رود نیل در مصر محل منازعه
مناسبات و نوع تعامل دولتهای فرانسه و انگلستان در تاریخ اروپا و در تاریخ جهان، از پدیدههای قابل ملاحظه است. این دو غول بزرگ اروپا از زمان تاسیس تا امروز رقابت فشرده و مستمری برای سیادت در قاره داشتند. فرانسه و انگلستان علاوه بر رقابت در بازار اروپا، در خارج از مرزهای خود، در کشورهای دیگر که هر کدام مستعمره یکی از آنها بود، نبرد میکردند. در کتاب صلح لیبرالی، منازعه دو کشور بر سر رود نیل تشریح شده است که میخوانید.
بحران فشودا نقطه اوج کشمکش انگلستان و فرانسه بر سر کسب برتری در مصر و به دست آوردن کنترل سرچشمههای نیل بود. تا 1882 مصر گرچه در ظاهر بخشی از امپراتوری عثمانی بود، ولی زیر حاکمیت مشترک انگلستان و فرانسه قرار داشت. در 1882 انگلستان برای سرکوب شورشی ملی دست به مداخله یکجانبه زد. از آنجا که کانال سوئز شاهراهی حیاتی بود که انگلستان را به هند و دیگر منافع امپراتوری در خاور دور مرتبط میساخت تمایل اولیه لندن به عقبنشینی سریع از مصر پس از مداخله سال 1882 تحتشعاع ملاحظات راهبردی قرار گرفت. در اوایل دهه 1890 لرد سالزبری و دیگر سیاستگذاران انگلیسی مصمم بودند که برای پاسداری از مصر، باید انگلستان سرچشمه رود نیل و کل دره آن را زیر کنترل خود درآورد.
از دید فرانسه برتری انگلستان در مصر پس از سال 1882 آبروریزی بود و پاریس به واسطه تحریکات شریک استعمارگرش پیوسته جویای راهی بود تا لندن را به محترم شمردن قولی که در مورد عقبنشینی از مصر داده بود وادار سازد. ظاهرا انگیزه فوری اعزام نیروی فرانسه به فشودا، ریشه در سخنان ویکتورپرو، یک مهندس هیدرولیک در موسسه مصر در پاریس در ژانویه 1893 داشت که میگفت جریان آب به مصر را میتوان با بستن سدی بر نیل علیا محدود کرد. پس از بررسی سخنان پرو، سادی کارنو، رییسجمهور فرانسه اعلام کرد که «باید فشودا را اشغال کنیم!»
طرح پیشروی به فشودا در سالهای 95-1893 که تئوفیل دلکسه نخست معاونت وزیر و سپس وزارت مستعمرات را بر عهده داشت شدیدا مورد تایید وی قرار گرفت. وی در مقام یک خبرنگار و یک سیاستمدار دلمشغول مساله مصر بود. از دید دلکسه و دیگر استعمارگران فرانسوی اعتبار و منافع فرانسه در مدیترانه ایجاب میکرد که به اشغال مصر توسط انگلستان پایان داده شود. در 1896 طرح یک سرهنگ تفنگدار دریایی به نام ژان باتیست مارشان برای اعزام نیرو با هدف برقراری کنترل فرانسه بر فشودا مورد تایید گابرئیل آنوتو، وزیر خارجه و امیل شوتان، وزیر مستعمرات قرار گرفت. آنها قصد رویارویی مسلحانه با انگلستان را نداشتند. مطلوب آنها آشتی و دوستی دو کشور در پایان ماجرا بود، اما معتقد بودند که جز در صورتی که دو قدرت در مورد نکات مورد اختلاف میان خودشان از جمله مساله مصر به راهحلی دست یابند، افکار عمومی فرانسه دوستی دو کشور را نخواهند پذیرفت. بر این اساس، از دید آنوتو و دلکسه اعزام نیرو به فشودا نوعی اهرم فشار برای مجبور ساختن انگلیس به مذاکره درباره مساله مصر و بنابراین تقویت حیثیت فرانسه به عنوان یک قدرت بزرگ بود.
در سپتامبر 1898 دلکسه وزارت خارجه را بر عهده داشت. با تقویت احتمال درگیری، وی امید داشت که ناکامی مارشان از دستیابی به اهدافش یا در صورت رویارویی نیروهای فرانسوی با انگلیسی توافق دو کشور بر حل دیپلماتیک بحران و نه حل و فصل نظامی آن توسط نیروهای متخاصم مستقر در فشودا، مانع شروع درگیری شود. ظاهرا دلکسه با تکیه بر شهرتی که سالزبری در مورد «امتیازدهیهای مودبانه» برای خود به هم زده بود امید داشت با عقب کشیدن نیروهای مارشان در ازای توافق انگلستان با طرح مجدد مساله مصر و مذاکره درباره فراهم ساختن دسترسی فرانسه به نیل، بحران فروکش کند، اما انگلیسیان قصد مذاکره نداشتند. موضع لندن ساده بود: «مارشان باید بدون جر و بحث یا تلاش برای حفظ آبروی فرانسه عقبنشینی کند».
سیاستگذاران فرانسوی با توسل به این اندیشه که تصرف فشودا میتواند لندن را به مذاکره درباره مصر وادار کند «خود را فریب میدادند». از همان مارس 1895 که نخستین اخبار درباره طرحهای فرانسه برای نیل علیا به لندن رسید، سرادواردگری که در آن زمان معاون پارلمانی وزیر امور خارجه بود بیپرده گفته بود که چنین حرکتی «یک اقدام غیردوستانه خواهد بود و انگلستان آن را چنین تلقی خواهد کرد». در بهار 1898 در واکنش به گزارشهای رسیده دایر بر اینکه فرانسه در حال انتقال نیروهایش به نیل علیاست، لندن تصمیم به فتح مجدد و کامل سودان گرفت.
پس از پیروزی در خارطوم به فیلد مارشال لرد کیچنر دستور داده شد که به سوی فشودا پیشروی کند و در صورت روبهرو شدن با نیروهای فرانسوی کاری نکند که «به هر صورت دلالت بر شناسایی حقی برای فرانسه از سوی حکومت علیاحضرت ملکه در مورد سهمی از دره نیل داشته باشد». در 19 سپتامبر 1898 نیروهای کیچنر به فشودا رسیدند و با نیروهای مارشان روبهرو شدند. گرچه نیروهای دو طرف با رعایت کامل تشریفات نظامی با هم برخورد کردند، ولی روبهرو شدن آنها لندن و پاریس را گرفتار بحران دیپلماتیک عمیقی ساخت. «دعوای [انگلستان و فرانسه] بر سر فشودا یا سرنوشت سودان یا حتی امنیت آبهای نیل و مصر نبود؛ بر سر موقعیت نسبی فرانسه و انگلستان بهعنوان دو قدرت بزرگ بود».
باید روی فرانسویها کم شود
انگلستان و فرانسه در حالی که از صدها سال پیش در رقابت نفسگیری برای برتری در اروپا را تجربه میکردند، به مرور دامنه منازعه خود را در دوران استعمارگری به خارج از مرزها کشاندند.
بحرانی که میان این دو غول اروپایی در مصر پدیدار شد به سرعت به موضوعی داغ در میان شهروندان دو کشور بهویژه انگلیسیها قرار گرفت. دولت انگلستان با پشتیبانی نیرومند افکار عمومی و نخبگان هرگز سازش با فرانسه را نپذیرفت و در 1898 به نیروی دریایی خود آمادهباش داد. این متن از کتاب صلح لیبرالی اخذ شده است.
با آغاز بحران، دلکسه به سرعت دریافت که فرانسه در وضعیتی قرار گرفته است که قابل دفاع نیست. به گزارش سفیر انگلستان در پاریس، دلکسه «آماده بود… تا اگر موقعیت آبرومندانهای در اختیارش قرار دهیم، عقبنشینی کند». دلکسه بر این باور بود که وضعیت سیاسی داخلی فرانسه که ماجرا دریفوس بالقوه آنها را ناپایدار ساخته بود، مجال تحرک را به شدت از او گرفته است. پذیرش یک شکست دیپلماتیک خفتبار احتمالا به معنی سقوط کابینه بریسون بود و حتی خطر یک کودتای نظامی هم وجود داشت. بنا به گزارشها، دلکسه از لندن خواست «مرا در تنگنا قرار ندهید». در 11 اکتبر وی به سفیر انگلستان گفت اگر لندن قالب مناسبی در اختیارش قرار دهد، «وی اساسا خواهان سازش است». در 27 اکتبر سفیر فرانسه در لندن به سالزبری اطلاع داد که مارشان به زودی فشودا را ترک خواهد کرد و از انگلستان تمنا کرد که در ازای آن امتیازی به فرانسه دهد.در همین حال، با وجود لحن ملتمسانه دیپلماسی فرانسه و بازتابهای احتمالی موضعگیری انگلستان بر جو سیاسی داخلی فرانسه، لندن سرسختانه جز انتخاب غمانگیز صدور دستور عقبنشینی خفتبار به مارشان یا پذیرش جنگ هیچ راهحل دیگری در اختیار پاریس نگذاشت. در 18 سپتامبر سفیر انگلستان در پاریس «قاطعنامه» به دلکسه گفت که لندن در منازعه فشودا تن به هیچگونه سازشی نخواهد داد. در 30 سپتامبر در پاسخ به اظهارات دلکسه دایر بر اینکه فرانسه تسلیم اتمام حجت انگلستان نخواهد شد و راه جنگ را در پیش خواهد گرفت، سفیر انگلستان بار دیگر اعلام کرد تا زمانی که مارشان از فشودا عقبنشینی نکرده باشد، هیچ مذاکرهای صورت نخواهد گرفت. سالزبری مصمم بود «فرانسه را نه متقاعد، بلکه وادار به عقبنشینی کند».
افکار عمومی ستیزهجوی انگلستان به شدت پشتیبان دیپلماسی سرسختانه لندن بود. حتی پیش از بروز بحران فشودا هم به دلیل تنشهای برخاسته از رقابت استعماری انگلستان و فرانسه «در انگلستان کسی دقیقا خواهان جنگ با فرانسه نبود، ولی اگر موقعیت ایجاب میکرد همه بدون درنگ به آن تن میدادند». همین که بحران شروع شد مطبوعات از تصمیم حکومت مبنی بر امتناع از مذاکره با فرانسه قویا پشتیبانی کردند و در جریان بحران «مطبوعات مردمی انگلستان دشنامگویی و هتاکی را از حد گذراندند» در کشور روحیه جنگطلبی چشمگیری حاکم بود و افکار عمومی انگلیسیان در مورد فشودا «به شدت ستیزهجو» شده بود. «افکار عمومی صریح انگلستان» استوار در پشت سیاست سرسختانه کابینه صف بسته بود. بیگمان چنین بود زیرا انگلستان اعتبار و حیثیت کشورشان را در خطر میدیدند و در نتیجه «آماده بودند پاسخ دندانشکنی» به چالش فرانسه بدهند.نخبگان سیاسی انگلستان نیز حال و هوایی چون مردم عادی کشور داشتند. همانگونه که مایکل هیکس بیچ وزیر دارایی در 19 اکتبر گفت: «کشور استوار ایستاده است». موضع سازشناپذیر حکومت قویا مورد تایید امپریالیستهای لیبرال مخالف دولت به ویژه لرد رزبری، اسکوئیت و سرادواردگری قرار داشت. رزبری نخستوزیر و وزیر امور خارجه سابق یادآور شد که کابینهاش در 1895 فرانسه را از نیل علیا برحذر داشته است و اعلام نمود هر کابینهای که در مورد فشودا کوچکترین نشانهای از سازش با فرانسه نشان دهد ظرف یک هفته از کار برکنار خواهد شد. در واقع وقتی سالزبری در جلسه تعیینکننده 27 اکتبر کابینه این برداشت را در برخی اذهان ایجاد کرد که مایل به مصالحه با پاریس است، خیلی زود اکثر وزرا آب پاکی را بر این اندیشه ریختند و به دریاداری دستور داده شد تا نیروی دریایی را در وضعیت جنگی قرار دهد.انگلیسیان میدانستند که اگر پاریس دست از مقاومت نکشد کار قطعا به درگیری مسلحانه خواهد کشید. لندن با خویشتنداری و آرامش و درواقع با اطمینان و اعتماد به خود این احتمال را مدنظر داشت. چون انگلیسیان اعتبار و شهرت انگلستان بهعنوان یک قدرت بزرگ را در خطر میدیدند، هیچ چاره دیگری جز کم کردن روی فرانسه برای خود نمیشناختند: «اگر انگلستان در اوضاع و احوال اکتبر 1898 خط مشی نرمخویانهتری در پیش میگرفت، قطعا نهتنها پاریس، بلکه سن پترزبورگ و برلین هم به این وسوسه میافتادند که آن را قدرتی بشناسند که قطع نظر از شدت تحریکات هرگز خطر جنگ را به جان نمیخرد».در اکتبر 1898 نیروی دریایی انگلستان هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ کیفی برتری قاطعی بر ناوگان فرانسه داشت و نتیجه جنگ دو کشور از پیش روشن بود. لندن از تحمیل برتری راهبردی خود هیچ ابایی نداشت. در طول ماه اکتبر، نیروی دریایی سلطنتی انگلیس تمهیداتی برای جنگ با فرانسه چید. در 15 اکتبر ناوگان کانال مانش گردآورده شد. تا 26 اکتبر نیروی دریایی سلطنتی نقشههای تفصیلی برای جنگ کشیده بود. در 28 اکتبر ناوگان جنگی ذخیره فعال و در پورتلند متمرکز شد؛ اندکی بعد ناوگان کانال مانش به جبلالطارق اعزام و ناوگان مدیترانه روانه مالت شد. مطرح شدن این اقدامات در گزارشهای اطلاعاتی رسیده به پاریس و در نوشتههای مطبوعات انگلیس تاثیر عمیقی بر سیاستگذاران فرانسوی گذاشت.
انگلستان، فرانسه را تحقیر کرد
در حالی که افکار عمومی در انگلستان با بالا گرفتن بحران بر سر منازعه فشودا به شدت خواهان جنگ با فرانسه بود، دولت فرانسه دریافت که یارای مقابله با ناوگان قدرتمند جنگی انگلیس را ندارد، اما با این حال بسیار امیدوار بود که راهی شرافتمندانه پیدا کند که در آن علاوه بر جلوگیری از جنگ و برقرار شدن صلح، فرانسه به صورت آبرومندانه اقدام به عقبنشینی برای پایان منازعه و فروکش کردن بحران بکند، اما انگلستان که دریافته بود فرانسه در موضع ضعف قرار دارد، هیچ گاه این سازش را نپذیرفت.
فرانسه نیز که بر وضعیت بدنظامی خویش در برابر انگلستان واقف بود، سرافکندگی دیپلماتیک را به جنگی که حاصل آن چیزی جز شکست نبوده ترجیح داد. این متن برگرفته از کتاب صلح لیبرالی است.
نخبگان سیاسی انگلستان نیز حال و هوایی چون مردم عادی کشور داشتند. همانگونه که مایکل هیکس بیچ وزیر دارایی در 19 اکتبر گفت: «کشور استوار ایستاده است». موضع سازشناپذیر حکومت قویا مورد تایید امپریالیستهای لیبرال مخالف دولت به ویژه لرد رزبری، اسکوئیت و سرادواردگری قرار داشت. رزبری نخستوزیر و وزیر امور خارجه سابق یادآور شد که کابینهاش در 1895 فرانسه را از نیل علیا برحذر داشته است و اعلام نمود هر کابینهای که در مورد فشودا کوچکترین نشانهای از سازش با فرانسه نشان دهد ظرف یک هفته از کار برکنار خواهد شد. در واقع وقتی سالزبری در جلسه تعیینکننده 27 اکتبر کابینه این برداشت را در برخی اذهان ایجاد کرد که مایل به مصالحه با پاریس است، خیلی زود اکثر وزرا آب پاکی را بر این اندیشه ریختند و به دریاداری دستور داده شد تا نیروی دریایی را در وضعیت جنگی قرار دهد.انگلیسیان میدانستند که اگر پاریس دست از مقاومت نکشد کار قطعا به درگیری مسلحانه خواهد کشید. لندن با خویشتنداری و آرامش و درواقع با اطمینان و اعتماد به خود این احتمال را مدنظر داشت. چون انگلیسیان اعتبار و شهرت انگلستان بهعنوان یک قدرت بزرگ را در خطر میدیدند، هیچ چاره دیگری جز کم کردن روی فرانسه برای خود نمیشناختند: «اگر انگلستان در اوضاع و احوال اکتبر 1898 خط مشی نرمخویانهتری در پیش میگرفت، قطعا نهتنها پاریس، بلکه سن پترزبورگ و برلین هم به این وسوسه میافتادند که آن را قدرتی بشناسند که قطع نظر از شدت تحریکات هرگز خطر جنگ را به جان نمیخرد». در اکتبر 1898 نیروی دریایی انگلستان هم به لحاظ تعداد و هم به لحاظ کیفی برتری قاطعی بر ناوگان فرانسه داشت و نتیجه جنگ دو کشور از پیش روشن بود. لندن از تحمیل برتری راهبردی خود هیچ ابایی نداشت. در طول ماه اکتبر، نیروی دریایی سلطنتی انگلیس تمهیداتی برای جنگ با فرانسه چید. در 15 اکتبر ناوگان کانال مانش گردآورده شد. تا 26 اکتبر نیروی دریایی سلطنتی نقشههای تفصیلی برای جنگ کشیده بود. در 28 اکتبر ناوگان جنگی ذخیره فعال و در پورتلند متمرکز شد؛ اندکی بعد ناوگان کانال مانش به جبلالطارق اعزام و ناوگان مدیترانه روانه مالت شد. مطرح شدن این اقدامات در گزارشهای اطلاعاتی رسیده به پاریس و در نوشتههای مطبوعات انگلیس تاثیر عمیقی بر سیاستگذاران فرانسوی گذاشت.
جای تردید نیست که فرانسه به دلیل ضعف نظامی در برابر انگلستان، در نهایت ناگزیر از پذیرش شکست دیپلماتیک سختی شد. ناوگان فرانسه هم از لحاظ تعداد و هم به لحاظ کیفی و هم از لحاظ عدم آمادگی، توان مقابله با قدرت نیروی دریایی سلطنتی انگلستان را نداشت. وقتی پاریس دریافت که توازن نظامی به نفع انگلستان میچربد، عقبنشینی خفتبار دیپلماتیک در مقایسه با شکست کوبنده در جنگ راهحل قابل قبولتری به نظر رسید. همانگونه که دلکسه اذعان داشت او وفوره رییسجمهور به دلیل «ضرورت پرهیز از جنگی دریایی که حتی با کمک روسیه مطلقا قادر به پیگیری آن نبودیم» ناچار شدند به مارشان دستور عقبنشینی دهند. در پایان «دلکسه جز تسلیم، گزینه راستین دیگری نداشت؛ جنگ با انگلستان انتخاب ممکنی نبود مگر بهعنوان ژستی نابخردانه حاکی از مبارزهطلبی». همانگونه که گرینویل میگوید: «نتیجه بحران فشودا چیزی جز اثبات قدرت انگلستان و ضعف فرانسه نبود.»
نتیجه بحران فشودا را نه نظریه صلح مردمسالارانه بلکه مکتب واقعگرایی تبیین میکند. انگلستان با این باور که منافع راهبردی و حیثیتی حیاتیاش در خطر است بهرغم درخواستهای ملتمسانه دلکسه مبنی بر اینکه راهی آبرومندانه برای خارج ساختن فرانسه از این بحران در اختیارش گذاشته شود مصالحه دیپلماتیک با پاریس را منتفی میدانست. سرسختی انگلستان دقیقا برخلاف انتظار نظریه صلح مردمسالارانه دایر بر حاکم بودن احترام متقابل برخاسته از هنجارها و فرهنگ مردمسالاری بر مناسبات میان دولتهای مردمسالار است. لندن به اتکای افکار عمومی و افکار نخبگان کشور، سیاستی در پیش گرفت که برای پاریس جز دو انتخاب ناخوشایند باقی نگذاشت. پذیرش سرشکستگی دیپلماتیک یا قبول شکست نظامی در یک جنگ. برخلاف انتظارات نظریه صلح مردمسالارانه ولی موافق با آنچه مکتب واقعگرایی حکم میکند انگلستان فرانسه را تهدید نظامی کرد و آماده بود تا تهدیدات خود را عملی سازد. پاریس هم به جای تن دادن به جنگی که جز شکست برایش نتیجهای نداشت، تسلیم خواستههای انگلستان شد.
نزاع آلمان و فرانسه بر سر غرامت
جنگ جهانی اول با شکست آلمان و انعقاد قرارداد ورسای به پایان رسید که مقرر شد، براساس این معاهده دولت آلمان به عنوان مقصر اصلی غرامات این جنگ را به دیگر دول درگیر از جمله فرانسه پرداخت کند.
اما آلمان خواهان تعدیل در غرامات بود و آن را حربهای میدانست که با آن میتوانست در کل چارچوب معاهده ورسای تجدیدنظر کند، از سوی دیگر دولت فرانسه در پی اهرمی بود که با آن آلمان را وادار به پرداخت غرامت کند.کشاکشی که بر سر این موضوع پس از پایان جنگ و از 1918 آغاز شده بود در سال 1923 با اشغال رور لهستان وارد مرحله جدیدی شد که در بخشی از کتاب صلح لیبرالی به آن پرداخته شده است.
اشغال روهر(Rohr) که نقطه پایان صلح سرد سالهای پس از 1918 بود «عملا به معنی از سرگیری جنگ بود». اشغال این ناحیه نتیجه تعارض سیاست امنیتی فرانسه با سیاست آلمان بود که در پی راهی برای تجدیدنظر در نظام پیمان ورسای میگشت. علت بلافصل اشغال رور مساله پرداخت غرامات بود ولی با اینکه این ناحیه به خودی خود از لحاظ اقتصادی مهم بود ولی اهمیت واقعی آن به این باز میگشت که پاریس و برلین آن را نماد رقابت ژئوپلتیک میان خود میانگاشتند.از دید پاریس وادار کردن آلمان به رعایت دقیق تعهداتی که در زمینه پرداخت غرامات داشت، برای حفظ نظام ورسای اهمیت تعیینکننده داشت. وانگهی، همانگونه که اشغال رور اثبات کرد مساله غرامات اهرمی در دست فرانسه بود تا هر زمان برلین از پرداخت آن کوتاهی کند با وضع مجازاتهای سیاسی و ارضی بر آلمان، نظام ورسای را به سود خود تغییر دهد. از دید آلمان قبولاندن تعدیل در غرامات حربهای برای مطرح ساختن مساله تجدیدنظر در کل چارچوب نظام ورسای بود. سیاستهایی که آلمان برای «برآوردهسازی» تعهداتش در پیش گرفته بود، هدفی جز این نداشت که نشان دهد چون رعایت دقیق تعهدات مقرر شده در زمینه پرداخت غرامات بیرون از توان آلمان است به ناگزیر منجر به فروپاشی مالی و اقتصادی آلمان خواهد شد تا بدین ترتیب تجدیدنظر در این تعهدات را به طرفهای مقابلش بقبولاند.
با اینکه آلمان شکست خورده بود و ترتیبات معاهده ورسای جلوی قدرتگیری دوباره آن را در کوتاهمدت میگرفت ولی منابع بنیادین توان ژئوپلتیک آن- بنیان صنعتی و جمعیت آن- دست نخورده باقی مانده بود. سیاستگذاران فرانسوی نگران مطرح شدن دوباره تهدید امنیتی آلمان بودند و عزم خود را جزم کرده بودند تا با تحمیل محدودیتهای نظامی، ارضی و اقتصادی بر آلمان جلوی آن را بگیرند.
ریشه سیاستی که فرانسه در دوره بعد از جنگ در قبال آلمان در پیش گرفت به اهدافی باز میگشت که پاریس در طول جنگ دنبال میکرد. از همان سال 1915 دلکسه، وزیر خارجه بر آن بود تا ضمن الحاق ساحل سمت چپ راین به فرانسه، هلند و بلژیک، رایش آلمان را به تعدادی دولت کوچک تجزیه کند. در اواخر 1917 پاریس تصمیم گرفت ضمن الحاق آلزاس- لورن و سار و تشکیل یک دولت مستقل دستنشانده فرانسه در راینلند، بقیه رایش را دستنخورده باقی گذارد. با تحمیل پرداخت غرامات به آلمان و قرار دادن کنترل آهن و زغالسنگی در دست فرانسه که برای برتری صنعتی اروپای غربی اهمیت تعیینکننده داشت، امنیت نظامی و اقتصادی فرانسه تقویت میشد.پس از جنگ، اهداف فرانسه تغییری نکرد. پاریس در پی تضمین امنیت نظامی، اخذ غرامات و جا انداختن فرانسه بهعنوان تولیدکننده برجسته فولاد اروپا بود. در ورسای فرانسه برای پرهیز از رنجاندن انگلستان و ایالات متحده دست از سوداهایی که برای الحاق راینلند داشت، کشید؛ ولی در سراسر دورهای که از آتش بس شروع و به اشغال روهر ختم شد، پاریس ضمن در سر پروراندن امیدهایی که برای کنترل ساحل سمت چپ راین داشت، پنهانی از جدایی طلبان راین پشتیبانی میکرد. حتی زمانی که به نظر میرسید فرانسه از ادعاهای ارضی خود بر راینلند دست کشیده است، کلمانسو نخستوزیر فرانسه با پیوند زدن مساله غرامات و مسائل امنیتی، به گوهر بیشتر این ادعاها دست یافته بود: به موجب مقررات پیمان ورسای، مادام که آلمان غرامات خود را پرداخت نکرده باشد سربازان فرانسه میتوانند در راینلند باقی بمانند.
مردم فرانسه به شدت پشتیبان سیاست دولتشان در قبال آلمان بودند. افکار عمومی فرانسهخواهان راهحل مسالمتآمیزی بود که «نفوذ و قدرت آلمان را هر چه بیشتر محدود سازد» و وحشت مردم فرانسه از آلمان در دوره پس از جنگ نیز ادامه یافت. مردم هم مانند سیاستگذاران معتقد بودند که باید آلمان را وادار کرد تا همه هزینههایی را که فرانسه در ارتباط با جنگ متحمل شده است (ازجمله هزینه بازسازی اراضی فرانسه که تحت اشغال آلمان بود) بپردازد و افکار عمومی و نظر مقامهای رسمی مقوم یکدیگر بود. در واقع افکار عمومی فرانسه که پوانکاره نخست وزیر برای شکل دادن به آن زحمت زیادی کشیده بود، در اواخر سال 1922 چنان ضدیتی با آلمان داشت که اگر وی دست به اشغال روهر نمیزد جای تردید است که بقای سیاسیاش به خطر نمیافتاد.سرخوردگی فزاینده پاریس از مبارزهای که آلمان برای کاهش چشمگیر غرامات به راه انداخته بود، فرانسه را به تهاجم نظامی به روهر تشویق کرد.
گر چه درباره ماهیت دقیق اهداف پوانکاره از اشغال روهر اختلاف نظر هست ولی در مجموع این اعتقاد وجود دارد که اشغال روهر تلاشی برای پیشبرد اهدافی بود که فرانسه در زمینه تجدیدنظر در نظام ورسای به نفع خودش دنبال میکرد.
هدف فرانسه از اشغال روهر
اشغال روهر توسط ارتش فرانسه که به ظاهر اهرمی برای پایبندی آلمان به عهدنامه ورسای بود، در واقع مسالهای ورای این موضوع و دریافت غرامت بود؛ چرا که فرانسه میدانست بهرغم شکست آلمان در جنگ پتانسیلهای صنعتی و جمعیتی آن همچنان حفظ شده است و اشغال روهر را بیشتر برای فلج کردن اقتصاد آلمان مدنظر داشت تا از این طریق امنیت خود را فراهم کند. این متن از کتاب صلح لیبرالی اخذ شده است.
هدف از اشتغال روهر آشکارا این بود که با فلج کردن اقتصاد آلمان امنیت فرانسه تقویت شود و در عین حال پاریس بتواند سودایی را که در زمینه جا انداختن فرانسه به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی اروپا داشت، عملی سازد. پاریس دست کم امیدوار بود که اشغال روهر آتش جداییطلبی را در این ناحیه شعلهورتر سازد و سبب شود تا راین لند از رایش جدایی گزیند؛ شواهدی وجود دارد که نشان میدهد اشتغال روهر مشخصا برای پیشبرد اهدافی صورت گرفت که در فرانسه در زمنیه الحاق راینلند و تجزیه رایش در سرداشت. با آغاز بحران روهر، فرانسه فعالانه به تحریک و تشویق جداییطلبان راین پرداخت.در بحران روهر، فرانسه برای تضمین منافع امنیتی خود تردیدی در توسل به نیروی نظامی در برابر حکومت مردمسالاری وایمار در آلمان نداشت. در واقع، از مطالعه تاریخ دوره میان 1915 (که سیاستگذاران فرانسوی به شکل جدی به اندیشه درباره اهداف جنگی خود پرداختند) و 1923 روشن میشود که فرانسه این استدلال را که اگر آلمان به یک مردمسالاری مبدل شود، موقعیت امنیتی فرانسه در دوره پس از جنگ تقویت خواهد شد، کرارا رد کرده بود. برخلاف انگلستان که اندکی پس از جنگ به این باور رسید که کلید حفظ صلح در اروپا وجود یک آلمان مردم سالار است. فرانسه ترجیح داد به جای دست شستن از راهبرد خود مبنی بر حفظ امنیت خودش با گرفتن تضمینهای ملموس، مردمسالاری آلمان را مخاطره اندازد. همانگونه والتر مک دوگال میگوید:وزارتخارجه فرانسه قائل به ارتباط چندانی میان شکل حکومت و سیاستهای خارجی نبود. این اندیشه ویلسون که مردمسالاریها پیگیر سیاستهای خارجی مسالمتآمیزند و رژیمهای اقتدارگرا تجاوزطلب، معتقدان انگشت شماری در دولت و ارتش فرانسه داشت… یک آلمان متحد و قوی چه پادشاهی بود و چه جمهوری، فرانسه را تهدید میکرد و قطعا بر اقتصادهای منطقه دانوب و ناحیه بالکان تسلط پیدا میکرد. اشغال نظامی روهر توسط فرانسه بحران بزرگی- اگر نه جنگی میان فرانسه آلمان دست کم یک شبه جنگ- پدید آورد. تنها چیزی که مانع از درگرفتن جنگی تمام عیار شد، ناتوانی آلمان از اعلام چنین جنگی بود. با این حال، آلمانیها به شدت در برابر اشغال مقاومت کردند. اگر چیزی آلمانیهای متفرق را در جمهوری وایمار یکپارچه میکرد آن چیز نفرت از نظام ورسای و عزم جزمشان برای انداختن آن بود.
Hits: 0