اصل بقاي شايستگان
اقتصاد آزاد و رقابت با هم به پيش ميروند. رقابت مشوق كار دلسوزانه است و كار سختكوشانه سازنده جامعه بهتر است.
از اين رو، هيچ چيز مهمتر از اين نيست كه رقابت شرافتمندانه باشد، به زور و قدرت استوار نباشد، بلكه به ارزشي پايدارتر متكي باشد.
من راجع به اصول اخلاقي صحبت ميكنم كه ملاكي براي حق و باطل به دست ميدهد. چنين اصولي بايد به ما دستور دهد كه كارهايمان را چطور بايد انجام دهيم؛ چراكه بدون اين اصول جامعه عرصه تكتازي زورمداران و زورمندان ميشود و فقط كساني كه زور عريان در اختيار دارند بر آن حكم ميرانند. حكومت جبر و زور رونق و پيشرفت به بار نميآورد؛ كاملا برعكس، تاريخ بارها و بارها نشان داده است كه زور افسارگسيخته به خشونت ميانجامد.
رقابت شرافتمندانه حتي به شركتهاي كوچك امكان ميدهد تا با سرمايه اندك براساس قابليت و كارآمدي مديريت فرصت مساوي موفقيت به دست آورد. اندازهگيري قابليت، به معناي اخص كلمه، كار دشواري است؛ اما وجدان، پشتكار و استعداد خلاق به طور حتم عوامل مهمي هستند. آنها صفاتي هستند كه فرد ميتواند بدون ثروت يا نفوذ زياد در خود بپروراند و اگر رقابت بر محور آنها بچرخد كسي كه قابليت ذاتي داشته باشد، ميتواند در هر حوزهاي از كسبوكار موفق شود.
از طرفي ديگر، اگر قدرت مالي قواعد رقابت را تعيين كند، آن گاه قابليتها اهميت كمتري پيدا ميكند و شركتهاي كوچك با سرمايه اندك؛ اما با مديران توانا، قادر به رقابت نخواهند بود. در بلندمدت اگر قدرت مالي تعيينكننده باشد، هيچ كس، چه جامعه و چه شركتهاي ذينفع، سود نخواهند برد.
در كار توليد، هر شركت بايد تمام خلاقيتها و نوآوريهاي خود را به كار گيرد تا كالاهاي مرغوب توليد كند – هزينههاي توليد و هزينههاي جاري را به منظور كاهش قيمتهاي خردهفروشي پايين نگه دارد – و سود معقولي به دست آورد. اين كار باعث پيشرفت ميشود و رقابت از اين جنبه بايد ترغيب و تشويق شود. اگر شرايط رقابت شرافتمندانه باشد، حتي شركتهاي كوچك هم ميتوانند با شركتهاي بزرگتر با شرايط يكساني رقابت كنند. حتي براي رقابتي جانانه شركت كوچك يا متوسط با مديري لايق بهتر كار ميكند.
در هر صورت، كساني كه مناسب يك حوزه از فعاليتها هستند از رقابت جان به در ميبرند؛ در غير اين صورت بايد تلاش كنند در عرصههاي ديگر قابليتهاي خودشان را به عمل درآورند. اين به نظر من الگوي طبيعي پيشرفت است و براي تكامل جامعه متوازن اساسي است.
دو چهره وفور نعمت
وظيفه كسبوكار صنعت اين است كه به نيازهاي مردم پاسخ دهند و كيفيت زندگي مردم را با توليد و توزيع بيشترين تنوع كالاهاي مناسب بهبود بخشند. در اصل علت وجودي كسبوكار كمك به ارتقاي سطح زندگي مردم است. با اين حال، ما فقط با نان خالي زنده نيستيم و داشتن رفاه مادي به هيچ وجه تضمينكننده سعادت نيست. فقط غناي روحي ميتواند شادي واقعي به بار آورد.
اگر اين حرف درست باشد، آيا كسبوكار بايد فقط با جنبههاي مادي زندگي سروكار داشته باشد و رسيدگي به روح انسان را به اعتقاد يا اخلاق واگذار كند؟ من اين طور فكر نميكنم. اهل كسبوكار هم بايد بتوانند در آفريدن جامعهاي از لحاظ معنوي غني و از لحاظ مادي ثروتمند سهيم باشند.
كاري كه ما- اهالي كسبوكار- ميتوانيم بكنيم اين است كه اخلاق و رفتار كاري مناسبي اتخاذ كنيم و به كار ببنديم و حفظ كنيم. براي مثال، اگر ما در پرداختن صورتحسابها بيدقت باشيم، كسبوكار ما نابسامان ميشود اين كار به نوبه خود ميتواند تاثير دلسردكنندهاي بر افراد ذيسهم و در مجموع بر كل جامعه بگذارد. بنابراين، ما بايد در رسيدگي به امور مالي دقيق باشيم و ديگران را هم تشويق كنيم تا در مورد وصول و پرداخت صورتحسابها هوشيار باشند.
اين حرفي اغراقآميز نيست كه كسبوكار پررونق با تسويهحسابهاي به موقع شروع ميشود. شركت يا فروشگاهي كه بر شالوده محكم مالي و اخلاقي عمل ميكند، تاثيري مثبت بر افراد ذيربط، خواه كاركنان خواه مشتريان خواهد داشت. حتي بعضي افراد در جريان كار شركت يا فروشگاه از لحاظ اخلاقي و تاثير ثمربخش بر يكديگر روحيهسازي ميكنند.
خدمت ديگري كه اهل كسبوكار ميتوانند و بايد براي ارضاي روحي مردم انجام دهند، تشويق و ترغيب استقلال مديريت است. تلاشهاي مستمر براي كاهش بدهيها و افزايش سرمايه، بهبود كيفيت محصولات يا خدمات از طريق بخش تحقيق و توسعه داخلي و حل هر مشكلي كه ممكن است با منابع خاص مديريت بروز كند و نه به هزينه ديگران- همه اينها- توصيفكننده چيزي است كه من مديريت مستقل ميخوانم.
اهل كسبوكار بايد تمام مديران را تشويق كنند تا سياستها و فعاليتهايي را دنبال كنند كه استقلال شركت را افزايش ميدهد و اين كار بايد به لحاظ استقلال كارآفريني به همكاري ميان بازرگانها كمك كند. اگر اهالي كسبوكار بتوانند در اين تلاشها موفق شوند براي جامعه نمونه خواهند شد.
من مطمئن هستم كه بسياري راههاي ديگر وجود دارد كه كسبوكار و صنعت ميتوانند به غناي معنوي زندگي مردم خدمت كنند. در هر صورت، اصليترين مسووليت مشترك در قبال جامعه اين است كه هر شركت به سهم خود بر پاي خود بايستد. فقط در اين صورت است كه شركتهاي بزرگ و كوچك ميتوانند دست به كار ساختن جامعهاي واقعا مرفه هم از لحاظ مادي و هم از لحاظ معنوي شوند.
منبع: كتاب نه براي لقمهاي نان | ترجمه: محمود متحد | برگرفته: دنیای اقتصاد
Hits: 0