انگلستان یکی از کشورهای موثر در سیاست جهانی بوده و امروز نیز با وجود اینکه قدرت سده گذشته را ندارد از کشورهای مهم در سیاست جهانی است.
انگلستان امروز اگر چه از نظر قدرت اقتصادی در رده اول قرار ندارد، اما هنوز یک قدرت برتر است و مناسبات این کشور با آمریکا در یک وضعیت عجیب قرار دارد. همراهی و همگرایی این دو کشور در سالهای پس از جنگ جهانی دوم موجب شده است که گذشته دو کشور کمتر مورد توجه قرار گیرد. آندرو لینکیتر ویراستار کتاب صلح لیبرالی، مناسبات انگلستان و آمریکا را در 3مقطع 12-1803 و 63-1861 و 96-1895 از نظر مسائل فکری که پایه مباحث اقتصادی بودند را بررسی کرده است که میخوانید.
درسال 1803 جنگی میان انگلستان و فرانسه در گرفت که ناوگان تجاری ایالاتمتحده را به دردسر انداخت. این بار هم انگلستان و هم فرانسه با تصرف محمولههای دریایی ایالاتمتحده آن کشور را تحقیر کردند و انگلستان از این گذشته دریانوردان آمریکایی را به زور به خدمت گرفت. در نهایت، ایالاتمتحده در دوران ریاستجمهوری جیمز مدیسون وارد جنگ شد. منتقدان قضیه صلح مردمسالارانه غالبا جنگ سال 1812 را به عنوان نمونهای از جنگ دو مردمسالاری ذکر میکنند، اما مطابق تعریف من، انگلستان آن زمان را نمیتوان یک مردمسالاری لیبرال دانست. وانگهی، حتی بررسی سرسری رویدادهایی که منجر به جنگ شد نشان میدهد که تعداد اندکی از آمریکاییان و عملا هیچ یک از انگلیسیان در آن زمان انگلستان را یک مردمسالاری نمیشناختند. در این مورد هم جمهوریخواهان ایالاتمتحده به همان ترتیبی رفتار کردند که استدلال من پیشبینی میکند.
جمهوریخواهان نسبت به انگلستان بیاعتماد بودند، ولی برخی از آنان همچنان به فرانسه اعتماد داشتند. تامس جفرسون که از 1801 تا 1809 رییسجمهور ایالاتمتحده بود به طور خصوصی در 1810 به یکی از دوستانش نوشت که سرشت حکومت انگلستان مانع از آن میشود که آن کشور «وظایف اخلاقی خود را رعایت کند» و انگلستان هر گونه توافقی با ایالاتمتحده را نقض خواهد کرد. از سوی دیگر، ناپلئون بیخطر بود: «یک امپراتور جمهوریخواه جدای از اینکه مقتضیات چه حکم کند به واسطه دلبستگی به نظامهای جمهوری باید جمهوری ما آخرین کشوری باشد که ببلعد.»جمهوریخواهان مدعی بودند که انگلستان همان اهداف آنان را دنبال نمیکند. جز چند استثنای انگشتشمار، جمهوریخواهان از انگلستان به خاطر مخالفتش با آرمان آزادی شدیدا خرده میگرفتند. یکی از اعضای کنگره آمریکا فریاد برآورد که «در هیچ کشوری سطح آزادی ارتقا نیافته، مگر آنکه [انگلستان] کوشیده است آن را پایین کشد.» جمهورخواهان بر این باور بودند که انگلستان میکوشد تا جمهوریخواهی را از صفحه روزگار پاک کند. در یکی از روزنامهها آمده بود:در اینجا نه تنها حقوق کشور بلکه سرشت حکومت در میان است… «در این دوره تاریخی» شاید مباحثات کنگره در تعیین سرشت حکومتهای جمهوری راستین بیش از آنچه در این زمینه از بدو آفرینش جهان صورت گرفته است تاثیر داشته باشد.جمهوریخواهان از این هراس داشتند که ادامه تحقیر خارجی موجب روی کارآمدن دولتی فدرالیست خواهد شد که ایالاتمتحده را با انگلستان در یک صف قرار خواهد داد و یک پادشاهی برپا خواهد کرد.
جمهوریخواهان پیش از بحران و در جریان آن انگلستان را یک دولت غیرمردمسالار میدانستند. پیروان جفرسون نه تنها به مقتضای زمان، نظرشان را درباره انگلستان تغییر ندادند، بلکه از پیش از انقلاب آمریکا پیوسته از آن دولت نفرت داشتند. در 1806 یکی از اعضای کنگره آمریکا به شیوه استفهام انکاری پرسید آیا همقطارانش در کنگره میتوانند «همان پادشاهی [جورج سوم] را تحمل کنند… که نه تنها از فهرست بلندبالا و سیاه جنایاتی که در اعلامیه استقلالمان برای وی برشمردهایم نکاسته، بلکه به آن افزوده است.»جمهوریخواهان مردم را به نفع جنگ تهییج میکردند. هم جفرسون و هم جیمز مدیسون جمهوریخواه که از 1809 تا 1817 زمام ریاستجمهوری آمریکا را در دست داشت برقراری مجازاتهای اقتصادی را بر جنگ ترجیح میدادند، ولی در 1811 بازهای جنگطلب کنگره به اتفاق مدیسون به این نتیجه رسیدند که برای تنبیه انگلستان باید به زور متوسل شد. هنری کلی، جان کالهون و دیگر جمهوریخواهان جوان عضو کنگره همصدا با مطبوعات جمهوریخواه خواستار جنگ بودند.دولتمردان پیرو ایدئولوژی لیبرال بودند. از آنجا که کنترل قوهمجریه و کنگره در دست جمهوریخواهان بود، لازم نبود نهادهای مردمسالار برای آغاز جنگ به آنان فشار آورند.مسلما همه مردم از به راه افتادن جنگ پشتیبانی نمیکردند: بهویژه نیوانگلند به شدت مخالف جنگ بود، ولی مدیسون و بازهای جنگطلب به هر حال به انگلستان اعلام جنگ دادند. یکی از نویسندگان زندگینامه مدیسون درباره وی چنین مینویسد: تن در دادن به فرمانهای یکجانبه (انگلستان)، قوانین تجاری تبعیضآمیزش یا تجاوزات دریایی آن … موجب جا افتادن اصول ناعادلانهای در حقوق بینالملل و سبب تجری نیروهای جمهوریستیز در انگلستان و ایالاتمتحده میشد و از این رو به اعتقاد مدیسون بقای حکومتهای آزاد را در سراسر جهان به خطر میانداخت.واقعگرایان در زمان جنگ سال 1812 با آن مخالف بودند و در واقع از آن زمان به این سو نیز همواره در توجیه و تبیین این جنگ مشکل داشتهاند. مورگنتاو این جنگ را «تنها استثنا»ی وارد بر قاعدهای میدانست که براساس آن ایالاتمتحده در برخورد با اروپا از اصول واقعگرایی پیروی کرده است. رابرت تاکر و دیوید هندریکسون در کتاب سال 1990 خودشان جفرسون را به خاطر آن که در جریان جنگهای ناپلئون سرنوشت آمریکا را نه با انگلستان، بلکه با فرانسه گره زد سرزنش میکنند. ایالاتمتحده به دردسر نمیافتاد اگر علنا اعتراف میکرد که انگلستان در حقیقت به نفع آزادی و نظم بینالمللی درگیر شده است و به واسطه موضعی که در برابر ناپلئون اتخاذ کرده ایالاتمتحده را از خطر بزرگی که بناپارت تجسم آن بود حفظ کرده است… جفرسون چون اعتقادی به این نداشت چنین اعترافی نکرد.به دیگر سخن، برداشت جمهوریخواهان درخصوص منافع ملی در نهایت، جنگیدن با انگلستان را ایجاب میکرد، زیرا انگلستان یک پادشاهی بود.
آزادی سیاهان و جنگ در کشور
مناسبات انگلستان و آمریکا در حوزه مناسبات فکری و سیاسی و البته سیاسی، موضوع جذابی است که آندرو لینگیتر، پژوهشگر و ویراستار آمریکایی در کتاب «صلح لیبرالی» جمعآوری کرده است. این مقاله که توسط کریستوفر لین از پژوهشگران مستقل لوسآنجلس به نام «افسانه صلح مردم سالارانه» در کتاب یادشده آمده است، از زاویه یک آزادیخواه به مناسبات دو کشور و رهبران فکری و سیاسی آنها بد نگاه میکنند.
پنجاه سال بعد، هنوز آمریکاییان کشورهای جهان را عمدتا به دو دسته جمهوری و پادشاهی تقسیم میکردند. انگلستان همچنان یک کشور پادشاهی و بنابراین یک دولت مستبد بود. در جریان جنگ داخلی آمریکا، در چندین نوبت انگلستان و ایالتهای متحد شمالی آمریکا در یک قدمی جنگ با یکدیگر قرار داشتند. در هیچ یک از این بحرانها دلبستگی انگلستان به لیبرالیسم نقش چندانی در جلوگیری از حمله ایالتهای شمالی به انگلستان بازی نکرد و در نخستین بحران یعنی ماجرای ترنت دلبستگی ایالتهای شمالی به لیبرالیسم از دید انگلستان نسبتا ضعیف بود که این به نوبه خود سبب تشدید خصومت ایالتهای یادشده نسبت به انگلستان میشد. حل بحران ترنت را میتوان بدون استناد به نظریه صلح مردمسالارانه توضیح داد: دولت آبراهام لینکلن از آن رو تسلیم اتمام حجت انگلستان شد که تاب تحمل جنگ با چنین دشمن قدرتمندی را بر سر چنین موضوعی نداشت. در شرایطی که ایالتهای شمالی درگیر جنگ با ایالتهای جنوبی بر سر مرگ و زندگی بودند، لینکلن و کابینهاش با جزماندیشی به این نتیجه رسیدند که جنگ بین آمریکا و انگلستان هیچ گونه آرمان لیبرالی را برآورده نمیسازد.طبق تعریف من انگلستان در دهه 1860 یک مردمسالاری لیبرال بود. قانون اصلاحات سال 1832 سبب شده بود انتخابات به شکل منصفانهتری برگزار شود و کابینه نه در برابر مقام سلطنت بلکه در برابر مجلس پاسخگو باشد. این به آن معنی بود که قوهمجریه در نهایت در برابر رایدهندگان مسوولیت داشت و مردم اهرم نفوذی بر تصمیمگیریها داشتند.
در جریان ماجرای ترنت حس همدلی لیبرالی انگلستان در قبال ایالتهای شمالی ضعیف بود، زیرا بیشتر انگلیسیان، لینکلن را از روی این گفتهاش ارزیابی میکردند که جنگ داخلی نه برای برچیدن بساط بردهبرداری، بلکه برای اعاده اتحاد ایالتهای آمریکا است و این آرمانی بود که برای انگلیسیان جالب نبود. همه طبقات مردم انگلیس از دهه 1830 پشتیبان لغو بردهداری بودند، لینکلن در سپتامبر 1862 با انتشار اعلامیه مقدماتی آزادی بردگان را اعلام کرد که از اول ژانویه 1863 همه بردگان در ایالتهای شورشی آزاد خواهند بود؛ گرچه هواداران کنفدراسیون این اعلامیه را به این دلیل که احتمالا سبب شورش بردگان خواهد شد محکوم کردند، ولی اعلامیه یادشده سبب گردید افکار عمومی انگلستان طرفدار ایالتهای شمالی شود. این تغییر کمک کرد تا انگلستان در جنگ داخلی آمریکا مداخله نکند. کریستوفر لین هنگام تفسیر مناسبات انگلستان و آمریکا در این دوره چون تنها به ماجرای ترنت توجه دارد، حقیقت بالا را از قلم میاندازد.
لیبرالهای انگلیسی به ایالتهای شمالی اعتقاد داشتند. حتی پیش از انتشار اعلامیه آزادی بردگان، تندروان فلسفی انگلستان بهویژه جان برایت و ریچارد کابدن از پشتیبانان پر و پا قرص ایالتهای شمالی بودند. در اوایل سال 1862 برایت خطاب به پارلمان انگلیس چنین گفت: «احتمالا هرگز کشور بزرگی وجود نداشته است که در آن آنچه قوانین عوام خوانده میشود کمتر (از آنچه در ایالتهای شمالی مشاهده میشود) شناخته شده یا نفوذ کمتری داشته باشد… توجه کنید سخنان من همواره منحصر به ایالتهای شمالی میشود». پس از انتشار اعلامیه آزادی بردگان، دیدگاه برایت مورد پذیرش گسترده انگلستان قرار گرفت، زیرا طرفداران لغو بردگی، ایالتهای بردهدار را ذاتا تجاوزطلب میدانستند.پس از انتشار اعلامیه آزادی بردگان، لیبرالها خواستار برقراری مناسبات بهتری با ایالتهای شمالی شدند و اعتقاد داشتند این ایالتها پیگیر همان اهداف لیبرالی خودشان هستند. روزنامه مورنینگ استار در اکتبر این تغییر را چنین خلاصه میکند: «سرانجام آنچه ناگزیر بود رخ داد. آزادی سیاهان رسما و به طور قطعی به عنوان سیاست ایالاتمتحده در جنگ و صلح به تصویب رسید.» دیلینیوز پیشبینی کرد که اکنون «بیپرواترین جداییخواهان» در انگلستان هم از طرح پیشنهاد به رسمیت شناختن «ایالتهای کنفدرالی بردهدار» شرم دارند. در سراسر جنگ، ایالتهای شمالی ایالتهای جنوبی را محاصره کردند و مانع از آن شدند که پنبه تولیدشده در این ایالتها به انگلستان برسد که این خود موجب نهایت گرفتاری در منطقه نساجی لنکشایر شد، اما پس از انتشار اعلامیه آزادی بردگان، روزنامههای طبقه کارگر انگلستان طرفدار ایالتهای شمالی شدند و اعلام کردند که آرمان این ایالتها یعنی آزادی تودهها آرمان آنها نیز هست. به نوشته یکی از روزنامهها اینک خطرناکترین مساله فراروی انگلستان «به رسمیت شناختن ایالتهای بردهدار جنوب و نتیجه تقریبا حتمی آن یعنی اتحاد با آنها در برابر ایالتهای شمالی آمریکا است.»پس از صدور اعلامیه آزادی بردگان، لیبرالها مردم را به مخالفت با مداخله در جنگ داخلی آمریکا تهییج کردند. صدور اعلامیه یادشده نیروی تازهای به مسیحیان انجیلی و سایر گروههای هوادار آزادی بردگان در انگلستان داد و برایت اعلام کرد که «احساسات ضدبردگی» کشورش سرانجام «برانگیخته شد». به نوشته یکی از مورخان «همایشها یکی پس از دیگری برگزار و طی آنها اعلامیههایی قاطع و پرشور صادر میشد که بر انتشار اعلامیه آزادی بردگان صحه میگذاشتند و وعده همدلی با آرمان ایالتهای شمالی را میدادند.»
در آستانه جنگ تازه
مناسبات سیاسی داخلی و سیاست خارجی کشورهای گوناگون در نهایت از دل فلسفه سیاسی بیرون میآید. انگلستان و آمریکا دو کشور عجیب و پرماجرایی هستند که از دشمن و تضاد با یکدیگر بهویژه در حوزه فکری به دوستی دیرپایی دست یافته و امروز نیز دو کشور متحد هستند. کریستوفر لین نویسنده مقاله افسانه صلح مردمسالارانه که آن را در کتاب «صلح لیبرالی» چاپ کرده است،این مناسبات را یادآور شده است که در پائین میخوانید.
در منچستر همایشی که در پایان سال 1862 برگزار شد پیامی خطاب به لینکلن صادر کرد و در آن به وی به خاطر در پیش گرفتن «مشی انسانی و صحیح»اش در جهت پیشبرد برداشت بنیادی آمریکا دایر بر اینکه «همه انسانها برابر آفریده شدهاند» تبریک گفت. در بهار سال 1863 در لندن همایشی با حضور بیش از 2500 کارگر برگزار شد که قول دادند «حداکثر تلاش خود را به کار بندند تا جلوی به رسمیت شناخته شدن هر حکومتی را که بر بردگی انسان پایه گرفته باشد، بگیرند.»
لیبرالیسم دست کابینه انگلستان را از مداخله در جنگ داخلی آمریکا بسته بود. اندکی پس از انتشار اعلامیه آزادی بردگان، کابینه انگلستان پیشنهاد فرانسه دایر بر میانجیگری مشترک دو کشور برای پایان دادن به جنگ داخلی آمریکا را مورد بررسی قرار داد.همگان میدانستند که ایالتهای شمالی تقریبا به یقین این پیشنهاد را نخواهند پذیرفت و در نتیجه برای عملی ساختن میانجیگری توسل به مداخله مسلحانه قطعی خواهد بود. هواداران مداخله از جمله لرد جان راسل و ویلیام گلادستون خواستار پایان یافتن محاصره ایالتهای جنوبی توسط ایالتهای شمالی بودند. از این گذشته، بیرحمیهای صورت گرفته در جنگ نیز آنان را آزرده ساخته بود و از حق تعیین سرنوشت جنوبیها نیز پشتیبانی میکردند. دیگر هواداران مداخله نیز مدعی بودند که تقسیم همیشگی آمریکا که سبب تضعیف آن کشور خواهد شد در بلندمدت به سود انگلستان خواهد بود. ویسکانت پالمرستون، نخستوزیر وقت انگلستان نیز بارها از مداخله پشتیبانی کرده بود. ولی در اواخر اکتبر با توجه به چشمانداز این کار نظرش را تغییر داد.
پالمرستون دلایل بسیاری برای تغییر نظرش ارائه کرد، ولی نکته جالب این است که ظاهرا مانع اصلی وی تغییر افکار عمومی انگلستان در نتیجه صدور اعلامیه آزادی بردگان بوده است. در اکتبر پالمرستون در نامهای خصوصی به راسل نوشت که اینک «مشکل بزرگ» انگلستان برای تنظیم شرایط صلح، مساله بردگی است. وی پرسید آیا کابینه میتواند «بدون رنجاندن بسیاری از مردم انگلستان به ایالتهای شمالی توصیه کند که بردگی را مجاز بشمارند و راه گریزی برای این کار پیدا کنند حال آنکه ایالتهای جنوبی پس از صدور فرمان آزادی بردگان توسط لینکلن بر چنین شرایطی پای خواهند فشرد»؟ به نوشته وی، فرانسویان برای مداخله حاضر به یراقترند، زیرا «در این مسائل مانند دیگر مسائل، اصول و درست و نادرست بودن امور، دستشان را به اندازه ما نبسته است».
به یقین، استدلالهای دیگری در مخالفت با مداخله در جنگ داخلی آمریکا نیز به گوش پالمرستون خورده بود. وزیر جنگ وی، جورج کورنوال لوئیس بیش از همه نگران این مساله بود که شناسایی کنفدراسیون ایالتهای جنوبی توسط انگلستان، سابقه حقوقی بینالمللی نادرستی ایجاد خواهد کرد. از این گذشته، لوئیس میگفت قدرتهای اروپایی در وادار ساختن ایالتهای شمالی به پذیرش شرایط صلح دشواری خواهند داشت. وانگهی پیشرفت خود جنگ نیز که به تازگی چندان به سود جنوب پیش نمیرفت بر ذهن پالمرستون سنگینی میکرد، ولی همانگونه که پالمرستون در 1861 به سفیر کبیر روسیه در لندن گفته بود «در این کشور دو قدرت وجود دارد، حکومت و افکار عمومی که برای انجام اقدامات مهم و بزرگ باید با یکدیگر همنظر باشند.» پس از پاییز سال 1862 افکار عمومی دیگر نمیگذاشت که انگلستان دست به مداخله زند. خود راسل در بهار 1863 جلوی فروش کشتیهای زرهپوش جنگی انگلستان به کنفدراسیون جنوب را گرفت و در نامهای خصوصی خطاب به یکی از همقطارانش نوشت: «اگر هم گاهی در مداخلات شرکت کردهایم در جهت استقلال، آزادی و رفاه بخش بزرگی از انسانها بوده است. در واقع مایه تاسف من خواهد بود اگر از طرف این کشور مداخلهای صورت گیرد که سرشتی متفاوت با این داشته باشد». حتی گلادستون در سراسر تابستان مخالف مداخله بود: «جنگ با ایالات متحده … چون جنگ با خویشاوندان خودمان به نفع بردهداری خواهد بود و به دلایل بسیار روشنی مورد قبول مردم نخواهد بود».
مناسبات انگلستان و آمریکا 96-1895 درست بیش از سی سال بعد بار دیگر انگلستان و ایالات متحده در یک قدمی جنگ با هم قرار گرفتند. گروور کلیولند، رییسجمهور وقت ایالات متحده و ریچارد اولنی، وزیر امور خارجه وی اختلافات مرزی میان گویان انگلستان و ونزوئلا را فرصت مغتنمی برای ابراز قدرت ایالات متحده در دنیای نو تشخیص دادند. کلیولند و اولنی با این ادعا که انگلستان با تلاش برای توسعه قلمرو خود در دنیای نو آموزه مونرو را زیرپا گذاشته است، خواستار داوری ایالات متحده در اختلاف یادشده گشتند. پس از آنکه لرد سالزبری، نخستوزیر و وزیر خارجه انگلستان به کلیولند گفت که این مساله ربطی به ایالات متحده ندارد، کنگره آمریکا در دسامبر 1895 به اتفاق آرا رای به تامین اعتبار لازم برای تشکیل یک کمیسیون آمریکایی جهت تعیین مرز داد که باید توصیههایش به هر طریق لازم به اجرا گذاشته میشد. چند روزی تب جنگ در آمریکا بالا گرفت، ولی بحران ظرف چند ماه بعد به شکل مسالمتآمیزی فیصله یافت و دو کشور هرگز بار دیگر به طور جدی به فکر جنگ با یکدیگر نیفتادند.
مقایسه انگلیس و ونزوئلا
مهاجرانی که به سرزمین بکر و تازه آمریکا رفته بودند، به مرور قدرت تازهای ایجاد کردند که در برابر انگلستان ایستادگی کرد. انگلستان و آمریکا رژیمهایی از یک جنس بودند که البته علاقهمند به گسترش بودند و منازعات واقعی اتفاق میافتاد. نوشته حاضر که از کتاب صلح لیبرالی اخذ شده است، مناسبات دو کشور را بررسی کرده است.
از آنجا که هر دو دولت مورد بحث مردمسالاری لیبرال بودند و بخش قابل توجهی از مردم هر دو کشور دولت دیگر را لیبرال میدانستند، در اینجا فرآیندهای سیاست خارجی هر دو کشور را در نظر میگیریم.
آمریکاییان شاهد گسترش مردمسالاری در انگلستان در دهه 1880 بودند و انتظار برقراری روابط بهتری را با آن کشور داشتند. در دهه 1890 هنوز بسیاری از آمریکاییان، انگلستان را اساسا یک پادشاهی و بنابراین یک دولت غیر مردم سالار میدانستند، ولی بقیه پس از آنکه سومین قانون اصلاحات در 1884 حق رای را به شکل بارزی در میان مردم انگلستان گسترش داد، شروع به تردید در این دیدگاه قدیمی کرده بودند. در آن زمان اندرو کارنگی اعلام کرد «از این پس انگلستان یک کشور مردم سالار است» و پیشبینی نمود که «مردمسالاری انگلستان مسالمتجو خواهد بود و آموزه عدم مداخله آمریکا به مذاق آن خوش خواهد آمد». در آستانه وقوع بحران ونزوئلا جوزف پولیتسر، ناشر روزنامه نیویورک ورلد از پیشنهاد یکی از سناتورهای آمریکایی دایر بر هم جبهه شدن ایالات متحده با روسیه و درگیر شدن در جنگ با انگلستان به شدت انتقاد کرد: روسیه احتمالا به جز ترکیه بدترین دولت استبدادی است که مدنیت به آن اجازه بقا داده است. انگلستان تنها به درجاتی کمتر از حکومت خود ما نماینده آزادی و پیشرفت آنگلوساکسونی است. ما با انگلیسیها نقاط مشترک بسیاری داریم، ولی با روسیه هیچ وجه مشترکی نداریم.
یک گروه نخبه لیبرال دقیقا از آن رو خواستار روابط حسنه با انگلستان بود که آن کشور به یک مردمسالاری مبدل گردیده بود.
بیشتر انگلیسیان در آن زمان ایالات متحده را شایان اعتماد میانگاشتند. یکی از دلایل این امر، پایان یافتن بردهداری در آن کشور بود. گلدوین اسمیت، پژوهشگر در جریان بحران چنین نوشت: «من اعتقاد راسخ دارم که از زمان برچیده شدن بساط بردهداری، آمریکاییان دیگر هیچ تمایلی به توسعه اراضی ندارند». دلیل دیگر، گسترش مردمسالاری در خود انگلستان بود. به نوشته یکی از تاریخدانان «آمریکاستیزی که از دیرباز با نوعی نظم اجتماعی در حال اضمحلال در پیوند بود، مدتها بود که داشت رنگ میباخت… از همین رو در تمامی تنشهایی که در این دوره بروز کرد و به ویژه در اختلاف ونزوئلا آنچه بیش از همه در جهت دوستی و صلح اعمال نفوذ میکرد مردمسالاری جدید انگلستان بود». هراس از روسیه و آلمان موید این تمایل به دوستی با آمریکا بود، ولی نکته اینجا است که انگلستان جدید بیش از انگلستان قدیمی تمایل به دوستی با آمریکا داشت. ویلیام ورنن هارکورت، رهبر لیبرالها در مجلس عوام در مکاتباتش با دوست خود جوزف چمبرلین، وزیر لیبرال امور مستعمرات غالبا عبارت «ما نیمه آمریکاییها» را به کار میبرد. ملتپرستی دو آتشه انگلوساکسونی در هر دو سوی اقیانوس اطلس نقش نیرومندی در علاقهمندی دو کشور به هم بازی میکرد.
لیبرالهای آمریکایی در طول بحران نیز همچنان انگلستان را یک دولت لیبرال میشناختند نه کلیولند و نه اولنی جوز نخبگان آمریکایی هوادار انگلستان نبودند و بیشتر مردم آمریکا در ابتدای بحران خواستار جنگ بودند، ولی تامس بایارد، سفیر ایالات متحده در لندن یک لیبرال هوادار انگلستان بود که ایالات متحده و انگلستان را «دو پاسدار تمدن» میدانست. در طول بحران، بایارد بر این اعتقاد معروف خود پای میفشرد که باید به انگلستان اعتماد کرد، زیرا برخلاف ونزوئلا کشوری است که تحت حاکمیت قانون قرار دارد. در کنگره، ادوارد وولکت، سناتور ایالت کالورادو از ونزوئلا به عنوان یکی از «جمهوریهای کذایی» آمریکای جنوبی یاد کرد که در آنها «مستبدان بر سر کارند و حق رای عمومی یک نمایش خندهدار است». وی ابراز امیدواری کرد که معادن ونزوئلا تحت حاکمیت «حقوق عرفی انگلستان» که «اجرای آن قطعی است» قرار گیرد، اما بیشتر لیبرالهای هوادار انگلستان در بیرون از دولت حضور داشتند. برجستهترین چهره در میان اینان پولیتسر بود که در روزنامه نیویورک ورلد وی در 21 دسامبر چنین آمده بود: در میان جنگطلبان حتی یک آدم آتشینمزاج هم نیست که نداند احتمال مبدل شدن انگلستان به یک جمهوری بیش از احتمال تبدیل ایالات متحده به یک پادشاهی است. گرایش کلی حکومت انگلستان ظرف پنجاه سال گذشته به سمت مردمسالاری بوده است… تاثیر چاشنی مردمسالاری را در انگلستان باید در نظر داشت. نشریه نیشن چنین اظهارنظر میکرد «در یک کلام، اشاره وزیر امور خارجه آمریکا به دوستی و جمهوری بودن ونزوئلا و دشمنی و پادشاهی بودن انگلستان همان اندازه با واقعیات ارتباط دارد که کره مشتری». لیبرالهای انگلستان در جریان بحران همچنان ایالات متحده را یک دولت لیبرال میدانستند. مطبوعات انگلستان نگرانی مردم را از احتمال جنگ با ایالات متحده بازگو میکردند. نشریه استاندارد اعتقاد نوعی مردم را چنین بیان میکرد: ما مطمئن هستیم که اکثریت وسیعی از آمریکاییان به زودی از آنچه آقای کلیولند انجام داده است عمیقا متاسف خواهند شد. وی اصلی را به مسخره گرفته و زیر پا گذاشته است که برای آنان محترم است و سبب شده است آن جمهوری که همه ما به خاطر هواداریاش از صلح و عدم مداخله گرامی میداریم در چشم اروپاییان به صورت پرچمدار تجاوزگر، بیدلیل وبیپروای جنگ جلوهگر شود.
مجادله بر سر ونزوئلا
آمریکا و انگلستان تاریخ پرفراز و نشیبی داشته است. این دو کشور که زاد و رشدشان در دوران اوج هر کشور به یکدیگر وابسته شده بود، در حالی که به لحاظ فکری به لیبرالیسم اعتقاد داشتند، تضادهای آشکار را نیز تجربه میکردند. در کتاب صلح لیبرالی این مناسبات تشریح شده است و موضوع محوری این بخش از نوشته منازعه دو کشور بر سر ونزوئلا است.
نویسنده روزنامه «دیلی تلگراف» با خونسردی اعلام میکرد « ما با خرسندی کامل به دیپلماسی سر راست، ساده و اصیل لرد سالزبری و حسن نیت، صداقت گسترده، هوش و شفقت مردم آمریکا تکیه میکنیم».
لیبرالهای آمریکایی مردم را به نفع صلح تهییج میکردند. پولیتسر رهبری جنبش صلح را به دست داشت و با ارسال تلگرامهایی برای انگلیسیان متنفذ نظر آنان را درباره این بحران جویا شد. صفحه اول روزنامه نیویورک ورلد در روز کریسمس تحت سرفصل «صلح و حسن نیت» حاوی گلچینی از پاسخهای ارائه شده بود که هراس موجود از احتمال جنگ میان انگلستان و آمریکا را به خوبی نشان میداد. افزون بر این، مشاهده حسن نیت انگلیسیان حسننیت خود آنان را نیز برانگیخت. در ژانویه 1896 در روزنامه فیلادلفیاپرس چنین آمده بود « در پی یک ماه بحث، صدور اعلامیه و ابراز احساسات شخصی و عمومی، خصوصی و ملی هیچ چیز به اندازه آشکار شدن ناگهانی هراس انگلیسیان از جنگ با ایالات متحده کل مردم آمریکا را متاثر نساخته است.»
لیبرالهای انگلستان مردم را به نفع صلح تهییج میکردند. نه تنها مطبوعات انگلستان، بلکه جوزف چمبرلین، وزیر امور مستعمرات هم که در آغاز با سالزبری در نشان دادن واکنش منفی به کلیولند و اولنی همنظر بود. به نوشته یکی از نویسندگان زندگینامه وی «تصمیمگرفت برای جلوگیری از درگیری دو ملت انگلیسی زبان، هر اقدامی لازم باشد انجام دهد» چمبرلین در سخنرانی در بیرمنگام اعلام کرد: جنگ میان دو کشور هم یک کار بیهوده و هم یک جنایت است… این دو کشور بیش از هر دو کشور دیگری که روی زمین وجود دارند از نظر احساسات و منافع به هم نزدیکند. چه لذتبخش خواهد بود که ببینیم پرچم ایالات متحده و پرچم انگلستان برای دفاع از آرمان مشترکی که انسانیت و عدالت حکم میکند، در کنار هم برافراشته شوند.
دوست وی هارکورت روشن ساخت که در جلسه آینده پارلمان موضوع بحران را به طور جدی مطرح خواهد ساخت. وی چمبرلین را ترغیب کرد که به آمریکاییان هر چیزی را که میخواهند بدهد.
حل و فصل بحران لیبرالها به ویژه در ایالات متحده کارشان دشوار بود. نه تنها کلیولند و اولنی تحت تاثیر گسترش مردمسالاری در انگلستان قرار نگرفته بودند، بلکه بیشتر مردم آمریکا به ویژه آمریکاییان ایرلندیتبار در این «برهه که شاخ گاو در خمره گیر کرده بود» مخالف ارزش قائل شدن برای آن بودند. کسی نمیتواند ثابت کند که چه چیز مقامهای دو کشور را واداشت تا بحران را فرو بخوابانند. تنها چیزی که میتوان گفت این است که در دوم ژانویه 1896 کلیولند کمیسیونی از عناصر برجسته را به کار گماشت تا درباره مرز میان ونزوئلا و گویان انگلستان قضاوت کنند؛ تنها یکی از اعضای این کمیسیون را میشد مخالف انگلستان دانست. چون رییسجمهور میتوانست کمیسیونی به مراتب آتشیمزاجتر را به کار گمارد. این اقدام وی را باید یک گام مصالحهجویانه دانست.
کابینه انگلستان در 11 ژانویه به خاطر انتقادات سالزبری رای به پذیرش صلاحیت کمیسیون ایالات متحده داد. هواداران حلوفصل بحران در کابینه، لیبرالهای تحت رهبری چمبرلین هوادار آمریکا بودند. سالزبری که یک واقعگرای عاری از هرگونه علاقهمندی به مردمسالاری آمریکایی بود، جنگ را پذیرفته بود و هنگامی که کابینه نظر وی را رد کرد به اعتراض تا مرز استعفا پیش رفت.
حلوفصل بحران مرزی ونزوئلا آغاز دوستی ظاهرا همیشگی انگلستان و آمریکا بود. امروزه واقعگرایان مدعی هستند که انگلستان از آن رو در این موارد و سایر موارد در برابر آمریکاییان مماشات کرد که با توجه به تهدیدات فزایندهای که از سوی آلمان و روسیه مطرح بود، دیگر نمیتوانست به «انزوای شکوهمند» خود ادامه دهد. اینان از خود میپرسند که چرا انگلستان به جای آلمان با ایالاتمتحده همصف شد. آلمان منافع انگلستان را در آفریقا تهدید میکرد، ولی ایالاتمتحده هم برای منافع انگلستان در دنیای نو تهدید به شمار میرفت. یک پاسخ به لیبرالیسم بازمیگردد: لیبرالهای انگلیسی به ایالاتمتحده مردمسالار بیش از آلمان امپراتوری اعتماد داشتند. در جریان بحران ونزوئلا امپراتور آلمان تلگرام نه چندان مشهوری فرستاد و به آفریقای جنوبی به خاطر پس زدن تهاجم انگلیسیها تبریک گفت. مردم انگلستان دقیقا برخلاف واکنش خونسردانهای که در برابر تحریکات کلیولند و اولنی از خود نشان دادند از اقدام امپراتور آلمان به خشم آمدند. به نوشته یکی از مورخان «تایید و پذیرا شدن آمریکاییان و به سخره گرفتن آلمانها توسط مردم لندن آشکارا نشان میدهد که احساسات مردم نسبت به این دو کشور تا چه حد متفاوت بوده است»
مماشات با ایالاتمتحده انتخاب دلبخواهی نبود. در آن زمان که انگلستان بیش از هر زمان دیگری مردمسالار بود دولت و مردم آن بیش از هر زمان دیگری به آمریکای مردمسالار اعتماد داشتند.
Hits: 0