با مروی بر وجوه افتراق میان علم اقتصاد، اقتصاد و روش‌شناسی اقتصادی و رابطه میان آنها
tejaratمقدمه مترجم: توماس کوهن، از دانشمندانی است که در زمینه فلسفه علم نظریه‌ای را مطرح ساخت که بر اساس آن در هر برهه زمانی مشخصی، از میان رویکردهای فکری گوناگون در رابطه با یک موضوع خاص علمی (پارادایم)، موردی که قدرت پاسخگویی بیشتری برای جامعه علمی داشته باشد، تبدیل به پارادایم غالب شده و عمده نظریه‌های علمی بر اساس آن شکل می‌گیرند. این روند آنقدر ادامه می‌یابد تا اینکه قدرت پاسخگویی پارادیم غالب کاهش یافته و یکی از دیگر پارادایم‌ها، اقناع بیشتری را برای جامعه علمی فراهم کند. آنگاه یک انقلاب علمی (Scientific Revolution) رخ داده و پارادایم قدیمی جای خود را به پارادایم جدید (پارادایم غالب) می‌دهد. نوشته‌ای که در ادامه از نظر خواهید گذراند، ترجمان بخشی از کتاب «همراهی با تاریخ اندیشه اقتصادی» نوشته وارن جِی. سمیوئلز، جف ای. بیدل و جان بی. دیویس است. در این بخش – تحت عنوان «وضعیت روش‌شناسی اقتصادی معاصر»- آقای دیویس در مورد چگونگی کارکرد معاصر روش‌شناسی اقتصادی مطالبی را عنوان می‌کند.
 
