entrust-work-to-others-or-expand-RD«لارس» مدیر عامل سازمان رسانه‌ای RLK روی مبل راحتی نشست و منتظر ماند. او به عنوان مدیر عامل سازمان به صورت تفریحی هر از چندی به بخش R&D(تحقیق و توسعه) سازمان سر می‌زد و گاه کارکنان ‌این بخش او را شگفت زده می‌کردند. او به ساعتش نگاه کرد و به «ری» (موسس سازمان و رییس محققان) گفت: «ری، عجله کن. من ده دقیقه دیگر باید بروم.»

«فقط دو ثانیه صبر کن» و سپس چند سیم را به جاهای مختلف وصل کرد و در نهایت یک هدفون که با یک عینک آلومینیومی‌پوشانده شده بود را به دست لارس داد. لارس آن را به چشم زد و چند لحظه‌ای منتظر ماند. ناگهان یک عکس پانورامایی جلوی چشمش آمد و درست همان زمانی که او فکر کرد «چه گرافیک قشنگی!» ناگهان یک صدای بلند راکت جت از پشت اتاق آمد و با سرعت زیادی به او نزدیک شد و از بالای سرش گذشت و به سمت افق حرکت کرد. لارس گوشی را از سرش برداشت و گفت: «این دیگر چه بود؟»

ری گفت: «خوب بود نه؟ صدای جهت دار است. یک سینمای خانگی کامل درون هدفون و تنها تو می‌توانی آن را بشنوی. من گفتم که باید قبل از جلسه ‌این را ببینی.»

«اصلا انتظار چنین چیزی را نداشتم.»

ری قطعه‌ای کوچک را از روی میز برداشت و گفت: «همین قطعه کوچک است که به ما امکان تولید چنین صدایی را می‌دهد. اگر بتوانیم ‌این را به خوبی راه بیندازیم، دیگر دست هیچ کس به ما نمی‌رسد. می‌توانی آن را در هر جایی درون جیبت بگذاری و هر وقت خواستی یک فیلم با صدای تمام عیار را ببینی. تنها در صورتی که من تیم مورد انتظار را بتوانم استخدام کنم، تا کریسمس آماده اش می‌کنم.»

ولی در واقع ری از‌این موضوع زیاد هم مطمئن نبود. پروژه، اشکالات برنامه نویسی فراوانی داشت و ری شانس آورده که به‌این خوبی در آن لحظه کار کرده بود، ولی او فکر می‌کرد که اگر تیم مورد انتظارش را داشته باشد، به خوبی می‌تواند به آن سمت حرکت کند.

لارس گفت: «من نمی‌توانم بمانم. در‌این مورد صحبت می‌کنیم. ‌این واقعا خوب است» و در همین زمان فکر کرد که همین اختراع می‌تواند سازمان را موفق کند یا به شکست برساند.

وقت نهار
لارس با عجله به سمت لیموزینش که در مقابل در، انتظارش را می‌کشید حرکت کرد. رییس هیات مدیره سازمان، کیت، برای کنفرانسی به شهر آمده بود و بدون اطلاع قبلی خواسته بود که در زمان نهار لارس را ببیند. لارس در طول راه فکر می‌کرد که در ‌این دیدار، ماهی‌ای که قرار است بخورند، تنها چیز کبابی نخواهد بود.

داستان RLK یک داستان تکراری بود. یک فارغ التحصیل تازه نفس MIT که گاراژ خانه شان را به یک آزمایشگاه تبدیل کرده بود و در نهایت RLK از آن به وجود آمده بود. محصولاتی که آنقدر نوآور و جدید بودند که بسیاری مایل بودند در مقابل 20000 دلار تنها یک محصول ساده آن را داشته باشند. در اوایل 1990 ری اولین مدیر عامل سازمان را استخدام کرده بود که در نهایت توانسته بود از تمرکز روی محصولات گران قیمت و مارک دار دست ساز، به یک کسب و کار بیلیون دلاری دست پیدا کند. پس از بالا کشیدن سازمان به سمت تولید قطعات کوچک الکترونیکی که برای سازمان بسیار سودآور هم بودند، درست در زمانی که سازمان در بهترین حالت خودش بود، آن را به مقصد یک سازمان بزرگ‌تر ترک کرده بود.

در سال 1998 لارس جای مدیر عامل قبلی را گرفته بود. او به زودی سازمان را به سمت تولید تلویزیون‌های LCD و رقابت در بازار ‌این تلویزیون‌ها در سمت گران قیمت بازار برده بود، ولی او توانایی سازمان‌های ژاپنی برای تولید محصولات مشابه و بسیار با کیفیت و با قیمت بسیار کمتر را نادیده گرفته بود. لارس در آن زمان به زودی فهمید که با‌ این رقبای چشم بادامی‌روی کیفیت و قیمت سینماهای خانگی که یک بازار رو به رشد بود، نمی‌تواند رقابت کند. پس باید انرژی‌اش را مجددا روی مزیت رقابتی سازمان که نوآوری بود متمرکز می‌کرد.

