صد هزار سال پیش، دستکم شش گونۀ انسانی بر روی زمین زندگی میکردند. امروز تنها یکی به جا مانده است:
ما،
انسانهای خردمند.
چهطور گونۀ ما در نبرد برای سلطه بر دیگران پیروز شد؟
چرا نیاکانِ شکارگر ـ خوراکجوی ما اقدام به ساختن شهرها و برپایی پادشاهیها کردند؟ چگونه به خدایان و ملتها و حقوق بشر ایمان آوردیم، به پول و کتابها و قوانین اعتماد کردیم، و خود را بردۀ بوروکراسی و مصرفگرایی و حرص و آز برای خوشبختی ساختیم؟ دنیای ما در هزارۀ آینده چه شکلی به خود خواهد گرفت؟
انسان خردمند بهگونهای جسورانه، همهجانبه و بحثانگیز هر آنچه را تا کنون گمان میکردیم در مورد انسان میدانیم به چالش میکشد: افکارمان، رفتارمان، اعمالمان، اقتدارمان… و آیندهمان را. از همگیمان با هر ایمان و اعتقادی میخواهم که روایتهای زیربنایی جهان را زیر سؤال ببریم، پیشرفتهای گذشته را با دلمشغولیهای کنونی مرتبط کنیم و از نتایج جدلانگیز آن نهراسیم.
دکتر یووال نوح هراری از دانشگاه آکسفورد دکترای تاریخ دارد و در دانشگاه بیتالمقدس تاریخ جهان تدریس میکند. موضوع اصلی این پژوهش او سؤالات صریحی است همچون:
رابطۀ تاریخ و زیستشناسی چیست؟ آیا عدالتی در تاریخ یافت میشود؟ آیا در مسیر تاریخ مردمان سعادتمندتر شدهاند؟
نگاهی به کتاب «انسان خردمند»
کتاب «انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر»، یکی از پرفروشترین کتابهای جهان است. «یووال نوح هراری» که استاد تاریخ در دانشگاه عبری اورشلیم در اسراییل است، دو کتاب پرفروش دیگر نیز منتشر کرده: «انسان خداگونه» و «۲۱ درس برای قرن ۲۱». از سال ۲۰۱۱ که انسان خردمند برای اولینبار در زبان عبری چاپ شد، تا کنون میلیونها نسخه از این کتابهای فروش رفته و به دهها زبان ترجمه شده است. انسان خردمند، تاریخ مختصر بشر را از ۲/۵ میلیون سال پیش تا به حال بهصورت گذرا بررسی میکند. نویسنده از منابع مختلف استفاده کرده و آمار و ارقام بسیار زیاد در سراسر کتاب موجود است. زبان کتاب بسیار ساده است، نظریهها و احتمالات مختلف در مورد تاریخ بشر و چگونگی تکامل انسان بهخوبی بیان شدهاند. برخی منابع آکادمیک، سوالهایی را در مورد صحت و سقم منابع تاریخی استفادهشده در این کتاب مطرح کرده و در خصوص درستی برخی دادههای آن تردید کرده اند؛ اما خوانندههای معمولی و غیرآکادمیک، از این کتاب خیلی استقبال کردهاند. در این کتاب، آقای هراری تاریخ بشر را به چهار بخش عمده تقسیمبندی میکند و دربارهی هر کدام جزئیات ارایه میکند.