 
چیستی مشخصات روش‌شناسی اقتصادی از زمان کوهن در «خروج» آن از علم اقتصاد از طریق یک فرآیند افزایش تخصص، نهفته است. پیش از کوهن، روش‌شناسی تقریباً به طور کامل تحت سیطره اقتصاددانان بود؛ اما پس از کوهن، روش‌شناسی به طور عمده‌ای تبدیل به نگرانی افراد شد؛ نگرانی برای آنهایی که روش‌شناسی تخصص اولیه‌شان بود. بحث من تا اینجای کار، روش‌شناسی را «به طرز هیجان‌انگیزی نامربوط» جلوه داد. این به معنای آن است که می‌بایست تاکید ما بر این باشد که چگونه جدایی علم اقتصاد و روش‌شناسی، سبب حذف اثر مهارکننده‌ای شد که علم اقتصاد بر روش‌شناسی گذاشته بود و همچنین چگونه این جدایی سبب پیدایش بحرانی در مسیر توسعه دومی (روش‌شناسی) شده بود. اما از طرف دیگر جنبه مثبتی نیز برای بحران مورد اشاره وجود دارد. این جنبه مثبت در ارتباط با تکثیر ایده‌هایی در روش‌شناسی است که احتمالاً رخ نداده بودند و ارتباط نزدیک‌تری با زمینه تقویت‌شده (علم اقتصاد) داشتند. با این حساب، یک نفر چگونه می‌بایست وضعیت روش‌شناسی اقتصادی از زمان کوهن به بعد را ارزیابی کند؟ در این محدوده، من پاسخ این پرسش را با توصیف رابطه بین علم اقتصاد و روش‌شناسی اقتصادی، به سبکی مشابه با رابطه بین علم اقتصاد و خود اقتصاد می‌دهم. الگوی من برای دومی (رابطه بین علم اقتصاد و خود اقتصاد)، یکی از تاثیرگذارترین تلاش‌های علمی در علم اقتصاد و در دوره پس از جنگ جهانی است که به انتقاد مشهور رابرت لوکاس در مورد اقتصاد کلان تجربی بازمی‌گردد (Lucas، 1976).
انتقاد لوکاس بر مبنای این ایده شکل گرفت که زمانی که مردم در اقتصاد تصمیم‌گیری می‌کنند، سیاست‌های دولت را بر اساس اقتصاد و نظریه‌ای که بر آن استوار است، بررسی می‌کنند. بر این اساس، الگوهای بزرگ پیش‌بینی‌کننده اقتصادسنجی برای اقتصاد کلان، بر پرسش‌هایی تاکید می‌کنند که در آنها فرض بر وجود پایداری از طریق تغییرات در رژیم‌های سیاستگذاری است. لوکاس مفهوم انتظارات عقلانی را به کار می‌برد تا استدلال کند که این الگوها در پیش‌بینی چگونگی پاسخ اقتصاد به تغییرات سیاستی، شکست می‌خوردند. این به خاطر آن است که اقتصاددانان فرض می‌کردند مردم به جای شکل‌دهی انتظارات‌شان بر مبنای سیاست‌های جدید، آنها را بر اساس سیاست‌های قدیمی شکل می‌دهند. پیش از لوکاس، اقتصاددانان بر مبنای این فرض اولیه عمل می‌کردند که اقتصاد به عنوان هدف تحقیقاتی، تحت تاثیر نظریه اقتصادی نیست. اما با استفاده از انتظارات عقلانی، چون مردم فهمیده‌اند باید با استفاده از الگوهای زیادی که اقتصاددانان ایجاد کرده‌اند، عمل کنند، در نتیجه برای لوکاس به عنوان یک اقتصاددان کلاسیک جدید نیز، می‌بایست اقتصاد کلان مجدداً بازنویسی می‌شد تا شامل این رابطه انعکاسی بین اقتصاد و نظریه‌اش شود. بنابراین از این به بعد، دیگر کسی نمی‌تواند فرض کند اقتصاد هدفی است تحقیقاتی که از محقق جداست. در عوض هدف جدیدی که مورد بررسی و تحقیق قرار می‌گیرد، تحت تاثیر کنش تحقیق است و این به نوبه خود ماهیت تحقیق را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
البته، بسته به درجه وقوع این امر و روش مورد استفاده آن، انعکاسی بودن در رابطه با اقتصاد کلان – از زمانی که محل بحث فراوان بوده است- عمل می‌کند؛ به ویژه با توجه به مفهوم انتظارات عقلانی. اما انتقاد لوکاس به طور گسترده‌ای پذیرفته شده و به عنوان بخشی از اقتصاد کلان معاصر باقی مانده است. بنابراین، جالب است که انعکاسی بودن، یک اصل اساسی روش‌شناسانه است. نه‌تنها این اصل به رابطه بین علم اقتصاد و خود اقتصاد – و بنابراین رابطه تعریف و قلمرو علم اقتصاد- ارجاع می‌دهد، بلکه همچنین یکی از افراطی‌ترین رویکردهای روش‌شناسانه پساکوهنی را یادآوری می‌کند که به نام تفکر پراگماتیستی رورتی و حلقه هرمنوتیک معروف شده است. در اینجا باید اشاره کنیم که یکی از ایده‌های کلیدی رورتی این است که رویکرد فلسفی سنتی که به دنبال بنیان‌های معرفتی دقیق برای علم است، گمراه‌کننده است. در غیاب چنین بنیان‌هایی، رورتی استدلال می‌کند ما باید به اینکه چگونه اعتقادات‌مان به وجود آمده‌اند و اینکه چگونه این اعتقادات بر شکل‌گیری دیگر اعتقادهایمان تاثیر گذاشته‌اند، بنگریم.
