آلفرد نوبل در سال ۱۸۳۳ مـتولد گردید. هوش سرشار، قدرت تمرکز فکری، علاقه مفرط بانجام آزمایشها و استعداد او در آموختن زبـانهای خارجی، خلاصه تمام ایـن مـشخصات موجب گردید که پدرش -امانوئل- تصمیم بگیرد که او را برخلاف برادران بزرگترش که نزد خود معلوماتی کسب کرده بودند، از بهترین تحصیلات. برخوردار سازد.
جنگ کریمه در سال ۱۸۵۶ پایان یافت. ولی از آنجائیکه برقـراری صلح برای سازندگان مهمات و سلاحهای جنگی زیان آور است، امانوئل سالخورده دچار گرفتاریهای مالی گردید و طلبکاران به او فشار آورده و خواستار استعفایش گردیدند. به ناچار خانواده نوبل تصمیم گرفت که به کشور خود بازگـردد و از نـو به تهیه سلاحهای جنگی از قبیل مین-اژدر و توپ که در آینده مورد نیاز خواهند بود مبادرت ورزد.
حال دیگر نوبت آلفرد جوان بود که به ساختن اولین سلاحهای خود دست بزند ولی وی در اوائل کار بیشتر به عنوان یـک دیپلمات و سوداگر استعداد خود را ظاهر میساخت تا بعنوان یک نفر مهندس.
از آنجایی که آزمایشهایی شیمیایی هنوز منتج به کشف راز کیمیاگری و تولید طلای ناب نشده بود و از طرف دیگر کارخانه نوبل بـرای ادامـه کار خود احتیاج به سرمایه داشت، آلفرد درصدد بر آمد که فرانسویان را که در آن زمان ثروتمند بودند متقاعد سازد که به او برای انجام تحقیقات علماش درباره «نیترو گلیسیرین» کمک نمایند و لذا عـازم پاریـس گـردیده و با بانکداران و صاحبان صنایع فـرانسه مـذاکراتی بـعمل آورد. ولی از این اقدام نتیجه مثبتی نگرفت.
بورژواهای فرانسه ترجیح میدادند که سرمایههای خود را بجای اینکه به مصرف ساختن مهمات و سلاحهای جنگی که بـه سرعت نـابود و بـاصطلاح دود میشوند، برسانند، در مؤسسات تولیدی مطمئنتری بکار بـیاندازند.
خـوشبختانه ناپلئون سوم امپراطور فرانسه تا این اندازه محتاط نبود. وی به مسائل فنی و جنگی علاقه خاصی داشت و لذا دانشمند جوان را با نـظر مـساعد به حضور پذیرفت و بنا به توصیه او (پرر) -بانکدار مشهور- حاضر شد وامی به مبلغ صـد هزار فرانک طلا به دانشمند سوئدی بپردازد.
آلفرد که حال دیگر علاوه بر نیروی فکری و قدرت تخیل، سرمایه نـقدی قـابل تـوجهی در اختیار داشت، با جدیت کامل شروع بکار کرد و موفق شد مـادهای بـرای انفجار نیترو گلیسیرین که نیرویی معادل ده برابر نیروی حاصله از انفجار باروت که تا آن زمان مورد اسـتفاده قـرار میگرفت، کشف نماید. ولی استفاده از این ترکیب شیمیائی بسیار خطرناک و مهار کـردن آن دشـوار بـود.
روز سوم سپتامیر ۱۸۶۴ در اثر مشتعل شدن این ترکیب سانحه موحشی به وقوع پیوست که در نتیجه آن کـارخانه نـوبل به کلی منهدم گردید و چندین نفر کارگر و همچنین «امیل» -کوچکترین پسر خانواده نوبل- جان سپردند و بـدین تـرتیب قدرت مخربه این ماده بدون آنکه احتیاج به تبلیغات دیگری باشد ظاهر گـردید.
امـا ایـن حادثه موجب دلسردی دانشمند جوان نشد. وی معتقد بود که ترکیبی را که کشف کرده اگـر بـا احتیاط مورد استفاده قرار گیرد، خطری به وجود نخواهد آورد و این ماده چون میتوان از آن در حـفر مـعادن و تـونلها استفاده کرد، به پیشرفت تمدن کمک مینماید.
در خلال این احوال رفته رفته ترس جای خود را به حس سـودجویی میسپرد و سانحه وحشتناک سال ۱۸۶۴ فراموش میگردید و تنها اثر تبلیغاتی آن بـاقی مـانده بـود.
صاحبان صنایع و سرمایهداران به تدریج به اهمیت کشفیات نوبل توجه پیدا میکردند. در همین ایام بنگاه راه آهـن سـوئد تـصمیم گرفت که برای حفر تونلی در نزدیکی استکهلم از نیترو گلیسرین استفاده کند.
حـال دیـگر شهرت نوبل به همه جا حتی بخارج از کشور خودش رسیده بود به طوریکه فقط چند ماه پس از حادثه انـفجار سـال ۱۸۶۴ یکی از سرمایهداران هامبورگی به نوبل پیشنهاد کرد که اولین کارخانه تولید مـواد مـنفجره را در آلمان بسازد. اکنون دیگر برای مدتی مـشکل تـأمین سـرمایه و تعیین محل کارخانه حل شده بود.
نـبوغ سـرشار او و یک پیش آمد مساعد کوچک موجب گردیدند که وی بتواند ماده مایعی را کـه کـشف کرده بود به یک ترکیب شـیمیایی جـامد مبدل سـازد و بـدین تـرتیب خطر استفاده از آن را کاهش دهد.
مـرد خـطرناک
ولی مادهای که به وسیله نوبل ساخته شده بود مانند یک کیسه آرد معمولی به آسانی قـابل حمل و نقل و صدور نبود. اهالی نـیویوزک این واقعیت تلخ را بـه قیمت گـرانی دریافتند. روز پنجم نوامبر ۱۸۶۵ انفجار مـهیبی رخ داد و یکی از کوچههای نیویورک را به لرزه درآورد و در نتیجه فرو ریختن سنگها و شیشهها ۸ نفر مجروح گردیدند. در نـتیجه بـازجوییهایی که به عمل آمد، معلوم شد کـه انـفجار نـیترو گلیسرین موجب بـروز ایـن حادثه گردیده اسـت.
یـک ماه پس از وقوع این حادثه ۳۰۰ بشکه دینامیت که به آمریکای جنوبی حمل میشدند، در نزدیکی (پاناما) در کشتی حـامل آنـها منفجر گردیدند و کشتی را به کلی منهدم سـاختند و در نـتیجه این پیـش آمـد ۵۰ نـفر مفقود الاثر شدند. چـندی بعد یک انبار نیتروگلیسرین در اثر بروز انفجار بکلی نابود گردید و سپس کارخانهای در (سیدنی) و کـارخانه دیـگری در هامبورگ به همین سرنوشت دچار شدند. بـدین تـرتیب تـصادفات و سـوانح پی در پی بـه وقوع میپوستند و نیتروگـلیسرین نـیروی مخربهای بیش از آنچه انتظار میرفت از خود نشان میداد ولی نوبل تا این اندازه به تبلیغات احتیاج نـداشت.
مـراجع دادگستری وی را احضار کرده و درباره وقوع این حوادث نـاگوار از او تـوضیح خـواستند زیـرا مـادهای راکه کشف کرده و به ادعای خودش بیخطر بود تا آن زمان موجب هلاکت صدها نفر بیگناه گردیده بود. با اینهمه دانشمند سوئدی خونسردی خود را حفظ کرده بوده و برای ایـنکه بیخطر بودن ماده مذکور را به ثبوت برساند از فراز صخره بلندی یک پیت نیترو گلیسرین را در مقابل تماشاگرانی که از ترس خود را دور نگاه داشته بودند به زمین انداخت بدون اینکه محتوی پیت منفجر شود و سـپس آزمـایش دیگری با یک کبریت مشتعل انجام داد. نیترو گلیسرین شروع به سوختن کرد ولی منفجر نشد. نوبل از این آزمایشها نتیجه گرفت که تصادفاتی که تا آن موقع رخ داده بودند محتملا ناشی از حرارت زیاد بوده است و بـنابرایـن مسئولیتی متوجه او نمیگردیده است.
زیرا همه او را مرد خطرناکی میدانستند.
مرد میلیونر
بروز سوانح پی در پی نوبل را گرفتار ناراحتی و جدایی ساخته بود، او از خود میپرسید که آیـا کـشفیاتش موجبات سعادت و یا به عکس بـدبختی بـشر شده و آیا او به خدا و یا به عکس به شیطان خدمت کرده است. در همین ایام مؤسسات عظیم راه آهنهای غرب امریکا سفارشهای تازهای برای خرید دینامیت بـه نـوبل میدادند.
نوبل روزانه ۳۰۰ بـشکه دیـنامیت به ایالات متحده امریکا تحویل میداد. وی ضمناً قرار دادی را که بموجب آن یک کارخانه تولید مواد منفجره مایع در امریکا تأسیس میگردید، امضاء نمود.
ولی اروپا در این زمینه کمتر از امریکا شهامت نشان میداد.
در سال ۱۸۶۹ پارلمان انـگلستان تـولید، فروش، حمل و نقل نیتروگلیسرین را بهر صورت و هر شکلی ممنوع ساخت. در پاریس یعنی در همان شهری که اهالی در آغاز امر نوبل را تشویق به ادامه تحقیقات علمی نموده بودند، اکنون تمام درها بروی او بـسته شـده بود.
مـعذلک چند نفری به اهمیت دینامیت در صنایع و به خصوص در تسلیحات پی برده بودند. یکی از این افراد «پول بارب» -صاحب یک کارخانه پولاد سـازی- بود. وی با نوبل آشنایی پیدا کرد و به زودی دوستی عمیقی بین این دو نـفر بـرقرار شـد.
در سال ۱۸۷۰ جنگ بین فرانسه و آلمان در گرفت. «پول بارب» به جبهه جنگ اعزام گردید و اسیر شد. آلمان که از مدتها قـبل مـرزهای خود را بروی دینامیت گشوده بود موفق گردید که از نیترو گلیسرین برای تهیه مـواد مـنفجره اسـتفاده به عمل آورد. پس از تسلیم فرانسه «پل بارب» کوشید که «کامبتا» را نیز وادار به همین کار نماید ولی کوششهای او به نـتیجه نرسید. پیمان صلح قبل از آنکه کارخانه دینامیتسازی فرانسه بتواند محصول خود را بـیرون دهد، به امضاء رسید ولی بـالاخره این صنعت در فرانسه نیز جای خود را باز کرده بود.
اینک دیگر برای آلفرد نوبل موقع دست یافتن به شهرت و ثروت فرا رسیده بود. وی از سال ۱۸۶۷ تا ۱۸۷۴ مجموعاً ۱۲ شرکت در ۱۰ کشور که در قارههای مختلف واقـع شده بودند تأسیس کرد.
او اکنون صاحب میلیونها ثروت بود. ولی آیا خود را خوشبخت میدانست؟
یک ماجرای عشقی
نوبل انزواجویانه در یک خانه شخصی ساکت و آرام واقع در خیابان «مالا کوف» شماره ۵۳ میزیست. او مرد محجوبی بـود و ریـش سیاهش نیمی از چهرهاش را میپوشانید. او برای پنهان داشتن حجب خود از صلاح بذلهگویی استفاده میکرد.
در یکی از روزهای سال ۱۸۷۶ که دچار اندوه عمیقی شده بود، اعلانی برای درج در یکی از روزنامههای وین به این شـرح ارسـال داشت:
«مردی میانه سال، بسیار ثروتمند و تحصیل کرده، مقیم پاریس مایل است با زنی آشنا شود که زیاد جوان نباشد و چندین زبان بداند و بتواند بعنوان منشی با او همکاری کـرده و ضمناً امور منزلش را اداره نماید.»
این آگهی نظر یک زن جوان اطریشی متعلق به یک خانواده اشرافی را جلب نمود. وی «کنتس برتاکینسکی» بود که تحصیلات عالیه داشت و چـندین زبـان میدانست. تنگدستی این زن جوان را نـاچار سـاخته بـود که نزد بارون سالخوردهای بنام «سوتنر» بعنوان همدم و مصاحب خدمت کند. ولی این زندگی برای چنین زن جوانی که مایل بود در محافل اجتماعی شـرکت جـسته و یـا به کشورهای خارج مسافرت بکند یکنواخت و کسلکننده بـود. بـنابر این وی پس از آنکه درباره صاحب آگهی تحقیقاتی بعمل آورد، به او پاسخ مثبت داد و بلافاصله چمدانهای خود را بسته و عازم پاریس گردید.
«بـرتا» کـه مـخترعین را آدمهای غیر عادی میپنداشت، انتظار داشت که با یک پیـرمرد وسواسی و ایرادگیر که مانند مواد منفجرهای که اختراع کرده بود، ناخوشایند باشد، مواجه گردد. بـنابرایـن وقـتی که در مقابل مرد نسبتاً جوانی که چشمان درشت آبی رنگی داشت و گـفتارش جـذاب و افکارش حاکی از نبوغ او بود قرار گرفت، دچار تعجب شد.
نوبل بطور ناگهانی دلباخته «برتا» شد و بـرای اولیـن بـار با درد عشق آشنائی پیدا کرد و به اسراری که دلها را به هم پیوند میدهند، پیبرد.
امـا «بـرتا» کـه از طرفداران جدی استقرار صلح بشمار میرفت از نوبل تقاضا میکرد که نبوغ خود را در راه تأمین سـعادت بـشر بـکار ببرد و از تحقیقات مربوط به ساختن مواد منفجره دست بردارد. ولی نوبل با این نظر مـوافقت نـداشت و برای دفاع از فعالیتهای خود چنین میگفت:
«من میخواهم مادهای کشف کنم که دارای چـنان نـیروی مخربی باشد که جنگ را غیر ممکن سازد.»
ولی این استدلال زن جوان را قانع نمیساخت. لذا هـمین که نـوبل به منظور افتتاح یک کارخانه باروت سازی در سوئد برای چند روزی پاریس را ترک گفت، «بـرتا» بـا جـوانی که از بستگان بارون «سوتنر» بود فرار کرد.
جنگ و صلح
این پیش آمد نوبل را بسیار پریـشان خـاطر ساخت و حس بدبینی و مردمگریزی او را تشدید نمود. وی ضمن آنکه آرزوهای عشقی خـود را بـر بـاد رفته میدید، سایر آمال خویش را نیز مواجه با شکست مییافت زیرا کشفیات او نهتنها مـوجب بـر قـراری صلح و آرامش نشده بود بلکه ژنرال «بولانژه» فرانسوی را به فکر انتقامجویی از آلمان و دسـت زدن به جنگ بر علیه آن کشور انداخته بود.
نوبل دیگر نمیتوانست زندگی پاریس را که در آنجا مزاحمتهای اداری فراوانی برایش بـه وجود آورده بودند، تحمل کند. این شخصیت بینالمللی در هیچ جا حتی در ویلای کـوچک خـود موسوم به «میونیدو» (لانه من) واقع در نـزدیکی «سـان رمـو» که از سال ۱۸۹۱ در آنجا مستقر شده بود، خـود را در خـانه خویش احساس نمیکرد زیرا برای چنین دانشمندی لانه و مأمنی وجود نداشت، معذلک افـکارش هـمچنان متوجه مسائلی علمی بود و بـا آیـنده نگری خـاص خـود بـه تحقیقات و پژوهشهای علمی میپرداخت و کـلیه مـوانع را از میان برمیداشت و بدین ترتیب موفق به تولید کائوچوی صنعتی و ابریشم مصنوعی گردید و نـیز بـررسیهایی درباره الکتروشیمی بعمل آورد.
در حالیکه چشمان آبـی رنگ او به آینده مینگریست ایـن عـبارت را که کمتر کسی در آنزمان مـفهوم آن را درک میکرد به زبان میآورد:
«اشکال کار در اینجا است که قدرت مخربه مواد منفجره محدود اسـت. بـرای رفع این نقیصه باید جـنگ به صورتی درآیـد که به همان انـدازه کـه در جبهه جنگ برای نـظامیان مـهلک است، برای غیر نظامیان که در خانههایشان بسر میبرند، نیز مرگآور باشد. و محض اینکه سـلاحهای مـیکروبی تولید گردند جنگ پایان مییابد.»
مـسئله تـأمین صلح هـمچنان فـکر ایـن پیرمرد مردم گریز را بـخود مشغول میداشت.
او با ولع کتاب «اسلحهها را دور بیاندازید» تألیف برتا -محبوبه سابقش- را که حال «بـرتا سوتنر» نامیده میشد خوانده بود و مرتباً بـا او مـکاتبه میکرد و بـا آنـکه با وی همعـقیده نـبود تا حدودی تحت تأثیر افکار او قرار گرفته بود. آیا کدام یک از این دو نفر میتوانستند بیشتر در حـفظ صـلح جـهانی مؤثر باشند؟ این زن اطریشی آزادمنش و خوشبین و یـا نـوبل شـکاک کـه مـعتقد بـود صلح را تنها از طریق ایجاد وحشت میتوان حفظ کرد؟
در سال ۱۸۹۲ این دو فرد استثنائی در کنگره صلح «زوریخ» بار دیگر با هم ملاقات نمودند و یک روز که در آن شهر در کنار دریاچه با یـکدیگر قدم میزدند با لحن نیمهشوخی و نیمهجدی به گفتگو پرداختند.
نوبل اظهار داشت «شاید کارخانههای من بیش از کنگرههای صلح شما در خاتمه دادن به جنگ مؤثر باشند من اطمینان دارم روزی که دو لشکر متخاصم به اندازهای نـیرومند گـردند که بتوانند در ظرف یک ثانیه متقابلاً یکدیگر را نابود سازند، دولتهای متبوع آنها چنان دچار وحشت خواهند شد که فوری این لشکرها را از میدان جنگ فرا خواهند خواند.»
نوبل با آنـکه زیـاد به مآلاندیشی ملل اعتقاد نداشت، معذلک فکر میکرد که میتوان تا حدودی از عملیات جنگی جنونآمیز آنها جلوگیری کرد. وی معتقد بود کـه تـمام دول باید متفقاً بر علیه اولیـن دولت مـتجاوز قیام کنند. او میگفت اگر اتحاد مثلث بجای اینکه فقط شامل سه کشور باشد تمام کشورهای جهان را در برگیرد، صلح تا چندین قرن حفظ خواهد شـد.
ایـن فکر بعدها طرفداران زیـادی پیـدا کرد. ولی نوبل قبل از آنکه بتواند نتایج حاصله از آن را مشاهده کند، در سال ۱۸۹۶ در «سان رمو» در سن ۶۳ سالگی بدرود حیات گفت.
نام نوبل پس از مرگش بیش از موادی که در زمان حیاتش منفجر ساخته بود، سروصدا راه انـداخت.
وی در وصـیت نامهاش ثروت هنگفت خود را که بالغ بر ۳۱ میلیون کورون میگردید وقف اعطای جوایزی نمود که همه ساله در ماه نوامبر به پنج نفر از خدمتگزاران بشر داده میشود. این جوائز عبارتند از یک جایزه در رشـته شـیمی و یک جـایزه در رشته فیزیک که بوسیله آکادمی سلطنتی علوم استکهلم اعطاء میگردند. یک جایزه در رشته پزشکی یا فیزیولوژی کـه بوسیله انستیتوی «کارولین» در استکهلم واگذار میگردد. یک جایزه در رشته ادبیات کـه بـوسیله آکـادمی سوئد داده میشود و بالاخره مهمتر از همه یک جایزه صلح که به تشخیص یک کمیسیون پنج نفری منتخب پارلمان نـروژ اعـطاء میگردد. مبلغ هریک از این جوایز در حدود ۳۰۰۰۰۰ فرانک فرانسه میباشد. در سال ۱۹۰۵ یکی از این جـوائز بـه «بـرتا سوتنر» به پاس زحماتی که در راه حفظ صلح کشیده بود، تعلق گرفت.
مفاد وصیت نامه نوبل علیرغم مـشکلات ناشی از تشریفات اداری و مخالفت بعضی از وراث او، از سال ۱۹۰۱ بطور کامل به مورد اجرا گذارده شد. گرچه وقـایع بعدی با پیشبینیهای نـوبل کاملاً انطباق پیدا نکردند، لااقل میتوان گفت که یکی از افتخارات او، تأسیس یکی از نخستین سازمانهای بینالمللی بوده است.
نوشته: علیرضا مجیدی | منبع: مجله وحید خرداد ۱۳۵۰ | برگرفته: یک پزشک
Hits: 0