teamsters-riotطرفداران و ناشران علاقه‌مند به سوسیالیسم و کمونیسم در سال‌های اخیر فرصتی تازه پیدا کرده‌اند که کتاب‌های ضدآمریکایی را چاپ و منتشر کنند. یکی از این کتاب‌ها «شورش تیمسترها، فصلی از تاریخ اتحادیه‌ها در آمریکا»است که فارل دابز از کمونیست‌های آمریکایی آن را نوشته است، از جمله این کتاب‌ها است که توسط «نشر طلایه پرسو» چاپ و به مبارزات کارگران آمریکایی اختصاص دارد. بخش‌هایی از این کتاب را اینجا می‌خوانید.

مینیاپولیس در کناره یک دشت چمنزار گسترده‌ای قرار دارد که به سمت غرب از داکوتا می‌گذرد و تا مونتانا ادامه دارد. در قرن نوزدهم جنگل‌های پرپشت درخت کاج از شمال این شهر تا مرز کانادا گسترده بود. پس از آنکه این منطقه را از دست سرخپوستان درآوردند، رشد و توسعه اقتصاد سرمایه‌داری در حیطه‌ کشت گندم و برداشت الوار آغاز شد. هنگامی که اربابان الوار چوب‌های بکر جنگل را به تاراج بردند، معادن آهن در مزارع مسابی در شمال مینه‌سوتا کشف شد و استخراج رگه‌های آهن برای مصرف در کارخانه‌های ذوب‌آهن شرق موجب باز شدن حوزه‌ای دیگر برای سرمایه‌گذاری سرمایه‌داری شد که با محو تجارت الوار همگام بود.

مینیاپولیس، به عنوان کانون ساختار اقتصادی تا زمانی که صنعت الوار رونق داشت با آهنگ وز وز گونه‌ اره‌های ماشینی خو گرفته و سپس برای سال‌های متمادی مرکز آسیاب‌های گندم بود. ریخته‌گری‌های آهن‌آلات همه‌جا سبز شدند تا ابزار مزارع را تولید کنند. عمده‌فروشی‌ها راه افتادند تا سخت‌افزار، اغذیه، البسه و سایر مایحتاج عمومی را در این منطقه عرضه کنند. راه‌آهن‌ها مثل چتر در اطراف شهر گسترده شدند، همان‌طور که راه‌های پیچ در پیچ رفت‌وآمد کامیون‌ها بعدها در اطراف آن پخش شدند. را‌ه‌آهن‌ها نرخ حمل‌ونقل محصولات کشاورزان به میدان تره‌بار را دیکته می‌کردند، آسیاب‌دارها هم نرخ خود را خود تعیین می‌کردند. این استثمار به دست غول‌های شهری، با دستکاری‌های مبادله محلی غلات و حساب‌سازی‌های بانک‌ها همراه بود.

این یک گنج بادآورده سرمایه‌داری بود که به همه، به جز کارگران و کشاورزان خرد، اجازه می‌داد تا فربه شوند.

نیروی کار برای کشاورزی، صنعت، حمل و نقل و بازرگانی از ترکیبی از بومی‌ها و مهاجران تامین می‌شد. با توجه به طبیعت فصلی بودن کارها، بخش بومی به میزان قابل توجهی از کارگران سیار نقاط مختلف کشور تامین می‌شد. آنان عمدتا زحمتکشان دسته‌های برداشت خرمن، چوب‌بر، معدنچی و نیروی کار ساختمان راه‌آهن‌ها را تشکیل می‌دادند. سازمان کارگران صنعتی جهان (آی دبلیو دبلیو) اساسا به عنوان اتحادیه در برگیرنده این نیروی سیار کار پا به عرصه وجود گذاشت. این سازمان در مینیاپولیس شعبه شماره 10 را در منطقه بریج اسکوئر، محله درب و داغان میخانه‌ها، برپا کرده بود. حدودا از سال 1910 تا جنگ جهانی اول، این شعبه یکی از بزرگ‌ترین شعبه‌های این سازمان در غرب میانی بود. ده‌ها هزار کارگر سیار از طریق این شعبه راه خود را به انواع مشاغل در این منطقه باز می‌کردند.

سطح آگاهی طبقاتی اعضای سازمان کارگران صنعتی جهان بسیار بالا بود. این آگاهی از سابقه مبارزات قهرمانانه این سازمان نشات می‌گرفت. برخی از آنان «عضویت دوگانه» داشتند، یعنی در اتحادیه‌های صنفی ای‌اف‌ال هم عضو بودند. نتیجتا، جنبش کارگری مینیاپولیس در کل تحت تاثیر رزمندگی و نگرش طبقاتی آنان قرار گرفته بود. جنبش علاوه بر اینها تحت تاثیر کارگران راه‌آهن بود که به مینیاپولیس می‌آمدند و در قطار یا کارگاه‌های تعمیرات راه‌آهن مشغول به کار می‌شدند. پیروان یوجین وی. دبز، این سوسیالیست بزرگ و رهبر اتحادیه – کارگری نیز در میان آنان بودند و او به آنان اساس سیاست‌های طبقاتی را آموزش می‌داد. تجارب اعتصاباتی که آنان در سایر نقاط کسب کرده بودند و دانش سیاسی‌شان بر شعبه محلی ای‌اف‌ال تاثیر گذاشته بود.

به موازات خیل کارگران سیاری که متولد آمریکا بودند (بومی – زادها)، موجی از مهاجران از اواخر قرن نوزدهم به بعد به اینجا سرازیر می‌شدند. آنان اغلب اهل نروژ، سوئد، آلمان، فنلاند و دانمارک بودند. اغوا شده از چشم‌انداز دریافت زمین‌های دولتی یا خرید زمین به قیمت ارزان، اغلب با این امید به این کشور می‌آمدند که بتوانند زندگی بهتری را به عنوان یک کشاورز برای خود فراهم آورند. برای آنکه بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند، می‌باید بذر، ابزار و احشام می‌داشتند. اقساط وام‌های رهنی می‌باید پرداخت می‌شد. از آنجایی که آنان اغلب سرشان کلاه گذاشته می‌شد و بهای مناسبی برای محصولات نصیبشان نمی‌شد و در مواقعی با شکست کامل در برداشت محصول مواجه می‌شدند، لذا اغلب این نیاز قوت می‌گرفت که قدری پول نقد به دست آورند. این غالبا باعث می‌شد که کشاورزان مهاجر برای کاریابی به مینیاپولیس بیایند. بسیاری از آنان در کشور زادگاه خود کارگران ماهر کارخانه‌ها و کارهای ساختمانی بودند و می‌توانستند در حرفه خود اشتغال بیابند. سایرین تلاش می‌کردند تا به عنوان کارگر عادی استخدام شوند.برخی از آنان تصمیم می‌گرفتند که ساکن شهر شوند و در آنجا به مرور زمان هزاران مهاجر دیگر که بالاجبار مزارع کوچک خود را ترک کرده بودند به آنان می‌پیوستند. تعداد معتنابهی از آنان پیش از آنکه وارد این کشور شوند، سوسیالیست بودند و اینجا متمایل به پیوستن به حزب سوسیالیست یوجین‌دبز بودند و در این حزب بر مبنای کشور زادگاه خود در فدراسیون‌های مبتنی بر زبان مادری‌شان متشکل می‌شدند. این کارگران در کشور زادگاه خود تجارب اتحادیه – کارگری قابل توجهی اندوخته بودند. نتیجتا، به عنوان بخشی از نیروی کار این شهر، آنان مبارزان اتحادیه – کارگری و فعالین سوسیالیست هر دو سازمان‌های ای‌اف‌ال و آی دبلیو دبلیو می‌شدند. این تلفیق کارگران بومی – زاد و مهاجر در رزمندگی نیروی کار، نماد خود را در حیات حرفه‌ای وی.‌آر. دان و کارل اسکوگلند متبلور ساخته بود، هم آنان که به عنوان رهبران مرکزی اعتصابات تیمسترها در سال 1934 پا به میدان نهادند.

وینسنت ریموند دان در 17 آوریل 1889 در کانزاس سیتی در ایالت کانزاس متولد شد. هنگامی که ری نوزاد بود، پدرش که تعمیرکار تراموا بود در حادثه‌ای چنان مجروح شد که دیگر نمی‌توانست به کار خود ادامه دهد و لذا خانواده‌شان به مزرعه پدربزرگش واقع در لیتل فالز در مینه‌سوتا نقل مکان کرد.

دیدار رهبران اعتصاب‌ها در خیابان

فارل دابز، نویسنده کتاب شورش تیمسترها در بخشی از این نوشته تحت عنوان «بذرهای طغیان» چگونگی شکل‌گیری اتحادیه‌های کارگری و سرنوشت رهبران این اعتصاب را توضیح می‌دهد.

در این بخش از نوشته وی، سرنوشت دو نفر از رهبران اتحادیه‌های کارگری و خاستگاه طبقاتی آنها توضیح داده شده است. کارل اسکوگلند و وینسنت دیموند دایمون از رهبران اعتصاب‌های کارگری چه کسانی بودند؟ در این بخش با آنها آشنا می‌شوید:

ری پس از طی یک دوره تحصیل رسمی بسیار محدود، در چهارده سالگی در جنگل‌های مینه‌سوتا مشغول به کار چوب‌بری شد. یک سال بعد، او بار سفر بست و ابتدا در فصل درو در مزارع داکوتای شمالی مشغول به کار شد و در همانجا به سازمان آی‌دبلیو دبلیو پیوست. او از آنجا به مونتانا تغییر مکان داد، سپس به ایالت واشنگتن رفت، بعد به سمت پایین در پاسیفیک رفت و از ساوت وست گذشت. در طول راه به مشاغل چوب‌بری، کارگر کشاورزی و هر نوع اشتغال دیگری که به عنوان یک کارگر سیار می‌توانست به دست آورد، می‌پرداخت.

او طی مسافرتش در اعتصابات و مبارزات برای آزادی بیان، که سازمان آی‌دبلیو دبلیو آن را رهبری می‌کرد، تجاربی بسیار غنی اندوخت. در سال 1908 در آرکانزاس به جرم ولگردی زندانی و در حالی که به دیگر زندانیان زنجیر شده بود به کار اجباری کشانده شد، اما این بازداشت چندان دوام نداشت. یک روز که او مفری یافت راه فرار در پیش گرفت و نایستاد تا به مینیاپولیس رسید.

در آنجا او در سال 1914 با جنی هلم ازدواج کرد و آنها دو فرزند به دنیا آوردند: یک پسر به نام ریموند و یک دختر به نام ژانت. در شهر، ری دان ابتدا راننده یک شرکت پست سریع‌السیر شد. ری در آن شغل او در کنار راین بولت کار می‌کرد و تاثیر عمیقی بر راین بولت بر جای گذاشت. ماندگار بودن این تاثیر خود را در اعتصابات 1934 متبلور ساخت، چون راین بولت نقش تعیین‌کننده‌ای در آنها داشت. راین بولت همیشه در یافتن راه صحیح در مبارزات طبقاتی خود را مدیون دان می‌دانست.

این تجربه نشان می‌دهد که یک انقلابی چگونه می‌تواند از طریق ارتباط با کارگران همقطار خود که ممکن است چندان با اهمیت به نظر نرسد، برای آینده تدارک ببیند. بعدها آنان موقتا از هم جدا شدند و این هنگامی بود که ری دان شغل خود را عوض کرد و دفتر دار یک شرکت پخش یخ به منازل شد.

در این هنگام او دوران سندیکاگرایی سازمان آی‌دبلیو دبلیو را پشت سر گذاشته بود. این سازمان تنها راه دگردیس‌سازی جامعه را برپایی اعتصاب عمومی می‌دانست. ری دان گرچه هنوز به آی‌دبلیو دبلیو وفادار بود، اما در زمینه درک ماهیت دولت سرمایه‌داری از نظر سیاسی از آن فراتر رفته بود. او شروع کرده بود به پی‌بردن به اهمیت ساختن یک حزب طلایه‌دار مارکسیستی و به جایی رسیده بود که خود را یک سوسیالیست انقلابی می‌دانست. این بود ماهیت بینش سیاسی‌اش موقعی که در سال 1915 برای نخستین بار کارل اسکوگلند را در یک همایش خیابانی در مینیاپولیس ملاقات کرد.

کارل اسکوگلند در 7 آوریل 1884 در یک ملک فئودالی باستانی در سوئد، جایی که اجدادش رعیت بودند، به دنیا آمد. هنگامی که کارل پا به سن نوجوانی می‌گذاشت پدرش فوت کرد و لازم بود که به عنوان بزرگ‌ترین فرزند خانواده ترک تحصیل کند و به تامین معاش خانواده بپردازد. کارل در یک کارخانه کاغذسازی استخدام و به تدریج به یک شاگرد ماهر تبدیل شد. در این کارخانه دستمزدها پایین و شرایط کاری بسیار دشوار بود. لذا کارل کمک کرد تا یک اتحادیه تشکیل شود و برای آنکه کارفرما آن را به رسمیت بشناسد، یک اعتصاب را راهبری کرد.
او به واسطه این تجربیاتی که در مبارزه طبقاتی کسب کرد به آگاهی طبقاتی دست یافت، بسیاری از اصول مارکسیسم را از سایر کارگران پیشرو فراگرفت و به حزب سوسیال‌دموکرات در سوئد پیوست. بعدها به خدمت سربازی در ارتش سوئد احضار شد. هنگامی که سربازان بیش از مدت نظام وظیفه به خدمت وادار شدند، او یکی از رهبران جنبش اعتراض سربازان برای ترخیص بود. طبقه حاکم این کار را «شورش در ارتش» نامید و این برچسب را به پرونده فعالیت‌های قبلی او، یک فعال اتحادیه‌ای و مبارز سیاسی، افزود. با توجه به اینکه او جزو لیست سیاه درآمده و آنچنان ممنوع‌الاستخدام شده بود که به ندرت می‌توانست کاری پیدا کند، در سال 1911 تصمیم گرفت به ایالات متحده برود. نامزدش همانجا ماند و آنان هرگز همدیگر را ندیدند؛ به جز یک ازدواج کوتاه‌‌مدت در آخر عمرش، او مجرد باقی ماند.

بلافاصله پس از ورود به مینه‌سوتا، کارل زمان کوتاهی را با یک دسته احداث خطوط راه‌آهن کارکرد و پس از آن به جنگل‌ها رفت و در کار چوب‌بری استخدام شد. در آنجا در یک حادثه پایش به شدت مجروح شد. از آنجایی که او مجبور بود مدت طولانی از – کار – افتاده بماند، شرکت چوب‌بری تصمیم گرفت او را به عنوان یک فرد بی‌فایده بیرون بیندازد. او را به طور فرمالیته تحت یک مداوای اورژانس قرار دادند و بعد اخراجش کردند. او به مینیاپولیس رفت تا تحت مداوا قرار گیرد و برای تامین معاش به مشاغل نظافتچی و مراقبت از دیگ بخار پرداخت. به تدریج که جراحتش بهبود یافت و توانست تحرک داشته باشد، ابتدا به عنوان مکانیک صنف تاسیسات ساختمانی و بعد به عنوان تعمیرکار واگن در کارگاه‌های راه‌آهن مشغول به کار شد. بعد از پیوستن به حزب سوسیالیست آمریکا در سال 1914، کارل یکی از رهبران جناح چپ فدراسیون اسکاندیناوی‌ها در این حزب شده بود و یک سال بعد بود که نخستین بار با ری‌دان آشنا شد.

اتحادیه‌ها در آستانه 1920

اتحادیه‌های کارگری در ایالات‌متحده آمریکا در اواخر دهه 1910 و در سال‌هایی که به جنگ اول جهانی نزدیک شدند، چگونه بود؟در بخشی از کتاب شورش تیمسترها این پرسش پاسخ داده می‌شود.فارل دابز در این نوشته تاکید دارد که اتحادیه‌های کارگری تحت‌فشار روزافزون سرمایه‌داران قرار داشت.

طی یک یادداشت شخصی به من، که مدت‌ها بعد نوشته شده بود، ری دان از ارتباط اولیه خودشان صحبت کرد: «سکوگی، نامی که از همان روزهای اول رفقا و دوستان نزدیکش با بیان احساس‌آمیزی او را خطاب می‌کردند، معلم و رفیق شفیق من بود. او نه تنها یک مکانیک ماهر بود؛ بلکه یک روشنفکر قابلی هم بود. او کتابخانه شایان توجهی از ادبیات مارکسیستی داشت و در اغلب اوقات فراغت که با هم بودیم… من در فاصله بین خطابه‌های قصار، کارل مقادیر قابل توجهی از زمان را صرف مطالعه کتب و جزوات می‌کردم. در برخی اوقات شش یا هشت تن از دیگر رفقا یا در اطاقش بودند، یا در کنارش در دفتر مرکزی آی‌دبلیو دبلیو یا (آی.‌او.جی.تی) که در قسمت شمالی در ناحیه کارخانه‌های چوب‌بری قرار داشت و دفتر مرکزی بزرگ‌ترین شعبه حزب سوسیالیست در مینیاپولیس و سن‌پال بود. او جنبه‌های قوت و ضعف آی‌دبلیو دبلیو را تشریح می‌کرد. حتی در آن روزها هم او همان‌قدر نزد اعضای آی‌دبلیو‌دبلیو احساس می‌کرد در خانه خود است که نزد حزب سوسیالیست این احساس را داشت. در هر دوی آنها یک رهبر شناخته‌شده‌ای بود، اما او قبل از هر چیز همیشه یک انسان حزبی بود، البته یک انترناسیونالیست.»

انتر ناسیونالیسم انقلابی، با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول در سال 1917، جدا سنگ محک خورد. طبقه حاکم از آن فرصت استفاده کرد تا بر کارگران و کشاورزان رزمنده یورش برد. یک هیات ایمنی هفت‌نفره در مجلس مینه‌سوتا، با قدرت دیکتاتوری و یک‌میلیون دلار بودجه، تشکیل شد. این هیات یک یورش نظام‌مندی را علیه جنبش رادیکال، اتحادیه‌های کارگری و سازمان‌های کشاورزان خرد شروع کرد. مبارزه تبلیغاتی بی‌امانی برای تحریک هیستری جنگ به راه انداخته شد. مقصود این بود که خشم کور و شوونیستی را علیه هر کسی که انگ «فاقد عرق میهن‌پرستی» می‌خورد به راه اندازند. بر خانه‌های مهاجرین آلمانی رنگ زرد می‌پاشیدند. افراد رادیکالی که نامشان در روزنامه‌‌های سرمایه‌داری درج می‌شد تحت حمله گروه‌های اراذل و اوباش قرار می‌گرفتند. برخی را حتی قیراندود کردند و به بدن‌هایشان پر می‌چسباندند.

سازمان آی‌دبلیو دبلیو به خصوص تحت ضربات فلج‌کننده‌ای قرار گرفت، از جمله از طریق پاپوش‌دوزی‌های قانونی و زندانی‌کردن رهبرانش. به‌رغم همه اینها، مبارزانی که مخالف جنگ امپریالیستی بودند، سرسختانه در مقابل فشارها ایستادگی کردند و منتظر فرصت بودند تا مبارزه متقابل کنند. ری و کارل نیز جزو آن مبارزان بودند و این تجربه از آنان مبارزان انقلابی محکم‌تری ساخت.

کشور در آستانه ترک مخاصمه 1918 وارد مرحله جدیدی از مبارزه طبقاتی شد. چندین اعتصاب عمده در صنایع پایه به راه افتاد که اغلب آنها شکست خوردند. جنبش رادیکال را انقلاب 1917 روسیه تکان داده بود و در نتیجه حزب سوسیالیست ایالات متحده با یک انشعاب مواجه شد. از طریق این انشعاب بود که جناح چپ حزب سوسیالیست نیروهای اصلی بنیان‌گذاری حزب کمونیست را در سال 1919 فراهم آورد. حزب کمونیست سازمان وابسته به بین‌الملل سوم به رهبری لنین و تروتسکی بود.

در مینه‌‌سوتا فدراسیون اسکاندیناوی‌ها پیش‌قراول استقبال از تشکیل حزب کمونیست بود و تقریبا تمام جناح چپ حزب سوسیالیست ایالت از اسکاندیناوی‌ها پیروی کردند. کارل در این فرآیند یکی از اعضای بنیان‌گذار حزب جدید شد و ری‌دان هم در سال 1920 به آن پیوست. هر دوی آنها اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست در مینیاپولیس شدند.

حزب کمونیست طی سال‌های بعد و پیش از آنکه استالینیزه شود در مجموع در جنبش‌های اتحادیه – کارگری و جنبش کشاورزان نقش مثبتی داشت. فعالیت‌های کارل و ری آنان را قادر ساخت به عنوان نمایندگان منتخب شعب اتحادیه خود به اتحادیه مرکزی کارگران (سی‌‌ال‌یو) انتخاب شوند، ساختاری که از نمایندگان همه شعب ای‌اف‌ال در شهر تشکیل می‌شد. ری دان بعد از جنگ [جهانی اول] به عنوان سرپرست توزین در یکی از محوطه‌های بارگیری زغال‌سنگ مشغول به کار شده بود. کار او این بود که راننده‌ای برای تحویل هر محموله زغال‌سنگ تعیین کند و مطمئن شود که محموله به میزان کافی بارگیری شده است. این سمت باعث شد او بتواند ابتکار کمک به سازماندهی کارمندان دفتری در یک شعبه سازمان ای اف‌ال را در دست بگیرد. این در عوض او را در موقعیتی قرار داد که به عنوان یک نماینده به اتحادیه مرکزی کارگران انتخاب شد.

اگر اتحادیه مرکزی به درستی هدایت می‌شد، ظرفیت آن را داشت که اهداف موردنظر کارگران را از طریق ترکیب قدرت همه اتحادیه‌های کارگری در شهر پیش ببرد، ولی در واقع صاحب‌منصبان ای‌اف ال اغلب آن را برای تحمیل کنترل دیکتاتوروار خود بر اتحادیه‌های مخالفشان به کار می‌گرفتند. با این حال، انقلابیون می‌توانستند در چارچوب آن برای اهداف مثبتی کار کنند. این امکان وجود داشت که بتوان برای سد کردن اعمال غیرقابل توجیه صاحب‌منصبان دیکتاتورمآب ای‌اف‌ال تلاش کرد و می‌شد در جهت ساختن یک جناح چپ در سراسر جنبش اتحادیه‌ای در منطقه تاثیر گذاشت.

انتخاب کارل به اتحادیه مرکزی کارگران از نقش او در اتحادیه تعمیرکاران واگن‌های راه‌آهن، یک اتحادیه صنفی ای‌اف‌ال، ناشی می‌شد. اصناف مختلف کارگران کارگاه‌های راه‌آهن در مینیاپولیس که یک مرکز بزرگ راه‌آهن بود، خیلی خوب متشکل شده بودند و جناح چپ تمامی اتحادیه‌های کارگران کارگاه‌ها کارل را بر پایه عملکردش به عنوان یک رهبر قبول داشتند.

یورش قاضی پالمر

نویسنده کتاب شورش تیمسترها، پس از ذکر رویدادهایی که منجر به تشکیل اتحادیه‌های کارگری با هدف اعتصاب میان رهبران شد، موضوع را ادامه داده و به واکنش دولت می‌پردازد.

نویسنده از شبیخون پالمر (رییس وقت دیوان عالی آمریکا) نام می‌برد که حکم به برخورد با کارگران را داد. آمریکایی‌های سندیکالیست برای افزایش توانایی نظری خود به نوشته‌های تروتسکی مراجعه می‌کردند…

او در اعتصابات سراسری کارگران کارگاه‌ها در سال‌های 1919 و 1922 به عنوان دبیر کل کمیته اعتصاب منطقه انتخاب شده بود. کارگران به واسطه اعتصاب‌شکنی شرکت‌ها که دولت نیز حامی آنان بود و همچنین به دلیل بی‌کفایتی رهبری دوایر بالای اتحادیه، در هر دو اعتصاب شکست خوردند. بعد از سال 1922 کارل در صنایع راه‌آهن جزو لیست سیاه درآمد و ممنوع‌الاستخدام شد، درست مثل سوئد و برای امرار معاش به شغل رانندگی کامیون‌های حمل زغال‌سنگ روی آورد.

پس از جنگ جهانی اول، تعقیب و آزار مخالفان که به شبیخون‌های پالمر معروف بود، در دستور روز قرار داده شد. پالمر نام رییس وقت دیوان عالی دادگستری ایالات متحده بود که سنبه پرزور خود را برای حمله به جنبش کارگری به کار برد. افراد رادیکال در ابعاد گسترده‌ای دستگیر و زندانی می‌شدند و در میان آنان کسانی که تبعه نبودند از ایالات متحده اخراج می‌شدند. کارل هنگامی که در کنگره زیرزمینی حزب کمونیست در میشیگان شرکت کرده بود، چیزی نمانده بود که دچار این سرنوشت شود، نمایندگان کنگره در حال برگزاری جلسه خود در یک منطقه مشجر در خارج از شهر بودند که خبر آوردند دولت دارد به آنجا حمله می‌کند. کارل و یک نماینده دیگر مسوول شدند که اسناد و مطالب مکتوبی را دفن کنند. بعدا معلوم شد آن «رفیقی» که قرار بود به او کمک کند مامور دولت است، ولی کارل در این برهه زندگی یک فرد ناشی نبود. او از این دام گریخت و قدری خود را کنار کشید تا آب‌ها از آسیاب افتاد. دولت برای آنکه تعقیب و آزار مخالفان را به اوج برساند در سال 1926 حمله گسترده‌ای را در داخل سازمان ای‌‌اف‌ال علیه «سرخ‌ها» آغاز کرد. ری و کارل هر دو از اتحادیه‌هایشان اخراج شدند و کلیه ارتباطات رسمی آنان با اتحادیه‌های کارگری قطع شد.

چندان زمانی سپری نشده بود که تجربه تلخ دیگری به سراغ آنان آمد که از تخاصمات پدید آمده در حزب کمونیست اتحاد شوروی نشات می‌گرفت. پس از آنکه ولادیمیر ایلیچ لنین در سال 1924 درگذشت، جوزف استالین در راس یک بوروکراسی صاحب امتیاز قرار گرفت که به سرعت در حال رشد بود. این بوروکراسی به مرور زمان موفق شد یک ضدانقلاب سیاسی راه بیندازد که باعث سلب حقوق دموکراتیک تمامی توده‌ها در نخستین کشور کارگری شود. بوروکراسی استالینیستی همچنین تمامی احزاب بین‌‌الملل سوم را به همکاری رفرمیستی با طبقات حاکم سرمایه‌دار سایر کشورها سوق داد.

لئون تروتسکی یک آپوزیسیون را علیه گانگسترهای استالین سازماندهی کرد، اما این آپوزیسیون با قساوت سرکوب شد و اعضای آن شکنجه شدند، آزار دیدند و زندانی شدند. خود تروتسکی به آلما آتا در آسیای میانه تبعید شد، اما در ششمین کنگره بین‌الملل کمونیست در سال 1928 صدایی از این مبارزه حیاتی به گوش بعضی از نمایندگان کنگره رسید و این در حالی بود که استالین در این کنگره از اکثریت بلامنازع برخوردار بود.

یکی از نمایندگان حزب کمونیست ایالات‌متحده در این کنگره جیمز پی.کانن بود که تصادفا با سندی که تروتسکی در نقد پیش‌نویس پروگرام استالین نوشته بود مواجه شد. این سند، به بهانه اینکه تروتسکی در سال 1927 از حزب کمونیست شوروی اخراج شده بود، اجازه پخش در کنگره را نیافت. کانن و موریس اسپکتر، یکی از رهبران حزب کمونیست کانادا، یک نسخه از این سند را مخفیانه از روسیه خارج کردند. سپس به کمک ماکس شکمن و مارتین آبرن، کانن سعی کرد نظرات تروتسکی را در این کشور بشناساند. در 27 اکتبر 1928 کانن، شکمن و آبرن به جرم «تروتسکیسم» از حزب کمونیست اخراج شدند.ری دان و کارل اسکوگلند با جیم کانن نخستین بار در سال 1924، هنگامی که او به عنوان یکی از رهبران سراسری حزب کمونیست از مینیاپولیس دیدن کرد، آشنا شدند. از آن به بعد ری عضو فراکسیون کانن در حزب شد. کارل تا سال 1928 به ویلیام زد فاستر، یک اتحادیه‌گرا و همچنین یکی از رهبران حزب کمونیست، نزدیک‌تر بود تا کانن. هنگامی که فاستر از خط استالین حمایت کرد، کارل در حمایت از گروه کانن به ری دان پیوست. آنان خواستار آن شدند که صاحب‌منصبان محلی حزب کمونیست علت اخراج کانن، شکمن و آبرن را توضیح دهند. به خاطر این تقاضا خودشان به همراه برخی دیگر از رفقا که با آنها احساس مشترکی داشتند دسته‌جمعی اخراج شدند. در پی این رفتار تکان‌دهنده، مبارزه تبلیغاتی استالینیستی شامل تهمت و منزوی‌سازی و گانگستریسم علیه آنان آغاز شد.ری بعدها وضعیتشان در آن زمان را این‌گونه تشریح کرد: «اخراج ما از حزب کمونیست برای هر دوی ما، کارل و من که قطعا تنها ما نبودیم، چیزی شبیه بی‌رحمانه‌ترین کارها بود… بعد از نوامبر 1928 ما در نظر رهبران جنبش کارگری، حزب کشاورز – کارگر و اعضای شعبه حزب در ناحیه 9 که از نظر تعداد در آن زمان در حزب کمونیست رتبه سوم را داشت، واقعا مطرود شدیم. شاید باورکردنش اکنون قدری سخت باشد، اما هرگونه تصوری یا بیان مطلبی مبتنی بر اینکه ما دلسرد یا خرد شدیم یا اعتماد به نفس خود را از دست دادیم یا برنامه‌ای برای پیشبرد وظایفی که ناگهان بر دوش ما گذاشته شده بود نداشتیم، کاملا غلط خواهد بود. من مطمئن هستم که سوابق موجود دال بر صحت ادعای من است، حداقل در این رابطه چنین است.

ساماندهی اعتصاب

«شورش تیمسترها» کتابی است دربرگیرنده فصلی از تاریخ اتحادیه‌های کارگری در آمریکا که توسط یکی از کمونیست‌های آمریکا فارل دابز که خود از اعضای فعال در این فعالیت‌ها بوده، نوشته شده است. این کتاب به چگونگی شکل‌گیری اتحادیه‌ها و اعتراضات کارگران سوسیالیست در سال 1934 می‌پردازد. دابز در بخشی از این کتاب به نام ساماندهی اعتصاب به چگونگی روبه‌رویی رهبران این اعتراض با مبارزه سنگین در پیش‌رو می‌پردازد.

منظور ری‌دان از وظایف عبارت بود از تلاش برای حمایت از جنبش کوچک و تهیدست تروتسکیستی که از میان این انشعاب پا به عرصه وجود گذاشت. به عنوان اولین قدم به سوی رشد جنبش جدید، آنان تلاش کردند تا بر آن عده از اعضای مردد حزب کمونیست که سیاست‌های استالینیستی باعث نگرانی آنان شده بود تاثیر بگذارند. آنان برای آنکه وظایف جدید خود را انجام دهند، اوقات فراوانی را برای مطالعه آثار کلاسیک مارکسیستی و بحث درباره تشکل روند انقلابی‌شان صرف کردند. تروتسکیست‌ها در سراسر کشور خود را در انجمن کمونیست‌های آمریکا (اپوزیسیون چپ) متشکل کردند. واژگان داخل پرانتز بیانگر این مطلب بود که آنان مبارزه می‌کردند تا مجددا به داخل حزب کمونیست پذیرفته شوند؛ در عین برخورداری از حقوق دموکراتیک اقلیت برای طرح نظراتشان و رعایت دیسیپلین در هنگام بحث داخلی؛ به همان طریقی که لنین به عنوان بهترین روش آموزش داده بود. با گذشت زمان و رویدادهای جدید، آنان امیدوار بودند که بتوانند در بازگرداندن حزب کمونیست به یک خط سیاسی صحیح موفق شوند. ابزار کلیدی انجمن کمونیست‌ها، برای پیشبرد این هدف، نشریه هفتگی میلیتانت بود. با تشخیص اینکه این نشریه می‌توانست کار سیاسی آنان را شتاب دهد، رفقای مینیاپولیس تلاش عظیمی به خرج دادند تا کمک مالی موردنیاز آن را تامین و توزیع آن را سازماندهی کنند.

در سال 1933 انجمن کمونیست به سمت ساختن یک حزب انقلابی جدید چرخش زد. عدم مبارزه حزب کمونیست علیه به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، در آن سال ورشکستگی جنبش جهانی استالینیستی را به اثبات رسانده بود. واضح بود که تجدید حیات انقلابی بین‌الملل سوم دیگر میسر نیست. این امر وظیفه جدیدی بر دوش آنان گذاشته بود: ساختن احزاب جدید در سراسر جهان و متحد ساختنشان در یک بین‌الملل جدید.

شعبه انجمن کمونیست در مینیاپولیس رشد کرده بود و در این هنگام تعداد اعضا و طرفداران آن بالغ بر چهل نفر می‌شدند. در میان آنان رفقایی بودند که سوابقی بس طولانی در جنبش‌های اتحادیه – کارگری داشتند و تجارب گوناگونی را پشت سر گذاشته بودند. این شعبه با داشتن چنین اعضایی برای روی آوردن به کار توده‌ای، به عنوان سنگ زیربنای ساختن حزب جدید، در شرایط مناسبی قرار گرفته بود. با تشدید رادیکالیزاسیون توده‌ها در اثر فشارهای ناشی از رکود اقتصادی، شرایط عینی برای تحقق چنین چشم‌اندازی رو به بهبود نهاده بود. کارل و ری چنین اندیشیده بودند که زمان افزایش سرعت ریتم مبارزه تیمسترها فرا رسیده است؛ موضوعی که آنان از قبل و پیش از آنکه در سال 1928 از حزب کمونیست بیرون انداخته شوند آن را پیش‌بینی کرده بودند.

رهبران نبرد شعبه 574، که از طریق کمیته سازماندهی عمل می‌کردند، در این باره هیچ توهمی نداشتند که مبارزه سنگینی در پیش است و کاملا آگاه بودند که کارفرمایان سعی خواهند کرد اعتصاب را از هم بپاشند. نبرد عظیمی لازم بود تا اتحادیه پیروز شود. تحت فشار چنین مبارزه‌ای، می‌شد انتظار داشت که «هیات کار» و استاندار اولسون علیه اتحادیه مانورهای مرگ‌آسایی تدارک خواهند دید. ما همچنین می‌توانستیم پیش‌بینی کنیم که صاحب‌منصبان شعبه‌های سازمان‌ ای‌اف‌ال در این شهر از خود ضعف نشان خواهند داد. انتظار می‌رفت که آنان نسبت به نبرد فیزیکی، نازک‌طبع باشند و بعید نبود که به کارگران توصیه کنند که به اولسون اعتماد کامل داشته باشند. در تحلیل نهایی، نتیجه اعتصاب حول یک محور می‌چرخید: ظرفیت مبارزاتی اعضای پایه اتحادیه.

در جست‌وجوی راه‌های مختلف برای انتقال این آگاهی به اعضا، رهبران نبرد تدارک می‌دیدند تا به کارگران درباره فراز و نشیب‌های مبارزه برای کسب حقوقشان آموزش دهند. این شرایط، این اعتصاب را به نحو بارزی استثنایی می‌کرد. روحیه مبارز اعضای پایه را معمولا صاحب‌منصبان ای‌اف‌ال مهار می‌کردند یا آن را فرو می‌نشاندند، در حالی که یک بخش کلیدی از رهبری اتحادیه سرسختانه تلاش می‌کرد کارگران را سازماندهی کند.

در واقع، به ندرت در جایی برای یک اعتصاب تا این حد به نحو احسن تدارک دیده شده بود. هنگامی که در 16 مه 1934 آفتاب طلوع کرد، ستاد خیابان شیکاگو، شماره 19، آکنده از فعالیت بود. کارگران سرویس کار و لوله‌کش‌های اتحادیه در حال نصب اجاق گاز، دستشویی و پیشخوان در نهارخوری عمومی بودند. اتحادیه آشپزها و گارسون‌ها متخصصینی را اعزام کرده بود تا به سازماندهی برای پخت‌وپز انبوه و سرو غذا کمک کنند و افراد داوطلب را آموزش دهند. بیش از 100نفر داوطلب در دو شیفت دوازده ساعته روزانه برای 4000 تا 5000 نفر غذا سرو می‌کردند. ساندویچ و قهوه همیشه آماده بود و هر وقت امکانات نهارخوری عمومی و شرایط اعتصاب اجازه می‌داد غذای گرم سرو می‌شد. علاوه بر این، امکانات لازم ایجاد شده بود تا افراد کلیدی بتوانند برای مدت مورد نظر در نزدیکی ستاد اعتصاب بخوابند.

کمیته‌هایی برای ترویج کمک‌های مادی تشکیل شده بود. آنان برای نهارخوری عمومی و کمک به خانواده‌های اعتصابی نیازمند از خواربارفروشی‌هایی که رفتار دوستانه‌ای داشتند محصولات عمده درخواست می‌کردند.

استفاده از امکانات کارفرمایان برای اعتصابیون

کتاب شورش تیمسترها، شرح مفصلی از رفتار اتحادیه‌های کارگری آمریکا در دهه 1920 است. در این نوشته که از کتاب یاد شده انتخاب شده است، یکی از رهبران اتحادیه‌های کارگری، چگونگی ماجرای اعتصاب را یادآور می‌شود. وی در این ماجراگویی به نکات جالبی اشاره می‌کند و از جمله می‌گوید که برخی از کسانی که به اعتصابیون کمک می‌کردند از امکانات مادی کارفرمایان استفاده می‌کردند. در این بخش از نوشته حاضر، چگونگی سازماندهی اعتصابیون علیه کارفرمایان آمریکایی به لحاظ عینی توضیح داده شده است.

به‌کشاورزان هوادار نیز هدایای مشابهی می‌دادند. کمیته‌ها با شهرداری در افتادند تا برای اعضای اتحادیه، یارانه همگانی دریافت کنند و از طرف دیگر، حقایق زندگی روزمره برای صاحب‌خانه‌هایی که کارگران را برای پرداخت اجاره‌خانه تحت فشار قرار می‌دادند توضیح داده می شد. کمک‌های مالی دریافتی از سایر اتحادیه‌ها کمک کرد تا ذخیره مورد نیاز نهارخوری عمومی تامین شود و همچنین بنزین برای اتومبیل‌های «جوخه‌های پرنده» خط‌نگهداران اعتصاب و برای بیمارستان اورژانس اتحادیه نیز وسایل پزشکی خریداری شود، حتی استاندار اولسون نیز 500دلار به شعبه 574 کمک مالی کرد.

کارکنان پزشکی اتحادیه عبارت بودند از دکتر مک‌کریمون و دو پزشک‌یار از بیمارستان دانشگاه مینه‌سوتا که داوطلب شدند در اوقات فراغت خود کمک کنند. سه پرستار مجرب سرپرستی یک گروه بزرگ‌تر از کارکنان داوطلب را بر عهده داشتند و کارشان را با چنان مراقبتی انجام دادند که بعدا در حین زد و خوردها، به رغم تعدد زخم‌های باز پانسمان شده، هیچ موردی از عفونت حاد پیش نیامد. سرپرستی بیمارستان با خانم ورامک‌کورمک بود. وی یک تکنیسین حاذق بود که همه با علاقه او را «مک» صدا می‌کردند. به منظور جلوگیری از آلودگی هوا در بیمارستان و غذاخوری عمومی، اتومبیل‌های گشت خط‌نگهدار اعتصاب هنگام ورود و خروج از ستاد هل داده می‌شدند.

حدود بیست نفر مکانیک ماهر اتومبیل با ابزار خود آمده بودند تا خودروهای اعتصابیون را در وضعیت مطلوبی نگهدارند. اطاقی را که سابقا در گاراژ برای نگهداری ابزارآلات به کار می‌رفت به یک دفتر عمومی تبدیل کرده بودیم که داوطلبان آنجا کارهای تحریر و تکثیر را انجام می‌دادند و انبوه اعضای جدید را ثبت‌نام می‌کردند. نگهبانان سازمان‌یافته‌ای داخل و اطراف ستاد کشیک می‌دادند تا مواظب تجاوز پلیس باشند، مانع از مصرف الکل شوند، افراد هیجان‌زده بدخلق را آرام و نظم را برقرار کنند. به جز در شرایط بحرانی، هنگامی که هر کس تا جایی که توان داشت کار می‌کرد، در شرایط عادی مسوولیت‌های مختلف به صورت نوبتی به افراد مختلف واگذار می‌شد.

توجه خاصی می‌شد به اینکه کارگران از میزان پیشرفت اعتصاب مطلع باشند و به آنان کمک می‌شد تا دروغ‌هایی را که کارفرمایان شایع می‌کردند پاسخ دهند. هر روز عصر بدین منظور یک مجمع عمومی در ستاد برگزار می‌شد. رهبران اعتصاب گزارش می‌دادند، سخنرانان مدعو از سایر اتحادیه‌ها دعوت می‌شدند تا با اعلام همبستگی به بالا بردن روحیه‌ها کمک کنند و سپس یک نوعی از سرگرمی عرضه می‌شد. بلندگوهایی نصب شده بود تا سخنرانی‌ها را جمعیت انبوه گرد آمده بشنوند، همین طور جمعیتی که به خیابان سرریز می‌شد که اغلب تعدادشان به دو تا سه هزار نفر می‌رسید.

جلسات منظم کمیته اعتصاب نیز برگزار می‌شد. این کمیته هفتاد و پنج عضو داشت و اعضای اتحادیه آنان را انتخاب کرده بودند. این بدنه که تصمیمات کلی را درباره سیاست‌گذاری برای اعتصاب اتخاذ می‌کرد، به نوبه خود یک کمیسیون فرعی تشکیل داده بود که به شکایات رسیدگی می‌کرد. اغلب شکایات مربوط می‌شد به کارفرمایان خرده‌پا که اجازه می‌خواستند کامیون‌های خود را به کار گیرند. معمولا درخواست‌ها قابل‌توجیه نبودند و رد می‌شدند، اما داشتن چنین کمیسیون فرعی برای رسیدگی به این امور از اتلاف وقت و انرژی فرماندهان خط نگهداران اعتصاب ممانعت می‌کرد.

یک کمیسیون فرعی دیگر مسوولیت ترتیب کمک‌های حقوقی به خط‌‌نگهداران اعتصاب را که دستگیر می‌شدند بر عهده داشت. اولین وکیلی که استخدام کردیم یک حقه‌باز بود که سعی می‌کرد با دادستان زدوبند کند. در مقابل رد اتهام از یک تعداد معدودی از خط‌نگهداران اعتصاب، وی اتهام گناهکاری یک عده بیشتری را پذیرا می‌شد. او فقط یک بار این کار را انجام داد و سپس اتحادیه او را اخراج کرد. ما توقع نداشتیم که وکیل ما در همه موارد موفق به رد اتهام شود، اما حداقل خواهان آن بودیم که او به نفع ما بجنگد. کمیته اتحادیه به جست‌و‌جوی کسی رفت که به دلخواه ما عمل کند.

اعزام خط‌نگهداران اعتصاب به من و ری دان واگذار شده بود. این نخستین سمت رسمی دان در شعبه 574 بود، البته او از ابتدای تلاش برای سازماندهی کارگران صنعت زغال‌سنگ مسوول فراکسیون انجمن کمونیست در اتحادیه بود. پیش از آن، چون او شغلش را در صنعت زغال‌سنگ از دست داده بود، پایه رسمی عضویتش در اتحادیه سلب شده بود، اما اکنون او می‌توانست به عنوان یک داوطلب حامی اعتصاب، همراه با صدها نفر کارگر دیگر، پا پیش بگذارد. بسیاری در کمیته اعتصاب از اعتبار تحسین‌برانگیز او در کار اتحادیه‌های کارگری مطلع بودند و متناسب با آن به او مسوولیت مهمی واگذار شده بود.

کار در کنار ری دان، همانند کار در کارل اسکوگلند پیش از آن، مرا تحت‌تاثیر تجارب و آموزشی قرار می‌داد که یک نفر می‌تواند از طریق عضویت در یک حزب سوسیالیست انقلابی کسب کند. او درباره چگونه هدایت کردن یک اعتصاب مطالب بسیاری می‌دانست و او نیز همانند کارل اسکوگلند، درباره مفاهیم چگونگی کار در یک رهبری گروهی مطالب زیادی به من آموخت. ری‌دان یک رهبر تمام‌عیار نبرد بود با دیدی روشن از هدفی که دنبال می‌شد و با یک اراده قدرتمند و برخوردار از توان حفظ خونسردی در شرایط بحرانی. او نه تنها با الگویی که از خود باقی می‌گذاشت به دیگران می‌آموخت، بدون اینکه هرگز از زیر بار وظایف پرمخاطره و یا پیش پا افتاده شانه خالی کند، بلکه همچنین برای اینکه دیگران ابتکار عمل را به دست بگیرند فضای لازم را ایجاد می‌کرد و فقط مواظب بود که اشتباه فاحشی رخ ندهد. انتقادات او به شکل سازنده‌ای مطرح می‌شدند با این هدف که کمک به آموزش دیگران کند. او اغلب می‌گفت «به سادگی دور کسی خط بطلان نکشید. چنین کاری نشانه یک سازمانده نیست.»

ری دان و من، به عنوان مسوولان اعزام، مسوول همه ماموریت‌های خط نگهداران اعتصاب بودیم و مسوولیت هدایت عملیات تاکتیکی را بر عهده داشتیم. ما یک گروه خاصی از کارکنان را در اختیار داشتیم که به تلفن‌ها پاسخ می‌گفتند و با یک رادیوی موج کوتاه گفت‌و‌گوهای پلیس را شنود می‌کردند.

داوطلبان نوجوانی که صاحب موتورسیکلت بودند، به صورت پیک‌های قابل و کارآمد، سازماندهی شده بودند. آنان در سراسر شهر با موتور گشت می‌زدند و دستور اکید داشتند که به هیچ وجه در زد و خوردها دخالت نکنند و به این ترتیب آنان همانند چشم و گوش اعزام‌کنندگان خط‌نگهداران اعتصاب و ابزاری بسیاری تندرو برای ایجاد ارتباط با کاپیتان‌های خط‌نگهداران انجام وظیفه می‌کردند.

تعداد اتومبیل و کامیون‌های داوطلب شخصی به قدری زیاد بودند که خیلی بیشتر از نیاز ما بودند و این در حالی بود که درجه بالایی از تحرک لازم را در اعتصاب ایجاد کرده بودیم. کامیون‌ها برای نقل و انتقال گروه‌های خط نگهدار ثابت و انتقال نوبت‌کارهای جایگزین به نقاطی نظیر پایانه‌های کامیون‌ها، میدان تره‌بار، فروشگاه‌های عمده‌فروشی و سایر نقاط محل کار کامیون‌ها اعزام می‌شدند. دسته‌های خط نگهداران شب‌زنده‌دار اعتصاب همچنین در نقاطی که بزرگراه‌ها خط محدوده شهر را قطع می‌کردند، کشیک می‌دادند.

واحدهای گشت خط‌نگهداران برای نظارت بر کلیه بخش‌های شهر تعیین شده بودند تا وجب به وجب خیابان‌ها را بگردند و مواظب باشند کامیون‌های اعتصاب‌شکن مشغول به کار نباشند. هر یک از این واحدهای گشت و نیز هر یک از واحدهای ثابت خط‌نگهداران اعتصاب یک کاپیتان داشتند. تمام اوقات، یک نیروی ذخیره با وسایل نقلیه لازم در ستاد اعتصاب آماده بود. در موقعیت‌هایی که نیروی بزرگی دچار درگیری می‌شد، یک فرمانده حوزه عملیات تعیین و یک پست فرماندهی نیز تشکیل می‌شد تا فعالیت‌ها را هماهنگ کند و با ستاد در تماس باشد. واحدهای گشت مخصوص با خدمه دستچین شده، دائما در خدمت مسوولان اعزام خط‌نگهداران اعتصاب بودند. کاپیتان‌های آنان افراد قابلی بودند که چنان صلاحیتی داشتند که به آنان این اعتبار را می‌داد که در میدان عمل مافوق هر اقتداری عمل کنند. این دسته‌ها برای ماموریت‌های مخصوص به کار می‌رفتند و به محل‌های خاصی که دارای تنش شده بود، اعزام می‌شدند تا نیروهای اتحادیه را آرایش دهند و مبارزه را رهبری کنند.

گردآوری یک چنین نیروی توده‌ای برای تخصیص به چنین ابعاد گسترده‌ای از خط‌نگهداران اعتصاب، معلوم شد که اصلا کار دشواری نیست. به محض اینکه اعتصاب فراخوانده شد، اعضای جدید از سراسر بخش‌های صنعت کامیون‌رانی به سوی شعبه 574 سرازیر شدند. چندان زمانی طول نکشید تا توانمندی اتحادیه تقریبا به دو برابر اواسط آوریل رسید و تعداد اعضای آن بالغ بر شش هزار نفر شد. نحوه برخورد اتحادیه با کارگران بیکار نتایج فوق‌العاده‌ای به بار آورد. صدها و صدها تن از بیکاران به ستاد اعتصاب هجوم آوردند و داوطلب خدمت شدند و در نبردهایی که بعدا پیش آمد مانند ببر جنگیدند. کارگران غیرمتشکل از سایر صنایع پا پیش گذاشتند. آنان به همراه سایر مردان و زنان از سایر اتحادیه‌ها در پایان روز کاری خود به ستاد اعتصاب می‌آمدند و برای کمک در هر زمینه‌ای اعلام آمادگی می‌کردند. شب‌ها دیروقت، آنان بالاخره هر جایی که پیدا می‌کردند دراز می‌کشیدند تا پیش از آنکه بر سر کار خود بازگردند، قدری خوابیده باشند. تعداد قابل‌توجهی از دانشجویان دانشگاه‌ها برای کمک به اتحادیه ادای سهم کردند. در مجموع، جوخه‌های پرنده خط نگهداران اعتصاب از هزاران نفر تشکیل شده بود.

اکثریت جمعیت شهر نشان دادند که هوادار اعتصاب هستند و چیزی نگذشت که یک سرویس خودجوش اطلاع‌رسانی به کار افتاد. مردم با تلفن راجع به اعتصاب‌شکنی اطلاع می‌دادند و برخی اطلاعات نیز از طریق پست و بدون نام به دست ما می‌رسید،‌ هزینه تمبر را اغلب کارفرمایی که خودش اطلاع نداشت پرداخته بود. ماشین‌نویس‌ها و حتی منشی‌های شخصی هنگامی که رییسشان مطلبی به آنان دیکته می‌کرد که احساس می‌کردند باید از آن مطلع شویم، یک کاغذ کپی اضافی زیر کاغذهای دیکته رد می‌کردند تا یک نسخه هم برای اتحادیه تهیه کنند. گاهی برخی مکتوبات به دست ما می‌رسیدند که معلوم بود از داخل سطل زباله بیرون کشیده شده‌اند که برخی از آنها از دفاتر خود اتحاد شهروندان ارسال شده بودند.

علیه کارفرمایان و علیه طرفداران استالین

فارل دابز، نویسنده کتاب شورش تیمسترها در ادامه نوشته‌اش درباره چگونگی اعتصاب کارگران آمریکایی علیه کارفرمایان به تشریح عملیات این رویداد پرداخته است. وی معتقد است که اقدام اعتصابیون تحت‌نظر این اتحادیه علاوه‌بر اینکه منافع کارفرمایان را تهدید می‌کرد، اقدامی در مسیر کمرنگ کردن طرفداران استالین نیز بود…

وضعیت در این موقع این بود که اتحادیه استراتژی‌اش را کامل کرده بود، نیروهای لازم بسیج شده بودند و عملیات خط‌نگهداران اعتصاب با دقت نظامی برنامه‌ریزی شده بود. قدم بعدی این بود که فشار بزرگ را به کارفرمایان وارد آوریم. عملیات کامیون‌رانی باید متوقف نگه داشته می‌شدند و این در حالی بود که تلاش‌های زیادی می‌شد تا اعتصاب‌شکن‌ها بتوانند به کار خود ادامه دهند و این شامل حمایت پلیس از آنان بود، اما در هر صورت باید متوقف کردن کامیون‌ها ادامه می‌یافت تا کارفرمایان می‌پذیرفتند با اتحادیه مصالحه کنند. در آغاز کار، فقط زحمت‌کشان صنعت زغال‌سنگ بودند که تکنیک‌های واحدهای گشت خط‌نگهداران اعتصاب را تجربه کرده بودند. در واقع، بسیاری از خط‌نگهداران اعتصاب یا کم‌تجربه بودند یا اصلا در این زمینه تجربه‌ای نداشتند. هر گاه کامیونی را در خیابان می‌دیدند آن را با اسکورت به ستاد اعتصاب می‌آوردند.

خیلی زود فضای اطراف پلاک 1900، خیابان شیکاگو، با تجمع خودروهای رنگ وارنگ شلوغ شده بود؛ از جمله کامیون‌های پر از شیر، زغال‌سنگ، تنباکو، چای و قهوه، خوک، گاو و انواع و اقسام چیزهای دیگر، از جمله چندین محموله کاه.

تشریح سیاست خط‌نگهداران اعتصاب خیلی زود این کار را تصحیح کرد و پس از آن هنگامی که شک می‌کردند در شرایط خاصی چه بکنند، به جای آن که کامیون را با خود بیاورند، با ستاد تماس می‌گرفتند. کشاورزانی که در تله‌گیر می‌افتادند، به‌خصوص خیلی برآشفته می‌شدند. اما اتحادیه با کمک کانون کشاورزان هالیدی، سیاستی را تدوین کرد که مورد قبول آنان واقع شد، به استثنای باغکاران تولیدی برای میدان تره‌بار که با آنها دچار مشکلاتی شدیم. چند روزی با برخی از پمپ‌بنزین‌ها که سعی داشتند به فعالیت خود ادامه دهند، قدری مشکل داشتیم. آنان سعی داشتند با خط‌نگهداران اعتصاب بازی موش و گربه راه بیندازند، می‌بستند و باز می‌کردند، تا اینکه واحدهای گشت خط‌نگهداران اعتصاب وارد جریان شدند و موضوع را برای همیشه حل و فصل کردند.

هنگامی که همه اینها در شرف وقوع بود، صحبت‌ها راجع به پیوستن به شعبه 574 در میان رانندگان شرکت تاکسی‌های زردرنگ خیلی سریع پیش رفت. هنگامی که کارفرمایان این مطلب را دریافتند، سعی کردند یک اتحادیه شرکتی راه بیندازند، اما رانندگان با عصبانیت واکنش نشان دادند. واحدهای گشت خط‌نگهداران اعتصاب اعزام شدند تا به همه تاکسی‌ران‌ها اطلاع دهند که جلسه‌ای در همان شب در ستاد اعتصاب برگزار خواهد شد. هنگامی که آنان دور هم جمع شدند، رای دادند که اعتصاب کنند و چند ساعتی نگذشته بود که حتی یک تاکسی هم کار نمی‌کرد.

همان گونه که این رویداد عیان ساخته بود، شعبه 574 به قدرتی تبدیل شده بود که باید به رسمیت شناخته می‌شد. فعالیت‌های صفوف خط نگهداران اعتصاب تثبیت شده بود، هیچ خودرویی روی چرخ‌هایش حرکت نمی‌کرد، مگر با اجازه اتحادیه.

درست در زمانی که سربازان استاندار اولسون ستاد اعتصاب را در صبح روز اول اوت 1934 اشغال می‌کردند، جان بلور از جراحاتی که روز جمعه خونین به او وارد شده بود،‌ درگذشت. او یک کارگر بیکار بود که به عنوان عضوی از شورای مرکزی کارگران مینیاپولیس از اعتصاب پشتیبانی می‌کرد. از آنجایی که جان ازدواج نکرده بود، لذا نزدیک‌ترین اقوامش مراسم تشییع جنازه را بر عهده گرفتند. آنان خواستار آن شدند که هیچ تظاهراتی برگزار نشود؛ اما اضافه کردند که از همه اعضای اتحادیه دعوت می‌شود که در تشییع جنازه شرکت کنند و اینکه تشییع جنازه تا جایی که ممکن است بدون سر و صدا برگزار شود. شعبه 574 به خواسته اقوام متوفی احترام گذاشت و ما صرفا به پرداخت هزینه کفن و دفن و تامین وسایل حمل‌و‌نقل اکتفا کردیم. هزاران تن از اعتصابیون به مراسم تشییع جنازه پیوستند تا نسبت به جان بلور به عنوان یک رزمنده ادای احترام کنند و نسبت به کمک‌های کارگران بیکاری نظیر او ابراز قدردانی نمایند.

این کارگران با اعلام حکومت نظامی از طرف اولسون ضربه مستقیمی خورده بودند. صاحب‌منصبان فدرال،‌ حکومت نظامی را به عنوان سلاحی علیه اعتصاب در پروژه‌های «اشتغال‌زایی» به کار گرفتند؛ پروژه‌هایی که اداره کمک‌های اضطراری آن را هدایت می‌کرد. اداره کمک‌های اضطراری رهنمودی صادر کرد که اعلام می‌داشت پروژه‌ها کار خود را تحت حمایت نظامی از سر خواهند گرفت و رییس مارشال‌های گارد ایالتی «تهییج‌کنندگان را توقیف خواهد کرد.» تحت این شرایط لازم شد که در 30 ژوئیه اعتصاب در پروژه‌های اداره کمک‌های اضطراری را لغو کنیم. با انجام این کار،‌ کمیته اعتصاب همه کارگران درگیر در این رابطه را ترغیب کرد تا به شورای مرکزی کارگران مینیاپولیس بپیوندند و خیلی سریع تعداد اعضای آن بالغ بر 4000 تن شدند. نیروهای شورای مرکزی کارگران مینیاپولیس که جان‌بلور نمونه‌ای از آنها بود، روز یورش‌های نظامی دوشادوش شعبه 574 ایستادند،‌ همان طور که در جمعه خونین چنین کرده بودند.

برای قرابت موجود میان شعبه 574 و جنبش بیکاران، دلایل عملی وجود داشت. در چارچوب صنعت کامیون‌رانی، برخی از کارکنان مجبور بودند به یارانه‌های عمومی اتکا کنند. بسیاری از مشاغل فصلی بودند و در مواردی کارگران شاغل در کارهای دائم دستمزدشان برای تامین یک خانواده کافی نبود.

در نتیجه،‌ کارگرانی که در چنین شرایطی گرفتار می‌شدند، نسبت به کارگرانی که کاملا بیکار بودند، احساس نزدیکی می‌کردند. همین احساس متقابلا از جانب کارگران بیکار ابراز می‌شد، آنان در سیاست مبارزاتی شعبه 574 فرصتی را می‌یافتند که برای گشایش در اوضاع خود قدمی بردارند.

قبل از رشد و توسعه مبارزات کارگری در دهه 1930 اوضاع این گونه بود. این مبارزات، طبقه کارفرمایان را مجبور کرد تا با اکراه، امتیازاتی را [به عنوان یک حق] در قالب بیمه‌های بیکاری و سایر اقدامات بیمه‌های اجتماعی با طبیعت محدودی تامین کند؛ اما در سال 1934 نیازمندان هنوز صرفا به صدقه‌های عمومی متکی بودند. عملکرد نظام صدقه‌ها تا حدودی شبیه دوران استعمار [دوران سلطه انگلستان بر آمریکا] بود. از درخواست‌کنندگان خواسته می‌شد که هر آنچه دارند تا سرحد فقر مطلق خرج کنند. هرگونه پس‌انداز پولی باید خرج می‌شد و حق بیمه‌ای که پرداخته بودند به هر قیمتی که شرکت بیمه پیشنهاد می‌کرد بازخرید می‌شد. باید وسایل منزل و سایر اقلام «لوکس» را یا از طریق بنگاه رهن یا از طریق فروش در مغازه‌های وسایل دست دوم می‌فروختند.

پولی که بدین ترتیب عاید می‌شد باید گزارش می‌شد و مبلغ پرداختی از بودجه صدقه‌های عمومی متناسب با آن کاهش می‌یافت. خود بودجه شندرغازی بیش نبود و فقط در حد بخور و نمیر بود. بعد از آنکه شعبه 574 مبارزات خود را علیه شرایط موجود آغاز کرد، نظام صدقه‌های عمومی تاحدودی بهبود یافت، اما راهی بسی طولانی در این جبهه نبرد در پیش بود. هیچ کس بهتر از کارگران بیکار این مطلب را درک نمی‌کرد و آنان آماده بودند تا محکم در همبستگی با اتحادیه بایستند و اگر از آسمان سنگ هم می‌بارید این کار را ادامه می‌دادند.

رشد و توسعه مرحله جدید مبارزات بیکاران به ضربه‌ای علیه استالینیست‌های محلی تبدیل شد. قبلا استالینیست‌ها از طریق ایجاد سازمان‌هایی به نام شورای بیکاران تا حدودی در میان بیکاران نفوذ کلام یافته بودند.

دستا‌ورد ناچیزی که بدین طریق به دست آورده بودند، به سرعت رو به افول بود. در خدمت به بی‌اعتبار کردن خود، آنها کاذبانه شوراهای خود را به گونه‌ای معرفی کردند که گویا محل ثبت‌نام برای بیکارانی است که طالب کسب صلاحیت خط نگهداری اعتصاب در شعبه 574 هستند. اتحادیه ادعای آنها را تکذیب کرد و به طور علنی و عمومی اعلام کرد که این گونه خط‌نگهداران اعتصاب باید در شورای مرکزی کارگران مینیاپولیس ثبت‌نام کنند.

خشم کارفرمایان

«شورش تیمسترها» نقل خاطرات و رفتار گروهی از کمونیست‌های آمریکایی است که در نیمه اول قرن بیستم و در فضایی که کارفرمایان این کشور نمی‌توانستند مانع از اعتصاب‌ها شوند، می‌خواستند با تشکیل اتحادیه و راه انداختن اعتصاب با شرایط موجود مبارزه کنند…

هنگامی که اعتصاب در پروژه‌های اداره کمک‌های اضطراری بعد از جمعه خونین آغاز شد، سام دیویس، یکی از اعضای حزب کمونیست، سعی کرد به زور خود را وارد کمیته اعتصاب کند. او در زمینه کار در این پروژه‌ها هیچ گونه اعتباری کسب نکرده بود، لذا اعتصابیون پروژه‌های اداره کمک‌های اضطراری از پذیرفتن او در کمیته‌ خود امتناع کردند. استالینیست‌ها که در اثر اتخاذ سیاست‌های ماورای چپی خود را از مبارزه طبقاتی در حال خروش در مینیاپولیس منزوی کرده بودند، از طریق محکوم کردن «سیاست‌ ضدکارگری رهبران تروتسکیست» از خود واکنش نشان می‌دادند. انتقادهای شدید ویلیام اف‌دان در دیلی ورکر با ناسزاهای موریس چایلدز در مجله استالینیستی کمونیست با هم جور درمی‌آمدند. بعدها این مقالات در یک جزوه تحت عنوان «ضدانقلاب پیگیر- نقش تروتسکیست‌ها در اعتصاب مینیاپولیس» منتشر شد.

سازمانده، در سرمقاله شماره 7 اگست، پشت‌دستی اتحادیه را از این گونه نثار صورت استالینیست‌های نق‌نقو کرد: «حماسه نبرد شعبه 574 نمایشنامه‌ای برای به شوق آوردن دل و جان انسان است. این نمایشنامه با شکل کلاسیک آن کاملا انطباق دارد، حتی در حد داشتن یک دلقک و اندکی کمدی. نام این دلقک، طبق اعلامیه‌هایی که دزدکی شب گذشته در گردهمایی عظیم ما پخش شد «حزب کمونیست ایالات متحده، منطقه شماره 9» است… آنان می‌گویند که رهبران اتحادیه ما خائنین دورنگ هستند و راه پیروزی اعتصاب با اخراج رهبران اتحادیه آغاز می‌شود. برخی از بروبچه‌ها که همین مطالب را در اعلامیه‌های اتحاد شهروندان خوانده بودند و اوقاتشان تلخ شد و اعلامیه‌ها را پاره نمودند و مشتی نثار چانه توزیع‌کنندگان کردند. این کار اشتباه بود. چنین برخورد جدی‌ای باید برای مخالفین جدی ما ذخیره شود. آنان جاسوس نیستند- حداقل آگاهانه نه؛ آنان صرفا قدری خل و چل هستند و چیزی که نیاز دارند یک پشت‌دستی دوستانه به پشت‌شان است. شاید شوک وارده حواس‌شان را جمع کند. در همین هنگام، در دنیای واقعی آن زمان، استاندار اولسون سعی داشت از صدمه سیاسی‌ای که تهاجم نظامی علیه شعبه 574 به او وارد آورده بود خود را بازیابی کند. وی در سوم اوت، یک دسته کوچکی از گاردی‌ها را برای یورش به دفاتر اتحاد شهروندان اعزام کرد. این یک عمل عوام‌فریبانه‌ آشکار بود و به گونه‌ای محاسبه شده بود تا از او تصویری بسازد به عنوان استاندار «بی‌طرف» برای »همه مردم». شعبه 574 با بی‌اعتنایی از کنار این حادثه کوچک گذشت،‌ اما کارفرمایان آنچنان فریادهایی سر دادند که گلویشان پاره شد. زیرا،‌گارد «آنان» برای «اهداف غیرمجاز» به کار گرفته شده بودند.

گارد ملی بنا بر طبیعت خود یک ابزار اعتصاب‌شکنی است و برای آن ساخته شده که کارفرمایان از آن علیه کارگران استفاده کنند. برای آن که قابل اطمینان بودن گارد تضمین شود، ‌معمولا افسران کلیدی گارد عموما از میان مردانی برگزیده می‌شوند که برخوردار از ثروت و موقعیت اجتماعی هستند؛ یعنی برادران همخون کل طبقه سرمایه‌داران. وضعیت در مینه‌‌سوتا این گونه بود، هم آن زمان و هم‌اکنون، به استثنای اینکه چند تن از افسران رده‌پایین آن از حزب کشاورز- کارگر بودند. یکی از آنان به نام ستوان کنت هی کرافت به مسوولیت یورش [به دفتر تشکیلات اتحادیه شهروندان] گمارده شده بود؛ اما ظاهرا سایر افسران مانع از این یورش شدند و از پیش به اتحادیه شهروندان مخفیانه خبر دادند تا شواهدی را که گواه بر گناهکار بودنشان بود از آنجا دور کنند. در هر صورت هیچ گونه مطلب روشنگرانه‌ای در اثر این دست و پا زدن اولسون به دست نیامد، گرچه نشریه لیبر ریویو آن را به عنوان اقدامی به طرفداری از کارگران به نمایش گذاشت.