۱. انقلاب شناختی (Cognitive Revolution): حدود ۷۰ هزار سال پیش، انسان در حوزهی شناخت و ظرفیتهای معرفتی دچار تحول بزرگی شد. از آن روزها بدینسو، استعداد و توانایی انسان، رشد و بالندگی فوقالعادهای داشته است. برای اینکه بهتر درک کنیم، انسان امروزی از کجا به اینجا رسیده، باید به تفاوتهای انسان با دیگر زندهجانها توجه کنیم. چرا دیگر حیوانات نتوانستند مثل انسانها تحول ایجاد کنند؛ جهان را تسخیرکنند و بتوانند دیگر زندهجانها را برای بقا و منفعت خود مورد استفاده و بهره برداری قرار دهند؟ هراری میگوید، دلیل اصلی این جواب هنوز خیلی روشن نیست. اینکه بیش از دو میلیون سال پیش چه اتفاق افتاد که مغز انسان رشد کند، کسی چیزی خاصی نمیداند. اما یک سلسله تفاوتها میان انسان و دیگر حیوانات وجود دارند که این موجود را از دیگران متمایز میکند. یکی از این تفاوتها مغز بزرگ انسان است: «انسانها علیرغم تفاوتهای زیادی که با هم دارند، چند خصوصیت مشترک دارند که آنها را از دیگر حیوانات متمایز میکند. یک خصوصیت برجستهی انسان این است که در مقایسه با دیگر حیوانات، مغز فوقالعاده بزرگتری دارد». داشتن مغز بزرگتر انسان را کمک کرد تا به پیشرفتهای قابل توجه برسد. مثلا موتر ساخت تا سریعتر راه برود؛ اسلحه ساخت تا دیگر حیوانات را ازفاصلههای دور شکار کند؛ آتش در داد تا خود را گرم کند و غذا درست کند.
اما این بخش از نمودهای نسبتا مدرن کارکرد مغز انسان و انقلاب شناختی است. بخش دیگر و قابل تأمل انقلاب شناختی این است که انسان توانست «تخیل» کند. داشتن ظرفیت تخیل یکی از بزرگترین ویژگیهای انسان است که در رشد و تکامل جامعهی انسانی نقش بسیار مهم و برجسته داشته است؛ ظرفیتی که دیگر زندهجانها فاقد آن است. بهعنوان مثال، آدمی توانست قصه بسازد و به چیزهای باور پیدا کند که اصلا وجود ندارند. آقای هراری میگوید، اگر به تاریخ ادیان نگاه کنیم، به سرگذشت اعتبار شرکتهای بزرگ تجارتی نظر بیندازیم و به وفاداری شهروندان کشورهای مختلف به قوانین و ارزشهای ملی دقت کنیم، یک امر نقش اساسی دارد: تخیل انسان. انسان میتواند خیال کند و براساس آن یک همکاری جمعی را بنیان گذارد و اعتبار خلق کند. هیچ زندهجان دیگر نمیتواند چنین کند. همچون ظرفیت و توانایی را ندارد. این قدرت خارقالعادهی انسان در حوزهی شناخت باعث شده که انسان رشد کند و از دیگر زندهجان ها پیشی گیرد.
مثلا اگر شما به یک شادی بگویید که یک کیله را به شما بدهد و شما ده کیله دیگر ماه بعد به او میدهید، قبول نمیکند. اما انسان براساس وعده و بر بنیاد چیزهای که وجود ندارند و فقط در خیال وجود دارند، اعتماد میکند. عقیدهمند میشود و داد و گرفت میکند. این یک تحول بزرگ در حوزهی شناخت است که انسانها به آن دست یافتند و توانستند از این طریق به تمدن و پیشرفت و توسعه برسند. دیگر حیوانات چنین قابلیت را ندارند.
