هیچ افتخاری در حوزه علم برای دانشمندان رشتههای فیزیک، شیمی، زیستشناسی و پزشکی بالاتر از این نیست که نامشان در رده گروه اندکی از کسانی قرار گیرد که بر اساس وصیت آلفرد نوبل، شایسته دریافت جایزه نوبل شوند (و البته گاه ریاضیدانانی که بهواسطه جایزه مکمل نوبل یعنی اقتصاد به یاد نوبل است افتخار کسب میکنند.) البته جایزه نوبل در دو رشته مهم دیگر نیز اهدا میشود؛ ادبیات و صلح. دو رشته اخیر، اگرچه بیشترین بازتاب و جنجال را در حوزه خبری ایجاد میکنند، اما اجماعی که در اعتبار بخش علمی نوبل قرار دارد در این دو بخش وجود ندارد و یکی از دلایل آن هم بهطور بدیهی اختلاف نظرات گسترده و نقش مهم دیدگاههای فردی درباره این دو موضوع است که بهاندازه بخش علمی قابل متر زدن و اندازهگیری نیست.
دانشمندانی که جایزه نوبل را دریافت میکنند، یکباره جایگاهشان در جهان و در مقابل چشمان جامعه تغییر میکند.
این تغییر تنها به جایگاه آنها در درون جامعه علمی محدود نمیماند.
برای بسیاری از مردم این افراد تنها چهرههای علمی برجستهای هستند که در طول سال ممکن است نام آنها را بشنوند یا تنها دروازهای بهسوی دنیای علم هستند که با آنها در طول زندگی روزمره خود مواجه میشوند. رسانهها مکرر با این افراد صحبت میکنند و نظرشان را درباره موضوعات مختلف میپرسند و عمدتاً با تیتری مشابه اینکه برنده نوبل چنان و چنین گفت آنها را بازتاب میدهند.
برندگان نوبل علمی، درست یا غلط، در جامعه به جایگاه ستارههای اجتماعی میرسند. شاید مردم عادی قیافه یا نام آنها را به یاد نیاورند اما همین که در جایی با لقب برنده نوبل از آنها یاد شود این موقعیت اجتماعی تولید میشود و همراه آنها باقی خواهد ماند.
درباره نوبل و اینکه در دنیای واقعی علم چه اهمیتی دارد بحثهای داغ و جدی درون جامعه علم وجود دارد. در بسیاری از رشتهها جایزهها یا ارزشیابیهای دیگری وجود دارد که برای دانشمندان شاید اگر تنها از معیار علمی بخواهیم به موضوع نگاه کنیم، ارزش و اهمیت بیشتری داشته باشد. دانشمندان جوانتر بیشتر از اینکه به نوبل امیدی داشته باشند نگاه خود را برای مثال به جایزه مکآرتور میدوزند که میتواند در واقع نسل آینده تحقیقات آیندهدار را شناسایی کند. از سوی دیگر نوبل به دلیل ساختاری که در طراحی آن وضع شده با برخی از ویژگیهای امروزین فعالیت علمی عقب مانده است. یکی از این موارد به این مساله برمیگردد که نوبل بر اساس وصیتنامه میتواند به سه نفر در هر رشته اهدا شود. عمده پروژههای علمی دوران ما حاصل همکاریهای چندصد نفر هستند. برای مثال زمانی که نوبل جایزه فیزیک خود را به امواج گرانشی اهدا کرد، تنها سه تن از پیشگامان این نظریه جایزه را بردند اما مقالهای که منجر به تفکیک نخستین امواج گرانشی و اهدای این جایزه داشت امضای بیش از صد دانشمند را از سراسر جهان زیر خود داشت.
نوبل از سوی دیگر میراثدار سنتی قدیم در جهان پیش از مدرن علم است که برخی از حاکمان، یا صاحبان منزلت برای توسعه اعتبار خود حامی دانشمندان میشدند و از آنها در کارهای خود حمایت میکردند. سازوکار حمایتهای مردمی یا غیردولتی از علم هنوز هم ادامه دارد اما روشش با گذشته بسیار تفاوت پیداکرده که باید ریشههای آن را در اقتصاد علم مشاهده کرد.
همچنین نقد جدی به جایزه نوبل درباره ساختار شکلگرفته درون آن مطرح است. منتقدان بیان میکنند که این نهاد نسبت به تنوع جنسیتی و اقلیتی بیتوجه است. عدم تناسب برندگان زن و مرد با برندگان اقلیتهای نژادی یا جنسیتی در مقابل عمده برندگان جایزه نوبل که مردان سفیدپوست هستند، نقدی مهم را متوجه این نهاد کرده است. البته در مقابل این نگاه در دفاع از نوبل وجود دارد که این جایزه باید به برترین دستاوردهای علمی -که عموماً از زمان مطرحشدن آنها چند دههای گذشته و اعتبار آنها به تایید اجماع علمی رسیده است- تعلق بگیرد. بر این اساس و با اعتراف به تمام تبعیضهایی که درون جامعه علمی وجود داشته است، طبیعی است که دلایل مختلف اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مانع حضور برابر گروههای مختلف در نهاد علم شده و در نتیجه دستاوردهای آنها نیز یکسان نیست. آنها این نقد را به ساختار علم و نه به نهاد نوبل وارد میدانند.
اما همه این نقدها به کنار، واقعیت جامعه این است که نوبل علم برای برندگانش شأن و جایگاهی فراتر از جایگاه صرفاً علمی آنها به همراه میآورد و مخاطبانی را شنوای سخنان آنها میکند که پیش از این چندان شناخت و آشنایی با این افراد نداشتهاند و از سوی دیگر ترکیب جایگاه علم و در اختیار داشتن عنوان نوبل که حداقل از دید عموم، بالاترین جایگاه علمی جهان است، به صدای آنها و حرف آنها اعتباری میبخشد که کمتر شخصی از آن برخوردار میشود.
این صدای رسا و اثرگذار همان چیزی است که بحث مسوولیت اجتماعی برندگان نوبل را مطرح میکند.
حال که چنین صدا و چنین مخاطبی در اختیار فردی قرار داده میشود چگونه باید از آن استفاده کند.
داستان در این مورد به دو بخش قابلتقسیم است. نخست آن چیزهایی که چنین شخصی باید از گفتن و کارهایی که از انجامش پرهیز کند و دوم آنچه باید بگوید و آنچه باید انجام دهد.
صحبت کردن درباره بخش اول ماجرا کمی سادهتر است. دانشمند برنده نوبل همانند هر انسان صاحبخردی باید متوجه باشد که مخاطب او چه کسی است؟ در چه دنیایی زندگی میکند و جهان چگونه حرف او را میفهمد. او احتمالاً باید در نظر داشته باشد که از این پس بسیاری از حرفهای او با اعتباری متفاوت از دوران قبل از چنین افتخاری برداشت خواهد شد. برای مثال اگر امروز برنده نوبلی بیاید و بگوید ماسک زدن تاثیری در جلوگیری از ویروس سارس، ویروس کرونا ندارد و در مهار همهگیری کمکی نمیکند، این گفته بهسرعت دهانبهدهان و وبسایت به وبسایت و خبرگزاری به خبرگزاری بازنشر میشود و بسیاری از مردم خسته از اقدامات احتیاطی درباره همهگیری، آن را چون فصلالخطابی برای خود تلقی کرده و اقدام به عمل بر آن مبنا میکنند. این صدا بهقدری بزرگ و موثر است که مهم نیست چقدر دیگران فریاد بزنند آن برنده نوبلی که شما از او نقل قول میکنید برای مثال برنده جایزه در رشته فیزیک است و دانش تخصصیاش در زمینه ویروسشناسی الزاماً تفاوتی با شما ندارد.
مردم به اعتبار دانشمند بودن و برنده نوبل بودن نظرات شخصی دانشمندان و بهطور خاص ابرستارههای آنها را که برندگان نوبل در میان ایشان جای دارند عمومیت میبخشند و اعتبار آنها در حوزه تخصصی فعالیتشان را به همه گفتههای آنها توسعه میدهند.
نمونه چنین مواردی کم نیست و اصولاً به مسالهای بهعنوان بیماری یا پارادوکس نوبل معروف شده است؛ دانشمندان نوبلیستی که پیش از دریافت جایزه و عمدتاً بعد از دریافت آن در حوزههای مختلف نهتنها سخنان غیرمنطقی گفتهاند که حتی در خارج از رشته اصلی خود معتقد و مرتکب به رفتارهای شبهعلمی بودهاند. چندی پیش در یادداشتی به تعدادی از این موارد اشاره کرده بودم که برخی از آنها به شرح زیر است.
پییر و ماری کوری (و البته بیشتر پییر) هر دو از حامیان اوساپیو پالادینو (Eusapia Palladino) بودند که یکی از اصطلاحاً مدیومهای معروف بود. او ادعا میکرد میتواند با ارواح صحبت کند، اشیا را جابهجا کند و اجسام را به حالت معلق درآورد.
فیلیپ لنارد برنده نوبل فیزیک ۱۹۰۵ از هواداران نظریه فیزیک نژاد ژرمن بود. جوزف تامسون، برنده نوبل فیزیک ۱۹۰۶ از هواداران و معتقدان به فعالیتهای ماوراءالطبیعه بود. ارنست بوریس چین برنده نوبل پزشکی در ۱۹۴۵ منکر تکامل بود. هیدیکی یوکواوا برنده فیزیک ۱۹۴۹ معتقد بود دریافتها و الهامهای صوفیانه بر علم ارجحیت دارد و از نسبیگرایی علمی مبتنی بر تائوئیسم دفاع میکرد. ویلیام شکلی برنده نوبل فیزیک ۱۹۵۶ آشکارا از برتری نژاد سفید دفاع میکرد و معتقد بود سیاهپوستان را به دلیل هوش اندکشان باید به مراکز تربیتی ویژهای فرستاد. ایوار گیاور برنده نوبل فیزیک ۱۹۷۳ منکر گرمایش زمین است. برایان جوزفسون برنده دیگر نوبل فیزیک در سال ۱۹۷۳ به پدیدههای پارانورمال معتقد بود، از حافظه آب سخن میگفت و مشوق هامیوپاتی بود.
مورد کری مولیس که در سال ۱۹۹۳ جایزه نوبل شیمی را برد شاید از همه جالبتر باشد. او نهتنها منکر رابطه ایدز و ویروس اچآیوی بود، که به طالعبینی و بدن اثیری نیز اعتقاد داشت، منکر گرمایش زمین و حفره لایه ازون بود و به آدمربایی فضاییها باور داشت و در خاطرات خود اشاره میکند که یکبار راکون درخشانی را دیده است که احتمالاً موجودی فضایی بوده است.
طبیعتاً حق هر فردی است که درباره هر موضوعی هر نظری داشته باشد. اما وقتی چنان عنوانی در مقابل نام افراد قرار میگیرد و چنان صدای آنها را بازتاب میدهد شاید حداقل انتظار این باشد که شخص صاحبنظر به مخاطبش یادآوری کند که چنین موضوعی حوزه تخصصی او نیست.
البته بخشی از بار چنین اصلاحی بر گردن رسانهها و وضعیت سواد رسانهای است. اینکه گفتههای دانشمند را باید در چارچوب قرار داد و میان نظر و دیدگاه شخصی و نظر علمی تایید، بازبینی و آزمودهشده او تمایز قائل شد. به عبارتی در انتشار چنین سخنانی او را مورد همان راستیآزمایی قرار دهیم که برای هر منبع دیگری بهکار میبریم.
در نهایت اما توصیه به برنده نوبل که بین حوزه تخصصی و حوزههای دیگر تمایز قائل شود از دید اهمیت تاثیر اجتماعی که دارد مساله مهمی است.
بخشی دیگر از بحث در حوزه نبایدها به رفتارهایی برمیگردد که الزاماً شبهعلم نیست اما حاصل نگاههای فرهنگی و اجتماعی است که بیانگر زمانه خود نیستند و در جامعه پذیرفته نمیشوند. تعرضات جنسی که متاسفانه در فضای آکادمیک به دلیل ساختار سلسلهمراتبی که دارد بسیار هم شایع است، از جمله مواردی است که در سالهای اخیر بهطور مکرر مورد بررسی قرار گرفته است و حداقل در یک مورد مطمئنیم که باعث تصمیم نوبل برای عدم اهدای یک جایزه شده است.
در سال 2019 دو سیارهشناس به نامهای مایکل میور و دیدر کویلوز به دلیل کشف سیاره فراخورشیدی به نام ۵۱- فرس اعظم- ب، نخستین سیاره فراخورشیدی که به دور ستارهای در رشته اصلی میگردید، برنده جایزه نوبل فیزیک شدند. این جایزه به نوعی ارج نهادن و اعتبار بخشیدن به شاخه مهمی از سیارهشناسی بود که احتمال میرود در سالهای پیشرو درک ما را از جهان تغییر دهد. از زمان کشف ۵۱ -فرس اعظم- ب تاکنون هزاران سیاره فراخورشیدی دیگر کشف شده است اما این جایزه بیشتر به شکل نمادین به شاخه سیارههای فراخورشیدی اهدا شد.
اگر قرار بود این جایزه پنج سال پیش اهدا شود به در کنار مایکل میور و دیدیر کویلوز حتماً جفری مارسی نیز این جایزه را شریک میشد.
او یکی از پیشگامان اکتشافات سیارات فراخورشیدی است. او و گروهش روشهای متعددی از کشف سیارههای فراخورشیدی را توسعه دادند و در کشف ۷۰ مورد از ۱۰۰ نخستین سیاره فراخورشیدی کشفشده مشارکت داشتند. او همچنین نخستین منظومه خورشیدی را که به گرد ستارهای خورشیدمانند میگردد (اوپسیلون آندرومدا) کشف کرد.
تا سال ۲۰۱۴ نام او در رده یکی از نامزدهای اصلی نوبل بهشمار میرفت و کمتر کسی میتوانست تصور کند که جایزهای به حوزه فراخورشیدی اهدا شود و شامل نام او نباشد. در سال ۲۰۱۵ آذین قریشی خبرنگار محقق علم در بازفید مقالهای درباره تعرضها و سوءرفتار جنسی جفری مارسی منتشر کرد.
این مقاله منجر به تحقیقات در زمینه رفتار او شد و در نهایت رفتار او مورد بازبینی دانشگاه قرار گرفت. مجموعه این اتهامات اعتبارسنجیشده، باعث شد عملاً او شانس خود را در دریافت جایزه نوبل بهخصوص در دوران معاصر و پس از جنبش «من هم» (MeToo) ازدسترفته ببیند.
اما همیشه این اتفاق به شکل بالا رخ نمیدهد. گاهی فرد برنده نوبل چنین سوءرفتارهایی را انجام میدهد. اتفاقی که اگر خبرش منتشر شود، تنها اعتبار یک نفر را زیر سوال نمیبرد، این افراد چه بخواهند چه نخواهند چهرههای شناختهشده علم هستند و رفتار آنها بهپای جامعه علمی و علم نوشته میشود.
بخش دوم کارها و رفتارهایی است که از چنین افرادی انتظار میرود.
بسیاری از ناشرانی که جهان علم و تحولات اجتماعی را بررسی میکنند از چهرههای سرشناس در حوزههای مختلف و بهطور خاص چهرههای علمی شناختهشده و برندگان نوبل میخواهند در مقابل رویدادهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی از خواستههای عدالتجویانه مردم دفاع کنند و از صدای خود برای بازتاب دادن تبعیضها و تلاش برای بهبود اوضاع استفاده کنند.
برای مثال تاثیری که سخن برنده نوبل از تبعیض یا تعرض جنسی در فضای آکادمی میتواند داشته باشد صدها هزار بار بیش از گزارشهای خبرنگاران مختلف است. یا برای مثال زمانی که بحرانی سیاسی در جامعهای حکمفرماست انتظار از چهرههای علم این است که درباره آن موضعگیری کنند. این انتظار در سالهای اخیر در درون جامعه علمی نیز توسعه یافته است. نیچر اخیراً در مقالهای استدلال کرده است که باید بیش از هر زمانی به پوشش سیاست بپردازد و ساینتیفیک آمریکن برای نخستینبار در تاریخ طولانی خود از یک نامزد انتخاباتی ریاستجمهوری حمایت کرده است.
این انتظاری است که فعالان اجتماعی از دانشمندان سرشناس و نوبلیستها دارند. اینکه نهتنها مراقب رفتار و گفتار خود باشند که در مواردی اتفاقاً دست به اظهارنظر بزنند. شاید همین داستان فشار وارد بر این افراد را بیشتر مشخص کند که چطور از یکسو توصیه بهدقت در گفتار خود و عدم استفاده از اعتبار علمی خود در حوزه غیرتخصصی خود میشوند و از سوی دیگر تشویق به اینکه در حوزههای غیرتخصصی دیگری مانند مسائل اجتماعی و سیاسی وارد مناظرههای اجتماعی شوند.
و البته سوالی کلانتر بر هر دو مساله بالا سایه میاندازد و آن این است که چه کسی و بر چه اساسی باید چنین بایدونبایدی را تعریف کند و اگر قیمت رسیدن به قلهای علمی از دست دادن آزادی بیان فردی است که زندگی خود را صرف علمی کرده که حداقل روی کاغذ، ادعای وفادار بودن به حقیقت و تضارب آرا را دارد، آیا پذیرش چنین قاعدهای با ذات و ماهیت علم سازگار است.
پاسخ به این سوال آخر کار سختی است و بخشی از آن به این برمیگردد که شما به کدام مدرسه فکری و مکتب در جهان علم و فلسفه علم تعلق داشته باشید. از خاستگاه نسبگرایی مطلق بیایید طبیعتاً این استدلال را قوی میدانید و نهتنها هرگونه مهار گفتههای چنین افرادی را برنمیتابید که در صورت اقدام آنها به رعایت این نکات آنها را به تسلیم خود به ساختار -چه ساختار حاکم رسمی، چه ساختار فشار اجتماعی- متهم خواهید کرد. شاید اگر معتقد به اصالت روش علمی در جهان علم باشید تصمیم دیگری بگیرید و اینکه از دانشمند بخواهید و قبول کنید که همانطور که نظر تخصصی او در چارچوب این روش مورد بازبینی، نقد، ردیه، آزمایش مکرر و بررسی صحت منابع قرار گرفته است، از داوری شدن و بررسی شدن و اعتبارسنجی دیدگاههایش در حوزههای دیگر آگاه باشد. با شناخت از مخاطبش خود پیشتر به سنجیدن مدارک آنچه میگوید دست بزند. همچنین در رویداد اجتماعی همانند یک شهروند مسوول اقدام کند با این تفاوت که به یاد داشته باشد صدایش با صدای یک فرد عادی تفاوت بزرگی دارد و اثرگذاری خواهد داشت که ممکن است منجر به تغییری اصولی شود.
شاید خلاصه همه این داستان به این سوال قدیمی برگردد که آیا دانشمند ساکن منزوی برج عاجی است که از فراسوی جایگاه رفیعش به مردمان مینگرد و مردم را دیگرانی میبیند که دون شأن او هستند یا خود را بخشی از جامعه میداند. آیا از اثر حرف و سخنش بر دیگران آگاه است؟ آیا برایش چنین تاثیری اهمیت دارد؟ و آیا نگران میراثش در جامعه و نهفقط در جامعه علمی است؟ اگر دانشمند و نوبلیست خود را بخشی از بدنه جامعه و در حوزه اجتماعی و حوزه حیات مدنی همرده شهروندان دیگر بداند، همانطور که خود را در حوزه تخصصی همرده تعداد انگشتشماری متخصص دیگر آن رشته میداند، آنگاه مسوولیت اجتماعی برای خود متصور خواهد شد.
این مسوولیت اجتماعی او را با آگاهی از جایگاهش از گفتن یا نگفتن و از انجام دادن یا انجام ندادن حرفها و کارهایی بازمیدارد.
شاید سوال مهمی که باید به آن توجه کرد این باشد که آیا وضعیت تخصصیشده جهان امروزین علم امکان پرورش دانشمندان و نوبلیستهای آینده را بهگونهای فراهم میکند که بیشتر نسبت به جامعه خود آگاه و حساس باشند یا با فرورفتن در پوششهای تخصصی افرادی جدا از جامعه میپروراند. در هر دو سوی استدلال نشانههای بسیاری است. اگرچه برای دیدن اینکه در چند دهه آینده کفه ترازو به کدامسو سنگینی خواهد کرد، شاید هنوز زود باشد.
نوشته: پوریا ناظمی | برگرفته: تجارت فردا
Hits: 0