به موازات این رویداد، اتحاد شهروندان داشت با یک مساله واقعی روبه‌رو می‌شد. برخی از بنگاه‌های میوه و محصولات واقع در ناحیه میدان تره‌بار تهدید می‌کردند که نقض دیسیپلین کنند و پیشنهاد هاس-دانیگان را که اتحادیه پذیرفته بود، امضا کنند. این امر کمیته مشورتی کارفرمایان را وادار کرد تا این احساس تسلیم‌پذیری را جبران کند، آن هم از طریق یک پیشنهاد جدید برای تسویه منازعات و کسب توافق. تنها مطلب واقعا جدید این پیشنهاد عبارت بود از؛ یک دستمزد پیشنهادی جدید که برای رانندگان کامیون 50 سنت در ساعت و برای کمک رانندگان و کارگران داخل کارگاه چهل سنت در ساعت بود. در این پیشنهاد، در بند مربوط به نمایندگی کارگران، همچنان نام شعبه 574 حذف شده بود. هنوز هم بر یک فهرست اسامی «ترجیحی» برای استخدام تاکید شده بود که در آن نام اعتصاب‌شکنان قبل از اعضای اتحادیه آمده بود و اعتصابیونی که مرتکب کارهای «خلاف قانون» شده بودند قرار نبود مجددا استخدام شوند.

شعبه 574 بلافاصله پیشنهاد کارفرمایان را رد کرد و اعلام داشت که حاضر نیست چیزی کمتر از شرایط اولیه‌ هاس-دانیگان را بپذیرد. سازمانده اعلام داشت اتحادیه پیروزی را از طریق صف خط‌نگهداران اعتصاب کسب کرده است و اجازه نخواهد از طریق مذاکرات از دست بدهد. توجه همه به این مطلب جلب شده بود که اعتصاب به یک نقطه بحرانی رسیده است. کارگران در مقابل دشمنانی قد علم کرده بودند که بافتشان از دوز و کلک بود. روزنامه اتحادیه اعلام داشت که شعبه 574 فقط یک راه در پیش دارد و آن تداوم و گسترش دامنه فعالیت‌های خط نگهداری اعتصاب است.

حدودا در این مقطع از زمان کنترل در صف خط‌نگهداران اعتصاب مختل شد و حادثه‌ای رخ داد. بیل براون و گرانت دان در یکی از خیابان‌های نزدیک ستاد اعتصاب داشتند می‌رفتند که متوجه عبور کامیونی شدند که مجوز نظامی داشت و یک اعتصاب‌شکن آن را می‌راند. آنها راسا دو واحد گشت خط‌نگهداران اعتصاب را تحت فرماندهی خود گرفتند و خواستند کامیون‌ را متوقف کنند. راننده کامیون به رویشان اسلحه کشید. در جنگ و دعوایی که متعاقب آن درگرفت، آنان اجازه دادند که شتابزدگی‌شان بر ارزیابی‌ تاکتیکی‌شان غلبه کند. در نتیجه دو تن از خط‌نگهداران اعتصاب به نام ارل کالینز و جورج شیرتز زخمی شدند. هنگامی که خبر به کلی پستال رسید، او به شدت عصبانی شد. حق با او بود. چون، به‌عنوان مسوول اعزام خط نگهداران اعتصاب، فرماندهی عملیات تاکتیکی برعهده او بود. بیل و گرانت خودسرانه تصمیم گرفته بودند و خودشان را مافوق او قرار داده بودند. آنها قوانین عمومی جاری برای اجتناب از چنین حوادثی را با تصمیم شخصی خود زیر پا گذاشته و باعث شده بودند که دو تن از اعتصابیون بدون هدف مفیدی زخمی شوند.

گرچه نباید اجازه داده می‌شد که این حادثه در کار اعتصاب اخلال ایجاد کند، اما باید کاری صورت می‌گرفت تا نشان دهد که انضباط اتحادیه‌ای، به‌طور یکسان، هم رهبران را شامل می‌شود و هم اعضای پایه را. کمیته اعتصاب بدین طریق عمل کرد که به بیل و گرانت- که از رهبران رده بالای اتحادیه بودند- دستور داد در مواردی که به کار کلی پستال، به‌عنوان رییس اعزام‌کنندگان خط نگهداران اعتصاب مربوط می‌شد تحت فرمان او عمل کنند. بیل و گرانت که می‌دانستند خطا کرده‌اند، این توبیخ را تا جایی که می‌توانستند با وقار و نزاکت پذیرفتند و این رفتار دیگر تکرار نشد.

چنان کارزار کنترل نشده‌ای که آنها درگیرش شدند، یعنی تصادفا علیه یک عملیات اعتصاب‌شکنی وارد عمل شدند، نمی‌توانست تاکتیک موثری باشد. بلکه فقط اتحادیه را در معرض تبلیغات بدی قرار می‌داد. خط‌مشی صحیح برای ما آن بود که حملات سیاسی را به سوی اولسون متمرکز کنیم و خواستار آن باشیم که صدور مجوز نظامی برای کامیون‌های اعتصاب‌شکن را متوقف سازد و از دخالت در حق شعبه 574، برای حفظ خط نگهداری صلح‌آمیز از اعتصاب، دست بکشد. این کار در شماره‌های متوالی سازمانده انجام شده بود و داشت استاندار را تحت فشار عمومی قرار می‌داد.

شبیه‌‌سازی بازجویی

برگزاری اعتصاب در آمریکا و در حالی که نظام اقتصاد آزاد این اجازه را به کارگران حتی کمونیست می‌داد، ماجرای جذابی است که نویسنده کتاب شورش تیمسترها آن را به تصویر کشیده است.در این بخش از نوشته، شرح بازجویی یکی از اعتصابیون را می‌خوانید که به طنز کشیده شده است.

او مجبور شد اعلام کند که از 6 اوت به بعد همه مجوزهای نظامی برای حرکت کامیون‌های اعتصاب‌شکن را لغو خواهد کرد. و مجوزهای جدید فقط برای کارفرمایانی که شرایط هاس- دانیگان را پذیرفته باشند یا در موارد «اضطراری» می‌تواند صادر شود.

واکنش اتحاد شهروندان این بود که از دادگاه فدرال خواست علیه تداوم حکومت نظامی حکم صادر کند. در بسیاری از موارد در گذشته کارفرمایان علیه شعبه 574 از دادگاه حکم گرفته بودند، اما اتحادیه با این فرض که پلیس قادر به اجرای آنها نیست به آنها بی‌توجهی کرده بود. در مورد اولسون اوضاع فرق می‌کرد. واضح بود که اتحاد شهروندان از او توقع داشت که از حکم دادگاه، اگر صادر می‌شد، پیروی کند. کارفرمایان، به امید اینکه کنترل مستقیم تلاش‌های اعتصاب‌شکنی را در دست خود بگیرند، از طریق آژانس پی ال برگاف افراد چاقوکش وارد کردند. این آژانس یک لانه بدنام اعتصاب‌شکن‌ها در نیویورک بود.

شعبه 574 این موضع را اتخاذ کرد که کلنجار قانونی میان استاندار و کارفرمایان یک مطلب شخصی در میان خودشان است. اتحادیه گفت که ما هرگز خواستار برقراری حکومت نظامی نبودیم و اکنون نیز طالب آن نیستیم. ما خواسته‌های خود را تکرار کردیم: اینکه اعضای اتحادیه از بازداشتگاه نظامی آزاد شوند و اینکه ارتش از دخالت در خط نگهداری صلح‌آمیز اعتصاب دست بکشد. شعبه 574 اعلام کرد که خط‌مشی بنیادینش همچنان متکی بر تداوم مبارزه مستقل و رزمنده کارگران پابرجا است.

کمیته اعتصاب خود را برای هرگونه تصمیم دادگاه برای صدور حکم مربوط آماده ساخته بود. همان‌گونه که سازمانده اعلام داشت: «اگر رژیم حکومت نظامی تداوم یابد، اعتصابیون در راستای خط هفته گذشته به مبارزه خود ادامه خواهند داد… اگر حکومت نظامی لغو شود، خط نگهداران اعتصاب بلافاصله با نیروی خود صحنه را پر خواهند کرد و همه کامیون‌رانی‌ها را متوقف خواهند ساخت، همان‌گونه که شعبه 574 بارها نشان داده که قادر است این کار را بدون مشکل و بدون توسل به خشونت انجام دهد.» نتیجه این شد که حکومت نظامی را دادگاه پا برجا نگه داشت.

بعدازظهر 6 اوت، شعبه 574 یک گردهمایی آزاد برای عموم در میدان رژه برگزار کرد که 40.000 نفر در آن شرکت کردند و رکورد قبلی تعداد شرکت‌کنندگان شکسته شد. رهبران اتحادیه هنگام عرضه مطالب خود چند هدف را مدنظر داشتند. لازم بود راجع به مطلبی توهم‌زدایی می‌کردیم اینکه چون اتحاد شهروندان با حکومت نظامی مخالف است پس حکومت نظامی می‌تواند برای کارگران جنبه‌های مثبتی داشته باشد. همچنین لازم بود فشار توده‌ای را بر اولسون ادامه می‌دادیم تا از سرعت اعتصاب‌شکنی جزء به جزء او که از طریق صدور مجوزهای نظامی انجام می‌شد، کاسته شود. لازم بود راجع به وارد کردن اعتصاب‌شکنان حرفه‌ای و چاقوکش‌ها که کارفرمایان استخدام کرده بودند هشدار داده شود و بالاخره به حملات کمونیست‌ستیزی علیه رهبری شعبه 574 که تشدید شده بود باید پاسخ داده می‌شد.

کارگران تبلیغات شایعه‌پراکنی علیه رهبران را رد کرده بودند. اما، این از یک درک سیاسی که سیاست عدم طرد را در سازمان‌های توده‌ای لازم می‌آورد نشات نمی‌گرفت. نگرش آنان از واقعیت‌های شرایط موجود سرچشمه می‌گرفت. آنها شاهد بودند که درباره کلیه کارهایی که انجام می‌گرفت رهبری با اعضای اتحادیه مشورت کند و آنان به سیاست‌هایی که دنبال می‌شد اعتقاد داشتند. برای آنان مهم نبود که رهبران از نظر سیاسی چه هستند. برای آنان این مهم بود که نحوه رهبری بارها و بارها آزمایش خود را در صحنه نبرد پس داده بود. کارگران به رهبران خود اعتماد داشتند و نمی‌خواستند تغییری ایجاد شود.

بعد از گردهمایی، سازمانده در شماره 8 اوت موضوع کمونیست‌ستیزی را به نحو جالبی نقد کرد. این روزنامه در مقاله‌ای تحت عنوان «افسانه‌ای از یک تیمارستان» شبیه‌سازی اعتراف سردبیر را که گویا به دادگاه نظامی اولسون کشانده شده است منتشر کرد. در قسمتی از «اعتراض»، به قلم جیم کانن، آمده بود:

«افسر بازجو: این آقا کیه که بهش می‌گن اسقف هاس؟…

سردبیر: نام واقعی او هاسکی است. او یک بلشویک روس است… پیشنهاد او برای تعیین 5/42 سنت دستمزد در ساعت یعنی همان کمونیسم…

افسر بازجو: بقیه را هم اعتراف کن. درباره دانیگان، اولسون، براون و برادران دان چه داری بگی- بالاخره این برادران دان چند تا هستند؟

«سردبیر: اسم واقعیشان دانسکوویتسکی است. آنها یهودی‌های ایرلندی اهل کانتی کورک هستند و شش ماه پیش به شکل گونی‌های سیب‌زمینی ایرلندی وارد کشور شدند. در مجموع 17 نفرشان در مینیاپولیس هستند، همه همسن هستند و همه آنان برای دستمزد 5/42 سنت در ساعت هورا می‌کشند. آنها می‌گن این شروع کمونیسم است… اسم واقعی دانیگان دانیگانسکی است- پسرخاله برادران دان است و در اخاذی 5/42 سنت در ساعت هم همدست آنهاست.

افسر بازجو: این براون کیه؟

سردبیر: او فردی به‌نام برونشستان است، یک دوره‌گرد ماهی‌فروش، اهل محله شرق نیویورک. بیست روز پیش او آمد اینجا تا در میدان تره‌بار ماهی کیلکا بفروشد. سپس با دانسکوویتسکی‌ها در اخاذی‌های اتحادیه همدست شد و آن‌وقت خود را به ریاست شعبه 574 انتخاب کرد… راستی، او پسر لئون برانشتاین است- این نام اصلی این یارو، تروتسکی، است، همان کسی که همه آن بلبشو را آنجا در روسیه راه انداخت.

افسر بازجو: درباره استاندار چی داری بگی؟ اونم با شماها تو این اخاذی کمونیستی دست داره، مگه نه؟»

سازمانده نخستین روزنامه اعتصاب بود که یک اتحادیه آن را در ایالات متحده منتشر می‌ساخت. این سرصفحه در روز 25 اوت 1934 به‌عنوان یک جوک چاپ شد. جیمز پی.کانن تحت عنوان جیم مک‌گی و ماکس شکمن تحت عنوان ماکس مارش معرفی شده‌اند (به‌عنوان خبرنگار سن‌پاول، زیرا او و کانن راگارد ملی از مینیاپولیس اخراج و برای مدت کوتاهی آنان را مجبور کرد که در شهر مجاور، سن پاول، زندگی کنند.)
«سردبیر: البته! او چاچول بازترین قسمت کل این بازی است. مضحک هم هست. اسم واقعی او اولسون نیست، و سوئدی هم نیست- این کلکشه که رای اسکاندیناوی‌ها را بگیره. او یک روسی وارداتی است- یکراست از مسکو- اسم واقعی‌اش هست اولسونوویچ. خیلی به اعتصاب کمک کرده. آن یورشی که او علیه ستاد اعتصاب ترتیب داد و خط نگهداران اعتصاب ر ا به زندان نظامی انداخت، همه‌اش کلک بود تا همدردی برای اعتصابیون ایجاد کنه.

«افسر بازجو: این دیگه خیلی داره برام سنگین می‌شه. بگو ببینم این بساط را بالاخره کی راه انداخت؟

سردبیر: خوب، اگر حقیقت را بخواهید، همه این نقشه‌ها چند ماه پیش در قسطنطنیه کشیده شد. برخی از بچه‌ها یک هفته کامیون راندند و به اندازه کافی پول جمع کردند تا به اروپا سفر کنند. آنها رفتند به قسطنطنیه که تروتسکی را ببینند و برای عملیات بعدی‌شان دستور بگیرند. تروتسکی گفت: بچه‌ها پیش از آنکه برف‌ها آب شود، من در مینیاپولیس یک انقلاب می‌خوام. آنان گفتند خیلی خوب و آماده شدند برگردند.

همین که داشتند سوار کشتی می‌شدند، وینسنت دان رفت جلو و از آن پیرمرد، تروتسکی، پرسید: آخرین توصیه‌ات به ما پیش از اینکه بریم چیه؟

افسر بازجو: بگو، تروتسکی چه گفت؟

سردبیر: او گفت: مواظب اولسونوویچ باشید. او حاضر است هر لحظه پشت سرتان کلک بزند.»

نقشه جدید کارفرمایان

اعتصابیون کمونیست در آمریکا توانسته بودند نزد شهروندان و به‌ویژه کارگران ناراضی جای پایی باز کنند و این کار را انجام دهند. در این بخش از نوشته، واکنش‌های کارفرمایان به این اعتصاب توضیح داده شده است.

این طنزنویسی درباره کمونیست‌ستیزها که نوک پیکانش علیه اولسون بود، در سراسر جنبش کارگری همه را از خنده روده‌بر کرد. استقبال به حدی بود که صحنه را برای یک ضربه دیگر علیه کارفرمایان در سازمانده آماده کرد. تحت عنوان «اینها هستند آن 166 استبدادگر»، روزنامه فهرست کامل اسامی شرکت‌های کامیونرانی را که با اتحادیه می‌جنگیدند منتشر کرد. نوشته شده بود که این اطلاعات برای آن منتشر شده است که «آنان که مایل هستند، بدانند که پول خود را کجا خرج می‌کنند.» خیلی زود دوباره تقاضا آمد که این فهرست برای اطلاع کسانی که بار اول آن را ندیدند، منتشر شود. یک جنبش تحریم علیه آن شرکت‌های کامیونرانی با سرعت زیادی رشد و نمو کرد که بسیار موثر بود. جنبشی بود که با یک مبارزه اعتصابی که با جدیت می‌رزمید، گره خورده بود. گرچه نمی‌شد از این طریق در مبارزه پیروز شد، اما تحریم حداقل می‌توانست اوضاع را برای اتحاد شهروندان قدری پیچیده کند. در حقیقت این تحریم باعث شد سه شرکت از میان 166 شرکت، در میدان تره‌بار، انضباط تحمیلی اتحاد شهروندان را بشکنند و شرایط اولیه مندرج در پیشنهاد هاس- دانیگان را امضا کنند.

پیدایش این شکاف در صفوف کارفرمایان باعث شد آنان علنا به هاس و دانیگان حمله کنند. آنان خواستار آن شدند که واشنگتن این میانجی‌ها را فرابخواند، برمبنای آنکه «آلت دست رهبری رادیکال اتحادیه کامیونرانان شده‌اند.» هاس و دانیگان زیر این فشار خم شدند، شرایط مندرج در پیشنهاد اولیه برای توافق در اعتصاب را زیر پا گذاشتند و سعی کردند به کارفرمایان کمک کنند تا شرایط سخت‌تری را بر اعتصابیون تحمیل نمایند. موضع تغییریافته آنان حول دو محور متمرکز شده بود: الف- عدم تعیین حداقل دستمزد به‌طور مشخص؛ ب- افزودن یک تبصره مبتنی بر اینکه کارفرمایان می‌توانند استخدام اعتصابیونی را که متهم به اعمال «خشونت» هستند به چالش بکشند.

میانجی‌ها سعی کردند این حرکت جدیدشان را از طریق فشار بر من و ری دان، یعنی کمیته مذاکره اتحادیه، شروع کنند. آنها می‌گفتند واشنگتن اصرار دارد که تسویه منازعات حاصل شود و اتحادیه باید قدری عقب‌نشینی کند. آنان خواستند که ما شرایط جدیدشان را با اعضای اتحادیه مطرح کنیم و گفتند اگر ما از چنین کاری امتناع ورزیم، خودشان مستقیما به اعضا مراجعه خواهند کرد.

ری و من صرفا اعلام کردیم که مطالب روشن شده در صحبت‌های ما با آنان را به اتحادیه گزارش خواهیم کرد.

تصمیم گرفته شد به میانجی‌ها اجازه داده شود تا در جلسه کمیته اعتصاب حضور یابند. زمانی که آمدند، در خارج از جلسه معطل نگاه داشته شدند تا زمانی که کمیته آماده پذیرش آنان شد. ابتدا ری و من گزارشی در خصوص ترفند جدید میانجی‌ها دادیم و آنچه در صحبت ما با آنها رد و بدل شده بود برشمردیم. همچنین گزارش کردیم که قبلا تعدادی از اعضای کمیته اعتصاب را که در بازداشتگاه به سر می‌برند مطلع کرده‌ایم و آنها علیه شرایط جدید رای منفی داده‌اند. آن وقت پیشنهاد برای رای به کمیته اعتصاب ارائه شد و آنها هم متفق‌القول آن را رد کردند.

در این لحظه به هاس و دانیگان اجازه داده شد تا وارد سالن جلسه شوند. هیچ یک از رهبران رده بالای اتحادیه لب به سخن نگشودند تا اینکه ابتدا سایر اعضای کمیته خوب حساب آنها را رسیدند. نمونه‌ای از سوالاتی که با آنان مطرح شد بدین شرح است: «چرا شما از بالای سر کمیته مذاکره ما اقدام می‌کنید، اما با کمیته مذاکره کارفرمایان چنین نمی‌کنید؟ چرا 166 شرکت را مجبور نمی‌کنید از طریق رای مخفی درباره پیشنهاد اولیه شما رای بدهند؟ آن شخصی که در واشنگتن درباره «خشونت» قضاوت می‌کند یقه سفید به تن دارد یا لباس کار (بیلرسوت) می‌پوشد؟»

بعد از اینکه این دور کامل شد، رهبران رده بالا صحبت کردند. ری دان کار اصلی تکه‌پاره‌کردن پیشنهاد جدید میانجی‌ها را انجام داد و دوباره بر موضع اتحادیه درباره شرایط توافق صحه گذاشت. بیل براون سرزنش بسیار گزنده‌ای نثار هاس و دانیگان کرد. او گفت: «ما چهار هفته است که داریم مبارزه می‌کنیم، همه ما فداکاری و مبارزه کرده‌ایم؛ دو تن از برادران ما به دست مامورین کارفرمایان کشته شده‌اند. ما نخستین طرح شما را پذیرفتیم و اکنون شما از ما می‌خواهید تعظیم کنیم و به دوران کهن برده‌داری بازگردیم و با همه اینها، شما از انصاف و شرافت داد سخن می‌دهید؟» سازمانده در گزارش سخنان بیل نوشت که اعضای کمیته با کف زدن خود سخت ابراز احساسات کردند. بالاخره میانجی‌ها از جلسه درخواست کردند که مرخص شوند. هنگامی که اسقف‌ هاس اطاق را ترک می‌کرد، یک کارگر جوان کاتولیک صلیب آویخته بر سینه‌اش را پاره کرد و همان‌طور که کشیش داشت از اطاق خارج می‌شد به او داد.

کارفرمایان که در ایجاد فشار از طریق میانجی‌های فدرال شکست خورده بودند، نقشه جدیدی کشیدند. آنان شروع کردند که به تهیه یک طومار برای انتخابات «هیات کار» تا به اصطلاح مشخص شود که آیا کارگران مایلند شعبه 574 درباره تسویه منازعات و حصول توافق به مذاکره بنشیند یا نه. قرار بود کسانی حق رای داشته باشند که کارفرمایان آنان را برای رای دادن «واجد شرایط» می‌دانند، زیر لوای کلمات قانونی تهیه طومار این نیرنگ نهفته بود که می‌خواستند با شاخ و برگ دادن به فهرست انتخاب‌کنندگان، اسامی اعتصاب‌شکن‌ها را جزو رای‌دهندگان منظور کنند. قرار بود «هیات کار» به عنوان پوششی به کار رود تا حمایت دولت فدرال برای این حرکت اعتصاب‌شکنانه اخذ شود. شعبه 574 بلافاصله یک تهییج تبلیغاتی متقابل را آغاز کرد تا این خدعه را افشا کند، اما کارفرمایان ذره‌ذره پیش رفتند و سعی کردند با طومارشان فتح باب کنند.

هنگامی که اینها پیش می‌رفت، یکبار دیگر استاندار اولسون نظام صدور مجوز را شل کرد. چندی نگذشت که هزاران کامیون با مجوز نظامی در خیابان‌ها شروع به رفت و آمد کردند، در حالی که فقط یک سوم صاحبان آنها توافق هاس- دانیگان را امضا کرده بودند. اگر اتحادیه با عبور و مرور کامیون‌های اعتصاب‌شکن تداخل می‌کرد، این کار منجر می‌شد به اینکه خط نگهداران اعتصاب را ارتش بازداشت کند. آنان در بازداشتگاه به بیگاری در کارهای سخت گمارده می‌شدند و مدت بازداشت‌ها گاهی به 90 روز می‌رسید. هنگامی که مارول شول به عنوان گزارشگر روزنامه سازمانده به دادگاه‌های نظامی اعزام شد، افسر رییس دادگاه دستور داد او را از سالن دادگاه بیرون بیندازند.

وضع بازداشتگاه نظامی اسفناک بود و در یک سرمقاله سازمانده تحت عنوان «بازداشتگاه نظامی، یک خوکدونی است!» تشریح شد. زندانی‌ها را گله‌وار داخل چادرهای پرتجمعی که به اندازه کافی پتو نداشتند جا می‌دادند. غذای بی‌مزه با کامیون بدون سقف آورده می‌شد و تا برسد سرد شده بود. دستشویی‌ها بدوی و پر از مگس بودند. وسایل حمام عبارت بود از یک ظرف زنگ زده و یک شلنگ و روزنامه اتحادیه را گاردهای بازداشتگاه نظامی توقیف می‌کردند.

ولی، اعتصابیون زندانی که رزمندگان متبحری بودند، خود را سازماندهی کردند و به تدریج شرایط بهتری به دست آوردند.

در این مقطع از رشد و نمو جنگ فرسایشی، شعبه 574 یک تظاهرات فراخواند. روزنامه سازمانده مابقی جنبش اتحادیه‌های صنفی را ترغیب کرد که «ذخایر کارگری را با خود بیاورند.» از اتحادیه مرکزی کارگران مینیاپولیس خواسته شد که برای درخواست حمایت از فدراسیون ایالتی کارگران مینه‌سوتا همصدا شود؛ قرار بود این فدراسیون در 20 اوت کنگره خود را برگزار کند.

دعوا بر سر دستمزد اعتصاب

اعتصابیون کمونیست آمریکایی‌ها پس از روزهای هیجانی نخست، در ادامه به مسائل پولی و مالی اعتصاب رسیدند و نطفه‌های اختلاف میانشان آشکار شد.

نویسنده کتاب شورش تیمسترها می‌نویسد که این اختلاف‌ها منجر به پنهان شدن برخی کادرها شد.

همانند فراخوانی که بعد از یورش نظامی به ستاد اعتصاب صادر شده بود، درخواست ما با گوش‌های کر صاحب‌منصبان ای‌اف‌ال مواجه شد. آنان می‌دانستند که تظاهرات هم علیه اولسون خواهد بود و هم کارفرمایان، زیرا سربازان اولسون بودند که کار اعتصاب‌شکنی را انجام می‌دادند. مسوولان حقوق‌بگیر ای‌اف‌ال که قادر نبودند منافع اعتصابیون را بالاتر از منافع شخصی خود قرار دهند، مصمم بودند به هر قیمتی شده از استاندار در مقابل هر انتقادی در داخل جنبش کارگری دفاع کنند. آنان همچنین شروع کرده بودند به طور غیررسمی به چالش‌هایی که در درون شعبه 574 محتاطانه شکل می‌گرفت، دامن بزنند.

در 9 اوت، کلیف هال در جلسه کمیته اعتصاب یک تذکر داد. او رسما هنوز مسوول حقوق‌بگیر شعبه 574 بود و برخی تصمیمات هیات اجراییه را اعلام کرد. با تاکید بر اینکه هیات اجراییه بر کمیته اعتصاب با قدرت کامل حاکم است، او گفت که هیات اجراییه تصمیم گرفته است ستاد اعتصاب را روز 16 اوت تخلیه کند، چون پول کافی برای پرداخت اجاره موجود نیست. او همچنین گفت که به عنوان یک جواب «رسمی» به کمونیست ستیزی، اکثریت اعضای هیات اجراییه یک بیانیه مطبوعاتی صادر کرده‌اند، اما معلوم شد که این اعلامیه چیزی نیست مگر یک بیان مکارانه و در واقع عذرخواهانه و به گونه‌ای حساب شده بود تا موجبات خشنودی واپس‌گرایان و کمونیست‌ستیزها را فراهم آورد. بدین‌ معنی که اعلام می‌داشت هیچ یک از اعضای اتحادیه عضو حزب کمونیست نیستند.

کمیته اعتصاب پیشنهادی را تصویب کرد که به موجب آن کمیته سازماندهی (ری، مایلز و گرانت‌دان، کارل اسکوگلند و خود من) قرار شد جلسه‌ای با هیات اجراییه برگزار و این مساله را حل و فصل کند. جلسه مشترک کمیته سازماندهی و کمیته اجراییه بلافاصله برگزار شد. آن گونه که در صورتجلسه ثبت شده است پیشنهادی به تصویب رسید که به موجب آن دستورات کمیته اعتصاب نباید توسط هیات اجراییه نقض شود، زیرا هیات اجراییه در اجلاس کمیته اعتصاب شرکت می‌کند و می‌تواند مخالفت خود را آنجا ابراز دارد. پیشنهاد دومی به تصویب رسید که به موجب آن «کمیته پنج‌نفره {سازماندهی} نیز در جلسات هیات اجراییه حضور یابد.

هنگامی که این تصمیمات در جلسه بعدی کمیته اعتصاب گزارش شد، کشمکش دیگری آغاز شد. سام هسکل، دبیر مالی، اعلام داشت که او تنها کسی است که حق پرداخت هزینه‌ها را دارد. سپس کلیف هال بر ادعای خود که هیات اجراییه قدرت عالیه مافوق اتحادیه است، پافشاری کرد. کارل اسکوگلند به هر دو آنها شدیدا توپید و گفت که اعضای اتحادیه هستند که قدرت عالیه مافوق دارند. او تاکید کرد که اعضا به کمیته اعتصاب اقتدار داده‌اند تا به نیابت از آنان عمل کند؛ بنابراین به آنان اقتدار بخشیده‌اند تا به هیات اجراییه دستور دهد. بعد از آنکه بحث و جدل به پایان رسید، کمیته این پیشنهاد را تصویب کرد: «کمیته اعتصاب، در اجلاس مشترک با هیات اجراییه، درباره تمامی سیاست‌های اتحادیه حکم می‌رانند، از جمله هرگونه پرداخت مالی و اینکه کلیه تصمیمات کمیته اعتصاب، مادام که اعتصاب ادامه دارد، تصمیمات نهایی خواهد بود.»

گرچه هال و همپالگی‌هایش در کمیته اعتصاب شکست خوردند، اما دست‌بردار نبودند. آنان به سادگی روش خود را عوض کردند و به کارهای مخفیانه پرداختند و هرکس در میان اعضای صف اتحادیه و کمیته کمکی زنان به آنها گوش شنوایی نشان می‌داد برایش شایعات ضدکمونیستی تعریف می‌کردند.

یک حمله مخفیانه مشابه از جانب دیگری آغاز شد. جان گی‌یری، یکی از سازمانده‌های عمومی تابین، با عده‌ای از تاکسی‌داران مستقل شروع به تبانی کرد. هدف آنان این بود که یک اتحادیه کوچکی از تاکسیرانان محلی را دوباره مستقر سازند. چنین اتحادیه‌ای قبلا وجود داشت، اما زمانی که در اعتصاب ماه مه رانندگان شرکت تاکسی‌های زردرنگ سازماندهی شدند، آن اتحادیه منحل و در شعبه 574 ادغام شد. اکنون هدف فوری آنان این بود که تاکسی‌های خود را به خیابان‌ها بیاورند. هنگامی که این خبر به گوش شعبه 574 رسید جلسه‌ای با حضور تاکسیرانان مستقل و رانندگان جانشین آنان فراخوانده شد. هنگامی که وضعیت حلاجی شد و حرکت انشعاب‌گرانه و اهداف واقعی آن روشن شد، اکثریت حاضرین در جلسه رای دادند که در داخل 574 باقی بمانند و به اعتصاب ادامه دهند.هنوز چیزی از این وقایع نگذشته بود که ضربه جدیدی از ستاد سراسری سازمان ای‌اف‌ال به ما وارد شد. ضربه‌ای که علامت مشخصه‌ای بر آن حک شده بود که نشان می‌داد تابین آن را تنظیم کرده است. کارکنان جایگاه‌های پمپ‌بنزین، به همراه کامیون‌رانان شرکت‌های نفتی، در حال متشکل شدن در داخل شعبه 574 بودند. از آنجایی که این شرکت‌ها در حال مذاکره با اتحادیه بودند، این کارگران به اعتصاب فراخوانده نشده بودند. منطقی به نظر می‌رسید که هرگونه مسائل قضایی در چنین شرایطی که شعبه 574 برای حق حیات خود می‌جنگید مسکوت گذاشته شود، اما اینگونه نبود.

اتحادیه درحال فرسودگی است

اعتصاب کارگران در یک فضای آزادی نسبی در ایالات‌متحده آمریکا در اوایل سده گذشته کاری بود که طرفداران مارکس انجام دادند.اما ادامه اعتصاب کاری است که نیازمند منابع مالی است و تهیدستان کارگر نمی‌توانند بیش از اندازه بدون دستمزد زندگی کنند. ترفندهای صاحبان صنایع نیز موثر واقع شد و اتحادیه کارگری فرسوده شد. آنچه در چند شماره خواندید از کتاب شورش تیمسترها نوشته …. بود.

پال اسمیت، یکی از عوامل ویلیام گرین، رییس سازمان ای‌اف‌ال، از واشنگتن فرستاده شد تا کارکنان جایگاه‌های پمپ‌بنزین را در یک اتحادیه جداگانه‌ای قرار دهد. او پشت سر شعبه 574 این تلاش را آغاز کرد، آن هم در زمانی که اتحادیه علیه کارفرمایان در حال اعتصاب بود. اسمیت یک جلسه فراخواند و ده – دوازده کارآگاه هم برای حفاظت با خود آورد.

گرچه شعبه 574 دعوت‌نامه‌ای دریافت نکرده بود، با این حال یک هیات نمایندگی به ریاست گرانت دان به آن جلسه اعزام کرد. هنگامی که اسمیت آنها را دید دودل شد که آیا جلسه را شروع کند یا نه، در نتیجه، گرانت ریاست جلسه را بر عهده گرفت. به کارآگاهان دستور داده شد که جلسه را ترک کنند و اسمیت هم دوان ‌دوان با آنها بیرون رفت. سپس گرانت و نمایندگان کمیته اعتصاب هم جلسه را ترک کردند و آن را به خود اپراتورهای جایگاه‌های پمپ‌بنزین واگذار کردند. آنان تصمیم گرفتند با شعبه 574 باقی بمانند، حداقل تا زمانی که اعتصاب ادامه داشت، اما بعدا ما باید با متشکل شدن آنان در یک اتحادیه جداگانه ای‌اف‌ال موافقت می‌کردیم.

همگام با تداوم اعتصاب، مسائل مالی هم تشدید شدند. گرچه کانون کشاورزان هالیدی به قول خود با شایستگی وفا کرده و سبزیجات و گوشت غذاخوری را تامین کرده بود، با این حال ما مجبور بودیم روزانه مبلغ 500 دلار برای سایر مواد غذایی هزینه کنیم. هزینه بنزین گشت‌های خط نگهداران اعتصاب بالغ بر 400 دلار دیگر می‌شد و با در نظر گرفتن مخارج دارو و اقلام پیش‌بینی نشده، برای تداوم اعتصاب روزانه به 1000 دلار نیاز داشتیم. کمک‌های نقدی کلان سایر اتحادیه‌ها تا حدودی مشکل را حل کرده بود. اتحادیه کامیون‌رانان توزیع شیر شعبه 471 مبلغ 6000 دلار کمک کرد. اتحادیه کارگران حروفچین شعبه 42 مبلغ 1000 دلار به غذاخوری کمک کرد و متعهد شد که در دوران اعتصاب هفته‌ای 250 دلار به انتشار سازمانده کمک کند. 1000 دلار دیگر را اتحادیه آشپزها و گارسون‌ها کمک کرد. این اتحادیه در آن مقطع کنگره سراسری خود را در مینیاپولیس برگزار می‌کرد. کمک‌های کوچک افراد نیز قطره قطره به میزان باثباتی دریافت می‌شد. همچنین آن کامیون گشت خط‌نگهداران اعتصاب که روز جمعه خونین تیر به آن اصابت کرده بود در نقاط مختلف ایالت گردانده و بدین وسیله کمک‌های نقدی جمع‌آوری می‌شد.همانند اتحادیه، روز به روز گذران امور تک‌تک اعتصابیون نیز سخت و سخت‌تر می‌شد. فرزندان اعتصابیون دچار سوءتغذیه شده بودند. در بسیاری از موارد برق، گاز و آب منازلشان به دلیل عدم پرداخت قبوض قطع شده بود. عدم پرداخت اجاره خانه مشکلات حادی را پدید آورده بود. یکی از بزرگ‌ترین وظایف ما این شده بود که با کارگزاران شهر برای اخذ کمک برای اعتصابیون مبارزه کنیم. مضاف بر همه اینها، بنگاه‌های معاملات املاک برای بیرون کردن اعتصابیونی که در پرداخت کرایه خانه‌شان قصور شده بود اقدام کردند. در بسیاری از موارد ما توانستیم با گردآوری یک ماه کرایه برای یک منزل جدید باعث به تعویق افتادن مشکل شویم و خانواده‌های بیرون انداخته شده را با کامیون‌های گشت خط‌نگهداران اعتصاب جابه‌جا می‌کردیم. این عمل باعث می‌شد که حداقل یک ماه وقت به دست آوریم و ضمنا پرداخت کرایه‌های عقب‌افتاده منتفی می‌شد. روی‌هم رفته، اتحادیه در وضعیت بسیار فرسوده‌ای به سر می‌برد. ما از ماه مه به بعد در نبرد دائمی به سر می‌بردیم. تعداد روزافزونی از کامیون‌های اعتصاب‌شکن با مجوز نظامی در حال حرکت بودند. برخی از اعتصابیون امید خود را از دست داده و تک و توک شروع کرده بودند سرکار خود برگردند. یک میانجی جدیدی به نام پی.ای.داناهو از واشنگتن در حال اعزام بود تا جایگزین هاس و دانیگان بشود. مطبوعات از او تصویر آدم خیلی مهمی ایجاد کرده بودند و شاید هم برای این می‌آمد که به کارفرمایان کمک کند تا انتخابات قلابی‌شان را پیش ببرند. شرایط داشت بسیار دشوار می‌شد.ال‌گولدمن این مطلب را در جلسه مخصوصی که او درخواست کرده بود تا با حضور جیم کانن، کارل اسکوگلند، ری دان، و من برگزار شود مطرح کرد- ما پنج نفر اعضای کمیته گرداننده اعتصاب در حزب بودیم. ال استدلال کرد که باید به شکست خود اعتراف کنیم و از این مبارزه دست بکشیم. از یک نظر او نکته برحقی را مطرح می‌کرد. زمانی که یک اعتصاب دارد شکست می‌خورد ثمره‌ای ندارد که همه مبارزین تا نفر آخر در صف خط نگهداران اعتصاب نگه داشته شوند. در چنین شرایطی بهتر است که برخی از مبارزین بر سر کار خود برگردند، به نحوی که گویا دست از اعتصاب برداشته‌اند، به امید اینکه آنان در وضعیتی قرار گیرند که در آینده برای نبرد دیگری خود را آماده سازند.اگر آل گولدمن مساله را اینطور مطرح می‌کرد، کاملا محق و قابل فهم بود. ولی، به جای آن، او شروع کرد سخت به جر و بحث که باید بلافاصله به اعتصاب فیصله داده شود. من احساس کردم که او در ایجاد فشار برای اخذ چنین تصمیمی زیاده‌روی می‌کند. گرچه او کمی بیش از یک ماه بود که در صحنه حضور داشت، اما به اندازه ری، کارل و من- آن دسته از ما که به مدت بسیار طولانی‌تری و در مبارزات عدیده‌ای رابطه بسیار نزدیکی با اعضای اتحادیه داشتیم- از روحیه اعضای پایه اتحادیه با خبر نبود. من احساس می‌کردم شخص تازه وارد به صحنه، که در مورد ال چنین بود، نباید در مورد موضوعی که برای اتحادیه جنبه مرگ و زندگی دارد، این‌طور قاطعانه نظر بدهد. من تنها کسی نبودم که چنین احساسی داشتم. کارل اسکوگلند هدایت بحث برای تداوم اعتصاب را در دست گرفت. ری دان نیز به او پیوست، همان‌طور که من پیوستم و بحث داغی درگرفت. جیم کانن، که نسبت به ال گولدمن تجارب عملی بیشتری در رابطه با اعتصابات داشت، نخست با دقت به استدلال‌های ما گوش داد. سپس او گفت که این برای او یک عامل کلیدی است که رهبرانی که نزدیک‌ترین تماس را با پایه‌های اعتصابیون داشتند، هنوز معتقدند که می‌توان در اعتصاب پیروز شد.ما احساس می‌کردیم که مساله فقط این نیست که اتحادیه در حال فرسوده شدن است. کارفرمایان هم چندان سرحال و شاداب نبودند. ما می‌دانستیم آنان به اتحاد شهروندان فشار می‌آورند تا به آنان اجازه دهد با کارگران تسویه منازعات کنند و به توافق برسند. اگر می‌توانستیم مدت بیشتری دوام بیاوریم، هنوز شانس خوبی وجود داشت که اتحادیه بتواند پیروز شود.

هنگامی که بحث به آخر رسیده بود، گولدمن نظرش را عوض کرد و به نظر می‌رسید که پافشاری ما برای ضرورت تداوم اعتصاب باعث تجدید اعتماد او شده است. شعاری برای انتشار در سازمانده فرمول‌بندی شد: «شعبه 574 انتخابات بدلی را تحمل نخواهد کرد.» ما در سرمقاله اعلام داشتیم که اتحادیه خواستار آن است که انتخابات برگزار نشود، مگر اینکه نخست همه اعتصابیون بدون تبعیض بتوانند بر سر کار خود برگردند. ما بر این مطلب پافشاری کردیم که در آن صورت پیروزی اتحادیه در انتخابات بدین معنی خواهد بود که کارفرمایان ملزم هستند، شعبه 574 را به رسمیت بشناسند و با تمامی شرایط طرح هاس- دانیگان موافقت کنند.

 

برگرفته

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *