فلسفه زندگی هر یک از ما متفاوت است، برخی از ماها آدمهای خودمداری هستیم که دوست داریم به هر قیمت ممکن به پول و مقام بیشتر و بهتر برسیم و هیچ ابایی نداریم از اینکه بقیه در مورد ما چه فکر کنند. بعضی از ماها اما آدمهای ایدهآلیستی هستیم و دوست داریم در آن واحد، هم موفق باشیم و هم قلبهای مردم را داشته باشیم و در نظر همه آدم مقبول و خوبی، جلوه کنیم. چند وقت پیش دوستی به من میگفت که آدمی که «همه»، با هر سطح از اخلاقیات و ذهنیات، معتقد به خوب بودن او باشند، کاسهای زیر نیمکاسهاش است، و احتمالا آدم خوبی نیست، او یا ریاکار و زیرک است که میداند به هر کسی چطور رفتار کند و یا فردی مطیع و تویسریخور از همه. یک آدم خوب «به معنی واقعی کلمه» حتما مرزبندیهای و تفاوت سلیقههای آشکاری با قشرهایی از مردم پیرامون خواهد داشت و برای همین، بعضیها را خواهد رنجاند و محبوب آنها نخواهد بود.
مسئله دیگر این است که خود این افراد اینگونه «خوب بودن» را به چه قیمتی به دست میآورند. آیا خوب بودن ظاهری از نظر همه و پرهیز از هرگونه چالش و درگیری فکری با مردم، باعث کمرنگ شدن اتوریته ما نمیشود؟ اینگونه افراد چشم به هم میزنند و به جایی میرسند که همه در عین اینکه میگویند «فلانی آدم گُلی است»، اما در برهههای حساس و به گاه انتخاب و یارکِشیهای شغلی، سیاسی و حتی انتخاب همسر، او را ناخودآگاه کنار مینهند. چرا؟ چون غیرفعال یا passive عمل کردن این شخص باعث شده است که آن رنگ و اعتبار را نداشته باشند. پس سرانجام این افراد به نقطهای میرسند که آرزو میکنند، کاش به جای تمرکز بر روی «خوب به نظر رسیدن» و ارائه چهره موجه، «جسارت» و «پرجربزگی» را انتخاب میکردند.
در این پست خانم شریفپور میخواهند برای ما جنبههای مختلف این مسئله را توضیح بدهند:
در حقیقت زمانی که شما بر روی «همیشه خوب بودن» تمرکز میکنید مجبور به نادیده گرفتن برخی از خواستهها و احساسات خود هستید. حتی ممکن است به بقیه اجازه دهید که با شما بدرفتاری کنند زیرا شما به اندازهای خوب و مهربان هستید که نمیتوانید با آنها برخورد کنید و یا به خواستههایشان نه بگویید. این موارد گوشهای از تجربیات شخصی من است اما فکر میکنم بسیاری از مردم همیشه خوب مثل خودم گرفتار این معضلات هستند. ما باور میکنیم که در حال خدمت به اطرافیانمان هستیم، انتقادها و نکوهشهایمان را بیان نمیکنیم و همواره می گوییم که همه چیز کاملا خوب و بر وقف مراد است.
شما میتوانید نظرات قطعی داشته باشید و در عین حال فرد مهربانی باشید. میتوانید بر تفکرات خود پافشاری کنید و در عین حال مراقب اطرافیانتان باشید. در واقع انسان پویا اینگونه است. همیشه خوب بودن نه تنها برای شما بلکه برای اطرافیانتان هم میتواند به طرق مختلف آسیبرسان باشد. در نتیجه خارج شدن از این مسیر به نفع همه است.
«همیشه خوبها» افرادی بدون قاطعیت، ایده و رای به نظر میرسند
اغلب افراد خوب زمانی که نمیخواهند درخواست و یا کاری را انجام دهند یا رفتاری باب میلشان نیست، مخالفتی ابراز نمیکنند در عوض نظر خود را با جملاتی مانند «این واقعا برای من مهم نیست»، «من اهمیتی نمیدهم» و یا «من با هر چیزی موافق هستم» ابراز میکنند. نکته اینجاست که با به تعویق انداختن مداوم تصمیمگیری چیزی که در واقع رخ میدهد این است که به تدریج بینش خود را نسبت به آنچه واقعا حس میکنند از دست میدهند.
در مورد پدیده روانی تفکر گروهی فکر کنید. بسیاری از ما (چه افراد خوب و چه افراد نه چندان خوب) در زندگی روزمره به عادات و رفتارهای خاصی پایبند هستیم، چرا که این پایبندی (به طیفی خاص از رفتارها) مقبولیت اجتماعی ما را افزایش میدهد.
اخیرا یکی از دوستان نزدیکم به من گوشزد کرد که هرگز نشنیده که من در خصوص موضوعی نظری داشته باشم و در ادامه تحلیل کرد که این نشانهای از بیاعتمادی است. او احساس میکرد پس از سالها دوستی من هنوز نسبت به شرایط و اطرافیانم مطمئن نیستم و نمیتوانم حتی به سوالات ساده پاسخ مستقیم و قطعی بدهم. اما از این ترسناکتر این بود که وقتی در این خصوص فکر کردم و سعی کردم یک پاسخ مستقیم و یا نظر قطعی برای نمونه ارائه کنم، موردی پیدا نشد.
حس کردم به شدت معتاد همیشه خوب بودن شدهام. هرگز نمیخواستم در گروهی از دوستان و آشنایان به عنوان فردی مخالف و یا فردی عجیبوغریب به نظر برسم. بنابراین همیشه برای نظرات دیگران اولویت بیشتری نسبت به خواستهها و نظرات خودم قائل بودم. اما برای این که یک دوست خوب، یک همکار خوب و یا حتی یک رهبر خوب باشید، لازم است که علاوه بر شنیدن و در نظرگرفتن دیگران، نظرات خود را نیز به اشتراک بگذارید.
یک روش که میتواند به ارزیابی مجدد روابط دوستانه، شغلی و اجتماعی کمک کند این است که لیستی از کارهایی که دوست ندارید انجام دهید تهیه کنید. به عنوان یک نقطه شروع برای تغییر وضعیت موجود در حالی که احتمالا اطرافیان با حساسیت نظرات خود را دنبال میکنند، نظر و خواسته خود را ابراز کنید.
«همیشه خوب بودن» ممکن است از صداقت شما بکاهد
زمانی که خواسته یا سوالی از شما پرسیده میشود از آنجا که به تصور خود نمیخواهید مخاطب را ناراحت کنید، پاسخ مستقیمی نمیدهید و در حقیقت پاسخ شما آلوده به میزانی دروغ میشود. مثلا به جای این که بگویید «متاسفانه امشب حس و حال مناسبی ندارم و نمی توانم جمع را همراهی کنم» توپ را در زمین یک نفر دیگر میاندازید و میگویید «برای من فرقی نمیکند نظر شما چیست؟» و یا کاملا به دروغ متوسل میشوید «خیلی دلم میخواست شما را همراهی کنم اما متاسفانه باید به عیادت یکی از دوستانم بروم»
دروغ گفتن علاوه بر تنشی که در روابط ایجاد میکند، طبق تحقیقاتی که در دانشگاه نوتردام ایندیانا انجام گرفته است، اثرات مخرب احتمالی بر سلامتی فرد دارد. این مطالعه نشان داده است که شرکتکنندگانی که دروغ کمتری گفتهاند شکایت کمتری نسبت به سلامت جسمی و روانی مثل سردرد و یا تشنجهای عصبی دارند.
شاید زیادهروی باشد که بگوییم زیادی خوب بودن باعث بروز مشکلات جسمی میشود، اما استرس ناشی از دروغ گفتن برای خوب بودن میتواند باعث بروز فشارهای جسمی و روانی شود.
«همیشه خوبها» رفتاری منفعل دارند
اگر شما به طور مداوم به جای بیان نظرات و ابراز وجود در تلاش هستید تا حرف خوب بزنید و کارهای خوب انجام دهید، در دیدگاه مردم به شخصی منفعل و خسته کننده تبدیل خواهید شد. اگر دوستان و همکاران ما میخواستند با کسی صحبت کنند که همواره با آنها موافق باشد، رو به آیینه با خودشان گفتوگو میکردند.
بسیار مهم است که بدانید افراد زمانی که نظر شما را جویا میشوند در حقیقت به نظر و همفکری شما احتیاج دارند. با ویژگیها و نظرات منحصر به فرد در بحث شرکت کنید و تفکرات خود را به اشتراک بگذارید تا دیگران هم شما را فردی پویا و منحصربفرد ببینند.
«همیشه خوبها» غالبا افراد مطیعتری هستند
مطالعه اخیر که در ژورنال شخصیت منتشر شده است بیان میکند که افرادی که همواره تلاش دارند در دید عموم خوب باشند، بیشتر تمایل دارند تا از دستورات پیروی کنند و تحت سلطه قرار بگیرند هرچند که این تبعیت ممکن است مستقیما به دیگران آسیب برساند. در آزمایشی شبیه آزمایش میلگرم، مشخص شد افراد خوب به جهت توافق مدامی که با شرایط و نظرات اطرافیان خود دارند احتمال بیشتری دارد که طبق دستور شوکهای الکتریکی را اعمال کنند که ممکن است به افراد بیگناه آسیب برساند.
در مقابل افرادی که کمتر تلاش دارند تا محبوب اطرافیان باشند و طبیعت مباحثه طلب و جسورتری دارند به احتمال زیاد با پرسشهای اخلاقی سناریویی مثل شوک الکتریکی مجرمان را رد میکنند. شاید این توهم وجود داشته باشد که پذیرش بیچون و چرا و تبعیت از اوامر و تفکرات افراد ما را به شخصی محبوب تبدیل میکند اما در واقع میتوان بر روی تفکرات و ایدههای خود پایدار ماند و کماکان برای اطرافیان دوستداشتنی بود.
«همیشه خوبها» افرادی که سزاوار نیستند را ستایش میکنند
برای همه ما پیش آمده است که ناظر و یا شنونده فعالیت و کار یکی از همکاران و آشنایان خود باشیم. همیشه خوبها، حتی زمانی که میدانند فعل انجام شده برای خود شخص، اطرافیانش و حتی روابط آنها مخرب است غالبا به بیان تمجید میپردازند. با این کار نه تنها بازخورد اصلاحکننده مورد نیاز را به شخص ارائه نمیدهند، بلکه ممکن است زمانی که شخص متوجه شود شما با این که مخالف فعالیت او بودید او را به واسطه انجام آن فعالیت ستایش کردهاید، در معرض آسیبهای جدی به خصوص در زمینه اعتماد به نفس قرار بگیرد. آنچه برای اطرافیان شما بیش از هر چیز حائز اهمیت است راهنمایی دلسوزانه و موثر شماست.
برای افرادی که در نوعی از پستهای مدیریتی مشغول هستند، بسیار مهم است که زیادی روی خوب بودن تمرکز نکنند و در عوض سعی کنند رهبری قدرتمند باشند. برای این کار لازم نیست یک «عوضی» باشید، فقط کافیست فکر نکنید احساسات دیگران مانند پوست تخممرغ شکننده است.
متدهای گوناگونی برای بیان بازخورد اصلاحکننده میتواند مورد استفاده قرار گیرد. برای مثال روش ساندویچی راهحل صلحآمیزی است هر چند که کماکان کارآمد بودن این روش مورد بحث است اما در مواردی که من از این روش استفاده کردم موثر واقع شده است. در این روش ابتدا تشویقی صادقانه در مورد کار انجامشده عنوان میشود، سپس انتقادها و مشکلات بیان میشوند و در آخر دوباره جملهای تشویقی و تاییدی بیان میشود. بر طبق این نظریه پذیرش بازخورد منفی برای افراد زمانی که آنها را در محیطی مثبت قرار میدهیم راحتتر است و ناراحتی و اضطراب انتقاد را کاهش میدهد. برای مثال فرض کنید همکار شما امروز دعوای سختی با یکی از کارفرماها داشته است و جریان را با جزئیات برای شما تعریف میکند، دوستانهترین کار این است که شما با او صادق باشید و به او کمک کنید که اگر در برخورد امروزش اشتباهاتی داشته برای موارد مشابه آن را تکرار نکند و حتی ممکن است با همفکری راه حلی پیدا شود که بتوان اشتباه امروز را هم اصلاح و یا جبران کرد. زمانی که دریافتید که عکس العمل او اشتباه بوده است بهتر است به او بگویید: «میدانم حتما تحت فشار قرار گرفتهای در واقع با شناختی که من در این چند سال از تو دارم بسیار صبور و با تدبیر هستی، اما بهتر بود جریان امروز را هم به گونه دیگری مدیریت میکردی و ….»
«زیادی خوب بودن» ممکن است باعث رنجش شما شود
عجیب است اما اگر شما بیش از اندازه و در همه زمانها خوب باشید احتمال زیادی وجود دارد که از افرادی که از محبت و خوب بودن شما بهرهمند میشوند، ناراحت یا حتی متنفر شوید.
پذیرفتن دایمی آنچه دیگران میخواهند، میتواند باعث استرس شما شود یا بواسطه کار زیادی که به شما محول میشود از افرادی که به آنها کمک میکنید متنفر شوید و این خود نقض غرض اصلی فعل کمک کردن است.
همانطور که در شیکاگو تریبون آمده است، ما در تله «بله» گفتن به دیگران و مودب بودن میافتیم، چرا که فکر میکنیم این کار به نوعی از ما فرد بهتری میسازد. اما در واقعیت ما با افرادی که به آنها کمک میکنیم صادق نبودهایم و سر خودمان هم در زمینه انجام امور شخصی و استراحت (که اتفاقا بسیار هم مهم هستند) کلاه گذاشتهایم.
مطالعهای که در همان شیکاگو تریبون به آن اشاره شده نشان داده است که غالب افراد از کسانی که در دو سر این طیف قرار دارند (افراد زیادی خودخواه و افراد زیادی از خود گذشته) خوششان نمیآید. جالب اینکه مشارکتکنندگان در این آزمایش از افراد «زیادی از خود گذشته» ناراحت بودند چرا که به اعتقاد آنها این افراد کاری میکردند که بقیه شرکتکنندهها بد به نظر برسند.
گرچه هدف من این نیست که به شما ثابت کنم که خوبها افرادی ضعیف هستند یا ترشرویی و بداخلاقی برای شما و اطرافیانتان بهتر است، اما امیدوارم این نوشته باعث شود در تعریف گفتار و کردار «خوب» دقت بیشتری قایل شوید.
اگر واقعا به چیزهای خوبی که میگویید یا انجام میدهید اعتقاد دارید، همه چیز بسیار عالی است! اما اگر اینطور نیست با صداقت تمام بگویید چه احساسی دارید. در این صورت همه احساس بهتری خواهند داشت.
بازدیدها: 0