زمانی که لارس به رستوران رسید، «کیت» منتظرش بود و به او گفت که خوشحال است که او توانسته است به‌این سرعت خودش را برساند. کیت گفت: «می‌دانم که به سختی کار می‌کنی و آخر هفته‌ها هم خانه نمی‌روی. ولی در هر حال حاشیه سود سازمان در حال کم شدن است. مشکل‌ این نیست که شما سخت کار نمی‌کنید. مشکل ‌این است که مردم دیگر محصولات قدیمی‌را نمی‌خرند وشما هم محصول جدید ندارید. حتی سونی هم دارد از شما جلو می‌زند.»

«من از‌این موضوع آگاهم، ولی برند ما هنوز ارزش قبلی خود را دارد. مردم هنوز هم به کیفیت ارج می‌نهند.»

«ولی در هر حال زیاد نمی‌خرند. برنامه چیست؟ تنها برند، ما را نجات نخواهد داد.»

«ما یک محصول بسیار جالب در چنته داریم. فقط باید بخش R&D را گسترش دهیم.»

«چی؟ همه دارند ‌این بخش را در سازمانشان کوچک می‌کنند. آنوقت شما می‌خواهید گسترش دهید؟ بیشتر باید به بازاریابی بپردازید. ببینید مشتریان چه می‌خواهند و همان را به آنها بدهید. اگر نمی‌توانی سازمان را در عرض یک سال تغییر دهی، در‌این صورت مجبور خواهیم بود فرد دیگری را جایگزین تو کنیم.»

محاسبات
لارس در دفترش نشسته بود و داشت به‌این موضوع فکر می‌کرد که تیم ری چگونه درست مانند زنبور‌ها در آن زیر زمین شلوغ با هم کار می‌کنند و همیشه هم چیزهای اعجاب آوری تولید می‌کنند که ری و دنیس، مدیر مالی شرکت وارد شدند. او به آنها اشاره کرد که بنشینند و گفت: «همه می‌دانیم که ما تنها افرادی نیستیم که روی ‌این تکنولوژی کار می‌کنیم. رقبا هم زیاد عقب نیستند، ولی ما زیر یک سقف یک گروه تخصصی داریم که بقیه ندارند. سوال‌این است که ما چگونه ‌این محصول را به صورتی در بیاوریم که در جیب جا شود.»

ری گفت: «مشکل ما بسته‌بندی محصول نیست.‌ این کار آسان است، ما نیروی لازم برای آن را داریم. آنچه نداریم، متخصصان نرم افزاری است که بتوانند کار را درست از آب در بیاورند. اگر می‌خواهید یک سینمای خانگی را درون یک هدفون جا دهید، من به ده تا از بهترین برنامه‌نویسان روی کره‌زمین نیاز دارم.»

لارس رو به دنیس کرد و گفت: «چنین چیزی با همه حقوق و مزایا چقدر تمام می‌شود؟»

دنیس پس از کمی‌محاسبه گفت: «چیزی نزدیک به شش میلیون دلار»

«خوب آیا ما ‌این پول را داریم؟»

«اگر مجبور باشیم، بله. ولی محصول نهایی باید حداکثر در 12 تا 18 ماه به بازار بیاید و باید فروش نجومی ‌داشته باشد وگرنه ورشکست می‌شویم.»

لارس گفت: «اگر کار را برون سپاری کنیم چه؟»

ری گفت: «هیچ کس تا حالا چنین کاری نکرده است. کاری که ما می‌خواهیم بکنیم یک دانش جدید است. نمی‌توانیم آن را به گروهی بچه واگذار کنیم.»

«آن طور که تو می‌گویی هم نیست. آنها تعداد دکترهایی که در‌این زمینه دارند، از ما بیشتر است و هزینه‌های ما، یک پنجم یا حتی یک دهم برابر می‌شود.»

«ولی نکته ‌اینجا است که افراد من با هم زندگی می‌کنند، روی زمین می‌خوابند و روی سر و کله همدیگر می‌زنند تا می‌توانند محصولاتی که می‌بینی را تولید کنند. آنها درون دفترهایشان ننشسته‌اند که هر کس دیگری هم بتواند کار آنها را انجام دهد. اگر افرادی که می‌خواهم را به شرکت بیاوری، می‌توانیم دوباره به صحنه رقابت برگردیم. در غیر‌این صورت باید با تکنولوژی iVid خداحافظی کنی.»

قرارداد در دهلی
لارس در هند از هواپیما پیاده شد. ری همانند همیشه با برون سپاری مخالفت کرده بود ولی لارس هر چه بیشتر فکر کرده بود، مقایسه ‌این دو به نظرش‌این نکته را بدیهی کرده بود که تیم R&D سازمانش بیش از پیش‌ایزوله است. در حالی که رقبایشان گاه حتی کل تولید محصول را به آسیایی‌ها می‌سپردند. مخصوصا پس از دیدن پیشنهادی که یک شرکت هندی برای تولید نرم افزار مورد نظر به لارس داده بود، او مصمم شده بود که خودش سازمان آنها را ببیند. او مستقیم به ‌اینووا، همان شرکت دهنده پیشنهاد رفت. راجات مدیر عامل جوان شرکت گفت: «خوش آمدید. خوشحالم که شما را می‌بینم. پس از استراحتی کوتاه گشتی در سازمان می‌زنیم.»به نظر می‌رسید که ‌اینووا در عین کوچک بودن بسیار خاص باشد. با یک گروه مدیریتی ده نفره و صد مهندس، توانسته بود در زمینه نرم افزارهای صوتی و تصویری به شهرت دست پیدا کند. اواخر هم با یکی از غول‌های الکترونیکی همکاریش را به پایان رسانده بود. ‌اینووا چیزی که آنها می‌خواستند را به آنها داده بود، ولی در نهایت آن طور که اعلام کرده بودند، به دلیل ایجاد تنوع در خلاقیت، سازمان دیگر با آنها همکاری نکرده بود. لارس فکر کرده بود که از آنجایی که ‌اینووا مدت‌ها با‌ این سازمان کار کرده بود، هر چقدر هم که سعی می‌کرد، برخی‌ایده‌ها از کار آنها را در کاری که الان می‌خواست انجام دهد به کار می‌برد. به همین دلیل هم بهترین جای ممکن برای برون سپاری کردن بود. لارس سازمان را به صورت چند طبقه مرتب از کامپیوتر‌ها و افراد دید. چیزی که با بخش R&D سازمان خودشان بسیار تفاوت داشت.‌ اینجا بیشتر شبیه یک کتابخانه بود. راجات گفت: «همه کارها ‌اینجا صورت می‌گیرد، ولی اجازه بده تو را به وینیتا معرفی کنم. اوست که باعث می‌شود قطار به موقع راه بیفتد.»

وینیتا گفت: «آقای ‌اینمان (لارس) من از دیدن شما بسیار خوشوقتم. من طرفدار پر و پا قرص RLK 20 شما هستم.»

آنها به همراه هم در سازمان گشتی زدند و در هر مرحله راجات به لارس کارهای هر بخش را توضیح داد. در نهایت زمانی که به دفتر راجات برگشتند، لارس گفته بود که شما ‌اینجا یک گروه بسیار منظم دارید. وینیتا گفته بود: «مهندسین من بهترین در دنیا هستند. بیست نفر از 100 مهندسی که دیدی مدرک دکترا دارند. ما در سال‌های اخیر کمترین میزان ترک شغل را داشته‌ایم و برای نوآوری مشهور شده‌ایم. ما تنها کد نمی‌نویسیم. آن را خلق می‌کنیم.»

راجات گفته بود: «اگر ما به شما بپیوندیم، از انتظارات شما فراتر می‌رویم. ما کارهایی می‌کنیم که مهندسین شما حتی فکرش را هم نکرده‌اند. ما با مهندسین شما هر قدر لازم باشد، کنفرانس‌ اینترنتی برگزار می‌کنیم و با بخش الکترونیکی و مکانیکی شما هم در تماس خواهیم بود که یک سیستم یکپارچه را تحویل دهیم. ما می‌توانیم در کمتر از 12 ماه محصول نهایی را به شما تحویل دهیم.»

در راه برگشت در هواپیما لارس داشت به‌این موضوع فکر می‌کرد که اگر کار را به‌این سازمان بسپارد، هزینه‌ها یک پنجم می‌شود، ولی 5 درصدی که لازم دارند، برای وفاداری و هزینه‌های رفت و آمد را هم باید در نظر گرفت. به نظر می‌رسید که ‌این بهترین کار باشد، ولی تنها در صورتی که افراد دو سازمان می‌توانستند به خوبی با یکدیگر کار کنند. در غیر‌این صورت، فرهنگ R&D سازمان که از همان ابتدا روح سازمان RLK بود، آسیب جبران‌ناپذیری می‌دید.

سوال:‌ آیا لارس باید R&D را برون سپاری کند؟

 

منبع: HBR

برگرفته: دنیای اقتصاد

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *