۱۰ دلیل زیر را البته مارک الیور ذکر کرده و شما ممکن است با آنها موافق نباشید و شاید برخی از این دلایل برای ما اصلا صادق نباشد، اما دستکم برخی از آنها بهانهای هستند برای امید و اینکه به هر حال شرایط زندگی در هر عصری با عصر دیگر متفاوت است و شاید ما بیش از حد به زمانه خود بدبین شدهایم!
کلا منطق ۱۰ بند ذکر شده در این پایین را میتوانیم در دو محور خلاصه کنیم:
الف – درست است که زندگی کنونی ما یک اتوپیا نیست و خیلیهایمان از شرایط زندگیمان متنفر هستیم، اما در گذشته زندگی دشوارتر و توام با عدم امنیت بیشتری بوده، البته با استثناهایی.
ب – ساختار تفسیر ذهنی ما طوری است که روی بدی بازه زمانی کنونی تمرکز میکند و جنبههای ناگوار گذشته را به تدریج فراموش میکند.
و باز هم تذکر میدهم که این پست فقط بازتاب نوعی نگاه متفاوت است و نتیجه آن این نیست که زندگی کنونی انسانها محشر شده، فقط میخواهد بگوید که در قیاس با بسیاری از لایههای زمانی گذشته، اتفاقا قابل تحملتر شده.
۱۰ – رسانهها مغز شما را فریب میدهند تا فکر کنید همه چیز بد است
یک دلیل روانشناختی وجود دارد که شما فکر میکنید جهان چنین مکان تیره و تاری است. وقتی اخبار را تماشا میکنیم یا میخوانیم، مغز ما کاملاً متوجه نمیشود که ما بر روی یک سری اخبار دستچین شده تمرکز کردهایم. ما فکر میکنیم دنیای واقعی که در آن زندگی میکنیم همان چیزی است که ما در این داستانهای هولناک از گوشه و کنار جهان روایت میشوند.
به این مفهوم «سندرم جهان متوسط» یا Mean World Syndrome گفته میشود. این اصطلاح اولین بار در دهه ۱۹۹۰ ابداع شد، کسی که این اصطلاح را ایجاد کرد به این مطلب اشاره کرد که به طور متوسط هر کودک تا سن ۱۲ سالگی ۸۰۰۰ قتل را در تلویزیون تماشا کرده. وقتی ما شاهد این همه خشونت هستیم، فکر میکنیم زندگی واقعاً همین است. ما حملات تروریستی در فرانسه، کارتلها در مکزیک یا جنایات نفرتانگیز نژادپرستانه در آمریکا را مشاهده میکنیم و آنها را به همه دنیا تعمیم میدهیم.
مطالعات نشان داده است افرادی که شاهد خشونت از تلویزیون هستند، خود در معرض خطر انجام رفتارهای خشونتآمیز هستند و افرادی که اخبار را مشاهده میکنند بیشتر از آنهایی که اخبار رو دنبال نمیکنند از جرم میترسند. ما با ترس از همسایگان خود زندگی میکنیم زیرا فکر میکنیم اخبار خلاصهای همگن از همه واقعیت بیرون است.
۹- ما در زمانه صلح نسبی زندگی میکنیم!
واقعیت این است که کمتر برههای از تاریخ بوده که عاری از خشونت و قتل و تجاوز باشد. نسلکشی و جنگ، بخشهای روزمره زندگی بشر در بسیاری از قرنها بودهاند. بر اساس شواهد باستانشناسی، اعتقاد بر این است که در دوران تمدنهای اولیه، حدود ۱۵ درصد از همه زندگیها به قتل ختم میشده است!
با گذشت زمان اوضاع بهتر شد. امروزه میزان قتل در جهان کمتر از گذشته است. به عنوان مثال، ایتالیا حدود ۱.۴ درصد قاتلان قرن ۱۵ را دارد.
نسل کشی در حال اتمام است و یا کمتر شده. داعش و نسل کشی رواندا هر چند وحشتناک بودند، اما آنها در مقایسه با گذشته فقط یک تلنگر کوچک هستند. در بدو تاریخ ، نسل کشی بسیار عادی بود.
۸ – مردم برابرتر از همیشه هستند!
حقوق بشر گرچه به کرات نقض میشود، اما در بالاترین حد خود قرار دارد. برای اولین بار در تاریخ، هیچ کشوری در جهان نیست که بردگی را به صورت قانونی قبول داشته باشد. تحمل نژادی نیز در بالاترین حد خود قرار دارد. در حال حاضر تعداد کشورهایی کمتری از قبل با قوانین تبعیضآمیز علیه اقلیتها وجود دارد.
رعایت حقوق زنان بیش از هر زمان دیگری است. آنها در حال حاضر ۴۰ درصد از نیروی کار جهانی را تشکیل میدهند و دستمزد نسبتا بهتری نسبت به گذشته به دست میآورند.
مطمئناً هیچ یک از این موارد کامل نیستند. زنان هنوز به اندازه همتایان مرد خود درآمد ندارند و رهبران زن جهان بسیار کم هستند.
۷ – مردان بهتر از همیشه با زنان رفتار میکنند
با وجود همه داستانهایی که از تجاوزگران میشنویم، تجاوز جنسی کمتر از گذشته رایج است. در اوایل دهه ۱۹۹۰، تجاوز جنسی بسیار گسترده بود تا تقریباً یک درصد از همه زنان مورد تجاوز قرار گرفتند. امروزه این تعداد از هر ۱۰۰۰۰۰ زن به ۲۰۰ نفر کاهش یافته است، که این یک جهش بزرگ در تنها ۲۰ سال است.
مردان نیز در خانه با زنان و دختران خود بهتر رفتار میکنند. میزان بدرفتاری خانگی یک سوم ۲۰ سال پیش شده. رفتار خوب با زنان برای مردان نیز سودآور است: امروزه کمتر از هر زمان دیگری زنان خود شوهر خود را میکشند!
۶ – کودکان از همیشه امنتر هستند
امروزه بسیاری از والدین نگران فرزندان خود هستند. ما از در هراس از کودک آزاران و آدم ربایان هستیم، اما اوضاع بهتر شده.
میزان جرم و جنایت در آمریکا پایینتر از همیشه است و تعداد کمی از شکارچیان به دنبال کودکان هستند. در حال حاضر، یک کودک در ۱.۵ میلیون احتمال ربوده شدن دارد و تنها ۳.۱ درصد از این آدم رباییها توسط افراد غریبه انجام میشود.
در خانه نیز کودکان بیشتری در برابر بدرفتاریهای والدین خود ایمن شدهاند. سوءاستفادههای جسمی و جنسی از کودکان در کمترین سطح خود قرار دارند.
۵- کارآفرینان بیشتری در جامعه وجود دارند
گرچه گاهی تصور میکنیم که این روزها شرکتهای بزرگ همه مشاغل کوچک را بلعیدهاند، اما تعداد کارآفرینان آمریکا بیشتر از هر زمان دیگری شده. این مطلب اندکی متضاد به نظر میرسد. ما به خیابان نگاه میکنیم و فقط فروشگاههای بزرگ را میبینیم، پس چگونه ممکن است که افراد بیشتری کسب و کار خودشان را راه اندازی کرده باشند؟
پاسخ اینترنت است. اکنون افراد میتوانند به صورت آنلاین کار کنند و بنابرین بیشتر از هر زمان دیگری قادر به راهاندازی شرکتهای خود هستند. به جای هزینه کردن برای خرید مکان شرکت، مردم وبسایت خود را افتتاح میکنند و در شبکههای اجتماعی فعالیت اقتصادی میکنند.
آدمهای بیشتری کار در خانه را ترجیح میدهند، این افراد ساعت کاری خود را تعیین میکنند و خودشان شغل خود را اداره میکنند.
۴ -دموکراسی گستردهتر از همیشه است
ساکنان برخی کشورها از نبود دموکراسی و اینکه حتی رنگ و لعاب دموکراسی هم در کشورشان وجود ندارد شاکی هستند. اما در یک نگاه کلی، در حال حاضر بیش از هر زمان دیگر کشور دموکراتیک در جهان وجود دارد. این کشورها از سیاستهای دموکراتیکتر و انتخابات پاسخگوتر از گذشته برخوردار هستند. اعتقاد بر این است که دو سوم کشورهای جهان از انتخابات کاملاً آزاد و عادلانه دموکراتیک استفاده میکنند.
شرایط شهروندان چینی ممکن است ایدهآل نباشد، اما نسبت به زمان مائو، یک جهش مسلم است!
۳- مردم کمتری در فقر زندگی میکنند
برآورد میشود که ۷۰۲ میلیون فقیر در جهان زندگی میکنند که به طور متوسط روزانه تنها ۱.۲۵ دلار درآمد دارند. آنها ۹.۶ درصد از جمعیت جهان را تشکیل میدهند. این تعداد ممکن است بسیار بد به نظر برسد، اما در سال ۱۸۲۰ حدود ۹۴ درصد از مردم جهان در فقر شدید زندگی میکردند.
نرخ فقر به طور پیوسته کاهش یافته است و در حال حاضر در پایینترین میزان تا کنون قرار دارد. بانک جهانی معتقد است که فقر شدید ممکن است در طول عمر ما به طور کامل ریشه کن شود.
این بدان معنا نیست که مشکل از بین رفته است. زیستن در مرز فقر شدید به این معنا نیست که شما زندگی راحتی دارید. اما به این مطلب اشاره میکند که تعداد کمتری از مردم گرسنه هستند.
۲ -رویدادهای بد تأثیر بیشتری بر ذهن شما میگذارد
بنابراین اگر جهان اینقدر خوب شده، چرا ما معمولا متوجه این بهبود نمیشویم؟ آیا همه اینها تقصیر رسانهها است، که سیاهنمایی میکنند؟!
نه دقیقا. حتی اگر آنها اخبار خوب و بد را به طور مساوی گزارش میکردند، باز هم اخبار بد بیشتر از خبرهای خوب ذهن ما را به خود مشغول می کردند.
به تمرکز ناخواسته ما روی اخبار بد اصطلاحا positive-negative asymmetry effect یا عدم تقارن مثبت-منفی اطلاق میشود و یک جنبهای ناگزیر از روانشناسی انسانهاست.
۱- مغز ما طوری طراحی شده است که فکر میکند گذشته دوره نوستالژیک و طلاییای بوده!
با وجود اینکه ما واکنش زیادی به رخدادهای بد داریم، اما با گذشت زمان این جنبه منفی خاطرات کاهش مییابند. این را شاید شما تجربه کرده باشید، از دوست یا همسرتان جدا شدهاید. در بدو امر شما فهرستی طولانی از بدیهای مسلم و رفتارهای غیرمنطقی او دارید، اما بعد از چند ماه یا چند سال، بیشتر ما جنبههای منفی او را فراموش میکنیم و خاطرات خوبمان با او بیشتر نمود پیدا میکند. به این امر اصطلاخا declinism یا افولگرایی گفته میشود.
دقیقا به همین خاطر است که ما همیشه تصور میکنیم که زندگیمان مثلا در سالهای نوجوانی و جوانی بهتر بوده. مثلا الان خیلیها از زندگی محدود و توام با فقر خود در دهه شصت، با حسرت یاد میکنند.
به صورت مختصر و مفید ما، مغز ما یک نوع فیلتر نوستالژی برای گذشته دارد. همان طور که برخی فیلترهای عکس اینستاگرام چهرهها را بهتر میکنند فیلتر نوستالژی ما هم تصور بهتری از گذشته در ذهن ما میسازد.
تفسیر دیگر این امر این است که خاطرات در مغز ما مثل یک هارد دیسک ذخیره نمیشوند، بلکه سیال و پویا هستند و پیوسته تغییر میکنند.
منبع: Listverse | برگرفته: یکپزشک