۲. انقلاب کشاورزی(Agricultural Revolution): دراین فصل، نویسنده یک روایت متفاوت از آنچه که شاید در ذهن خیلیهای ما دربارهی انقلاب کشاورزی وجود دارد، ارایه میکند. ممکن براساس برداشت کلیشهای که از انقلاب کشاورزی داریم، آن را یک اتفاق «نیک» در تاریخ بشر بدانیم. اما یووال نوح هراری از انقلاب کشاورزی بهعنوان یکی از بزرگترین «فریب»ها در تاریخ انسان یاد میکند؛ چیزی که در اول جذاب و خواستنی بهنظر میرسید، اما یک «دام» بیش نبود. برداشت نویسنده این است که با انقلاب کشاورزی، انسانها توان یافت تا زندهجانهای دیگر را به قتل رسانده و طبیعت را نابود کنند؛ موردی که ممکن است در درازمدت باعث نابودی خود انسانها شود. آقای هراری میگوید، پس از انقلاب کشاورزی که حدود نُههزار و ۵۰۰ سال قبل از میلاد در جنوب شرق ترکیه، مناطق غربی ایران، به آرامی آغاز شد، انسانها شروع کردند به اهلیکردن حیوانات. از آنها برای غذا، مسافرت و انتقال وسایل استفاده میکردند. بخش از حیوانات همینگونه به مرور زمان منقرض شدند. علاوه بر این، انقلاب کشاورزی سبب شد که نفوس انسانها زیاد شود؛ امری که نهتنها منابع طبیعی جهان را با تهدید نابودی مواجه میکند، بلکه باعث گرفتاری بیش از حد انسانها به کار و درآمدزایی و پرداخت مصارف روزمره میشود. پس از انقلاب کشاورزی و افزایش نفوس، انسانها مجبورند همیشه برای بقای خود و فرزندان خود شبیه «بردهها» کار کنند: «انسانها توانستند شهرها بسازند و امپراتوری به پا کنند و نهادهای مهم تجارتی بسازند، اما نتوانستهاند از رنج و درد آدمی بکاهند و به شادیهایش بیفزایند. انقلاب کشاورزی بزرگترین فریب بود.»
۳. همکاری میان انسانها: انسانها بهصورت خارقالعاده میتوانند با همدیگر همکاری کنند. این ویژگی باعث شده که انسانها نسبت به دیگر زندهجانها بهمراتب قدرت بیشتر در اختیار داشته باشند. چون انسانها قدرت تخیل دارند، میتوانند با هم دیگر کار کنند. دیگر حیوانات فاقد چنین قابلیتاند. آنها می توانند در گروههای کوچک مثل نزدیکانشان کار کنند، اما قادر نیستند با بیگانهها همکاری کنند. درحالیکه انسانها قادرند با بیگانهها برای یک هدف مشترک کار کنند. توان قصهسازی انسانها کمک کرده یک اسم که بهصورت جمعی بهعنوان یک «اعتبار» تصور شده، بتواند شبیه یک انسان عمل کند و در دادگاه حق و حقوق داشته باشد. همچنین مثل اسم یک شرکت که اصلا وجود خارجی ندارد، اما می تواند بهعنوان یک انسان قابل اعتماد باشد؛ مورد پرسش قرار گیرد و فایده و ضرر واقعی داشته باشد: مثل شرکت گوگل. چیزی به اسم «گوگل» وجود خارجی ندارد، اما تصور و خیال انسانها به این اسم یک اعتبار جهانی داده و میلیونها انسان در سراسر جهان با این اعتبار، که زادهی تخیل انسانهاست، کار میکنند.
به بیان دیگر، انسانها میتوانند با قدرت تخیل، محتواهای خیالی را درست کنند و از آنها بهعنوان موجود «عینی» بهره ببرند و برای یکدیگر بقبولانند: پدیدههای که فقط زادهی تصور و خیالشان هستند، واقعیاند و مثل یک انسان عمل میکند و دارایی شخصیت حقوقی است. برای مثال «اعلامیهی جهانی حقوق بشر» توجه کنید. به گفتهی آقای هراری، «انسانها از نظر طبیعی با هم برابر نیستند» اما همه باید باور کنند که انسانها برابرند تا زنده بمانند. برابری انسانها ریشه در دکترین دینی از جمله مسیحیت دارد: خداوند انسانها را خلق کرده و برابرانه نیز خلق کرده، اما از نظر علم بیولوژیک اصل برابری انسانها زیر سوال است. آدمها از منظر علم بیولوژیک برابر نیستند، چون دیانای متفاوت دارند؛ در محیط متفاوت و شرایط متفاوت بهدنیا می آیند و خصوصیات بیولوژیکی نابرابر دارند. یعنی انسانها حقوق طبیعی برای برابری ندارند. آنچه ما بهعنوان برابری انسانها قبول داریم و قبول میکنیم، یک مفهوم خیالی است، زاده تخیل انسان است و واقعیتی عینی ندارد. یک مجموعهی بزرگ انسانی باور دارند که چیزی به اسم حقوق طبیعی آدمها بهصورت برابر وجود دارد. پس چنین چیزی واقعا هست، چون میلیونها انسان به آن باور دارند. اگر یک مجموعه بزرگ انسانی به این اعلامیه باور نداشته باشند، پس چیزی به اسم اعلامیهی حقوق بشر اصلا وجود ندارد. بود و نبود آن یک اعتبار جمعی است که انسانها ساخته و روی آن به توافق رسیدهاند.
در مثال دیگر به ارزش و اعتبار«پول» توجه کنید. اگر میلیونها انسان باور کنند که یک تکه کاغذ به اسم دالر ارزش ندارد، پس دالر دیگر نیست. این زادهی تخیل و تصور انسانهاست که یک محتوا را خلق کرده و آن را شبیه یک موجود عینی نگاه میکنند و براساس آن معامله و داد و گرفت دارند و ارتباط برقرار میکنند. اگر چنین باور نداشته باشند، نظم عمومی برهم میریزد. زندگی نمیشود.
۴. انقلاب علمی (Scientific Revolution): در این بخش آقای هراری به تحولات علمی که در طول زندگی بشر اتفاق افتاده، میپردازد. انقلاب علمی که حدود ۵۰۰ سال پیش از امروز شروع شده، پیشرفتهای قابل ملاحظهای را در متن تجربهی تاریخی بشر، کلید زده است. به گفته نویسندهی «انسان خردمند»، از آغاز انقلاب علمی تا کنون جمعیت روی کره زمین چندین مرتبه بیشتر شده است. حدود هزار و ۵۰۰ سال پیش در تمام روی زمین فقط ۵۰۰ میلیون نفوس وجود داشت، اما حالا به ۷ میلیارد انسان رسیده است. ساختار ارتباط انسانها پیچیده شده و اختراعات جدید از جمله موتر و بانکداری و ماشین چاپ و طبابت و وسایل مدرن تکنولوژی، طی این سالها در جهان اتفاق افتاده است که پیشرفتهای خیرهکننده در حوزههای مختلف زندگی انسانها را نشان میدهند. اما آنگونه که آقای هراری میگوید، این دستآوردهای بزرگ علمی نتوانسته به سوالهای مهم و بنیادی انسانها جواب قانعکننده ارایه کنند و افق روشن برای آیندهی بشر ترسیم کند. بهعنوان مثال، یووال نوح هراری میگوید، خیلیها زیر چتر نظام کاپیتالیستی و سیستم بازار آزاد، سرمایهاندوزی کردند. در بخش تکنولوژی پیشرفتهای خیرهکننده رونما شده است. اما این پیشرفتها منجر به کاهش رنج و بیعدالتی و یا از بینبردناش نشده است: «درسال ۲۰۱۴، کیک اقتصادی خیلی بزرگتر از کیک هزار و ۵۰۰ سال پیش است؛ اما آنچنان نابرابر تقسیم شده که خیلی از کشاورزان آفریقا و کارگران اندونیزی بعد از یک روز کار دشوار، با غذای پیشینیانشان در ۵۰۰ سال پیش، به خانههای برمیگردند. امکان دارد که نتیجهی پیشرفت اقتصاد مدرن هم شبیه انقلاب کشاورزی، یک فریب بسیار بزرگ باشد.»
دانلود کتاب فارسی در قالب پی دی اف
دانلود کتاب انگلیسی در قالب پی دی اف
Hits: 5