این ایده رورتی چه چیزی را در مورد رابطه بین علم اقتصاد و روش‌شناسی اقتصادی برای ما بیان می‌کند؟ همان‌طور که علم اقتصاد کارکرد اقتصاد را بررسی می‌کند، روش‌شناسی اقتصادی نیز کارکرد علم اقتصاد را بررسی می‌کند. ادعای من این است که همان‌طور که رابطه بین علم اقتصاد و خود اقتصاد دارای عناصر انعکاسی است، رابطه بین روش‌شناسی اقتصادی و علم اقتصاد نیز دارای عناصر انعکاسی است. روش‌شناسی اقتصادی، نمی‌تواند فرض کند که علم اقتصاد – هدف مورد بررسی‌اش – تحت تاثیر کار انجام‌شده در روش‌شناسی اقتصادی نیست. در بیان این موضوع، منظور من این نیست که پیشنهاد یک چیز سفت و سخت را بدهم که همچون فرض انتظارات عقلانی در رابطه با اقتصاد و علم اقتصاد، در مورد علم اقتصاد و روش‌شناسی اقتصادی نیز کاربردی شود. در واقع، نکته مورد نظر من این است که یک پیشنهاد کلی‌تر در انتقاد لوکاس نهفته است. این پیشنهاد کلی‌تر این است که انعکاسی بودن بر وجود بازخورد رابطه بین علم اقتصاد و روش‌شناسی دلالت دارد.
نخست آنکه، به‌‌رغم جهل عمومی اقتصاددانان در مورد توسعه‌یافتگی‌ها در اقتصاد، چگونه ممکن است یک نفر استدلال کند علم اقتصاد در واقع تحت تاثیر روش‌شناسی اقتصادی قرار گرفته است؟ بگذارید این را بگویم که اگرچه بیشتر اقتصاددانان توانایی بیان بسیار اندکی در مورد موضوعات اخیر تفکر روش‌شناسانه دارند، با این حال بسیاری از آنها از کوهن و ایده‌اش مبنی بر وجود چیزی به عنوان یک «انقلاب علمی» آگاهی دارند. همچنین می‌دانند که از زمان کوهن به بعد، روش‌شناسی اقتصادی تبدیل به یک حوزه تخصصی شد و روش‌شناسان نگرشی منتقدانه نسبت به کارهای روش‌شناسانه انجام‌شده از سوی اقتصاددانان دارند. در واقع ترکیب همه این ‌نظرها، برای ما علت کافی جهت رسیدن به یک باور را فراهم می‌کند. این باور عبارت است از اینکه جدایی بین علم اقتصاد و روش‌شناسی اقتصادی به قدرت تدافعی اقتصاددانان نیز بستگی دارد. از آنجایی که روش‌شناسی از گذشته‌ها از سمت اقتصاددانان می‌آمده است، اما اکنون عمدتاً از خارج از محدوده اقتصاددانان می‌آید، این مساله به اقتصاددانان جرات بخشیده که خود را از موضوع روش‌شناسی اقتصادی دور نگه دارند؛ به ویژه در فضای تردیدآمیز علم مورد نظر کوهن. اما به‌‌رغم اینکه اقتصاددانان هیچ‌گونه ادعایی در زمینه علاقه به روش‌شناسی ندارند، این برای آنها به منزله وضعیت مناسبی محسوب نمی‌شود. دلیل این امر آن است که روش‌شناسی و فقدان انحصار حول ارزیابی از خود، در یک زمان رخ می‌دهند.
دوم آنکه، چگونه این وضعیت برای امور (Affairs)، به خود روش‌شناسان بازمی‌گردد؟ از یک سو، جدایی بین علم اقتصاد و روش‌شناسی به ایجاد تشکیل هدف دیگری کمک کرده است. زمانی که اقتصاددانان خود را از روش‌شناسی اقتصادی دور نگه داشتند، این مساله موجب تقویت استقلال نسبی در این زمینه می‌شود، در نتیجه موجب اعطای اعتماد به نفس به روش‌شناسان می‌شود که بررسی‌های تحقیقاتی‌شان ارزشمند شده‌اند. از سوی دیگر، این امر موجب انگیزه بخشیدن به جدایی میان این دو شد و همچنین شک و تردیدهایی را نیز میان روش‌شناسان با توجه به ارزش توضیحات‌شان ایجاد کرد. به نظر من این نیروهای «روبه ‌جلو» (push) و «روبه ‌عقب» (pull) به عنوان یک شکل نسبتاً متمایز تفسیر، از اجزای ذاتی روش‌شناسی اقتصادی محسوب می‌شوند. در نتیجه، تنش بین این دو نیرو ممکن است باقی بماند و تا مشخص شدن خصوصیات مباحثات در این زمینه ادامه یابد. از این منظر، سه مجادله‌ای که در بالا به آنها پرداختیم، یک تکثرگرایی را انعکاس می‌دهند که احتمالاً می‌بایست به عنوان خوراک عادی در زمینه روش‌شناسی اقتصادی لحاظ شود. در اثر این امر، تفاوت‌های بنیادین تا زمانی که میان روش‌شناسان اقتصادی پیروزی و اعتبار کسب کنند، ادامه خواهند یافت. این به خاطر آن است که روش‌شناسی اقتصادی، دیگر به عنوان پدیده‌ای درون علم اقتصاد – به عنوان یک کل – محسوب نمی‌شود.
بنابراین، زمینه روش‌شناسی اقتصادی احتمالاً در یک وضعیت انقلابی دائم باقی می‌ماند. آیا وضعیت مورد اشاره به منزله یک بحران است؟ (بحرانی از نوع «تهییج نامربوط»). به نظر می‌رسد پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که کدام سمت داستان «روبه‌ جلو-روبه‌ عقب» می‌تواند قدرت جذب بالایی داشته باشد. آنهایی که بر استقلال نسبی روش‌شناسی اقتصادی تاکید دارند، احتمالاً طرفدار تکثیر ایده‌ها و نظریه‌هایی هستند که جدایی‌شان، به روش‌شناسان اقتصادی اجازه فعالیت می‌دهد. آنهایی که در مورد کفایت روش‌شناسی اقتصادی در مواجهه با تمرین‌های اقتصاددانان تردید دارند نیز احتمالاً طرفدار نزدیکی بیشتر به علم اقتصاد هستند. با این حال، ظاهراً هر دو گروه به فعالیت خود در زمینه روش‌شناسی علم اقتصاد ادامه خواهند داد.
 
 
 
منبع:
A Companion to the History of Economic Thought, Warren J. Samuels, Jeff E. Biddle, John B. Davis, Blackwell, 2003, Chapter 34, Economic Methodology since Kuhn, Pages 583 to 585.
 
برگرفته از تارنمای هفته نامه تجارت فردا

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *