دهها کشور، از جمله چین، روسیه، و کشورهای سوسیالیستی سابق مستند کرده است.

در این روند رو به افزایش نابرابری درآمدها هیچ رمز ور ا زی وجود ندارد. سیاست ها مشخصا به این خاطر تدوین می شوند تا درآمد بیشتری در اختیار ثروتمندان قرار بگیرد و این پی آمد هم نتیجه کاهش از میزان مالیات ها و از میزان مزد پرداختی می باشد. تئوری وتوجیه ایدئولوژیک این سیاست ها هم این است که در آمد بیشتر برای ثروتمندان و سود بیشتر برای سرمایه میزان سرمایه گذاری را بیشتر می کند و تخصیص منابع را بهینه مینماید و در نیتجه، برای همگان اشتغال و رفاه به دنبال می آورد. در واقعیت اما، همان گونه که قابل پیش نگری بود نتیجه این می شود که پول بیشتر برای ثروتمندان موجب رشد بادکنکی بازار سهام می شود. برای اقلیتی ثروت های باورنکردنی کاغذی ایجاد می شود و سراز بحران های مالی در می آورد که در این همایش در باره شان سخن زیاد گفته خواهد شد. اگر درآمدها به سود ۸۰ درصد فقیرترین بخش جمعیت توزیع شود، آنها آن را صرف مصرف می کنند که خصلت اشتغال آفرینی خواهد داشت. وقتی ثروت در جهت منافع ثروتمندان توزیع می شود، آنها هر آن چه که نیاز دارند را مصرف می کنند ود رنتیجه، این ثروت اضافی نه صرف اقتصاد محلی و ملی بلکه دربازارهای سهام بین المللی به جریان می افتد.

همان گونه که می دانید در کشورهای جنوب و شرق هم دقیقا همین سیاست ها در پوشش تعدیل ساختاری اجرا می شود که درواقع عنوان دیگر نئولیبرالیسم است. من از تاچر و ریگان استفاده کردم تا این سیاست ها را درسطح  ملی توضیح بدهم. در سطح بین المللی نئولیبرالها تمام کوشش خود را روی سه نکته متمرکز کرده اند:

– تجارت آزاد خدمات و کالاها

– جریان آزاد سرمایه

– آزادی سرمایه گذاری

در بیست سال گذشته صندوق بین المللی پول قدرت زیادی به دست آورده است. در نتیجة بحران بدهی و مکانیسم شرط گذاری، این سازمان از صورت یک حامی تراز پرداختها به صورت یک دیکتاتور به اصطلاح جهانی سیاست های به اصطلاح «معقول» در آمده است. این سیاست های «معقول» البته، سیاست های نئولیبرالی است. سازمان تجارت جهانی پس از مدتها مذاکره در ۱۹۹۵ ایجاد شد و از سوی مجالس نمایندگان، اغلب بدون این که دقیقا بدانند چه می کنند، مورد تائید قرار گرفت. خوشبختانه تازه ترین کوشش برای تحمیل قواعد نئو لیبرالی، یعنی توافق چند جانبه در خصوص سرمایه گذاری موقتا موفق نشد. اگر می شد، همة حقوق به شرکت های بزرگ تعلق می گرفت و همة تکالیف نصیب دولت ها می شد و شهروندان هم هیچ حق وحقوقی نداشتند.

مخرج مشترک همة این سازمان ها عدم پاسخ گوئی دموکراتیک و عدم شفافیت آنهاست. این درواقع، مضمون نئو لیبرالیسم است.  ادعا بر این است که اقتصاد باید قواعد خویش را بر جامعه دیکته کند نه ا ین که جامعه در مقابل اقتصاد دست بالا را داشته باشد. دموکراسی در این جا دست و پاگیر است. نئولیبرالیسم برای برندگان تدوین شده است نه برای رای دهندگان که به ضرورت شامل برندگان و بازندگان می باشد.

می خواهم سخنانم را با این تقاضا از شما به پایان ببرم که تعریف نئولیبرالی را از بازنده که به او هیچ دینی نداریم، خیلی جدی بگیرید. هر کسی می تواند در نتیجه بیماری، سن، حاملگی، آنچه عدم توفیق به نظر می آید یا حتی در نتیجه موقعیت خاص اقتصادی یا این انتقال توقف ناپذیر ثروت از فقرا به ثروتمندان به بیرون از این نظام پرتاب شود. ارزش صاحبان سهام تعیین کننده شده است. اخیرا انترناسیونال هرالد تریبیون گزارش کرده است که سرمایه گذاران خارجی دارند کمپانی ها و بانک ها تایلندی و کره ای را «می قاپند». تعجبی ندارد که انتظار می رود که در نتیجة این خریدها «کارگران زیادی» از کار بیکار شوند.

به سخن دیگر، نتیجة سالها زحمت هزارها کارگر تایلندی و کره ای به شرکت های بزرگ خارجی منتقل می شود. بسیاری از کسانی که برای تولید این ثروت زحمت کشیدند اگر به خیابان نشینی نیافتاده باشند، به زودی خیابان نشین خواهند شد. در تحت اصل رقابت و حداکثر سازی ارزش سهام سهام داران، این رفتار نه این که بطور جنایتکارانه ای غیر عادلانه باشد، بلکه طبیعی و درو اقع مطلوب است.

به شما می گویم که نئولیبرالیسم طبیعت اساسی سیاست را تغییر داده است. سیاست در گذشته عمدتا به این معنی بود که چه کسی برچه کسی حکم می راندو چه کسی چه سهمی از این کیک [ملی] خواهد داشت. جنبه هائی از این دو وجه هنوز باقی اند ولی پرسش مرکزی سیاست کنونی به گمان من این شده است که «‌چه کسی حق حیات دارد و چه کسی فاقد این حق است». کنار گذاشته شدن رادیکال، امروزه به صورت نظم تازه   در آمده است. در این خصوص، به جد اعتقاداتم را بیان می کنم.

من به شما تنها خبرهای بد را داده ام چون تاریخ ۲۰ سال گذشته سرشار از خبرهای بد بوده است. ولی نمی خواهم سخنانم را بااین یادآوری ناامید کننده و نگرانی آور تمام کنم. تا به همین جا برای مقابله با این روند ها که زندگی را به مخاطره انداخته است، فعالیت های زیادی می شود و جا دارد که این فعالیت ها بیشتر شود.

این همایش باید در راستای تعریف آن چه که باید انجام بگیرد به کارش ا دامه بدهدو وآن چه که باید انجام بگیرد باید شامل تهاجم ایدئولوژیک از جانب ما هم باشد. وقت آن رسیده است تا ما برنامه کار را تدوین کنیم نه این که هم چنان اجازه بدهیم تا اربابان جهان در Davos  برنامة کار را تعیین کنند. من هم چنین امیدوارم که جریاناتی  که کمک مالی می کنند علاوه بر تامین مالی پروژه ها برای تامین مالی ایده و تفکر نیز دست بکار شوند. ما نمی توانیم روی این که نئولیبرال ها این کارها را بکنند حساب کنیم. پس ما باید برای تدوین سیاست های مالیاتی بین المللی قابل اجرا و برابری طلب، از جمله مالیات توبین بر روی معاملات پولی و مالی در بازارهای سهام، مالیات بندی بر روی فروش شرکت های فراملیتی کار بکنیم. درآمدهای مالیاتی بین المللی باید صرف پرکردن شکاف موجود بین کشورهای جنوب و شمال بشود و هم چنین باید بین مردمی که در بیست سال گذشته قربانی غارت بوده اند توزیع شود.

بگذارید همان گونه که پیشتر گفتم تکرار کنم. نئولیبرالیسم یک شرایط طبیعی بشری نیست و قدرت ماوراء طبیعی هم ندارد. می توان آن را به چالش طلبید و شکست هایش، جایگزینی اش را ضروری ساخته است. ما باید با سیاست های جایگزینی که قدرت را به جوامع بشری و دولت های دموکراتیک باز می گرداند، آماده و دست به نقد باشیم. باید برای نهادینه کردن دموکراسی، حاکمیت قانون، توزیع عادلانه درآمد وثروت در مقیاس بین المللی کار کنیم. تجارت و بازار جای خود را دارند ولی نباید همة حوزه های موجودیت بشر در سلطة این دو در بیایند.

اخبار خوب دیگر این است که پول زیادی در جریان است و تنها مقدار ناچیزی از آن، به واقع مقدار ناچیزی از آن کافیست تا برای جمعیت کره زمین بهداشت و آموزش تدارک ببیند. محیط زیست را حفظ کرده و از انهدام بیشتر کره زمین جلوگیری نماید. شکاف بین شمال و جنوب را پر کند. حداقل به گفته سازمان UNDP در ازای سالی ۴۰ میلیارد دلار که واقعا در سطح جهانی مبلغ زیادی نیست، می توان به همه ی این اهداف رسید.

بالاخره خواهش می کنم در نظر داشته باشید که نئولیبرالیسم ممکن است آزمند باشد ولی غیر شکننده نیست. ائتلافی از فعالان بین المللی همین دیروز، نئولیبرالیسم را وادار کردند تا حداقل به طور موقت پروژه ی رهاسازی سرمایه گذاری از طریق توافق چند جانبه در خصوص سرمایه گذاری را رها کند. این موفقیت غیر قابل انتظار همة مدافعان سلطه ی شرکت های بزرگ را به شدت نگران کرد در ضمن نشان داد که شبکه ی خوب سازمان داده شده ی حتی کوچک هم می تواند پیروز شود. اکنون باید با جمع آوری نیروهای مان فشار را حفظ کنیم و نگذاریم تا توافق چند جانبه در خصوص سرمایه گذاری به سازمان تجارت جهانی منتقل شود.

می توانیم به این صورت هم به مسائل بنگریم. رقم و عدد به نفع ماست. چون در این بازی نئولیبرالی شمار کسانی که می بازند از برندگان بسیار بیشتر است. ایده و تفکر هم با ماست. چون در نتیجه ی بحران های تکراری کشتی تفکر نئولیبرالی به گل نشسته است. آن چه ما نداریم، تا به این جا سازمان دهی و وحدت است که در این عصر تکنولی برتر مسائلی است که می توانیم به راحتی حل نمائیم. خطری که با آن روبرو هستیم فراملیتی است و عکس العمل ما هم باید فراملیتی باشد. همبستگی دیگر به معنای کمک نیست، یا تنها به معنای کمک نیست. بلکه یافتن آن پیوستگی پنهان در مبارزات ماست تا بتوانیم نیروی عددی و قدرت ایده و تفکرمان را به صورتی در آوریم که مسلط باشد. من تردید ندارم که این همایش در راه رسیدن به این هدف نقش مهمی خواهد داشت.

از توجهی که به صحبت های من کرده اید، ممنونم.

۱٫ From: http://www.zmag.org .This paper has been published in: Francois Houtart & Francois Polet: The Other Davos, Zed Books, 2001.

2.  A Fellow at Transnational Institute

3.. TINA: There Is No Alternative. بدیلی نیست.

 

 

نوشته: سوزان جورج

 

برگردان: بهروز امین

نشر بیدار

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *