skillsکشورهای در حال توسعه، با وجود توسعه کمی «آموزش عمومی»، در بسیاری از موارد در دستیابی به استانداردهای کیفی آموزشی در مدارس خود، دچار مشکل هستند.

جوانان و نوجوانان در کشورهای در حال توسعه، بیش از هر زمان دیگری در گذشته، در حال صرف وقت در مدرسه هستند؛ ولی آنها مهارت‌هایی را که برای اشتغال‌شان مفید باشد نمی‌آموزند. به خاطر این مساله، زندگی شغلی آنها از آنچه می‌تواند باشد، کارآیی کمتری را دارد؛ امری که باعث آسیب به ظرفیت رشد کشورهای‌شان می‌شود.

 

مردم کشورهای در حال توسعه در راه دستیابی به اهداف کمی آموزشی، موفق به پیشرفت‌های مناسبی شده‌اند. برای مثال تنها در طول دو دهه‌ گذشته نرخ ثبت‌نام افراد در مقاطع تحصیلی پایه و آموزش ابتدایی در کشورهای فقیر از 50 درصد به 80 درصد افزایش یافته است.

ولی این کشورها در راه دستیابی به اهداف کیفی در بهبود آموزش کمتر موفق به پیشرفت شده‌اند، این امر را با اندازه گیری میزان موفقیت دانش‌آموزان در امتحانات مهارت‌های آموزشی تعیین می‌شود. به علاوه، جوانان مهارت‌های صحیح برای کارآیی در اقتصاد مدرن کشورشان را کسب نمی‌کنند که این مساله آنها را در انتخاب و تصمیم‌گیری صحیح در میان گستره‌ای از امکانات اقتصادی ناتوان می‌گذارد و در نهایت، چه در نتیجه‌ عملکرد سیستم آموزشی یا انتخاب‌های خودشان آنها شکست بخورند و چه اتفاقات ناخواسته مثل کشمکش‌ها و مشکلات داخلی کشور باعث آن شوند، افراد جوان ممکن است برای همیشه از تحصیل فاصله بگیرند یا بیکار شوند. این مساله نیاز به یک برنامه‌ «شانس دوم» را می‌طلبد که چنین برنامه‌ای آنها را قادر می‌کند به مدرسه بازگردند یا مهارت‌های شغلی تازه‌ای را کسب کنند.

آیا کشورهای در حال توسعه می‌توانند کیفیت سیستم‌های آموزشی‌شان را ارتقا دهند، برای اشاعه مهارت‌های مرتبط با مشاغل کارهای جدید و بهتری صورت دهند، دانش‌آموزان بیشتری را برای مدت طولانی‌تری در مدرسه نگه دارند و هنگام فارغ‌التحصیل شدنشان برای آنها کار پیدا کنند – یا به آنها شانس دومی را چنانچه مدرسه را ترک کردند یا نتوانستند کار پیدا کنند، بدهند؟ بله، اما این کشورها باید رویکرد و نگرش نظام‌مندی برای تغییر ماهیت و چگونگی آموزش کودکان را به جای تکیه‌ صرف بر یک طرح اصلاحات آموزشی اتخاذ کنند.

 

بنیان‌های پایین‌تر از حد استاندارد

به خاطر اینکه بسیاری از افراد جوان در هنگام ترک مدرسه آموزش ضعیفی دارند، آنان در حالی به دنیای شغلی وارد می‌شوند که دانش، مهارت و رفتارهای لازم برای وفق دادن وضعیت اقتصادی و زندگی خود را ندارند. پژوهش‌ها سطوح پایین و هشداردهنده‌ای از یادگیری و مهارت را در کشورهای در حال توسعه نشان می‌دهند. مثلا دانش‌آموزانی در کشور مالی که مورد آزمون قرار گرفتند مهارت‌های اساسی در خواندن را حتی در کلاس سوم کسب نکرده بودند. نزدیک به 50 تا 60 درصد دانش‌آموزان حتی یک کلمه یا فهرستی از کلمات خیلی آسان را هم نمی‌توانستند بخوانند. (رالاینگیتا و وتربرگ 2011) در پاکستان، سنجش دانش‌آموزان کلاس سوم نشان داده که تنها نیمی از آنان می‌توانستند به سوالات ساده‌ جدول ضرب جواب بدهند.

(نگاه کنید به گزارش بانک جهانی، 2011، برای توضیحات و نمونه‌های دیگر) ارزیابی‌های بین‌المللی دانش‌آموزان، مثل «روند ریاضیات در جهان» و «مطالعات جامعه»، چنین سطح پایینی از یادگیری را تایید می‌کند. حتی در اقتصادهای با درآمد متوسط نیز که به نرخ‌های بالایی در ثبت‌نام در تحصیلات پایه رسیده‌اند، مثل کلمبیا، اندونزی و تایلند، دیده می‌شود که بین نرخ ثبت نام برای کلاس هشتم افراد 14 ساله و نسبتی از این کلاس هشتمی‌ها که ریاضیات پایه را آموخته‌اند، شکاف بزرگی وجود دارد. (نمودار بالا را ببینید)

علاوه بر این در کشورها سطوح آموزش به حد زیادی نابرابر است، که این مساله نه‌تنها برای آموزش با کیفیت و مرتبط در همه‌ سطوح برقرار است، بلکه برای آموزش پایه برای گروه‌های کم‌امکانات و محروم هم وجود دارد. پژوهش‌ها نشان داده که نابرابری آموزشی بیش از سطح درآمد، به طراحی سیستم و کارآیی سیاست‌های آموزشی بستگی دارد. (هانوشک و وئسمان، 2008)

 

دوره تحصیلات نامرتبط

حتی آنان که موفق به کسب تحصیلات پایه شوند هم ممکن است که قادر به یافتن شغل نباشند؛ زیرا آنها مهارت‌هایی را که امروز- و مهم‌تر از آن، فردا – نیاز است، فرا نمی‌گیرند. با وجود بیکاری مداوم در قشر جوان، کارفرمایان مورد بررسی شکایت می‌کنند که نمی‌توانند نیروی کار کافی با مهارت‌های مودنیاز برای توسعه‌ کسب‌وکارشان را پیدا کنند.

یک مشکل این است که جوانان مهارت‌های فنی که فورا مولد باشند را کسب نکرده‌اند. برای مثال در هند، رقابت کمتر از حد استاندارد در بین دانشگاه‌ها و تحصیلات تکمیلی کالج‌ها، مدیران صنعت در تجارت‌هایی نظیر نرم‌افزار، داروسازی و خدمات خرده‌فروشی را ناچار کرده که خودشان دوره‌های آموزشی را طراحی کنند و حتی در بعضی موارد مرکز آموزشی‌ای را برای تدارک نیروی کار آینده‌شان تاسیس کنند. (وادوا، دی‌وتون، گرفی، 2008) فقدان مهارت‌های فنی در جوانان اگر به گونه‌ای باشند که کارفرمایان بتوانند راحت آنان را برای کار آماده کنند، تبدیل به چنین معضلی نمی‌شود.

توجه به نانوکاگنیتو (nonocognitive)، یا مهارت‌های «نرم» برای کارفرمایان نیز به نظر ناکافی می‌رسد. بررسی روی کارفرمایان در تعدادی از منطقه‌ها روشن می‌کند که شکاف‌هایی در برخی حوزه‌ها مثل توانایی حل مساله، خلاقیت، کار تیمی، توانایی در ارتباط، تمایل برای قبول مسوولیت، تفکر انتقادی، ابتکار، کارآفرینی و وقت‌شناسی وجود دارد. (IFC و IsDB، 2011) این مهارت‌ها مهم‌تر از حتی کارخانه‌ مدرن هستند؛ زیرا با فناوری اطلاعات، تغییر به ساختار سازمانی یکنواخت، تجمیع کسب‌وکارهای پراکنده‌ جغرافیایی به شبکه‌های تولید جهانی و نیاز به هماهنگی با پیشرفت‌های تکنولوژی و واکنش به بازارهای جدید می‌توانند نقش بسیار تاثیرگذاری بر کسب‌وکار داشته باشند.

عوامل مشابه مثل دانش زبان خارجی، به خصوص انگلیسی و دانستن برخی محاسبات و تحلیل‌های پایه به طور فزاینده برای کارفرمایان ضروری به نظر می‌رسند.

 

انتخاب‌های نابخردانه و ناآگاهانه

افراد جوان با چالش‌های بیشتری نسبت به مسن‌ترها هنگام اتخاذ تصمیمات بلند مدت – مثلا چقدر اکنون برای یادگیری سرمایه‌گذاری کنند – برای آینده‌شان مواجه می‌شوند. نخست، آنها تصمیم‌گیران بی‌تجربه‌ای هستند که احتمالا اطلاعات لازم برای انتخاب آگاهانه را ندارند. برای مثال در جمهوری دومینیکن، پسران مورد بررسی در سال 2001 در مدت سال آخر تحصیلات ابتدایی، به خوبی می‌توانستند عایدی و نتیجه‌ اتمام تحصیلات ابتدایی‌شان را بیان کنند؛ ولی به سختی می‌توانستند برآورد کنند –نزدیک به یک سوم آنها – که حاصل دیپلم تحصیلات متوسطه برایشان چه خواهد بود. این به دلیل این بود که آنها تخمین‌شان را تنها بر اساس دستمزد کسانی که پس از تکمیل تحصیلات متوسطه در روستا مانده بودند – دستمزدگیران با مبلغ بالاتر آنجا را ترک کرده بودند- انجام دادند. (جنسن، 2010)

دلیل دیگر برای انتخاب‌های آموزشی بد برای جوانان فقدان منابع است. پس از تحصیل زودهنگام، افراد جوان شروع به کسب درآمد از آموزش‌شان با اغلب داشته‌هایشان می‌کنند. خصوصا اگر این سرمایه‌گذاری آنها کمک‌خرجشان باشد، هزینه فرصتِ صرف وقت روی آموزش و یادگیری توسط جوانان به حد زیادی قابل تحمل می‌شود. ولی منابع مالی و وام‌ها برای تامین مالی در حین آموزش به حد زیادی در اغلب کشورهای در حال توسعه در دسترس نیست.

در نهایت، پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد که رشد مهم مغز اغلب پس از سن بلوغ رخ می‌دهد، خصوصا در قسمت جلو، جایی که کارکردهای اجرایی دارد. این کارکردها جوانان را قادر به اتخاذ انتخاب‌های تحصیلی عقلانی با مقایسه‌ منافع و هزینه‌های فعلی و آینده‌ تحصیل می‌کند. زمانی که دانش‎‌آموز تنها یک راه برای موفقیت دارد، دیگر انتخاب او جای امیدواری یا ریسک نخواهد داشت.

 

بدون شانس دوم حتی با وجود فرصت‌های کافی برای آموزش

با کیفیت، جوانان، والدین آنها و دولت‌هایشان هنوز به نظر می‌رسد که انتخاب‌های بدی انجام می‌دهند. در سال 2009، 67 میلیون نفر از بچه‌های در سن مدرسه و 72 میلیون نفر از بچه‌های کمتر از سن مدرسه راهنمایی در سطح جهان، وارد مدرسه نشدند. خیلی از این کم‌سالان در کشورهای پایین صحرا در آفریقا و در غرب آسیا زندگی می‌کنند، که با هم حائز 46 درصد و 57 درصد از بچه‌های در سن مدرسه ابتدایی و مدرسه راهنمایی در سطح جهان که به مدرسه نمی‌روند، هستند. اغلب این کودکان احتمالا هیچ‌گاه سواد و توانایی حساب اولیه از طریق مدارس رسمی و معمولی را به دست نخواهند آورد.

برای این افراد کم‌سال، برنامه‌های «شانس دوم» یک نقطه عطف در زندگی محسوب می‌شود. چنین برنامه‌هایی شامل دوره‌های سوادآموزی، برنامه‌های اعطای مدرک معادل و دوره‌های کارآموزی برای اشتغال را شامل می‌شوند. اطلاعات در مورد میزان فراگیری و دسترسی‌پذیری آنان زیاد نیست، ولی در یک بررسی پایین صحرای آفریقا مشخص شد که 154 طرح در 39 کشور در سال 2009 به 5/3 میلیون کودک خدمات خود را ارائه دادند، در حالی که 52 میلیون کودک در این سال در خارج از مدرسه بودند. (دی‌استفانو و دیگران، 2006)

به دلیل اینکه سرمایه گذاری در این برنامه، چنان که پیداست، منفعت برای سرمایه‌گذاران ندارد، برنامه‌های شانس دوم اکثرا فاقد پشتیبانی سیاسی لازم برای تامین منابع مالی مورد نیاز هستند. این برنامه‌ها غالبا هزینه‌دار و فاقد مسیر قابل اطمینان برای پشتیبانی سیستم آموزشی رسمی (مثلا در مورد تطبیق‌پذیر بودن گواهی پایان دوره‌ آنها با مدرک آموزش رسمی) و ارتباطات با مشاغل، که به طور ویژه برای جوانان مسن‌تر مهم است، می‌باشند.

 

چشم‌انداز حرکت به سوی آینده

کمبود ایده‌ برای این‌که چطور دسترسی به آموزش را ارتقا دهیم وجود ندارد، ولی کمبود تلاش و اقدامات چرا. خیلی از کشورها بخش زیادی از مصارف عمومی‌شان را به آموزش و مهارت‌آموزی اختصاص می‌دهند. ولی کشورها باید اقدامات بیشتری برای توسیع فرصت‌های آموزشی برای افراد جوان، خصوصا در ارتقای کیفیت آموزش، انجام دهند. همچنین آنها باید افراد کم‌سال (و والدین‌شان را) کمک کنند که در میان فرصت‌های تصمیم‌گیری به صورت عاقلانه تصمیم بگیرند و کشورها باید برنامه‌های شانس دوم را از لحاظ هزینه و سودمندی ارتقا و توسعه دهند.امید دهنده‌ترین ابتکارها، یک نگرش سیستماتیک به یادگیری با تمرکز بر نتایج قابل اندازه‌گیری به دست می‌دهند. (بانک جهانی،2011)

نخست، بپذیرید که اصلاح یک سیستم آموزشی جوان-محور شبیه اصلاح موسسات و مدارس معمول ابتدایی نیست، ولی به بسط و توسعه‌ موسسات نامتعارف و خصوصی و رواج دادن آموختن چیزهایی که در خانه و اجتماع رخ می‌دهند، شباهت دارد. این نگرش سیستماتیک مانع از اصلاحات ذره ذره می‌شود که ممکن است باعث اختلاف بین تعداد افزایش یافته‌ فارغ التحصیلان سیستم آموزش اصلی و تعداد محدود مکان‌های در دسترس در سطوح بالاتر آموزشی و شکاف بین مهارت‌های تدریس شده و مهارت‌های مورد تقاضا توسط کارفرمایان بخش خصوصی شود.

همچنین طبق این رویکرد بچه‌ها باید در حالی وارد دوران نوجوانی شوند که تحت حمایت و در سلامت باشند، طوری که آنها قادر باشندکه در طی سال‌های سرنوشت‌سازشان، به یادگیری بپردازند. چنین مسائلی آموزش‌های پیش از مدرسه‌ای و اولیه‌ خوب و پشتیبانی بیشتر توسط والدین برای آموزش بچه‌ها را طلب می‌کند.

دوم، بدانید که یادگیری بهتر عواید بهتری از سرمایه‌گذاری در ساختن ساختمان مدارس و کلاس‌ها، معلمان و اساتید آموزش‌دیده و کتاب‌های درسی دارد. این نهاده‌ها (inputs) باید تدریس و یادگیری در کلاس درس را از طریق اداره‌ خوب سیستم آموزش و تمرکز بر نتایج ارتقا دهند. این تمرکز با اندازه‌گیری و نظارت بر یادگیری آغاز می‌کند، که سپس برای هدایت چگونگی مدیریت و امور مالی مدارس، و این که چگونه معلم‌ها استخدام و ترفیع داده شوند، به کار می‌آید.

معلمان و مدیران مدارس به ابزارهای مقتضی و منابع کافی نیاز دارند و باید در قبال نتایج و خروجی‌های به خوبی تعریف شده، پاسخگو و حساب‌پذیر باشند. چون ناکامی در مدیریت و حساب‌پذیری، عموما مدارسی را که عملکرد بدتری دارد مشخص می‌کند، یک رویکرد نظام‌مند برابری (equity) را هم به قدر کارآیی (efficiency) ارتقا می‌دهد.

سوم،برنامه‌هایی که به افراد جوان تصمیم‌گیری درست را هنگامی که سرمایه‌ انسانی‌شان را سرمایه‌گذاری می‌کنند می‌آموزند، توسعه دهید. این‌کاراز طریق دادن اطلاعات، منابع و شانس‌های دوم به آنان مقدور است و در نتیجه آنان می‌توانند هنگامی که خودشان یا دیگران تصمیم یا انتخاب نادرستی گرفته بودند، به مسیر برگردند. اطلاعات بیشتری راجع به نتایج آموزش، مانند مثال ذکر شده در دومینیکن، در دسترس است و این موضوع را نشان می‌دهد. کلاس هشتمی‌هایی که اطلاعاتی راجع به عواید واقعی تحصیلات بیشتر داشتند، بیشتر از دانش‌آموزان همسالشان که فاقد این اطلاعات بودند، برای ثبت نام در تحصیلات دوره‌ پس از ابتدایی، از خود تمایل نشان دادند.

(جنسن، 2010)

چهارم، تاثیر ضربه‌ برنامه‌های خلاقانه را بسنجید. برنامه‌های شانس دوم طیف وسیعی از مداخلات نسبت به افراد جوانی که خارج از مدرسه و بیرون از کار برای چندین سال بوده‌اند را در بر می‌گیرند. این برنامه‌ها خصوصا به این دلیل مردم‌پسند نبوده‌اند که گفته می‌شود بیش از آموزش رسمی مدارس هزینه می‌گیرند. ولی پژوهش‌های اخیر بر اقدامات صورت گرفته مثلا روی برنامه‌ «ژوونز» در آمریکای لاتین نشان داده که با طراحی درست و تمهیدات و اجرای پرقدرت، این مداخلات جوانان را به جریان اصلی بازار کار به روش هزینه-فایده

بر می‌گرداند. (بانک جهانی، 2006؛ آتاناسیو، کوگلر و مِگهیر، 2011)

این ابتکارات مشخصا جواب و راه حل کامل و بدون ایرادی نیستند. ولی آنها به افراد جوان کمک خواهند کرد که از استعداد و انرژی‌شان برای افزایش شانس موفقیت خود استفاده کنند که این خبر خوشی برای رشد اقتصادی هر جایی محسوب می‌شود.

 

 

مترجم: میلاد محمدی

منبع:imf.org * * متن اصلی (انگلیسی) این مقاله، در سایت صندوق بین‌المللی پول و در آدرس زیر قابل مشاهده است:

 

http://www.imf.org/external/pubs/ft/fandd/2012/03/jimenez.htm

برگرفته از تارنمای دنیای اقتصاد

 

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *